[HIDE-THANKS]
"من"
عابدی شبانه روز مشغول دعا و نیایش به درگاه پروردگار بود و به ندرت از عبادتگاه بیرون می آمد. یک روز که برای کاری از آنجا خارج شد، شیطان داخل عبادتگاه رفت و در را به روی او بست. وقتی عابد بازگشت و در را بسته دید، تعجب کرد. در زد و شیطان پرسید :
_ کی هستی؟
عابد با حیرت جواب داد :
_ من!
شیطان دوباره سوال کرد :
_ کی هستی؟
عابد باز هم پاسخ داد :
_ من!
در آخر شیطان در را گشود و به او گفت :
_ من هم یه عمر مشغول نیایش و ستایش بودم؛ ولی یک بار گفتم " من " ، و برای همیشه از درگاهش رونده شدم!
[/HIDE-THANKS]
"من"
عابدی شبانه روز مشغول دعا و نیایش به درگاه پروردگار بود و به ندرت از عبادتگاه بیرون می آمد. یک روز که برای کاری از آنجا خارج شد، شیطان داخل عبادتگاه رفت و در را به روی او بست. وقتی عابد بازگشت و در را بسته دید، تعجب کرد. در زد و شیطان پرسید :
_ کی هستی؟
عابد با حیرت جواب داد :
_ من!
شیطان دوباره سوال کرد :
_ کی هستی؟
عابد باز هم پاسخ داد :
_ من!
در آخر شیطان در را گشود و به او گفت :
_ من هم یه عمر مشغول نیایش و ستایش بودم؛ ولی یک بار گفتم " من " ، و برای همیشه از درگاهش رونده شدم!
[/HIDE-THANKS]