رمان کوتاه کاربر داستان کوتاه دختر بدشانس | (نارسیس یوسفی ) کاربر انجمن نگاه دانلود

✿بانو

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2021/01/29
ارسالی ها
812
امتیاز واکنش
629
امتیاز
364
محل سکونت
سیاره ونوس
"به نام خداوند بخشنده و مهربان "

داستان کوتاه دختر بدشانس

نویسنده : ( نارسیس یوسفی )کاربر انجمن نگاه دانلود


سبک و ژانر : رئالیسم ، روانشناسی ،اجتماعی

خلاصه : همه او را نادیده می‌گرفتند، گویی آن دخترک نامرئی بود.‌‌‌..
او همیشه خوش را دختری بدشانس خطاب میکرد،
ولی پس از مدت ها دریافت که این خود او است که زندگی اش را میسازد و اتفاقات را به وجود می آورد.
این خود او بود که خوب یا بد زندگی اش را رقم میزد‌...
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • ✿بانو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/01/29
    ارسالی ها
    812
    امتیاز واکنش
    629
    امتیاز
    364
    محل سکونت
    سیاره ونوس
    #پارت.1

    با استرس به سوی کلاس قدم برداشتم و آهسته درب کلاس را به سمت داخل هل دادم.
    لبخند مصنوعی ای بر لبانم نشاندم و آرام لب به سخن گشودم :
    _سلام ، صبح تون بخیر
    همانند دیگر روز ها هیچ کس حتی جواب سلامم را هم نداد.
    دلیلش هم مشخص بود، چه کسی آدم بدشانسی مانند من را تحویل می گرفت؟!
    من همیشه در هر کجا انگار که نامرئی بودم.
    همه مرا نادیده می گرفتند...
    شانه ای بالا انداختم و در انتهای کلاس رفتم تا بر روی جایگاهم بنشینم.
    کلارا ، نگاهی به از سر تا پایم انداخت و پوزخندی سرداد.
    _خانوم بدشانس باز هم دیر تشریف اوردن.
    سخنانش برای من حقیقتی بیش نبود.
    دیشب کوک کردن ساعت را از خاطر بردم و بدین دلیل امروز صبح نتوانستم به موقع در کلاس حضور یابم.
    از ته دل آهی کشیدم و بر روی صندلی نشستم.
    در همین موقع به یکباره درب کلاس باز شد و خانوم جولیا با عجله وارد کلاس شد.
    همانطور که وسایلش را بر روی میز قرار میداد ، خطاب به کلاس گفت :
    _ خب ، همون طور که میدونید امروز قراره جشنواره ای مخصوص شماها برگزار بشه.
    جشنواره؟! وای خدای من ، من برگزاری جشنواره را از یاد بردم. حتما مانند همیشه بدشانسی می اوردم و سر افکنده میشدم...
    حال باید چه میکردم؟! چه کاری از دستم بر می آمد؟!
    نگاهم را به سوی کلارا سوق دادم.
    گویی او خوش شانس ترین انسان جهان بود ، چرا که
     

    ✿بانو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/01/29
    ارسالی ها
    812
    امتیاز واکنش
    629
    امتیاز
    364
    محل سکونت
    سیاره ونوس
    #پارت.2

    در هرچیزی او بهترین بود.
    در همه ی مسابقات و جشنواره ها همیشه کلارا نفر اول میشد.
    برایم سوال است که او این همه شانس را از کجا می آورد؟!
    کلارا چگونه با آن اخلاقش بین همه معروف و محبوب است؟!
    همیشه از صمیم قلبم میخواستم که روزی مانند کلارا در بین همه محبوب باشم،
    اما نمی دانستم چطور این کار را انجام دهم.
    نفس عمیقی کشیدم و کردم تمام افکار مزاحم را از ذهنم حذف کنم.
    سرم را بالا گرفتم و به ادامه ی سخنان خانوم جولیا گوش سپردم.
    _ قرار بود هر کدوم از شما یک طرح به سلیقه خودتون انتخاب کنید در کلاس طرح مورد نظر رو روی یک بوم نقاشی خلق کنید.
    وای خدای من!... من که هیچ طرحی مدنظرم نیست! حال چه کنم؟!
    خانوم جولیا نیم نگاهی به من انداخت و گفت :
    _ جانا ، مشکلی پیش اومده؟ نگران به نظر میرسی.
    کلارا مردمک چشمانش را در قاب چرخاند و با لحنی تمسخر آمیز گفت :
    _ ای داد بیداد ، حتما خانوم خانوما بازم بدشانسی اورده.
    سرم را پایین انداختم و آرام زمزمه کردم :
    _ بله ، خب راستش من یادم رفت طرحی انتخاب کنم
    خانوم جولیا لبخند مهربانی بر لبانش نشست
    _ اشکالی نداره عزیزم ،
    کمی مکث کرد و سپس دوباره ادامه داد :
     

    ✿بانو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/01/29
    ارسالی ها
    812
    امتیاز واکنش
    629
    امتیاز
    364
    محل سکونت
    سیاره ونوس
    #پارت.3

    _ طبق شناختی که من از تو دارم میدونم که طرح های حفظی رو هم خیلی با ظرافت
    و دقت انجام میدی و حتما لازم نیست از روی یه تصویر طراحی کنی.
    سرم را چرخاندم و لحنی شرمنده گفتم :
    _ اما...اما مطمئنا ایده های یه دختر بدشانس برای طراحی اصلا مناسب نیست.
    خانوم جولیا چشم هایش را گرد کرد و پرسید :
    _ چی باعث شده این‌طور فکر کنی؟!
    ایده های تو حرف ندارن ، فقط لازمه کمی اعتماد به نفس به خرج بدی.
    نگاهم به طرف کلارا رفت ،
    کلارا تک خنده ای کرد و پر حرص زیر چشمی به من نگریست.
    زیر لب با تمسخر زمزمه کرد :
    _ ایده های تو حرف ندارن.
    عصبی آب دهانش را قورت داد و با لحنی جدی گفت :
    _ولی طرح های من خیلی بهتر از اون دختر بدشانس هست.
    خانوم جولیا به سمت قفسه های طلائی رفت و بوم های سپید رنگ را از درون آن بیرون آورد.
    با حوصله و دقت مشغول تقسیم بوم های سپید رنگ بین بچه های کلاس شد.
    به سوی من آمد بوم نقاشی را بر روی نیمکت مقابلم قرار داد سپس با مهربانی گفت :
    _ تمام تلاشت رو بکن ، مطمئنم شاهکار میکنی
    سخنانش چون امیدی در دلم جوانه زد
     

    ✿بانو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/01/29
    ارسالی ها
    812
    امتیاز واکنش
    629
    امتیاز
    364
    محل سکونت
    سیاره ونوس
    #پارت.4

    شاید حرف خانوم جولیا حقیقت داشت،
    شاید اگر من هم مانند کلارا اعتماد به نفس داشتم ، مثل او همیشه شانس می آوردم!
    این بار نیرویی عجیب از سوی قلبم مرا وادار به تلاش برای برنده شدن در جشنواره می‌کرد.
    شاید اگر تمام تلاشم را بکنم شانس با من یار خواهد بود.
    امیدوارم اینگونه باشد...
    نفس عمیقی کشیدم ، کیف چرمی زرد رنگم را از روی نیمکت برداشتم و وسایل مورد نیاز را از درون آن بیرون آوردم و بر روی میز مقابل چیدم‌.
    حال چه نقاشی ای برای جشنواره بکشم؟
    گل؟ پرنده؟ پروانه؟ منظره؟
    چه تصویری را باید بر روی این بوم سپید خلق کنم؟
    پس از دقایقی تفکر به این نتیجه رسیدم که چهره دخترکی را بکشم.
    قلموی شماره دو را برداشتم و آغشته به رنگ صورتی کردم و مشغول نقاشی شدم.
    آنقدر در طراحی و نقاشی غرق شدم که زمان هم از دستم در رفت...
    با صدای خانوم جولیا به خودم آمدم و سرم را بالا گرفتم.
    _ کلارا جان میشه لطفا آثار دوستانت رو جمع کنی و همراه من به دفتر مدرسه بیاری؟!
    کلارا لبخند دندان نمایی بر لبانش نشست.
    _ البته، چرا که نه
     

    ✿بانو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/01/29
    ارسالی ها
    812
    امتیاز واکنش
    629
    امتیاز
    364
    محل سکونت
    سیاره ونوس
    #پارت.5

    حس بدی داشتم!...
    احساس میکردم کلارا نقشه ای در سر دارد.
    امیدوارم همه چیز به خوبی و خوشی و بدون هیچ گونه بدشانسی پیش رود.
    کلارا با لبخند عجیبی که بر لبانش بود به سویم آمد تا بوم نقاشی ام را بگیرد.
    نگاهی به بوم سپید رنگی که حال چهره دخترکی با موهای قهوه ای بر آن نقش بسته بود انداختم.
    مانند دیگر آثارم این یکی هم خوب به نظر میرسید.
    آن را در دستان کلارا قرار دادم و رو به او گفتم :
    _ لطفا مواظب باش، رنگ هاش هنوز به خوبی خشک نشدن.
    کلارا نیم نگاهی به طراحی ام انداخت و آن را در دست گرفت.
    به یکباره دستانش را از هم گشود و آن را بر روی زمین انداخت.
    با ناباوری به رنگهای درهم بر روی بوم نقاشی نگریستم.
    کلی برای آن نقاشی تلاش کردم.
    چرا؟! چرا این اتفاق افتاد؟!
    نگاهم را رو به بالا بردم.
    خدایا!!!... مگر من هم یکی از بندگان تو نیستم؟! چرا؟! چرا این همه بدشانسی را فقط و فقط نصیب من میکنی؟!
    برایم سوال است ، گـ ـناه من چیست؟!
     

    ✿بانو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/01/29
    ارسالی ها
    812
    امتیاز واکنش
    629
    امتیاز
    364
    محل سکونت
    سیاره ونوس
    #پارت.6

    _ ای وای ، ببخشید از دستم افتاد.
    به کلارا خیره شدم.
    با پررویی تمام، گفت :
    _ به من چه اصلا، تقصیر خودته ،
    از بس که بدشانسی.
    چشمکی زد ،
    درب کلاس را باز کرد و از کلاس خارج شد.
    حال چه کنم؟!
    باز هم بدشانسی آوردم.
    اما این بار من تمام تلاشم را کردم،
    کلی وقت برای آن نقاشی گذاشتم.
    اما چه شد؟
    مانند گذشته تمام تلاش هایم به باد رفت.
    آرزو دارم ، حداقل برای یکبار که شده کمی شانس نصیبم شود...
    اما... اما امروز دریافتم که آرزوها هیچوقت برآورده نمیشوند.
    من بدشانس ترین انسان جهان هستم.
    این دنیا، دنیای بدی هاست.
    شانس فقط نصیب انسان های خودخواه می‌شود.
    انسان های خودخواه و مغرور فقط محبوب همه اند.
     

    ✿بانو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/01/29
    ارسالی ها
    812
    امتیاز واکنش
    629
    امتیاز
    364
    محل سکونت
    سیاره ونوس
    #پارت.7

    اما دیگر برایم عادی شده بود.
    باید با بدشانس بودنم کنار بیایم.
    اشک گوشه چشمانم را با پشت دستانم پاک کردم.
    از جایم بلند شدم، و درب کلاس را باز کردم و به سوی محل جشنواره رفتم.
    در گوشه ی حیاط دبیرستان ، وسایل جشنواره ی نقاشی را کنار گذاشتند.
    در آن طرف بچه ها مشغول چیدمان بوم ها و تابلو ها بر روی میز ها شده بودند.
    از آن دور، کلارا و دوستانش را دیدم ، گویی مشغول صحبت کردن اند.
    لبخند پررنگ بر لبان کلارا نمایان بود.
    بسیار تعجب میکنم،
    مگر من چه از زندگی داشتم که کلارا این کار را کرد؟
    گرچه اگر تابلو ام را خراب هم نمی کرد مطمئنا بازهم برنده نمی شدم.
    یک آدم بدشانس تا آخر عمرش بدشانس است.
    چه بخواهد، چه نخواهد...
    از ته دل نفس بسیار عمیقی کشیدم و اکسیژن درون هوا را استشمام کردم.
    سعی کردم به آینده ام فکر کنم،
    یعنی در آینده نزدیک چه چیزی در انتظارم خواهد بود؟!
     

    ✿بانو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/01/29
    ارسالی ها
    812
    امتیاز واکنش
    629
    امتیاز
    364
    محل سکونت
    سیاره ونوس
    #پارت.8

    حتما با این بدشانسی ام در آینده به مشکل بر خواهم خورد.
    تنها راه نجاتم یک معجزه است، فقط یک معجزه لازم است تا به همگان موفقیتم را ثابت کنم‌.
    البته از نظرم معجزه هم برای انسان بدشانسی مانند من پیش نخواهد آمد.
    من محکوم هستم... محکومم به بدشانسی.
    نمیدانم چقدر... نمیدانم تا چه زمان...
    فقط آخرین درخواستم از خدا یک معجزه هست.
    فقط یک معجزه میخواهم...
    آنقدر درگیر افکار شدم تا جشنواره را از خاطر بردم.
    تمام تابلو ها و آثار ها بر روی میزهای طلایی رنگ چیده شده بود‌.
    در آن طرف آثار ، وای خدای من!!!... آن خانوم ماری بود!
    ایشان بزرگترین هنرمند شهر هستند.
    حتما برای داوری آثار آمده بود‌.
    به سمت میز های جشنواره رفتم تا بتوانم خانوم ماری را از نزدیک ببینم.
     

    ✿بانو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/01/29
    ارسالی ها
    812
    امتیاز واکنش
    629
    امتیاز
    364
    محل سکونت
    سیاره ونوس
    #پارت.9

    نزدیک تر که شدم توجه خانوم ماری به من جلب شد.
    لبخندی زد و دوباره مشغول دیدن آثار بچه ها شد.
    ای وای ، خانوم ماری در مقابل تابلوی درهم من ایستاده بود داشت به آن می نگریست.
    حتما تا به حال نقاشی به آن زشتی را مشاهده نکرده که آنقدر به آن خیره است.
    خانوم ماری تابلو ام را در دستانش گرفت و با دقت به آن نگریست سپس با لحنی جدی رو به دیگران گفت :
    _ این اثر کدوم از شما هاست؟!
    کلارا دستی به موهای بلوندش کشید و جلوی خانوم ماری آمد.
    با پررویی گفت :
    _ این تابلوی یکی از بدشانس ترین آدم توی این دبیرستان هست.
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    50
    بازدیدها
    4,158
    بالا