- عضویت
- 2021/03/08
- ارسالی ها
- 47
- امتیاز واکنش
- 83
- امتیاز
- 111
به درختان جنگل مینگريستم که يکی از ديگری بلندتر بود، به کوههای سر به فلک کشيده و بلند، به گنجشکهایی که بر روی شاخهی درختان آماده يادگيری و فراگيری درس بودند! به اسبها که همه پشت سر هم ايستاده بودند، به فيلها که در کنار چشمه چشم به اطراف دوخته بودند و در آخر به دوستانم، نهالهای کوچک نگريستم. استقبال گرم و خوبی از من شده بود. با سوتی که زده شد حواسم را به جغد دانا معلم عزيزم که از امروز قرار بود تاج سر و دبير من باشد، دادم.
با گفتن خسته نباشيد از سوی دبيرم به ساعت مچی کوچکم چشم دوختم که تعجب کردم ، چه ساعات زود سپری شده بودند! با دستان ظريفم گردنم را که کمی خشک شده بود را مالش دادم. نفس عميقی کشيدم و با زدن لبخندی، سرسری از دوستان خداحافظی کردم و به سمت خروجی راه افتادم. تصميم داشتم تا برگشت به خانه همچون پروانهای بال بزنم و پرواز کنم. پس با لبخندی تأييد خود را اعلام و با پاهای کوچکم همچون پروانهای به پرواز در آمدم.
به صحبتهای استادم فکر کردم و با هر صحبت و تدريسش لبخند بر لبهایم وسعت میگرفت و پرنگتر میشد.
با گفتن خسته نباشيد از سوی دبيرم به ساعت مچی کوچکم چشم دوختم که تعجب کردم ، چه ساعات زود سپری شده بودند! با دستان ظريفم گردنم را که کمی خشک شده بود را مالش دادم. نفس عميقی کشيدم و با زدن لبخندی، سرسری از دوستان خداحافظی کردم و به سمت خروجی راه افتادم. تصميم داشتم تا برگشت به خانه همچون پروانهای بال بزنم و پرواز کنم. پس با لبخندی تأييد خود را اعلام و با پاهای کوچکم همچون پروانهای به پرواز در آمدم.
به صحبتهای استادم فکر کردم و با هر صحبت و تدريسش لبخند بر لبهایم وسعت میگرفت و پرنگتر میشد.