نام کتاب: مهر
نویسنده: amirborhani
موضوع: اجتماعی، دانشجویی، عاشقانه
تقدیم به پدر و مادر عزیزم
خلاصه: داستان ما در مورد چنتا جوون دانشگاهیه که اتفاقاتی براشون میافته که باعث میشه مسیر زندگی بعضیاشون عوض شه و مسیر زندگی بعضیاشون با بعضیای دیگه!! گره بخوره.
تو این رمان به بعضی از مسائل جامعه با یه زبون طنز و خیلی زیرپوستی انتقاد شده، باشد که آدم شویم گر فرشته هستیم (هدفم تا حدی انتقاد به بعضی عادات نادرست و همچنین تا حدی تقویت نویسندگی خودمه)
مقدمه:
سلام.
ما دانشجوهای مهندسی نرم افزار در یکی از دانشگاه های به اصطلاح خوب کشور هستیم! نگرش ما به دنیای اطرافمون با خیلیا فرق میکنه؛ یا شاید بهتره بگیم نگرش خیلیا با ما فرق میکنه که خب شاید فکر کنین این دوتا باهم فرقی نمیکنه اما باید بگیم فرق میکنه!!
ما ایده آل گرا هستیم و دوست داریم همه چی کامل و بی نقص باشه! مخصوصا درسامون که روشون وسواس خاصی به خرج میدیم. بعضیامون مذهبی هستیم و بعضیامون کاملا عادی ولی خب بلدیم چجور با هم کنار بیایم چون از نقد شدن نمیترسیم!!
زندگی پر فراز و نشیبی داریم و این فراز و نشیب ها تو خوابگاه به وفور مشاهده میشه، ولی خب خدا باماست!
(مثلا فرض کنین همه رو تخت ولو و رها شدیم و هممون هم چایی میخوایم.
کیوان: آقا هر کی چایی میخوره برای منم بیاره.
آرتا: برو بابا کی تو این گرما چایی میخوره؟
نیکان: گرما و چایی؟
احمد: چای نخور هی هی و هی هی، هی و هی هی!!! ( یعنی مرده شور فی البداهه سرودنت)
مسعود: تنبلید آقا تنبلید!! اگه خودم چایی میخواستم بلند میشدم و برای شما هم میاوردم.
و اکنون طاهر با هورت کشیدن چایی وارد میشود...
کیوان: طاهر خیلی نامردی!
آرتا: خب فلج بودی برای ما هم میاوردی؟
نیکان: طاهر و چایی؟
احمد: ای بترکی چای خور تک خور غدار!!!
مسعود: هورت نکش بیشعور، نمیبینی دلمون میخواد؟
و طاهر با نهایت خونسردی: با عرض ادب و احترام لطفا زر بیخود نزنید این چایی صبحه تو لیوانم مونده بود یادم رفته بود بخورم؛ این چایی هم سرده الآن، کسی کوفت میکنه؟
احمد: ما را به خیر تو امید نیست شر مرسان!!!)
ولی خب خوش شانسی هایی هم داشتیم؛ مثل اونروز که سعید رفته بود برای انتقاد از اوضاع دانشگاه...
نویسنده: amirborhani
موضوع: اجتماعی، دانشجویی، عاشقانه
تقدیم به پدر و مادر عزیزم
خلاصه: داستان ما در مورد چنتا جوون دانشگاهیه که اتفاقاتی براشون میافته که باعث میشه مسیر زندگی بعضیاشون عوض شه و مسیر زندگی بعضیاشون با بعضیای دیگه!! گره بخوره.
تو این رمان به بعضی از مسائل جامعه با یه زبون طنز و خیلی زیرپوستی انتقاد شده، باشد که آدم شویم گر فرشته هستیم (هدفم تا حدی انتقاد به بعضی عادات نادرست و همچنین تا حدی تقویت نویسندگی خودمه)
مقدمه:
سلام.
ما دانشجوهای مهندسی نرم افزار در یکی از دانشگاه های به اصطلاح خوب کشور هستیم! نگرش ما به دنیای اطرافمون با خیلیا فرق میکنه؛ یا شاید بهتره بگیم نگرش خیلیا با ما فرق میکنه که خب شاید فکر کنین این دوتا باهم فرقی نمیکنه اما باید بگیم فرق میکنه!!
ما ایده آل گرا هستیم و دوست داریم همه چی کامل و بی نقص باشه! مخصوصا درسامون که روشون وسواس خاصی به خرج میدیم. بعضیامون مذهبی هستیم و بعضیامون کاملا عادی ولی خب بلدیم چجور با هم کنار بیایم چون از نقد شدن نمیترسیم!!
زندگی پر فراز و نشیبی داریم و این فراز و نشیب ها تو خوابگاه به وفور مشاهده میشه، ولی خب خدا باماست!
(مثلا فرض کنین همه رو تخت ولو و رها شدیم و هممون هم چایی میخوایم.
کیوان: آقا هر کی چایی میخوره برای منم بیاره.
آرتا: برو بابا کی تو این گرما چایی میخوره؟
نیکان: گرما و چایی؟
احمد: چای نخور هی هی و هی هی، هی و هی هی!!! ( یعنی مرده شور فی البداهه سرودنت)
مسعود: تنبلید آقا تنبلید!! اگه خودم چایی میخواستم بلند میشدم و برای شما هم میاوردم.
و اکنون طاهر با هورت کشیدن چایی وارد میشود...
کیوان: طاهر خیلی نامردی!
آرتا: خب فلج بودی برای ما هم میاوردی؟
نیکان: طاهر و چایی؟
احمد: ای بترکی چای خور تک خور غدار!!!
مسعود: هورت نکش بیشعور، نمیبینی دلمون میخواد؟
و طاهر با نهایت خونسردی: با عرض ادب و احترام لطفا زر بیخود نزنید این چایی صبحه تو لیوانم مونده بود یادم رفته بود بخورم؛ این چایی هم سرده الآن، کسی کوفت میکنه؟
احمد: ما را به خیر تو امید نیست شر مرسان!!!)
ولی خب خوش شانسی هایی هم داشتیم؛ مثل اونروز که سعید رفته بود برای انتقاد از اوضاع دانشگاه...
آخرین ویرایش توسط مدیر: