[HIDE-THANKS]
"ایمیل"
این یک ایمیل از طرف خداست :
" امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت میکردم و امیدوار بودم، حتی برای چند کلمه، با من حرف بزنی، نظرم را بپرسی؛ یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد، از من تشکر کنی؛ اما فهمیدم که خیلی مشغول لباسی که میخواستی آن را به تن کنی، هستی.
وقتی این طرف و آن طرف میدویدی تا حاضر شوی، فکر میکردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من سلام بگویی؛ ولی تو خیلی درگیر بودی. یک بار مجبور شدی منتظر بشوی و برای یک ربع، کاری جز نشستن روی صندلی نداشتی!
پس از آن دیدمت که از جا پریدی. خیال کردم میخواهی با من صحبت کنی؛ اما به طرف تلفن دویدی و به دوستت زنگ زدی تا از آخرین شایعات باخبر شوی. تمام روز با صبوری منتظرت بودم. با آن همه کارهای مختلف، گمان میکنم که اصلا وقت حرف زدن با مرا نداشتی. متوجه شدم قبل از ناهار، مدام دور و برت را نگاه میکنی؛ شاید چون خجالت میکشیدی با من حرف بزنی، سرت را به سویم خم نمیکردی!
تو، به خانه رفتی و به نظر میرسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن، داری. پس از به اتمام رساندن چند کار، تلویزیون را روشن نمودی. نمیدانم تلویزیون را دوست داری، یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان میدهند و تو هر روز مدت زیادی از روزت را مقابل آن میگذرانی؛ درحالی که دربارهی هیچ چیز فکر نمیکنی و فقط از برنامه هایش لـ*ـذت میبری.
باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو درحالی که تلویزیون را به تماشا نشسته بودی، شام خوردی و باز هم با من حرف نزدی! فکر میکنم، موقع خواب خیلی هسته بودی، چون پس از آنکه به اعضای خانواده ات شب بخیر گفتی، به رختخواب رفتی و فورا پلک هایت را روی هم قرار دادی.
اشکالی ندارد؛ احتمالا نفهمیدی که من همیشه در کنارت بودم و کمک کردم تا اینهمه کارهای خوب و حلال را انجام دهی. من بیش از آنچه فکرش را کنی، صبور هستم. حتی دلم میخواهد به تو بیاموزم که چطور با دیگران صبور باشی. آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم؛ منتظر یک سر تکان دادن، دعا، فکر، یا گوشه ای از قلبت که متشکر باشد!
خیلی سخت است که مکالمه ای یک طرفه داشته باشی! خب، من باز هم سراسر پر از عشق تو، منتظرت میمانم. به امید آنکه شاید امروز کمی هم به من وقت بدهی؛ اگر نه، عیبی ندارد، میفهمم؛ اما هنوز هم دوستت دارم! "
[/HIDE-THANKS]
"ایمیل"
این یک ایمیل از طرف خداست :
" امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت میکردم و امیدوار بودم، حتی برای چند کلمه، با من حرف بزنی، نظرم را بپرسی؛ یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد، از من تشکر کنی؛ اما فهمیدم که خیلی مشغول لباسی که میخواستی آن را به تن کنی، هستی.
وقتی این طرف و آن طرف میدویدی تا حاضر شوی، فکر میکردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من سلام بگویی؛ ولی تو خیلی درگیر بودی. یک بار مجبور شدی منتظر بشوی و برای یک ربع، کاری جز نشستن روی صندلی نداشتی!
پس از آن دیدمت که از جا پریدی. خیال کردم میخواهی با من صحبت کنی؛ اما به طرف تلفن دویدی و به دوستت زنگ زدی تا از آخرین شایعات باخبر شوی. تمام روز با صبوری منتظرت بودم. با آن همه کارهای مختلف، گمان میکنم که اصلا وقت حرف زدن با مرا نداشتی. متوجه شدم قبل از ناهار، مدام دور و برت را نگاه میکنی؛ شاید چون خجالت میکشیدی با من حرف بزنی، سرت را به سویم خم نمیکردی!
تو، به خانه رفتی و به نظر میرسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن، داری. پس از به اتمام رساندن چند کار، تلویزیون را روشن نمودی. نمیدانم تلویزیون را دوست داری، یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان میدهند و تو هر روز مدت زیادی از روزت را مقابل آن میگذرانی؛ درحالی که دربارهی هیچ چیز فکر نمیکنی و فقط از برنامه هایش لـ*ـذت میبری.
باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو درحالی که تلویزیون را به تماشا نشسته بودی، شام خوردی و باز هم با من حرف نزدی! فکر میکنم، موقع خواب خیلی هسته بودی، چون پس از آنکه به اعضای خانواده ات شب بخیر گفتی، به رختخواب رفتی و فورا پلک هایت را روی هم قرار دادی.
اشکالی ندارد؛ احتمالا نفهمیدی که من همیشه در کنارت بودم و کمک کردم تا اینهمه کارهای خوب و حلال را انجام دهی. من بیش از آنچه فکرش را کنی، صبور هستم. حتی دلم میخواهد به تو بیاموزم که چطور با دیگران صبور باشی. آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم؛ منتظر یک سر تکان دادن، دعا، فکر، یا گوشه ای از قلبت که متشکر باشد!
خیلی سخت است که مکالمه ای یک طرفه داشته باشی! خب، من باز هم سراسر پر از عشق تو، منتظرت میمانم. به امید آنکه شاید امروز کمی هم به من وقت بدهی؛ اگر نه، عیبی ندارد، میفهمم؛ اما هنوز هم دوستت دارم! "
[/HIDE-THANKS]