رمان کوتاه کاربر مجموعه داستان های کوتاه چراغ های زندگی | Yeganeh_S کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

>YEGANEH<

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/05/13
ارسالی ها
10,634
امتیاز واکنش
74,019
امتیاز
1,171
محل سکونت
Clime of love
[HIDE-THANKS]
"من"
عابدی شبانه روز مشغول دعا و نیایش به درگاه پروردگار بود و به ندرت از عبادتگاه بیرون می آمد. یک روز که برای کاری از آنجا خارج شد، شیطان داخل عبادتگاه رفت و در را به روی او بست. وقتی عابد بازگشت و در را بسته دید، تعجب کرد. در زد و شیطان پرسید :
_ کی هستی؟
عابد با حیرت جواب داد :
_ من!
شیطان دوباره سوال کرد :
_ کی هستی؟
عابد باز هم پاسخ داد :
_ من!
در آخر شیطان در را گشود و به او گفت :
_ من هم یه عمر مشغول نیایش و ستایش بودم؛ ولی یک بار گفتم " من " ، و برای همیشه از درگاهش رونده شدم!

[/HIDE-THANKS]
 
  • پیشنهادات
  • >YEGANEH<

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/13
    ارسالی ها
    10,634
    امتیاز واکنش
    74,019
    امتیاز
    1,171
    محل سکونت
    Clime of love
    [HIDE-THANKS]
    "دوست خدا"
    در فصل تعطیلات و در یک روز سرد، پسر بچه‌ی ۷ ساله ای بدون کفش و با لباس های کهنه، مقابل ویترین مغازه ای ایستاده بود و به پوشاک گرمی که بر تن مانکن ها می‌کردند، می‌نگریست. خانم جوانی هنگام عبور از آنجا، متوجه پسرک شد و در یک نگاه آنچه را که پسرک در دل داشت، در چشمان آبی رنگ او خواند.
    خانم جوان دست پسرک را گرفت و داخل مغازه برد. برایش یک جفت کفش و لباس گرم خرید؛ سپس هر دو از مغازه بیرون رفتند. خانم جوان دو زانو مقابل پسر نشست و با مهربانی گفت :
    _ حالا می‌تونی به خونت بری عزیزم و تعطیلات خوبی رو شروع کنی.
    پسر نگاهی به زن جوان انداخت و پرسید :
    _ خانم؛ شما خدا هستید؟
    زن جوان لبخندی به سادگی پسر زد و پاسخ داد :
    _ نه پسرم؛ گن فقط یکی از بنده های خدا هستم.
    پسرک چهره‌ی متفکری به خود گرفت و افزود :
    _ حدس می‌زدم که باید نسبتی با خدا داشته باشید!

    [/HIDE-THANKS]
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    50
    بازدیدها
    4,166
    بالا