رمان کوتاه کاربر داستان کوتاه تو قاتل منی | پارک ته یان کاربر انجمن نگاه دانلود

درباره محتوای این داستان( خلاصه، مقدمه، ایده اصلی، ژانر و تکراری نبودن داستان و...) چه نظری دارید؟

  • عالی🤩

  • خوب🥺

  • متوسط😪

  • بد😭


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

PARK_TEHYAN

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2021/03/06
ارسالی ها
21
امتیاز واکنش
49
امتیاز
71
سن
18
محل سکونت
کره جنوبی😂❤
نام داستان: تو قاتل منی
نویسنده:پارک ته‌یان
ژانر:جنایی، تراژدی
هدف: افسرده ها چگونه عذاب می‌بینند...
خلاصه:دنیا رنگی دیگر به خود گرفته، آشوب قلب مرا احاطه کرده و زمین لرزه ای بزرگ در قلبم رخ داده است.
چه خبر است؟چگونه با آن مقابله کنم؟دلیل این همه فشار در روح و جسم من چیست؟
چگونه این زندگی لعنتی را تمام کنم؟
 
  • پیشنهادات
  • PARK_TEHYAN

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/03/06
    ارسالی ها
    21
    امتیاز واکنش
    49
    امتیاز
    71
    سن
    18
    محل سکونت
    کره جنوبی😂❤
    مقدمه: دنیایم را بهم ریختید و من را به بدترین حالت های ممکن عذاب دادید، ولی نگفتید: چرا؟ حتی از خودتان نپرسیدید چی به سرم می‌آید؟ اما حالا دنبال راهی برای نجات من هستید، برای دیگه دوباره تبدیل به یک آدم بشم؟ نه اشتباه نکنید؛ من انسان نخواهم شد.
    من دختری از خاندان ارواح و شیاطین هستم .خیلی وقت است که رفیق شب هایم شده: وحشت، ترس و کابوس های عجیبی که سراغم می‌آیند و شما دیگر برای من آدم هایی هستید که فقط باید زیر پاهایم پایمال شوند.
    تو! برای خودت زندگی کن. تو دیگه هرگز حق نداری یکی دیگر هم مثل من خراب کنی. هر چقدر هم ناراحت باشی تو باید تاوان این کارت را بدهی.

    تحت فشار قرار دادنی که باعث بهم ریخته شدن روح و روانم و اعصابم شد؛ دیگر نمی‌توانم تحملش کنم و بدان...
     

    PARK_TEHYAN

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/03/06
    ارسالی ها
    21
    امتیاز واکنش
    49
    امتیاز
    71
    سن
    18
    محل سکونت
    کره جنوبی😂❤
    پارت اول


    دخترکی بودم ساکت و آرام، خیلی اهل صحبت و ارتباط گیری با دیگران نبودم. در افکار خودم صید می‌کردم و کاری به کسی نداشتم با این حال زیاد عصبانی بودم که مورد توجه خانواده‌ام قرار نمی‌گیرم و وقتی حرف می‌زدن با من، محلشان نمی‌‌گذاشتم و یا غرغر می‌کردم برای همین خانواده‌ام به من می‌گفتند: تو خیلی کوچک بودی پررو بودی و هنوزم هستی.

    همان‌طور که من به دنبال اصلاح خودم بودم سرزنش های بیشتری را از خانواده‌‌‌‌ام می‌شنیدم و روز به روز حس بد بودن و نا امیدی به من دست می‌داد.
    روزها درگیر همین حس و حال بدی بودم که از آنها هدیه می‌گرفتم. شاید در نگاه اول آن تذکرات برای من مفید بود و باعث میشد که خودم را اصلاح کنم، اما قطعا اینطور نبود و مثل خنجری بود که محکم فرو شده بود در قلب من. حتی شیوه بیان آن چیزهای به ظاهر مفید هم درست نبود، گاهی با خودم می‌گفتم چرا با من این‌گونه رفتار می‌ش‌ود و انقدر راجبم بد فکر می‌کنند، اما واقعا به نتیجه ای نمی‌رسیدم که هیچ اشکم هم در می‌آمد.
    در کودکی ام دنبال یک معجزه بودم دلم می‌خواست یک جعبه خوراکی داشته باشم که هر‌ چه از آن بخورم هرگز تمام نشود. خنده دار بود و عجیب ولی من فکر می‌کردم اگر بیشتر دعا کنم خدا برایم همچین چیزی را می‌فرستد. گاهی می‌گفتم اگر داشته باشمش هرگز به بقیه نمی‌دهم تا از خوراکی هایش بخورند و همه را خودم می‌خوردم.
    بعضی اوقات هم تمام فکر و ذهنم این بود بروم به استرالیا، یک دختر چهار یا پنج ساله و استرالیا؟ آره به همین خیال باش.
    افکار دیگری هم در ذهنم بود مثل معلم شدن در آینده همیشه افکار ته ذهنم به من این قوت قلب را می‌دادند که تو معلم خیلی خوبی خواهی شد، جز این آرزو داشتم خواننده هم بشوم ولی نمیشد. یک‌زن نمی‌توانست بخواند و خوانندگی کند...

    همه‌ی این‌ها آرزوی خنده دار دخترک پنج ساله قصه ما بود، ولی حتی نتوانست به یکی از آن آرزوهای خنده دارش برسد.
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    50
    بازدیدها
    4,164
    بالا