- عضویت
- 2018/11/27
- ارسالی ها
- 88
- امتیاز واکنش
- 991
- امتیاز
- 246
نام داستان: تاوان_یک_اشتبا.
ژانر: عاشقانه
نویسنده: ریحان_ ب
در میان خاطرات عکسها، غرق شده است. حمید از پشت سر نزدیک میآید و آرام کنار گوشش زمزمه میکند:
_مامانی؛ تا کی قراره با این عکسها حالتو خراب کنی ؛ دیگه چشمات سو نداره. بس کن مادر من یهکم هم فکر من باش.
با حالتی محزون، روبه مادر مینهد و جلویش زانو میزند. پاهایش را نوازش میکند و با نثار بـ..وسـ..ـهای بر آنها، سرش را روی بهشتش میگذارد. بهشتی که بر اثر یک خطای پزشکی، مادرش را را تا ابد مهمان صندلی چرخدار کرد.
مادری که به عکس عشق زل زده بود و پسر را میدید که غرق مانده در راز آبشاری که از چشمانش سرازیر میگشت. نمیدانست تاوان سنگین جدایی برای کدام گـ ـناه است و برای چه او به تنهایی باید بپردازد. هیچگاه از اندازهی عشقش نسبت به او سرد نمیشد و همانند روزهای عاشقی دوستش داشت.
روزهای سختی را به پشت سر گذاشته بود. روزی که صبحش را با یک نامه آغاز و دنیایش را به سیاهچال تبدیل کرد. روزی که با نوشتن یک نامه او را تنها رها کرد. فقط به جرم عجز و ناتوانی! باز، تمام آن خطهای نامه در ذهنش هک شد:
«سلام مهربونم؛ امیدوارم بتونی روزی مرا ببخشی. باورش برام سخته که تو دیگه نتونی راه بری و من اون الهام جسور پرقدرت رو به این حال ببینم. ببخش که تنهات میذارم اما چارهای ندارم چون اگه بمونم با رفتارم بیشتر از این ناراحتت میکنم... .»
باز دلش را خاطرات شکست و او را به پیش یکتای عالم برد تا شاید از غم درونش بازگو کند؛ از ایمانی که هنوز با این امتحان سست نشد و هر روز بیشتر بر خدایش عشق میورزید و محبتی که نسبت به همسرش داشت را هیچگاه کم نمیکرد. با او حرفها گفت و معبودش مرحمی بر زخم دلش شد.
حمید که متوجه بند آمدن گریه مادرش شد با خوشحالی سرش را بلند کرد و با نگاهی دردناک مواجه و روبهرو گشت. نگاهی که دنیایش را به تیرگی دعوت کرد. دنیایی که تا ابد خراب و ویران گشت زیرا بهشتش به جایگاه ابدی شتافته بود... .
پایان.
ژانر: عاشقانه
نویسنده: ریحان_ ب
در میان خاطرات عکسها، غرق شده است. حمید از پشت سر نزدیک میآید و آرام کنار گوشش زمزمه میکند:
_مامانی؛ تا کی قراره با این عکسها حالتو خراب کنی ؛ دیگه چشمات سو نداره. بس کن مادر من یهکم هم فکر من باش.
با حالتی محزون، روبه مادر مینهد و جلویش زانو میزند. پاهایش را نوازش میکند و با نثار بـ..وسـ..ـهای بر آنها، سرش را روی بهشتش میگذارد. بهشتی که بر اثر یک خطای پزشکی، مادرش را را تا ابد مهمان صندلی چرخدار کرد.
مادری که به عکس عشق زل زده بود و پسر را میدید که غرق مانده در راز آبشاری که از چشمانش سرازیر میگشت. نمیدانست تاوان سنگین جدایی برای کدام گـ ـناه است و برای چه او به تنهایی باید بپردازد. هیچگاه از اندازهی عشقش نسبت به او سرد نمیشد و همانند روزهای عاشقی دوستش داشت.
روزهای سختی را به پشت سر گذاشته بود. روزی که صبحش را با یک نامه آغاز و دنیایش را به سیاهچال تبدیل کرد. روزی که با نوشتن یک نامه او را تنها رها کرد. فقط به جرم عجز و ناتوانی! باز، تمام آن خطهای نامه در ذهنش هک شد:
«سلام مهربونم؛ امیدوارم بتونی روزی مرا ببخشی. باورش برام سخته که تو دیگه نتونی راه بری و من اون الهام جسور پرقدرت رو به این حال ببینم. ببخش که تنهات میذارم اما چارهای ندارم چون اگه بمونم با رفتارم بیشتر از این ناراحتت میکنم... .»
باز دلش را خاطرات شکست و او را به پیش یکتای عالم برد تا شاید از غم درونش بازگو کند؛ از ایمانی که هنوز با این امتحان سست نشد و هر روز بیشتر بر خدایش عشق میورزید و محبتی که نسبت به همسرش داشت را هیچگاه کم نمیکرد. با او حرفها گفت و معبودش مرحمی بر زخم دلش شد.
حمید که متوجه بند آمدن گریه مادرش شد با خوشحالی سرش را بلند کرد و با نگاهی دردناک مواجه و روبهرو گشت. نگاهی که دنیایش را به تیرگی دعوت کرد. دنیایی که تا ابد خراب و ویران گشت زیرا بهشتش به جایگاه ابدی شتافته بود... .
پایان.
دانلود رمان های عاشقانه
آخرین ویرایش توسط مدیر: