داستان کوتاه ساعت یک بامداد s.shahbazi کاربر انجمن نگاه دانلود

موضوعش خوبه ؟

  • عالی .

    رای: 0 0.0%
  • پرفکت

    رای: 0 0.0%
  • بینظیر

    رای: 0 0.0%
  • یس

    رای: 1 50.0%
  • بهتر از این نیست

    رای: 0 0.0%
  • پرو هم خودتونید

    رای: 0 0.0%
  • همه موارد

    رای: 1 50.0%
  • پرو هم خودتونید.

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    2
وضعیت
موضوع بسته شده است.

s.shahbazi

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2019/06/28
ارسالی ها
19
امتیاز واکنش
42
امتیاز
41
سن
38
و غیب شدن . بی سرو صدا در رو باز کردم و از اتاق بیرون رفتم . خیلی محتاتانه از خونه بیرون رفتم . دم در بچه ها رو منتظر دیدم .

_اوم..خب بریم .

دخترا سری تکون دادن و راه افتادیم . به پاهاشون نگاه کردم دوسه سانت از زمین فاصله داشت . ساعت یک و نیم بیرون فضا تاریک با سه تا روح چه شود . بعد از یک ربع راه رفتن به قبرستون ته شهر رسیدیم . گل بود به سبزه هم آراسته شد. با ترس و لرز وارد شدم . یک سره اطراف رو نگاه می‌کردم توقع داشتم یه جنی چیزی جلوم سبز شه . دخترا به سمت قبر خاکی رفتن . بالای سرش وایسادن و به من نگاه کردن . با قدم های لرزون خودم رو به سمت قبر هدایت کردم . مطمئین بودم چیزی که می‌خوان بهم بگن اصلا و ابدا خوب نیست . کشش خاصی به قبر داشتم . چشمان سوالیم رو به رویا دوختم . مهرانه با دست به قبر اشاره کرد .

مهرانه _ بکن تا متوجه شی .

نگاه متعجبم رو بهشون دوختم . یعنـ..یعنی باید قبر یه نفر رو بکنم ؟


رویا _ نترس قریبه نیست .
 
  • پیشنهادات
  • s.shahbazi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/06/28
    ارسالی ها
    19
    امتیاز واکنش
    42
    امتیاز
    41
    سن
    38
    با تردید نشستم ، دستام رو روی خاک قبر گزاشتم . سرد بود مثل دستام . آروم آروم شروع به کنار زدن خاک کردم . حدودا پنج دقیقه‌ای بود که مشغول کنار زدن خاک کرده بودم . به سنگ رسیدم ، سنگ رو برداشتم ، از چیزی که می‌دیدم ناخود آگاه خودم رو عقب کشیدم . در حالی که کامل روی زمین نشسته بودم با دست قبر رو نشون دادم .

    _این ....این...اینکــــه...... دروغه .... دروغه ... من نمردم من اینجام خانوادم من رو می‌بینن .... من دارم...دارم ...

    هق هق اجازه حرف زدن بهم نداد . زجه زدم ، گریه کردم برای خودم برای تقدیرم . صدای گریم دل سنگ رو هم اب می‌کرد ولی دخترا که دل نداشتن .

    رویا _ کیانا واقعا دوست نداشتم من این رو بهت بگم ولی چاره‌ای نیست . تو ، تو سن چهارده سالگی واقعا مردی . ولی سرنوشتت اینه ، اینه که روحت به جای اینکه به جایی که ما ارزومونه بره روی زمین موند و داره نقش جسمت رو اجرا می‌کنه . تو در واقع روحی ، برای این به اسمون نرفتی که نیکلاس رو شکست بدی . تو اولین روحی هستی که تونستی پیش انسان ها زندگی عادی داشته باشی .

    آهی کشید و ادامه داد :
     

    s.shahbazi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/06/28
    ارسالی ها
    19
    امتیاز واکنش
    42
    امتیاز
    41
    سن
    38
    رویا _ تو به این دلیل می‌تونی نیکلاس رو شکست بدی که نمی‌تونی بمیری . اگه هرکس دیگه‌ای به جای تو باشه نیکلاس می‌تونه اون رو به جای قربانی بکشه .

    در حالی که اشک از چشمام مثل سیل پایین میومد گفتم :

    _چرا ...خودتون...این...کار...رو...نمی...کنی...د ؟ شما...هم..روح ..ید..

    الینا _ آره ماهم روحیم ولی هیچ کس بغیر از روح ها ما رو نمی‌بینن در ظمن تو بین انسان ها زندگی کردی و قابلیت لمس اجسام رو داری ولی ما نه!!! اگه نتونی چیزی رو لمس کنی چه طور می‌خوای کسی رو بکشی ؟

    مهرانه _ بخاطر ما به خودت بیا .

    رویا _ بخاطر دوست هات .

    الینا _ بخواطر بچه های بی‌گـ ـناه . اونا منتظر تو هستن .
     

    s.shahbazi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/06/28
    ارسالی ها
    19
    امتیاز واکنش
    42
    امتیاز
    41
    سن
    38
    _ جنازم پس چی ؟ نمی‌شه بی‌نام و نشون بمونه .

    مهرانه _ اون با من . مادر و پدرت بل‌اخره می‌فهمن تو مردی زود تر بهتر .

    نفس عمیقی کشیدم و با صدایی که از شک این غم می‌لرزید گفتم :

    _ باشه !!

    رویا _ ما واقعا ...

    مهرانه ادامه داد :

    مهرانه _ متأسفیم ...

    الینا جمله‌اشون رو کامل کرد :

    الینا _کیانا .

    «پایان »

    ساعت : ۲۳:۴۵

    تاریخ : ۹۸/۵/۱۸

    سخن نویسنده : سلام دوستان !

    واقعا ممنون ، لطف کردین و داستان کوتاه «ساعت یک بامداد » رو خوندین . یه مطلب در باره داستان هست که باید بگم : داستان ساعت یک بامداد یه جورایی می‌شه گفت مقدمه رمان اصلی بود . جلد اول درباره این بود که کیانا می‌فهمه که روحه و جلد دو درباره ..... خودتون بخونید بهتره . خوب ... جلد دوم به زودی استارتش خورده می‌شه .

    یا علی !!
    s.shahbazi (گربه سیاه)
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    50
    بازدیدها
    4,162
    بالا