رمان کوتاه کاربر رمان کوتاه سالواتور | soz_m کاربر نگاه دانلود

نظرتون درباره رمان؟شخصیت مورد علاقتون

  • خوب

    رای: 2 33.3%
  • متفاوته

    رای: 3 50.0%
  • بد

    رای: 0 0.0%
  • کارمن

    رای: 0 0.0%
  • ادوارد

    رای: 2 33.3%
  • جو

    رای: 0 0.0%
  • سمی

    رای: 0 0.0%
  • گابریلا

    رای: 1 16.7%

  • مجموع رای دهندگان
    6
وضعیت
موضوع بسته شده است.

*Stephanie*

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2019/03/12
ارسالی ها
1,273
امتیاز واکنش
6,302
امتیاز
658
سن
20
محل سکونت
Gothom City
Model.jpg

نام رمان: سالواتورِ
نام نویسنده: soz_m/کاربر نگاه دانلود
ژانر: عاشقانه، رئال
خلاصه: ادوارد کاسفر بازیگر جوانیست که یکی پس از دیگری، پله های موفقیت را طی می کند. در روز از روزهای زندگی اش، دفتر خاطراتی از یکی از همکلاسی های دانشگاهش برایش فرستاده می شود که یک ماه پیش دست به خودکشی زده؛ کارمن دختری که او را در دفتر" سالواتورِ من" خطاب کردی و داستان زندگی اش را برای او بیان می کند.



سلام به دوستان عزیز، این داستان نشانگر تلخی های عشق است؛ کارمن رمان من در این داستان بزرگ میشه و یاد می گیره که عشق زیبا نیست.سالواتورِ به زبان ایتالیایی به معنیه "ناجی" است.
از طراح عزیز، برای این جلد به شدت زیبا ممنونم


All the pretty stars shine for you, my love
همه ی ستاره ـهای قشنگ برای تو میدرخشـن،عشق من
Am I that girl that you dream of
من همون دختری ام که رؤیاـشو میبینی؟
All those little times you said that I'm your girl
همه ی وقتـهای کوتاهـی که با هم بودیم بهـم میگفتی دختر توام
You make me feel like your whole world
تو باعث میشی احساس کنم تمام دنیاـتم
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • *Stephanie*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/03/12
    ارسالی ها
    1,273
    امتیاز واکنش
    6,302
    امتیاز
    658
    سن
    20
    محل سکونت
    Gothom City
    مقدمه: همه ستاره های زمین برای تو می درخشند، عشق من
    زیرا تو در زمانی که گریه می کنی؛ زیبایی
    پس، با اشک هایت زمین را زیبا تر کن
    تا زمانی که دیگر نتوانی گریه کنی
    و حتی، نفس بکشی...
    - بگذار در کنارت بمانم؛ بگذار با عشقم در کنارت باشم.
    - تو...تو پسره داهاتی، می خواهی در کنار من دختر اشراف زاده باشی.
    - ویکتوریا...ایا فقط اصل و نسب برایت مهم است؟
    - پس چه! من با کنت الفرد ازدواج می کنم و بانوی یک عمارت می شوم؛ نه، بانوی یک نوکر
    - پس از خداوند می خواهم؛ چنان بیچارگی برایت ارمغان اورد که هر روز گریه کنی و از خداوند طلب مرگ کنی!
    + کات!
    ادوارد در حالی که لبخند می زد به کارگردان و دیگر بازیگران که برایش دست می زدند؛ نگاه کرد و تعظیم کوتاهی کرد،امیلی در حالی که پایین دامن پف دارش را بالا گرفته بود و با لحن بانمکی گفت:
    - خدایی، فکر نمی کردم ویکتوریا انقدرپست باشه.
    بکا، کلاه گیس سفید رنگ را از روی سرش برداشت و با ناراحتی گفت:
    -من با رمان ربکا، بیشتر حال کردم.
    ادوارد، کلاه قدیمی و کهنه اش را از روی سرش برداشت و با صدای بلند گفت:
    در هردو، شخصیت های زن عوضی هستن.
    سوزان با اخم گفت:
    - برعکس در انا کارلینا و بلندی های بادگیر، مردا ها عوضی هستن.
    + با دلیل.
    کارگردان جوناس در حالی که فیلنامه را در دستش جا به جا می کرد با خنده گفت:
    + بیشتر در داستان ژیزل، مرد داستان یه عوضی.
    سوزان که با دستمال فرضی، اشک هایش را پاک می کرد و با خشم به میز کنارش کوبید و غرید:
    - اون مردک با احساسات ژیزل بازی کرد و دراخر گذاشت تا ژیزل در حال خودش بمیرد.
    ادوارد، کت قهوه ایی رنگش را صاف کرد و با خنده گفت:
    - من هیچ وقت شما دختر ها رودرک نمی کنم؛ این داستان کجایش غم انگیزه؟
    - اگه عاشق باشی؛ این داستان برات قابل درک تره.
    ادوارد سرش را تکان داد و از سالن تئاتر بیرون امد. کلید در خانه اش را از جیبش بیرون اورد؛ اما ناگهان با صدای مری الن، یک متر به هوا پرید؛ با خنده نگاهی به قیافه متعجب خواهرش انداخت و اشاره ایی به جعبه کوچک درون دست او کرد:
    - مری، اون چیه؟
    - پست برایت اورده.
    بسته را گرفت و همراه خواهرش وارد خانه کوچک اما دلنوازش شد؛ خانه ایی که دیوار هایش همگی ابی رنگ بودند و مبلمان به رنگ سفید به ان فضایی مانند اسمان داده بودند. بسته را به ارامی باز کرد و در جواب نگاه متعجب خواهرش گفت:
    - یه دفتره... یه دفتر خاطرات.
    دفتر را که بدون هیچ گونه قفلی بود را باز کرد و با صدای بلند شروع کرد به خواندن ان:
    - (( 1 نوامبر 2006
    امروز دوباره دیدمش سالواتورِ من، مثل همیشه در صحنه درخشید؛ این من را خوشحال می کرد. تا دو هفته پیش، مدام می خواستم خودم را بکشم ولی اون یه دلیل شد تا زنده بمونم؛ من برای تو زنده می مونم سالواتورِ. امروز، من باید اجرا کنم؛ بعد اون همه انتظار نوبت من است که در قالب ژیزل برقصم و دیوانه شوم و سپس بمیرم؛ داستان ژیزل برایم بی مفهومه، وقتی عشقش بهش خــ ـیانـت کرد به جای انکه از دست او ناراحت شود از دست خودش خشمگین شد؛ چون فکر می کرد عشقش کافی نیست و لیاقت نداشته. دوست دارم بدونم؛ ایا من هم مثل ژیزل بخاطر عشق دیوانه می شوم؟ فکر نکنم به خاطر اینکه، عشق بی رحم نیست.
    پی نوشت: ارزو می کنم؛ سالواتورِ اجرام رو ببینه و عاشقم بشه!
     

    *Stephanie*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/03/12
    ارسالی ها
    1,273
    امتیاز واکنش
    6,302
    امتیاز
    658
    سن
    20
    محل سکونت
    Gothom City
    2 نوامبر 2006
    ببخشید که خاطرات امروز رو این گونه شروع می کنم؛ مامان باز مـسـ*ـت کرده و داره چرت و پرت میگه اما من، بازم دوستش دارم؛ چون درکش میکنم. مامانم، یه زمانی خیلی مشهور و خوشگل بود؛ وقتی می رقصید، سالن باله منفجر می شد اما وقتی کور شد؛ همه چی عوض شد حتی پدرمم مثل بقیه ترکش کرد. تا دو هفته پیش، دوست داشتم بمیرم و خودمو خلاص کنم؛ اما زمانی که می خواستم خودم را از پل پرت کنم پایین، سالواتورم نجاتم داد و زمانی که گریه می کردم در اغوشم گرفت؛ شاید خیلی مسخره باشه که به خاطر چنین اتفاق مسخره ایی، عاشقش بشم اما اون همه چی داره؛ هر چیزی که یه دختر شکست خورده می خواهد: محبت، لبخند زیبا، استعداد عالی و قهرمان بودن.))
    مری، دفتر را از میان دستانش کشید بیرون و با اخم گفت:
    - احساسات یک دختر رو با این لحن مسخره نخون.
    - بس کن مری! واقعاً مسخره است.
    مری، زبانش را برای برادرش بیرون اورد و خودش شروع کرد به خواندن احساسی بقیه دفتر، اما ناگهان چشمانش گشاد شد و بلند فریاد زد:
    - سالواتورِ اون دختر... تو بودی، ادوارد.
    - چی !
    دفتر را قاپید و مشغول خواندن، صفحه سوم دفتر شد:
    - (( 4 اکتبر 2006
    ببخشید که دیر به دیر می نویسم؛ اما امروز بازم به فکر مردن افتادم، مامانم دیروز دست به خودکشی زده بود. می دونم اون تحمل خار و ذلیل بودن را ندارد؛ اما باید تحمل کنه...حتی اگه بابام زن گرفته باشه...حتی اگه دخترش یه احمق باشه...اون باید تحمل کنه، چون(این قسمت به خاطر اشک صاحب دفتر پاک شده بود). ادوارد کاسفر، سالواتورِ من امروز با یه دختر قرار داشت؛ احساس می کنم دارم مثل ژیزل می شوم یه احمق عاشق. بعضی اوقات به خودم میگم، که ما فقط 24 ساعت داخل یک روز داریم اما یک ثانیه هم برای زخم زدن هدر نمی دهیم؛ اما بازم می گم که عشق بی رحم نیست و خیلی زیباست؛ چون من می خواهم برای سالواتورم، زنده بمونم.
    ادوارد با تعجب به مری که بهت زده شده بود؛ نگریست و زمزمه کرد:
    - این دفتر کیه؟
    ابتدای دفتر را اورد اما در صفحه اصلی ان فقط کلمه " کار" نوشته شده بود با شک از مری پرسید:
    - " کار" مخفف چه اسمی است؟
    - این رو تو باید بفهمی؛ تو در دانشگاه کی رو از پل بالا کشیدی؟
    در صحنه می چرخید و فریاد می زد:
    - خداوندا، تو بیچارگی و خاری مرا دیدی؛ عشق پاک من به خاطر ثروت لگد مال شد؛ اما من باز خواهم گشت و این عمارت را دریای خون، تبدیل خواهم کرد.
    محکم بر روی زانو هایش افتاد و دستانش را به طرف بالای سالن گرفت و اسم خدا را چندین بار محکم نجوا کرد. پرده ها کشیده شدند و تماشاچیان برای اخرین بار مرد فقیر و عاشق را دیدند که درست پنج دقیقه بعدش به شکل یک نجیب زاده وارد شد؛ جسد های بسیاری در اطرافش بودند و در کنار انها زن ترسانی محکم بر سر خود می زد و فریاد گوش خراش می کشید؛ اما صدایش با فرو رفتن شمشیر قلابی در پهلویش قطع شد اما مرد نجیب زاده تازه به کار خود پی بـرده بود با ناراحتی فریاد زد:
    - این گونه بود انتقام؟ خونین و درد اور اما بی فایده! همه کس و همه چیزش را گرفتم اما راحت نشدم.( مکث کوتاهی کرد و شمشیر قلابی را در پهلویش فرو کرد و ارام بر زمین افتاد) حالا خود خواهم مرد اما ارزو می کنم؛ ویکتوریای من در ارامش باشد.
    نمایش تمام شد و مرد عاشق اما بی رحم در اتش پشیمانی سوخت و خاکستر شد؛ تماشاچیان از روی جایگاه خود بلند شدند و مشغول تشویق ادوارد که در حال تعظیم بود؛ شدند. بکا، کیسه خون پاره شده را از زیر لباسش بیرون اورد و با شادی گفت:
    - امشب ترکوندیم؛ کی حاضرا بریم جشن بگیریم.
    امیلی، صورتش جمع شد و با طعنه گفت:
    - قبوله، اما به شرطی که تو دیگه الـ*کـل نخوری؛ اون دفعه خودتو اریانا گرانده تصور کرده بودی و زدی زیر اواز.
    بکا، زبانش را برای امیلی بیرون اورد و با حالت قهر از کنارش گذشت اما بعد چند دقیقه او را از یقه گرفت و دنبال خود کشید. ادوارد با خنده پشت سر کارگردان جوناس که با حرکت انگشت، ان دو نفر را دیوانه خطاب می کرد از اتاق استراحت بیرون امد.
    (( 1 نوامبر 2007
    امروز با ویکتور بیرون اومدم؛ اون پسر بدی نیست اما نمی دونم چرا وقتی کنارشم احساس می کنم دارم به سالواتورِ خــ ـیانـت می کنم. اون سال پیش از دانشگاه فارغ تحصیل شد و من رو با کلی بدبختی تنها گذاشت اما این وسط نگاه خیره ویکتور به دخترای دیگه به شدت روی اعصابمه، انگار نه انگار با منیه که یک ساله با هم قرار می زاریم. عوضی! همیشه روی اعصابمه، اون یه پسر عوضیه که من به شدت بهش وابسته ام. بهتره از مادرم حرف نزنم؛ احساس می کنم دارم با یک انگل زندگی می کنم؛ کسی که فقط می خوره و دستشویی می کنه! بعد از واپایش یک دختر بلونده کوتوله بهم نگاه می کنه و میگه:
    - فردا برام پیتزا سفارش بده!
    همین! و پا میشه می ره پیش اون دختره بلوند اما انگار بهش جواب رد می ده و میاد پیش من و دست در گردنم می اندازه!))
    - پدر سگ!
     

    *Stephanie*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/03/12
    ارسالی ها
    1,273
    امتیاز واکنش
    6,302
    امتیاز
    658
    سن
    20
    محل سکونت
    Gothom City
    این حرف بکا، باعث میشه تا ادوارد دست از خواندن برداره و به بکا که با یک ضرب کل لیوان نوشیدنی اش را سر می کشد؛ نگاه کند. بکا با خشم لیوان را پر می کند و به ادوارد میگه:
    - عجب پدر سگی بوده! به عنوان یک فمنیست می گم دختره واقعاً یک احمق به تمام معنا بوده!
    سوزان با چیپس درون ظرف بازی می کند و اه بلندی می کشد؛ ادوارد با تعجب از سوزان می پرسه:
    - اتفاقی افتاده؟
    سوزان دستی بر گونه اش میزنه و با بغض می گوید:
    - یاد دوست صمیمی، خواهرم لیا افتادم.
    امیلی که سرش را تکان می داد با لحن خمـار گفت:
    - اون داخل یه رابـ ـطه سمی بوده؟
    سوزان سرش را تکان داد و دفتر را در دست گرفت و اخر ان را باز کرد و ادامه داد:
    - پسره یه ادم عوضی و دختر باز بود؛ هر چه سعی کرد باهاش بسازه اما نشد که نشد. پسره با خواهرش بهش خــ ـیانـت کرد؛ دختره هم شبش هم خودش هم پسره و خواهر عوضی اش را اتش زد.
    کارگردان جوناس که با ناباوری سرش را تکان داد و بلند گفت:
    - وحشتناکه!
    سوزان سرش را تکان داد و با حیرت گفت:
    - انگار صاحب این دفتر، طرفدار لانا دل ری بوده.
    همگی با تعجب بر روی سوزان و دفتر خم شدند و به شعر غم انگیزی که روی صفحه اخر دفتر نوشته شده بود؛ نگاه کردند. سوزان با خنده گفت:
    برید اون ور، اه اکسیژن کجایی؟
    ادوارد نگاهی به شعر انداخت و پرسید:
    - کدوم اهنگشه؟
    Swan song-
    بکا با بی حوصلگی، زیتونی را در دهانش گذاشت و گفت:
    - هر که بوده؛ بدجور افسرده بوده.
    امیلی با مشت ضربه ایی به بازوی او می زند و می زند زیر اواز؛ اما شروع نکرده بکا در دهانش سیب گنده ایی فرو می کند و می گوید:
    - بعد به من میگه، موقع مـسـ*ـتی اریانا گرانده می شم!
    سوزان، صدایش را صاف می کند و شروع می کند به خواندن دفتر:
    - ((3 نوامبر 2007
    مثل هر روز دارم به اتاق در بسته مادرم که مشغول سر و صدا و مسخره بازیه نگاه می کنم؛ ویکتور جواب پیام هایم را نمی ده؛ سمی بهم گفت با یک سال بالایی دیدش پس بره به درک! سمی رو به روی پنجره اتاقم نشسته و مشغول سیگار کشیدنه؛ دودش همه اتاقم رو گرفته. سمی، تنها کسیه که بعد سالواتورِ به خاطرش زنده موندم؛ کسی که نسبتاً افسرده است و تا جون داره سیگار می کشه و حرف های فلسفی می زنه. اونم یک مادر مضخرف و یک برادر تن لش داره که باعث میشه که کمی امیدوار بشم که زندگی من از اون بهتره! ویکتور جواب پیامم را بعد هفت سال داد :
    - چی می خوای؟
    با عصبانیت براش پیام می فرستم:
     

    *Stephanie*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/03/12
    ارسالی ها
    1,273
    امتیاز واکنش
    6,302
    امتیاز
    658
    سن
    20
    محل سکونت
    Gothom City
    متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.
     

    *Stephanie*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/03/12
    ارسالی ها
    1,273
    امتیاز واکنش
    6,302
    امتیاز
    658
    سن
    20
    محل سکونت
    Gothom City
    متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.
     

    *Stephanie*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/03/12
    ارسالی ها
    1,273
    امتیاز واکنش
    6,302
    امتیاز
    658
    سن
    20
    محل سکونت
    Gothom City
    متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.
     

    *Stephanie*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/03/12
    ارسالی ها
    1,273
    امتیاز واکنش
    6,302
    امتیاز
    658
    سن
    20
    محل سکونت
    Gothom City
    متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.
     
    آخرین ویرایش:

    *Stephanie*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/03/12
    ارسالی ها
    1,273
    امتیاز واکنش
    6,302
    امتیاز
    658
    سن
    20
    محل سکونت
    Gothom City
    متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.
     
    آخرین ویرایش:

    *Stephanie*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/03/12
    ارسالی ها
    1,273
    امتیاز واکنش
    6,302
    امتیاز
    658
    سن
    20
    محل سکونت
    Gothom City
    با سلام
    بخاطر همه حمایت هایی که از این خط خطی های این ذهن بنده ممنونم
    این پست رو تقدیم به دوست عزیز
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    می کنم

    متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    11
    بازدیدها
    631
    بالا