وضعیت
موضوع بسته شده است.

☾♔TALAYEH_A♔☽

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/05/18
ارسالی ها
35,488
امتیاز واکنش
104,218
امتیاز
1,376
خط تیره ( - )


خط (-) در موارد زير به کار مي‌رود:
● براي جدا کردن عبارات معترضه (یعنی عبارتی خارج از موضوع که آن را میان کلام می آورند)؛
يک روز تمام - اگر حاجت باشد، دو روز- براي انجام دادن اين کار فرصت داريد.
● براي جدا کردن کلمه و عبارت توضيحي يا تاکيدي
شهر و هرچه در آن بود – ساکنان و چهارپايان و بناها- در آتش سوخت.
● به جاي تا و به در بيان فاصله های زماني و مکاني و مقداري
قطار تهران- مشهد، (١٣۸۶ – ١٣٣۵)، ۲۰ – ١۵ کیلو
● براي نوشتن فهرست انواع، اگر شماره گذاري آن ها لازم نباشد
● براي نشان دادن تغيير سخن‌گو، به ويژه در نمايش‌نامه يا بخش ‌هاي مکالمه‌ايِ داستان.


پرانتز ( ) (دو کمانک)


پرانتز ( ) در موارد زير به کار مي‌رود:
● براي در بر گرفتن عبارتی توضيحي، تکميلي، معترضه و عمومن فرعي که حذف آن‌ به اصل مطلب صدمه‌اي نمی زند. مانند:
اسيوط بزرگترين شهر مصر (مصر عليا) بود بر ساحل غربي رود نيل.
● براي در بر گرفتن موارد زير:
١) معرفي ماخذ. مانند: (لغت نامه ی دهخدا)
۲) سال های ولادت و وفات. مانند: (١٣۸۶ – ١٣٣۵)
٣) معني واژه. مانند: ورد (گُل)



قلاب [ ]


قلاب براي در بر گرفتن موارد زير به کار مي‌رود:
● اضافات، تصحيحات و توضيحات نویسنده بر نقل قول های دیگران.
ابوعلي رودباري گويد: «مردان چهار [تن] بودند [در روزگار خويش]. يکي از ايشان [آن بود که] نه از سلطان ستدي نه از رعيت [و آن] يوسف بن اسباط بود».
● دستورهاي اجرايي در نمايش نامه
بورکمن [با صدايي آرام‌تر] خب، البته در اين چيزها خبره نيستم.
فولدال [سرش را تکان مي‌دهد] من دروغ نگفته‌ام، جان گابريل.
● مطلبي در حاشيه ی اصل سخن
ناطق گفت: «با تصويب اين لايحه، همه ی کارها اصلاح خواهد شد». [خنده ی حضار]


░░░░


اکنون پس از آشنایی با کارکرد و موارد کاربرد نشانه های نگارشی، به چه گونگی به کارگیری و نوشتن درست آن ها می پردازیم.


نشانه های نگارشی را می نوان به دو گروه بخش نمود:


١- تکی مانند نقطه (.) یا ویرگول (،)


۲- دوتایی مانند نشانه ی نقل قول « » یا پرانتز ( )


به کارگیری و نوشتن درست نشانه های تکی


الف ) نشانه ی تکی بدون فاصله با آخرین حرف کلمه ی پیش از خود نوشته می شود.


ب) میان نشانه ی تکی با نخستین حرف کلمه ی پس از آن یک فاصله وجود دارد.


نادرست:


دارا انار دارد.سارا انار ندارد.


دارا انار دارد .سارا انار ندارد.


دارا انار دارد . سارا انار ندارد.


درست:


دارا انار دارد، سارا انار ندارد.


به کارگیری و نوشتن درست نشانه های دوتایی


جزء نخست نشانه ی دوتایی را باز و جزء دوم آن را بسته می نامند.


الف) جزء باز با یک فاصله از آخرین حرف کلمه ی پیش از خود نوشته می شود و نخستین حرف کلمه ی پس از آن بدون فاصله می باشد.


ب) جزء بسته بدون فاصله با آخرین حرف کلمه ی پیش از خود نوشته می شود و نخستین حرف کلمه ی پس از آن یک فاصله دارد.


نادرست:


«دارا(برادر سارا) انار دارد.»


«دارا ( برادر سارا) انار دارد.»


«دارا (برادر سارا)انار دارد.»


«دارا (برادر سارا )انار دارد.»


«دارا ( برادر سارا ) انار دارد.»


« دارا (برادر سارا) انار دارد.»


و موارد ممکن دیگر


درست:


«دارا (برادر سارا) انار دارد.»


۸- درباره ی گرایش به حذف حروف اضافه


یکی از شیوه هایی که در دوران نزدیک گذشته در نگارش فارسی معمول شد، آن بود که به دنبال بسیاری از حروف اضافه و برای تقویت آن، کلمه دیگری را نیز که خود دارای استقلال معنایی است، آوردند. مثلن نوشتند: به وسیله ی، بر طبق، در ظرف، به اتفاق، به انضمام، به واسطه ی ، به مانند به همراه، و به مانند این ها.


پس از آن مرحله ی دیگری آغاز گردید و کلمه ای که برای تقویت حرف اضافه آمده بود و خود معنی مستقلی داشت، در آن مورد معنی مستقل خود را از دست داد و اندک اندک جای حرف اضافه راگرفت و بدین ترتیب حرف اضافه ظاهرن زائد و اضافی به نظر رسید و امروزه چون این شده است که در گفتار و نوشتار فارسی ،تمایلی به حذف حرف اضافه دیده می شود و تا آن جا که در معنی جمله تغییری پدید نیاید، از گفتن حرف اضافه خودداری می شود. مثلن می گویند :


کسی خونه نیست. ( یعنی کسی در خانه نیست)


رفتم تهران. ( یعنی رفتم به تهران)


طبق دستور عمل کنید. ( یعنی بر طبق دستور عمل کنید)


ظرف یک هفته اطلاع دهید. ( یعنی در ظرف یک هفته اطلاع دهید)


لیکن ما در نوشته ای که به درستی و فصاحت آن علاقه داریم باید از به کارگیری این گونه جملات ، یعنی از حذف حرف اضافه خودداری کنیم.


۹- درباره ی اضافه کردن «ی» در حالت اضافه


درحالت اضافه، هر حرفی باید حرکت کسره بگیرد.


در کلماتی که حرف پایانی آن ها دارای حرکتی نیست و در اصطلاح "سیرشده" و بی صدا نامیده می شود، گذاشتن حرف « ی» در جلو آن ها لازم است. این واژه ها بیش تر به الف، واو و های خوانده نشده پایان می یابد، مانند:


گلوی، سبوی، ابروی، جای ِ، پای ِ، کوچه ی، خانه ی


لیکن در واژه هایی که حرف پایانی آن ها "سیرنشده " و صدادار است، مانند جلو، پرتو، پلو، نو و مانند این ها، افزودن «ی» نادرست است و هیچ پیشینه ای در زبان فارسی ندارد. یعنی نوشتن ِ :


جلوی من، کفش نوی برادرم و پلوی چرب نادرست است


و باید جلو من، کفش نو برادرم و پلو چرب نوشته شود.


١۰- درباره ی گذاشتن و گزاردن:


یکی از غلط های بسـیار رایج املایی، در کار برد درسـت و به جای این دو واژه قرار دارد. به ویژه در نوشـتن ترکیبات آن ها، مانند: قانون گذار، بنیادگذار، نماز گزار، خدمت گزار و غیره . نخست باید دانست که نوشتن این دو فعل به صورت گزاشـتن و گذاردن نادرست اسـت و درسـت آن ها همان گذاشـتن و گزاردن اسـت.


گذاشـتن به معنی قرار دادن چیزی به طور عینی و مشـهود در جایی اسـت. مثلن " او کتاب را در قـفـسـه گذاشـت ." و مجازاً نیز به معنی پی انداختن، وضع کردن و بنیاد نهادن چیزی است، مانند قانون گذار که کسی اسـت کـــه قانون را وضع می کند یا بنیاد گذار که چیزی را تاسیس می کند، یا نام گذاری که وضع کردن نام برای چیزی است.


گزاردن را نیز می توان در دو معنی کلی به شـرح زیر خلاصه کرد:


١- به معنای " به جا آوردن " ، " ادا کردن" ، " انجام دادن" . مثلاً نماز گزاردن یعنی " ادا کردن نماز" ، یا وام گزاردن یعنی " ادا کردن وام "، بنا برین وام گزاردرسـت اسـت نه وام گذار. به همین ترتیب باید نوشـت: حج گزار، خراج گزار، سپاس گزار، شکرگزار، خدمت گزار، حق گزار، پاسخ گزار، مدح گزار، پیغام گزار، گله گزاری، خبرگزاری، کارگزار( اجرا کننده وانجام دهـنده ی کار )، پیغام گزار( کسی که پیغام را باز گو می کند یا پیغام را می آورد) و...


۲- به معنای " برگرداندن از زبانی به زبان دیگر یا از بیانی به بیان دیگر، یا از نظامی به نظام دیگر اسـت" بنا براین برابر اسـت با ترجمه کردن و گزارنده وگزارش به معنای مترجم و ترجمه.می باشد. خواب گزاری نیز یعنی " تعبیر خواب" و خواب گزار یعـنی تعبیرکننده خواب ( معّبر) و اصطلاحات دیگری همچون گزارشـگر




١١- در طی دست کم یک سده ی گذشته، برخی از " اهل قلم " که دود چراغ نخورده و تازه از گرد راه رسیده دست به قلم بـرده اند، بدون داشتن شناخت از معنا و کاربرد درست گروهی از واژه ها و عبارات فارسی، آن ها را به جای گروه دیگری از واژه ها و عبارات به کار بـرده اند که با گروه نخست معنا و مفهومی نزدیک داشته است و با این کار امروز موجب سردرگمی در دریافت برخی معانی و ازمیان رفتن دقت در بیان برخی مفاهیم شده و از آن بدتر سبب رایج شدن جا افتادن کاربردهای نادرست بسیاری از واژه ها و عبارات در میان فارسی زبانان شده اند.


نسل جدید "اهل قلم" های دود چراغ نخورده، که امروز به کار "نویسندگی" و "شاعری" مشغولند، هرگاه با نادرستی های رایج در زبان فارسی آشنا می شوند کاری جز برافروخته شدن ندارند و با کسانی که با نیت پاس داری از شالوده و بنیاد زبان فارسی، بر دقت معنا و مفهوم و کاربرد درست واژه ها و عبارات فارسی پای فشاری می کنند، اغلب با این استدلال سست و نخ نما برخورد می کنند که این اشتباهات دیگر آن اندازه جا افتاده و بر زبان های جاری است که زدودن آن ها شدنی نیست.


اگر نتوان این استدلال را راحت طلبی نامید، دست کم باید آن را برخاسته از نا آشنایی با دانش زبان و دگرگونی های آن و نداشتن اندریافت مسئولیت و نیز بی مهری نسبت به زبان مادری دانست.


آنانی که به پیروی از ترکان عثمانی واژه های اختراعی و دروغین عربی نمایی از قبیل : بر علیه، نظمیه، قیمومیت، بلدیه، داخله، خارجه، متوسطه، تمدن، انقلاب، جامعه ، ابتدایی، تجـ*ـاوز، تولید، خجالت، ملت، جمعیت، عرض اندام و . . . را که عرب با شنیدن آن ها کاری جز شاخ درآوردن از شگفتی ندارد، وارد زبان فارسی کردند، زمانی بلند ما را از داشتن برابرهای درست این وآژه ها محروم ساختند و آنانی که امروز "نگارنده" را به جای "نویسنده" به کار می گیرند و "معاصر" را "همروزگار" و "مجسمه" را "پیکر" یا "پیکره" معنی می کنند و با خیالی آسوده "پیدا شد" را "پیدا گردید" می نویسند و بدون توجه به شیوه ی گفتار پارسی زبانان "پیشوند" و "پسوند" را به جای "پیشاوند" و "پساوند" به کار می برند، بایسته است که مرور بیش تری بر معنی این واژه ها کرده و بر احتیاط خود بیافزایند.


شوربختانه جای نهاد رسمی صلاحیت داری که مراقب کار برد درست زبان فارسی در همه ی سطوح باشد و با اتخاذ تدابیر لازمی بتواند از آموزش نادرست آن در مراکز آموزشی و کاربرد های ناروای آن در انواع رسانه های گروهی جلوگیری کند، در کشور ما خالی است و این وظیفه تاکنون تنها بر دوش بزرگان دلسوز ادب فارسی قرار داشته است که گرچه لازم ولی ناکافی بوده و البته همچنان ادامه دارد.


آن چه که ما در این بخش تاکنون آورده و در دنباله نیز خواهیم آورد، تنها تلنگری برای هشدار است تا آسوده خیالان قلم به دست به اهمیت کاری که می کنند و تاثیرات آن بر خوانندگانشان پی ببرند و نخست درباره ی آن چه که می خواهند در نوشته های خود به کار گیرند دو بار بیاندیشند و سپس آن را بر کاغذ آورند.


ما از آنانی که بر این باورند که الفاظ تنها باید بر معنی دلالت کند و وقتی که طرف، مراد ما را دریابد چه تفاوتی دارد که ما "شدن "بگوییم یا "گردیدن" و یا "آن" بگوییم یا "او" ، می پرسیم آیا شما حاضرید کلاه خود را معکوس به سر بگذارید یا نیم تنه ی خود را وارونه به تن کنید و در خیابان به راه بیافتید ؟ کلاه و جامه هر دو پوشش سر و تن است، پس دیگر کج یا راست بودن آن چه تفاوت دارد ؟


دکتر خانلری نیز درباره ی کاربرد واژه ها و عبارات نادرست می گوید: « می گویید چه عیبی دارد که آن را به این معنی تازه به کار ببریم ؟ هیچ عیبی ندارد، کفش را هم به جای کلاه و سر را به معنی پا به کار ببرید و آن وقت ادعا کنید که تجددی هم در زبان و ادبیات فارسی ایجاد کرده اید». ( دستور زبان فارسی، برگ ٣۵۴)


ما تردیدی نداریم که سرانجام فرزندان دانا و هشیار فارسی زبانان از میدان پاک سازی زبان فارسی از آلودگی های سده ها و سده ها سربلند بیرون خواهند آمد و زبان پارسی را برای همپایی هر چه بیش تر با کاروان پیشرفت و ترقی جهانی، دقت، نیزو و غنایی بیش تر و تازه تر خواهند بخشید.


با این توضیح کوتاه پیرامون اهمیت این مساله، در این جا من به توضیح نمونه هایی می پردازم که در بالاتر، از آن ها به عنوان مثال یاد کردم:


درباره ی نگارنده و نویسنده:


مدت هاست که واژه ی نگارنده به جای نویسنده به کار می رود. در حالی که این واژه از ریشه ی نگارش و از معنای نقش و کنده کاری و تصویر است و اگر در شعر گاهی این واژه و مشتقات آن در موردی به جز اصل معنای خود به کار رفته باشد، برای اغراق در توصیفات شعری و به مجاز بوده است. لیکن در نثر های علمی و ساده هیچ گاه آوردن لفظ نگارنده به معنی نویسنده و دبیر درست نیست. نگارنده در واقع به معنی نقاش است نه نویسنده، در شعر نیز تنها در جایی که شاعر خود یا دیگری را به نقاش تشبیه کرده باشد این واژه را ذکر می کند.


تنها موردی که می توان کاربرد لفظ نگارنده را برای نویسندگی به جا دانست، در روزنامه نگاری و موارد مربوط به آن است، آن هم چون روزنامه خود چیزی ساخته و ایجاد شده است و چیزی را بر آن نقش می کنند، مانند فردوسی که خداوند را "نگارنده ی لاجوردی سپهر " آورده و نگارش را به معنی نقش و ایجاد به کار بـرده است.


درباره ی معاصر و همروزگار


روزگار، هم به معنی عصر و هم به معنی بخت و طالع و سرنوشت است. چون آن که می گوییم: روزگارم سیاه شد یا من روز و روزگاری داشتم. از این رو نمی توان روزگار را به معنی عام که زمانه و عصر است گرفت و مثلن گفت: « مسیح و اشک پنجم همروزگار بودند »، یعنی حال و روز و بخت و سرنوشتشان شبیه یکدیگر بوده است، چرا که این ادعایی نادرست است و آن دو حال و روز و سرنوشتی شبیه به هم نداشته اند و در فارسی باید گفت: مسیح و اشک پنجم در یک روزگار می زیسته اند، یا هم دوره بوده اند.


درباره ی مجسمه و پیکر ( یا پیکره)


هرگاه شکل چیزی و یا نیمرخ (یا چهره ی کامل ) و یا اندام کسی را به صورت برجسته بر سنگ، چوب و یا گچ نشان بدهند در فارسی به آن پیکر و در فرنگی پارلیف می گویند.


مجسمه اما شکل کامل و تمام تنه ی چیزی یا انسان است که جوانب آن به جز پایه ی آن به جایی نچسبیده باشد و چون مجسمه شکلی شبیه به تنه ی چیزی یا تن انسان را نشان می دهد، به فارسی به آن تندیس می گویند ( نه پیکر یا پیکره) زیرا معنی تن که معلوم است و "دیس" هم به معنی "شبیه و مانند" است. یعنی معنی مجسمه می شود "شبیه تن " که همان تندیس است.


درباره ی شدن و گردیدن


گردیدن و گشتن در زبان فارسی در جایی به کار می رود که مراد در آن نشان دادن تغییر و دگرگونی در چیزی و از حالی به حالی گشتن آن چیز باشد. مثلن می گویند: کتاب ترجمه گشت ( یعنی پیش از آن به زبان دیگری بوده است) شهر ویران گردید ( یعنی پیش از آن آباد بوده است)، مرد پیر گشت ( یعنی پیش از آن جوان بوده است)، درخت سبز گشت ( یعنی پیش از آن نروییده بوده است)، چراغ روشن گشت ( یعنی پیش از آن خاموش بوده است) و . . . که در همه ی این موارد می توان شدن را نیز به کار برد.


لیکن هر گاه نشان دادن تغییر و دگرگونی در چیزی مراد نباشد، نمی توان از گشتن بهره گرفت و باید شدن به کار برد. مثلن گفتن : « مداد پیدا گردید» نادرست است چرا که چیزی در مداد تغییر نکرده است.


درباره ی پیشاوند و پساوند


در زبان فارسی اغلب به هنگام ساختن واژه های مرکبی که از دو اسم، دو قید و یا دو حرف و غیره تشکیل می شود بین آن دو یک الف گذاشته اند که آن را الف وقایه می نامند. انبوهی از این واژه ها در زبان فارسی وجود دارد که برخی از آن ها عبارت است از : جوراجور، سراسر، پشتاپشت، روآرو ( که رویارو شده)، دمادم، دورادور، ریشاریش ( که ریش ریش شده)، برابر، پیشاپیش، دمباوند ( نام اصلی دماوند) و بسیاری نمونه های دیگر.


در دهه های گذشته، پس از آن که ضرورت یافتن برابری برای واژه های Prefix و Suffix که معنای آن ها در دستور زبان فارسی مورد نیاز است، پدید آمد، بزرگان و صاحب نظران ادب معاصر فارسی که همگی از مولفان فرهنگ های لغت و نویسندگان کتاب های دستور زبان فارسی هستند، مانند دکتر سعید نفیسی، ملک الشعرای بهار، استاد همیایون فرخ، دکتر حسن عمید و برخی دیگر، با توجه به شیوه ی گفتار فارسی زبانان و وجود قاعده ی الف وقایه که در بالا از آن یاد کردیم و نیز به دلیل وجود واژه ی پساوند در ادبیات فارسی که دیگر معنی گذشته ی خود را از دست داده است ( این واژه "قافیه ی شعر" و به عقیده ی برخی دیگر "مقطع قصیده" معنی داشته است )، از آن برای معنی Suffix بهره گرفتند و پیشاوند را هم به همان قیاس برای معنی Preffix تعیین کردند و به کار بردند.


اکنون ولی برخی ار حتا بزرگان زبان فارسی و دیگر نویسندگان، بدون توجه به همه ی نکات گفته شده در بالا و زحمات بزرگان زبان در این زمینه، به جای یپیشاوند و پساوند واژه های پیشوند و پسوند را به کار می برند و با این کار که با شیوه ی گفتار فارسی زبانان و دستور آن مطابقتی ندارد، نسلی را به غلط گویی عادت داده و همچنان می دهند.


١۲- فارسی زبانان که هنوز ناگزیر از به کاربردن خط عربی و بسیاری از واژه ها و عبارات عربی در زبان خود هستند به دلیل آشنا نبودن با این زبان، گاه در نوشته های خود چیزهایی را می نویسند که نه فارسی است و نه عربی و گاه نه مورد پذیزش فارسی زبانان، نه مورد قبول عربی دانان.


این به کارگیری واژه ها و عبارات نادرست دارای انواع و اشکال گوناگون است و از آن جمله اند :


● به کارگیری تنوین که ابزار ساختن قید در زبان عربی است برای واژه های فارسی


مانند : گژارشا، ناچارا، زبانا، دوما، سوما


● دادن تنوین به واژه های عربی که در عربی هرگر تنوین نمی گیرد


مانند : اقلا ( به جای حداقل و یا دست کم)، اکثرا ( به جای بیش تر)


● جمع بستن وازه های فارسی با علامت جمع و یا قواعد عربی


مانند: گزارشات ( به جای گزارش ها) ، آزمایشات (به جای آزمایش ها)، باغات ( به جای باغ ها)، اساتید (به جای استادان)


● بهره گرفتن از "جات " برای جمع بستن واژه های فارسی


مانند: کارخانجات ( به جای کارخانه ها)، شیرینی جات ( به جای شیرینی ها)، میوه جات ( به جای میوه ها )


● جمع بستن اسامی جمع عربی با علامات جمع فارسی، یعنی جمع اندر جمع


مانند: امورات ( امور خود جمع امر است)، جواهرات ( جواهر خود جمع جوهر یعنی گوهر است)، ارکان ها ( ارکان خود جمع رکن است)، اخبارها ( اخبار خود جمع خبر است)، اسلحه ها ( اسلحه خود جمع سلاح است و نیازی به جمع شدن ندارد)
 
  • پیشنهادات
  • ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    ● نوشتن واژه های فارسی به صورت عربی


    مانند:


    نوشتن ارابه که واژه ای فارسی است به شکل عربی عرابه


    نوشتن واژه ی فارسی انتر ( به معنی بوزینه) به شکل عنتر ( که در عربی نه به معنی بوزینه، بلکه به معنی نوعی مگس است و مجازن معنی شجاع نیز دارد)


    نوشتن واژه ی فارسی تاس (به معنی کاسه ی مسی و یا استخوان مکعب شکل) به شکل عربی طاس


    نوشتن واژه ی فارسی تراز ( به معنی زینت و آرایش) به شکل عربی طراز


    نوشتن آزوقه به شکل نادرست آذوقه ( که این یکی ترکی است)


    ● به کار بردن نادرست پیشوند فارسی بُل ( به معنی بسیار و فراوان) برای واژه های عربی


    معنی "بسیار و فراوان" در زبان فارسی با پیشوند بُل برای واژه های فارسی نشان داده می شود، مانند: بُلکامه ( یعنی پر آرزو) و یا بُلغاک ( یعنی پر شور)


    برای نشان دادن همین معنا برای واژه های عربی باید از پیشوند عربی ابو ( که کوتاه شده ی آن بو است) بهره گرفت، مانند بوالهوس ( یعنی پر هـ*ـوس) یا بوالعجب ( یعنی پر شگفتی)


    بنابراین نوشتن واژه ای مانند بلهوس که در آن پیشوند فارسی برای واژه ی عربی به کار رفته است نادرست است.


    ● چسباندن حرف اضافه ی فارسی "به " به واژه ها، مانند حرف جَر عربی " ب "


    در زبان عربی حرف جر " ب " را هـمیشـه باید به واژه ی بعدی که مجرور نامیده می شود چسبیده نوشـت، اما در زبان فارسی حرف اضافه " به" را باید همواره جدا از واژه ی بعدی نوشـت. مگر در اشکال کهن مانند: بدین ( یعنی به این) و بدو ( یعنی به او)


    اگر این قاعده رعایت نشود، آن گاه در موارد بسیاری امکان به جای یکدیگر گرفته شدن واژه ها و معانی وجود دارد ( که به آن التباس معنی می گویند)، مثلن "به نام" و "بنام " که هر کدام کاربرد ویـژه ای دارد. به این نمونه ها دقت کنید:


    " او نویسـنده ی بنامی بود " و یا " من او را به نام نمی شـناختم".


    به همین ترتیب اگر " به روی" را " بروی" بنویسیم، آشکار نخواهد شـد که مراد چیسـت؟ آیا منظور از " بروی" فعلی از مصدر رفـتن اسـت، مانند برو، بروی و... .یا آن که مثلن می خواهـیم بنویسـیم که: " این قـلم به روی میز اسـت ."


    و یا اگر ما " به درد " را " بدرد " بنویسـیم بازهم شباهت معـنا رخ می دهد، زیرا " بدرد " : یعنی پاره کند و " به درد " یعنی به غم و اندوه. به همین گونه اند صد ها واژه که باید به هنگام نوشـتن آن ها با احتیاط بود، مانند:


    به دل و بدل، به شـتاب و بشـتاب، به کار و بکار، به گردن و بگردن، به کس و بکس، به همان و بهمان، به گردش و بگردش، به چشم و بچشم، به هر و بهر، به خر و بخر، به دوش و بدوش، به بار و ببار، به خواب و بخواب و غیره


    ● چسباندن حرف اضافه ی فارسی "به" به حرف تعریف عربی " ال "


    یکی از هنرنمایی ها و اختراعات واژه نویسان فارسی زبان، چسباندن حرف اضافه ی فارسی " به " به حرف تعریف عربی " ال " است و بدین ترتیب واژه های من در آوردی، عجیب الخلقه و بی هویتی ساخته اند که برخی از آن ها هنوز در زبان فارسی هستند تا هنگامی که فارسی زبانان با ساختن برابر های فارسی، زبان خود را از آن ها پاک کنند. از آن جمله اند مثلن بالطبع، بالاخص، بالقوه، بالفعل و مانند این ها. خوشبختانه برابر های بسیاری از این واژه ها ساخته شده و رفته رفته جای خود را در زبان فارسی یافته و به کار بـرده می شوند. از آن جمله اند : سرانجام برای واژه ی من درآوردی بالاخره، واژگون یا وارونه برای بالعکس و خود گوهر یا سرشتین برای بالفطره. ( برای آشنایی با برابر های این گونه موجودات ناقص الخلقه و البته بسیاری از واژه های بیگانه می توانید به واژه نامه ی بیگانه – فارسی آریا ادیب نگاه کنید).


    ● به کار بردن همزه ی عربی برای واژه های فارسی


    گروه بسیاری از پارسی نویسان روزانه ده ها بار همزه ی عربی را در نوشته های خود به کار می برند و نمی دانند که این نشانه ی نوشتاری ِ عربی در زبان پارسی جایی ندارد. بر این پایه نوشتن واژه هایی مانند " پائیز " ، " پائین " ، "موئین " ، "روئین" ، " آئین " ،" پر گوئی" ، " چائی "، " امریکائی " و... نادرست است و باید پاییز ، پایین ، مویین ، رویین ، آیین ، پر گویی ، چایی، آمریکایی و چون این ها نوشت.


    ● نوشتن واژه های عربی به صورتی که در زبان عربی اصلن وجود و معنی ندارد


    مانند:


    نوشتن واژه ی عربی ازدحام ( به معنی انبوه شدن جمعیت) به صورت فارسی ازدهام که واژه ای کاملن بی معنی است


    نوشتن واژه ی عربی جرات ( به معنی دلیر شدن و بی باکی ) به صورت جرئت که در عربی اصلن وجود ندارد


    نوشتن واژه ی عربی رتیل ( به معنی عنکبوت زهردار) به صورت رطیل که عرب اصلن آن را نمی شناسد


    نوشتن واژه ی عربی زکام ( به معنی بیماری واگیرِ آمده از سرماخوردگی) به صورت ذکام که در عربی وجود ندارد


    نوشتن واژه ی عربی سوال ( به معنی پرسش) به صورت سئوال که نادرست است


    نوشتن واژه ی عربی شرایین ( که جمع شریان و به معنی سرخ رگ است) به صورت شرائین که مایه ی شگفتی عرب زبان ها است.


    نوشتن واژه ی عربی فطیر ( به معنی خمیر ور نیامده و تخمیر نشده ) به صورت فتیر که در هر دو زبان اصلن وجود ندارد


    نوشتن واژه ی عربی قفص ( به معنی جایگاهی برای پرندگان و حیوانات وحشی)به صورت قفس که دیگر جا افتاده است


    نوشتن واژه ی عربی مساله ( به معنی مطلب یا درخواست) به صورت مسئله که نادرست است


    نوشتن واژه ی عربی مسئوول ( به معنی خواسته شده یا دارای وظیفه) به صورت مسئول که دیگر جا افتاده است


    نوشتن واژه ی عربی وهله ( به معنی نوبت و دفعه) به صورت وحله که در عربی اثری از آن وجود ندارد


    ● به جای هم نوشتن واژه های مشابه عربی


    آذان / اذان: آذان (جمع اذن به معنی گوش است) و اذان اعلام کردن و خبردادن وقت نماز است.


    بها / بهاء : بها به معنی قیمت ، ارزش و نرخ چیزی است، اما معنی بهاء روشنی ، درخشندگی ، رونق ، زیبایی و نیکویی است و به معنای فر وشکوه و زینت و آرایش نیز به کار رفته است . مانند بهاء الدین یا بها ء الحق و یا بها ء الملک که معنای آن ها رونق دین ، شکوه دین و شکوه کشور است


    ثواب / صواب: نوشـتن یکی از این واژه ها به جای دیگری نیز نادرست اسـت. ثواب اسـم است به معـنی " مزد و پاداش " ، اما صواب صفت اسـت به معـنی "درسـت، به جا و مناسـب".


    جذر/ جزر: برخی ها در کاربرد درسـت این دو واژه نیز اشـتباه می کنند. جذر به معـنای ریشـه اسـت و در ریاضی نیز عددی اسـت که آن را در خودش ضرب می کنند. مانند عدد ٣ که وقتی آن را در خودش ضرب کنند عدد ۹ به دست می آید که آن را مجذور می گویند. جزر اما فرو نشـسـتن آب دریا، بازگشـتن آب دریا و ضد مد است.


    حایل / هایل: این دو واژه را نیز برخی با یکدیگر اشـتباه کرده و به جای هم به کار می برند. حایل اسـم اسـت به معـنای چیزی که پرده وار میان دو چیـز قرار گرفته و مانع از اتصال آن دو گردد. اما هایل صفـت اسـت به معنی ترسـناک:


    شـب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل / کجا دانند حــال ما سـبکـسـاران سـاحل ها ( حافظ )


    ذِ لت / ز َ لّت: معـنای ذلت خواری ( متضاد عزت) است، اما زلت یه معنای سـهو و خطا اسـت.


    زرع / ذرع: زرع به معـنای " کشـت" و " کاشـتن " اسـت، در حالی که ذرع مقـیاس قـدیم یرای طول و برابر با یک دهم از چهارمتر بوده اسـت.


    غیظ / غیض: در عربی غیظ، خشـم و غضب را گویند و غیض به معنی کاهـش آب اسـت


    فترت/ فطرت: معنای فترت، رکود وسـسـتی و بی حاصلی اسـت میان دو دوران خوشـبختی، یا فاصله ی میان دو دوره ی فعالیت. اما فطرت به خصوصیت هر موجود از آغاز خلقتش می گویند و به سـرشـت و طبیعت او


    کُحل / کــَهل: کُحل اسم است به معنای " سـرمه" اما کَهل ، صفتی اسـت برای مرد میان سـال


    محظور/ محذور: واژه ی محظور به معـنای " ممنوع و حرام" اسـت و محذور، هم به معـنای " آن چه از آن می ترسـند" و هم به معنای "مانع و گرفـتاری" آمده اسـت. یعنی در مواردی که مراد گرفـتاری و مانع و حجب وحیای اخلاقی باشـد باید محذور نوشـت مانند: " محذور اخلاقی " و یا " در محذور قرار گرفتم و پیشـنهاد اورا پذیـرفـتم


    هیز / حیز: واژه ی هـیـز به معنای بدکار و بی شـرم اسـت، مانند: او نگاه هـیـز و دریده ای داشـت. و حیز به معنی جا و مکان است.


    هیئت / هیأت: واژه ی هیئت به معنی شـکل و صورت چیزی و یا به معنی عـده و دسـته ای از مردم است و هیأت جمع آن اسـت و نباید یکی را به جای دیگری به کار برد.


    ١٣- به گردن یا در گردن و اشتباه گرفتن ترکیب اضافی با ترکیب وصفی


    شاعران و نویسندگان واقعی هر ملتی نه تنها آیینه ی تمام نمای اوضاع جامعه و مردم روزگار خود، بلکه پاسداران زبان مردم خود نیز هستند و به همین علت نیز هر ملتی برای نشان دادن درستی کاربرد واژه یا عبارتی از زبان خود، از نوشته های این شاعران و نویسندگان نمونه و مثال می آورد و علت آن هم این است که این گونه شاعران و نویسندگان پیش از آن که دست به قلم ببرند، نخست با شکیبایی فراوان رنج فراگیری درست زبان مادری را بر خود هموار کرده و سپس با رعایت آیین های دستوری و نگارشی زبان خود، به نوشتن و بیان اندیشه های خود آغاز کرده اند.


    امروز ولی در کنار شاعران و نویسندگان خوب و ممتاز کسانی هم ( به ویژه آنانی که "موج نو" را با هذیان گویی و یاوه سرایی اشتباه گرفته اند) دست به قلم بـرده اند که هنوز حرف اضافه مناسب جمله ی خود را نمی شناسند و آن را با حرف اضافه ی دیگری اشتباه می گیرند یا در جمله ی خود به جای یک ترکیب وصفی یک ترکیب اضافی را به کار می برند. اکنون به نمونه هایی ار این کاربردهای نادرست نگاهی بکنیم :


    نویسنده ای نوشته بود: « نگاه غمگینی به من انداخت». دیگری نیز آورده بود: « با لحنی طلبکار رو به همه گفت» و سومی نوشته بود: « گردن بند زیبایی به گردنش آویزان کرده بود».


    باید دانست که صفات چهار دسته است: یک دسته آن هایی که تنها به انسان اختصاص دارد مانند: عاقل، احمق، عاشق، فقیر، بداخلاق، شاد که همه صفت های انسان است که البته به مجاز می توان آن ها را به برخی از جان داران دیگر و با رعایت قاعده ای به اسم معنا نیز نسبت داد (که این قاعده را در پایین تر توضیح می دهم). دسته ی دیگر آن هایی است که مختص جاندار است مانند: هار، وحشی، تیزپا، رام. دسته ی سوم نیز ویژه ی بی جان و شی مانند: خشک، سفت، سرد، نرم، و دسته چهارم که هم شامل جان دار و هم بی جان می گردد مانند: سریع که آن را می توان هم برای انسان و حیوان و هم برای دوچرخه و اتوموبیل به کار برد.


    نسبت دادن صفتی که ویژه ی انسان است به بی جان ممکن نیست و سنگ نمی تواند نادان و کتاب نمی تواند عاشق باشد. به همین علت نویسنده ای که می نویسد: « نگاه غمگینی به من انداخت» صفت "غمگین" را که صفتی ویژه ی انسان است برای نگاه که انسان نیست ( بلکه اسم معنا است) به کار بـرده است ولی قاعده ی این کار را رعایت نکرده است. پیش از توضیح این قاعده نخست باید دانست که صفت گاه ممکن است که جانشین اسم شود و جای موصوف را بگیرد. مثلن هنگامی که می گوییم جوانی را دیدم، شنونده ی فارسی زبان درمی یابد که مراد، یک "مرد جوان" است. به همین شکل هنگام استفاده از صفاتی که تنها مختص انسان است، اگر مثلن بگوییم "خانه ی فقیر" یا "نگاه غمگین" شنونده فکر می کند منظور از "خانه ی فقیر" خانه ی یک شخص فقیر و منظور از "نگاه غمگین" نگاه یک شخص غمگین است. در حالی که "فقیر" و "غمگین" در واقع صفات توصیف کننده ی وضعیت و حالت "خانه" و "نگاه" بوده است. یعنی شنونده، این ترکیب ها را نه یک ترکیب وصفی (یعنی صفت و موصوف)، بلکه یک ترکیب اضافی (یعنی مضاف و مضاف الیه) می فهمد. به همین ترتیب عبارت " لحن طلبکار" هم به معنی لحن شخص طلبکار دریافت می شود.


    در فارسی برای جلوگیری از این برداشت نادرست این قاعده وجود دارد که هنگامی که صفتی را که ویژه ی انسان است به موصوفی بی جان یا یک اسم معنا نسبت می دهیم باید به آخر آن صفت جزء " انه " را بیافزاییم. یعنی در موردهایی که مثال زده شد باید نوشت: " نگاه غمگینانه ای به من انداخت"، " با لحنی طلبکارانه رو به همه گفت" و " خانه ی فقیرانه" ، همانگونه که می گوییم: فکر عاقلانه یا جمله ی عاشقانه. حال می توانید فکر کنید که آن شاعر یا نویسنده ی جوانی که می نویسد: "خانه ی مسکین" یا "اندیشه ی فقیر" چه به روز زبان فارسی می آورد و لابد آن را هم نشانه ای از تجدد و نوآوری می داند.


    یکی دیگر نیز نوشته بود: « گردن بند زیبایی به گردنش آویزان کرده بود». در حالی که چیزی را نه به گردن، بلکه در گردن آویزان می کنند و این نویسنده نمی داند که هر حرف اضافه معنی جداگانه ای به فعل می دهد و نمی توان یک حرف اضافه را برای همه ی موردها به کار برد و میان آویختن از چیزی ، آویختن به چیزی و آویختن در چیزی در معنا فرق هست و هیچ یک را به جای دیگری نمی توان به کار برد و در فارسی دست، حلقه، گردن بند ، کمند، طوق و قلاده را در گردن می آویزند و حمایل می کنند نه به گردن. و اکنون نمونه هایی از این مورد :


    چون بود طوق وفا در گردنت / زشت باشد بی وفایی کردنت ( منطق الطیر)


    حلقه ای در گردنم افکنده دوست / می برد هر جا که خاطرخواه اوست ( مثنوی)


    به تازیانه گرفتم که بیدلی بزنی / کجا تواند رفتن کمند در گردن ( سعدی)


    تا چه خواهد کرد با من دور گیتی زین دو کار / دست او در گردنم یا خون من در گردنش ( سعدی)


    ای دوست دست حافظ تعویذ چشم زخم است / آیا بود که بینم در گردنت حمایل ؟ ( حافظ)


    ١٤- درباره ی کاربرد نادرست صفت و اسم مونث در فارسی


    در زبان عربی، برای ترکیب وصفی قانون ویژه ای وجود دارد و آن این که صفت با موصوف خود هم جنس است، یعنی موصوف مذکر، صفت مذکر و موصوف مونث (و نیز جمع بی جان)، صفت مونث می پذیرد. عرب ها برای مونث کردن صفت به پایان آن " تای " تأنیث می افزایند که در عربی به صورت "ة" نوشته می شود. مانند قیادة السیاسیة (رهبری سیـاس*ـی) و مجالس الحاصة (نشست های ویژه). در فارسی تای تانیث را به صورت "ه" (های غیرملفوظ) می نویسند.


    ایرانیان در زبان فارسی که مونث و مذکر نمی شناسد، به ویژه در گذشته به تقلید از این قاعده ی ربان عربی به کارهایی بسیار جالب و البته نادرستی دست زده اند که خوشبختانه بخشی از آن ها امروز به دلیل خودآگاهی آنان کاربرد خود را از دست داده است، ولی بخش دیگر آن هنوز در زبان ما باقی مانده و همچنان از زبان ها شنیده و در نوشته ها دیده می شود. در زیر با برخی از آن ها آشنا می شویم:


    • مشهورترین ترکیب وصفی ساخته ی ایرانیان استفاده از صفت عربی "مربوطه" است که در عربی صفتی مونث است و همان گونه که گفته شد در این زبان فقط برای موصوف مونث به کار می رود. ولی ایرانیان و برخی دیگر از فارسی زبانان، هر واژه ای را که بخواهند (چه عربی باشد، چه فارسی، چه در عربی مونث باشد چه مذکر، چه مفرد باشد و چه جمع) در ترکیب با "مربوطه" به کار می برند و به گمان خود خیلی هم فصیح و بلیغ سخن گفته اند. مانند: رییس مربوطه، قانون مربوطه، پرونده مربوطه، گزارش مربوطه، دستگاه مربوطه، کشورهای مربوطه.


    • کار مونث کردن صفات به تقلید از زبان عربی در زبان فارسی که مذکر و مونث نمی شناسد بدانجا رسیده است که ایرانیان هر صفتی را (برای هر موصوفی، چه فارسی و چه عربی، چه مونث و چه مذکر،چه مفرد و چه جمع) به راحتی و بر خلاف دستور زبان های فارسی و عربی مونث می کنند . مانند: تحصیلات عالیه، دوره متوسطه، متون قدیمه، قانون مصوبه، پرونده مختومه، بانوی محترمه، نامه شریفه، کاغذ باطله، هیئت تحریریه، هیئت حاکمه، وسایط نقلیه، اعمال شاقه، امور خارجه، روابط حسنه، ارواح خبیثه، احترامات فائقه، قوه مقننه، قوه مجریه، قوه قضاییه، مکه معظمه، زن سلیطه، گناهان کبیره و انبوهی ار ترکیب های وصفی نادرست دیگر.
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    • مونث کردن کلمات که در زبان فارسی محلی ندارد چنان شکلی یافته است که کار از مونث کردن صفات گذشته و ایرانیان دیگر نه فقط صفات، بلکه با استفاده نابجا از تای تانیث عربی نوع مونث بسیاری از کلمات را نیز اختراع کرده و آن ها را نیز در کنار نوع مذکر آن در زبان خود به کار می برند. مانند: جد و جده، حاجی و حاجیه، خال و خاله، دلال و دلاله، رییس و رییسه، رقاص و رقاصه، زوج و زوجه، عم و عمه، مدیر و مدیره، شاعر و شاعره، محبوب و محبوبه، معشوق و معشـ*ـوقه، ملک و ملکه، ندیم و ندیمه، والد و والده و بسیاری دیگر.


    • با همین قاعده اسم ها و صفاتی نیز در فارسی پیدا شده اند که فقط برای زنان به کار می روند. مانند: ضعیفه، سلیطه، معروفه، مخدره و غیره.


    همان گونه که گفته شده بخشی از این واژه ها و ترکیب های من درآوردی اکنون دیگر به کار بـرده نمی شوند و ایرانیان می کوشند با به کار گرفتن برابرهای امروزی و درست برای باقی مانده ی آن ها، از کاربرد آن ها نیز در زبان فارسی خودداری کنند. ایدون باد.


    ١۵- «ط» بنویسیم یا «ت»؟


    یکی از دغدغه‌های پیش روی هر زبانی در راه تبدیل شدن به یک زبان نوین و خردمندانه، جهش هرچه سریع‌تر به سوی سادگی و کنار نهادن هنجارهای دست ‌و‌ پاگیر بازمانده از منطق حاکم بر روزگاران کهن است. روزگار نو منطق نو می‌خواهد و منطق نو زبان و خط نو.


    یکی از این ناهنجاری های بازمانده از روزگاران کهن در خط کنونی فارسی، وجود بیش از یک نویسه‌ (شکل حرف در نوشتار) برای برخی از واج ها (صدای حرف در گفتار) است. مثلن برای واج t دو نویسه ی "ت" و "ط" و همچنین نویسه‌های «س»، «ص» و «ث» برای واج ((s وجود دارد. روشن است که این چندگانه نویسی از کاربست واژه‌های عربی در زبان فارسی سرچشمه گرفته است.


    در زبان عربی کاربست این نویسه‌های گوناگون البته درست و خردمندانه است چرا که هر یک از این ها در برابر یک واج با واگویش (تلفظ) متفاوت قرار می گیرد. اما وجود این چندگانگی در خط فارسی خردمندانه و پذیرفتنی نیست، چرا که در واگویش فارسی، این نویسه‌ها هیچ تفاوتی با هم ندارند. از این رو اگر خط فارسی پیش از آن که جای خود را به خط دیگری بدهد، بخواهد خود را بازسازی کند و تبدیل به خطی آراسته، روان، ساده و منطقی شود، ناگزیر است تا آن جا که ممکن است به یک‌گانه‌نویسی روی آورد تا از کمند این آشفتگی‌ها برهد. اگر چه همان گونه که گفته شد ضروری است که خط فارسی جای خود را به خط دیگری بدهد.


    اکنون برای بررسی به تر واژه‌هایی که در آن ها نویسه ی "ط" به کار رفته است، آن ها را به چهار دسته تقسیم می کنیم:


    دسته‌ی نخست: اعضای این دسته واژه‌هایی هستند که در اصل عربی هستند و به‌ همان گونه وارد زبان پارسی شده‌اند. مانند طول، طیر، طرح، طیران و ... . در باره ی این گروه، تا اطلاع ثانوی ناگزیریم همچنان از همان نویسه "ط" بهره ببریم. چرا که شمار واژه‌های وامی "ط"دار در پارسی امروز بسیار زیاد است و به کنارنهادن این نویسه ممکن است به آشفتگی و پریشانی در خط بیانجامد و از سویی ایجاد چنین دگرگونی ِ بنیادینی - که تنها مربوط به نویسه‌ی "ط" نیست، بلکه سایر حرف های تازی را نیز در بر می‌گیرد - نیازمند یک عزم و آهنگ ملی است و تنها یک "ملت" است که می تواند چنین تصمیم بنیادینی را در باره‌ی خط خود بگیرد. پژوهشگران و نویسندگان به اندازه‌ی توان خود، تنها می توانند بنیاد‌های نظری چنین دگرگونی‌هایی را بپرورانند.


    دسته‌ی دوم: این دسته دربرگیرنده‌ی واژه‌هایی است که در اصل عربی نیستند، بلکه به دلیل کاربست هنجارهای واگویشی عربی دارای نویسه "ط" شده اند (به اصطلاح مُعرَّب شده‌اند) و سپس با همان‌گونه‌ی عربی‌ شده وارد زبان فارسی شده‌اند. مانند امپراطور ، سقراط و ...


    در این جا باید ، پوشش عربی این واژه‌ها را به کنار نهاده و آن ها را با در نظر گرفتن هنجارهای نگارشی و واگویشی خودمان بازسازی کنیم. چرا که "ط" نماد کاربست هنجارهای شنیداری و واگویشی عربی است و هیچ منطقی نمی تواند کاربست آن را در زبان پارسی توجیه نماید. هر زبانی خود شایستگی و حق آن را دارد که بر هر واژه‌ی بیگانه که برخورد می کند رنگ بومی بزند و از این رهگذر آن را در خود فرو بلعد. بر این پایه باید همه‌ی این واژه‌ها را از نو با هنجارهای گویشی و شنیداری فارسی بازسازی کرد.


    برای نمونه "امپراطور" (imperator) واژه‌‌ای است فرنگی که عرب ها آن را "اِمبَراطور" شنیده و به کار بسته‌اند. حال چه در حالی که ما واج "ط" در فارسی نداریم. پس یک ایرانی باید آن را "امپراتور" بنویسد – یعنی همانطور که می گوید و می شنود بنویسد.


    همچنین است باطری (battery) که باید "باتری" نوشته شود یا "بلیط" (Billet) که نگارش درست آن "بلیت" است. استوره نیز در همین گروه است (معرب واژه‌ی یونانی historia ).


    یک زیرگروه بزرگ این دسته، نام بزرگان غیرعربی است که نامشان معرب شده و سپس در پارسی به‌نادرستی به همان گونه‌ی عربی ‌گشته به کار رفته‌اند. مانند: ارسطو (ارستو)، سقراط (سقرات)، ذیمقراطیس (دموکریتوس)، طالس (تالس) و ... . این واژه‌ها در اصل تازی نیستند بلکه تازی‌‌شده‌اند و بر پایه‌ی آن چه گفته شد زبان فارسی هیچ بایستگی ِ منطقی برای پاس داشت این رسم ‌الخط غیر بومی ندارد.


    دسته سوم: این دسته واژه‌های در اصل فارسی هستند که از سوی تازیان معرب شده و به دلیل چیرگی تازیان در دوره‌هایی از تاریخ، گونه‌ی نوشتاری آن ها بر بومیان غلبه کرده و آن ها نیز آن واژه‌ها را به همان‌گونه‌ی عربی شده به کاربسته‌اند. مانند طوس ( پهلوان و شهری ایرانی که باید توس نوشته شد)، اسطوانه (که پارسی است و از واژه ی فارسی "ستون" است و باید با "ت" نوشته شود.). همچنین است طنبور (تنبور)، طراز (تراز)، طوطی (توتی)، طاس (تاس)، طپیدن (تپیدن)، طوطیا (توتیا)، غلطیدن (غلتیدن)، خطمی (ختمی، گونه‌ای گل) و... که همه پفرسی بوده و باید با "ت" نوشته شوند. در این اواخر چنین دگرگونی هایی خود‌ به‌ خود در حال شکل گیری است.


    دسته چهارم: واژه‌هایی که در عمل دارای دو گونه‌ی نوشتاری هستند. یعنی هم با "ت" و هم با "ط" نوشته شده اند و هر دو گونه کم وبیش جا‌افتاده است. مانند: سفسطه/سفسته، اطاق/اتاق، اطو/اتو، اطراق/اتراق، تارم/طارم، طرخون/ترخون، قوطی/ قوتی، طپانچه/ تپانچه ...


    درباره‌ی این واژه‌ها نیز با چشم پوشی از اصل و ریشه‌ ی آن ها می توانیم بدون هیچ‌گونه تردیدی گونه‌ی "ت"دار را برگزینیم و به‌کارگیریم. چرا که نویسه‌ی "ط" متعلق به خط فارسی نیست. یعنی در همه‌ی این موردها باید گونه‌ی "ت"دار را برگزید و نوشت. (از: سرای دانای توس. کورش جوشن لو)


     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    احسان طیری


    بزرگ سازی و گوچک سازی ِ


    واژه ها در زبان فارسی


    الف ) بزرگ سازی


    روندِ بزرگ سازی واژه در فارسی اَشکال سخت متنوعی به خود می گیرد که در بادی امر به نظر نمی‌رسد که چون این باشد و این خود از گوشه های نهان این زبان است که تعدادش بسیار است و تنها با دقت و جست و جو به دست می آید.


    اینک برخی موارد بزرگ سازی که نگارنده‌ یافته است و نمونه های مربوط بدان :


    ١- با افزودن واژه ی « نره » مانند: نره شیر, نره غول, نره گدا ، نره دیو, نره گور.


    فردوسی گوید:


    « یکی نره گوری بزد بر درخت . که در چنگ او پر مر غی نسخت »


    دراین نمونه ها « نره » حتماً و ضرورتاً به معنای « نر» (در مقابل « ماده » ) نیست , بلکه کلانی و هنگفتی نیز درنظر است.


    ۲- با افزودن واژه اکِ « خر » به معنای بزرگ :


    مانند خربوف ( جغد بزرگ ) , خر گردن , خرپول , خرسنگ, خرچنگ, خر آس ( آسیای دستی بزرگ ), خروار


    ٣ - با افزودن واژه‌اک « مه » و « مس » که شکل دیگر ِ مه است.


    مانند: مهبانو, مسمغان (رئیس و پیشوای مغان) مامس و بامس به معنی مادر بزرگ و پدر بزرگ در لهجة زرتشتیان کرمان.


    ۴ - با افزودن « ابر» مانند: ابر مرد, ابر کوه (ابرقو)، ابرمنش ( برمنش)، ابر قدرت.


    ۵ - با افزودن « بزرگ » مانند: بزرگ مرد, بزرگ ارتشتاران, بزرگ راه.


    ۶ - با افزودن « والا» مانند: والاگهر, والانژاد, والامقام, والانسب , والاجاه.


    ۷- با تکرار ِ همان کلمه . مانند: میرمیران , گیل گیلان, بهبهان , مردان مرد, کس کسان (به کس کسانش نمیدم, به همه کسانش نمیدم) ، شاهنشاه.


    تکرار برای تشدید و تاکید، به اشکال دیگری نیز به کار رفته است مانند:‌ خوابِ خواب, مـسـ*ـتِ مـسـ*ـت , خوبِ خوب, جانِ جان, مردِ مرد ,


    فردوسی می گوید: به پیش آیدم زود نیزه به دست . که در پیشتان مردِ مرد آمده است.


    ۸ - با افزودن پیشوند « شاه» مانند: شاه لوله , شاه سیم , شاهراه .





    ب ) کوچک سازی


    اما علائم مربوط به تصغیر در فارسی بسیار وسیع است که هم به کمک پساوندها و هم به کمک واژه ها انجام می گیرد.


    ●) پساوند های تصغیر


    پساوندهای تصغیر را می توان در فارسی به چهار گروه تقسیم کرد :


    الف. پساوند « کاف »


    ب. پساوندهای « چه » و « زه »


    ج. پساوند « ل »


    د. پساوندهای « و » و « ی »


    اینک نمونه هایی درهر باره ذکر می کنیم.





    الف) پساوند کاف


    گروه اول‌ مانند: مردک ، دنبک ، (دنب= دم) ، فندک (فند) ، خرک , سگک (سگ) ، نمک (نم) , سوزنک (به معنای سوزاک) ، سنجاقک (حشره ایست) ، چارک (وزن) ، پشمک ، طفلک , چنبرک (چنبر) ، غمبرک (غم و بر- غمبرک زدن) , جفتک, حسنک, زردک, پشتک , خرک, کلک , تشتک , کندک (خندق) ، دستک , چشمک , پرک, دوشک, سنگلک, برفک, سرخک, موشک, گزک و غیره.


    بررسی انفرادی هر واژه که با کافِ تصغیر همراه است نشان می دهد که ک همیشه نقش تصغیر ندارد, بلکه مانند پسوند «هاء» ، عمل کرد آن سخت گوناگون است و موضوع فقط به تصغیر یا ساختن اسم آلت (مانند سگک, خرک, کلک ) یا بیماری (برفک, سرخک, سوزنک) ختم نمی شود.


    در شعر زیرین مولوی استفاده شیرین و متنوعی از پسوند « ک » شده است :


    مستک خویش گشته‌ای, گـه ترشک گهی خوشک


    نازک دلبرک چه؟ در هنرک نه غولکی


    گروه دوم مانند: مرتیکه , زنیکه , بچه ایکه (در اصطلاح مردم اصفهان)


    گروه سوم مانند: خروک ، ترسوک , لندوک , رموک , خندوک , مردوک , پرستوک, جادوک, هندوک . (که گاه علامت صیغه ی مبالغه است مانند رموک و ترسوک و غیره).


    گروه چهارم مانند : بچه کک.


    گروه پنجم مانند : حیوونکی , طفلکی


    در پایان ِ یادآوری ازاین پساوند، این بیت فردوسی را نیز بیاوریم :


    ز تو لختکی روشنی یافتند . بدین سان سر از داد برتافتند





    ب) پساوندهای « چه» و « زه یا ژه »


    چه:


    گروه اول مانند: دولابچه ، کتابچه, دریاچه ، باغچه , بقچه, قالیچه , خوانچه, بازارچه, بامبچه (توسری) , طاقچه , میدان چه, کوچه , لو (لب) چه , کلوچه, آلوچه و غیره (و نیز به صورت « جه » در «خواجه» ( از خوا و چه یا جه)


    پساوند « چه » را با پساوند تصغیر « chen » در آلمانی و «چیک وچکا» در روسی می توان خویشاوند دانست. مثلاًَ واژه Madchen آلمانی, به معنای دختر و دوشیزه، درست با واژه «ماده چه» در فارسی ( که البته مورد استعمال ندارد) هم ریشه است. همچنین ( ماده = Maid, Magda ) و «مالچیک» و «دوچکا» در روسی.


    گروه دوم مانند: کلیچه (کل= کوتاه) دنبلیچه (دنبال + دم کوچک) .


    پساوند « چه » به طور عمده نقش تصغیر بازی می کند.


    زه یا ژه :


    گروه اول مانند: نیزه (نی), کنیز (کن= زن. از همین ریشه:کنیزک)، پاکیزه (پاک )، مشکیزه (مطهره)، چشمیزه (عدس)، رنگیزه (ماده رنگین) ، خوشیزه.


    گروه دوم مانند : مژه (موی + ژه) , نایژه (نای + ژه). با توجه به امکان تبادل ژ= چ = ز باید گفت که این پساوندها که ما آنها را همراه کرده ایم, در واقع اشکال دگرگون شده ی صوتی یکدیگرند.


    پساونده « زه و ژه » هم وسیله ی بزرگ و کوچک سازی است و هم وسیله ی افزار سازی.





    ج- پساوند « ل »


    پساوند « ل » به اشکال مختلف در می آید :


    گروه اول: آله، مانند: مچاله, چماله , گلاله, ‌گوساله .


    گروه دوم: له، مانند : گندله : سندله, دنبله, چمبله .


    گروه سوم: اول و اوله، مانند: چوچوله, فندول , جمبول (در مازندرانی یعنی متراکم )


    گروه چهارم: آلو، مانند: پشمالو، چاقالو, توغولو.


    گروه پنجم: مطلق ل، مانند : دنبل (دنب) , تنبل (تن=تنب؟)


    گروه ششم: آل، مانند : چنگال, زنگال (زنگار؟)


    گروه هفتم: غاله، مانند: بزغاله , داسغاله , چغاله , جزغاله , غاغاله (دستاش مثل غاغاله خشکه- هدایت). پزغاله ( در مازندرانی یعنی تاول)


    این پساوند مهم با پساوند تصغیری « Lein » در آلمانی برابر است . چنان که بررسی واژه‌ها به آسانی نشان می دهد, این پساوند همیشه نقش تصغیر ندارد و عمل کرد آن در زبان و واژه سازی متنوع است، ولی در مواردی به طور اخص نقش تصغیر بازی می کند مانند: گوساله, گندله: داسغاله و غیره.





    د- پساوندهای « و » و « ی »


    گروه اول: « و » مانند : یارو, گردو, زائو, خالو, عمو , شکمو, لب لبو, لبو, قهرو, ترازو, بازو ؟


    نقش این پساوند سخت متنوع است . گاه علامت صیغه ی مبالغه است مانند « قهرو » و « شکمو » و گاه نوعی ادات نسبت است مانند « عمو » (عم) و « خالو » (خال) و گاه ادات سازنده اسم فاعل است مانند « زائو » که بسیار زا نیست بلکه صرفاَ زاینده است و گاه تصغیر، مانند « گردو » و گاه تحقیر، مانند « یارو » و به همین پساوند است که ( چنان که در پساوند « ک » نمونه هایش ذکر شد) « ک » نیز افزوده می شود. مانند « خزوک » و« رموک » و غیره.


    گروه دوم: « ی » مانند : دخی (دختر کوچک) , پیشی, حسنی, حسینی, نصولی (نصراله ) و غیره.


    این پساوند در تداول خانوادگی برای تصغیرِ تحبیب آمیز اسامی به کار می رود. شاید پساوند کهنه « اویه » (در شیرویه, برزویه, حسنویه, بابویه, سیبویه وغیره ) وسیله تصغیر و تحبیب بوده است.





    ● ) علاوه بر پساوندهای نامبرده, که هنوز حق سخن و تحقیق درباره ی آنها ادا نشده است , یک سلسله واژه‌ها نیز وسیله ی تصغیر قرار می گیرند که به قرار زیرین هستند :


    بچه:


    ١ . مانند: بچه شیر, بچه سگ, بچه جن , بچه کفتر, بچه خرس.


    ۲ . یا مانند: شیر بچه ، سگ بچه .


    جره : مانند: جره باز, جره اردک.


    توله : مانند: توله خرس, توله سگ, توله روباه.


    ریزه: مانند: « زمین ریزه » که نظامی به کار می برد :


    گر تو زمین ریزه, چو خورشید و ماه . پای نهی بر فلک قدر و جاه


    و یا مانند « خسیس ریزه » که خاقانی به کار می برد:


    مشتی خسیس ریزه که اهل سخن نیند


    ◙ ◙ ◙





    بررسی اجمالی فوق که در آن به ذکر نمونه هایی قناعت شده است ، نمونه ایست از این که چه تنوعی در زبان فارسی در زمینه صرف و نحو وجود دارد که هنوز مورد تحقیق قرار نگرفته و اگر جست و جو شود دفینه های پنهانی ِ بسیار، در آن عیان می گردد.

     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376



    ناصر پورپیرار




    درباره ی فارسی نویسی




    نوشتن خط فارسی مشکل است و مشکل تر خواندن آن است که به علت نداشتن علائم آوایی، نویسه های گوناگون برای آواهای واحد، و الزامی نبودن فاصله گذاری بین واژه ها، برای فارسی آموزان بیگانه و حتا نوآموزان فارسی زبان، بیرون از حوصله ی عادی است، و نبودن رسم الخط و سر هم نویسی های غیر ضرور نیز تا حد زیادی بر مشکلات ساختاری زبان ما افزوده است.


    راه حل نسبی درست نویسی فارسی، باز گرداندن استقلال واژه ها و آزادکردن نوشتن فارسی از بندهایی است که در طی قرون, به طور عمده از سوی کاتبان و نسخه برداران و نیز شاعران بر دست و پای آن گذارده شده است. کاتبان برای سرعت در کار و صرفه جویی در جوهر و کار، کلمات را به یکدیگر لحیم می کردند و کم ترین فاصله ها را بین واژه ها در نظر می گرفتند و شاعران در تنگی تنظیم وزن و قافیه با ترکیب، تصغیر و یا افزودن حروف، به واژه ها دستبرد می زدند.


    هدف از ارائه ی هر شیوه ای در نگارش فارسی باید حتی الامکان ترمیم جراحات یاد شده در بالا و ساده و آسان نمودن نوشتن، خواندن و دریافت وازه ها باشد. شیوه ی نگارش فارسی ، تا رسیدن هنگام تغییر خط آن، باید به واژه های مدفون شده در ترکیب های غیر ضروری حیات دوباره ببخشد و کار با الفبای فارسی را که بدون مشکلات رسم الخطی نیز به قدر کافی سخت است نرم تر کند.


    مشکل ترین بخش نگارش فارسی، تعیین حد واژه ی مستقل و تعیین تکلیف کلمه های مرکب است. هرج و مرج حاکم در نوشتن واژه های مرکب نه از یرخورد لغوی با موضوع، بلکه از برخورد فنی ریشه می گیرد.


    از دانش آموز سال دوم راهنمایی پرسیدم: بی هوده یعنی چه ؟


    پاسخ داد : بی خودی، بی مصرف، بی سود.


    پرسیدم : هوده یعنی چه ؟


    گفت : نمی دانم، نخوانده ایم.


    او با بی هوده به شکل بیهوده آشنا بود و آن را واژه ای مستقل می انگاشت. در هیچ دوره ای به آموزندگان ما توجه به ریشه و بنیاد واژه ها آموخته نمی شود. به عنوان مثال بسیاری از دانش آموزان ما با کلمه ی خورشید ( خور = سوراخ، گودال و شید = نور ) از سال اول دبستان آشنا شده اند. اما در دانشگاه هم نمی توانند اجزای این واژه را معنی کنند. همین طور است کلمه ی زمستان ( زم = سرما و ستان = پسوند مکان و کیفیت ). بسیاری معنی منجلاب را می دانند ولی با واژه ی منجل (= گیاه در هم پیچیده ) آشنایی ندارند و واژه ی بسیار زیبای نود ( = آوا، ناله ) که در ترکیباتی مانند خوشنود و بهنود هست گویی به خاک سپرده شده است. واژه ی نازک نه یک واژه ی مستقل، بلکه ترکیبی است از نا ( = حرف نفی ) و زک (= ضخیم و کلفت )، واژه ی ناله ترکیبی است از نا ( = حرف نفی ) و واژه ی گم شده ی له ( = آوایی از سر شادی ) که در واژه ای مانند هلهله پنهان است. واژه ی آلبالو ترکیب بسیار زیبایی است از آل ( = قرمز ) و بالو ( = غده، ورم )، بیابان ترکیبی است از بی (= حرف نفی ) و آب و آن ِ جمع )، آبشار از آب و شار ( = قصر بلند ) به معنی قصر بلندی از آب، گهواره ترکیبی است از گـه (= مخفف گاه به معنی مکان ) و واره ( = پسوند تشبیه ) به معنی مکان گونه و واژه ی بیگانه ترکیبی است از بی ( = حرف نفی ) و گانه ( = پسوند تشبیه ) به معنی کسی که گویی وجود تدارد، کسی که به کسی شباهت ندارد و بسیاری دیگر از این دست.


    از این رو جدا نویسی از نظر دانش اتیمولوژی (Etymology علم اشتقاق و شناسایی کلمه) که زبان فارسی هنوز گام نخست آن را هم نپیموده است، دارای اهمیت است و مساله ی رسم الخط فارسی که اکنون به خطی غیر علمی تبدیل گردیده است، بخش بسیار مهمی از مساله ی نوسازی و بازسازی زبان فارسی است و باید بر حذف استثناهای دست و پا گیر دستوری و نگارشی و پیدا کردن قاعده ای عام برای آن ها اصرار ورزید.


    از جمله باید به علائم و نشانه ها نیز چون واژه ها حیات مستقل بخشید ( نشانه هایی مانند : می ، بی ، ها ، تر ، ترین و . . . . ) و آن ها را به عنوان علائم راهنمای آموزش زبان فارسی به کار بگیریم، نه آن که آن ها را در دل واژه ها پنهان کنیم و رد پای آن ها را با چسباندن شان به واژه پاک کنیم و به تعداد دندانه ها نیز که خود یکی دیگر از مشکلات خط فارسی است، بیافزاییم.


    هر گونه سر هم نویسی بی هوده که شکل شناخته شده ی واژه را در هم ریزد و خواندن و فهم آن را سخت تر کند جز سهل انگاری چیزی نیست.


    کافی است اشاره کنیم که هیچ عربی، علی حده، عن قریب، من جمله، من باب، مع هذا یا ان شاء الله را مانند ایرانیان علیحده، عنقریب، منجمله، منباب، معهذا و انشاالله نمی نویسد.


    ما در بخش نخست به واژه های مرکبی که از دو اسم، اسم و صفت، اسم و فعل و گونه های دیگر ساخته می شود نگاهی می اندازیم و درست نویسی آن ها را باز گو می کنیم و سپس به درست نویسی واژه های مرکبی می پردازیم که به وسیله ی پیشاوند ها و پساوند ها ساخته شده است و سرانجام شیوه ی نگارش درست واژه های مرکبی را بررسی می کنیم که با علائم و ادات استفهام، نفی، جمع و صفات تفضیلی و عالی نوشته می شود.


    در بخش دوم نیز پس از پرداختن به چه گونگی جدا یا سرهم نویسی حرف اصافه ی به ، واژه ی هیچ، ضمایر اشاره ی این و آن و نیز حروف و علائمی مانند چه، که و می، سرانجام با همزه ی عربی که جای ی را در خط فارسی اشغال نموده است تعیین تکلیف می کنیم. دیگر مسایل مربوط به درست نویسی فارسی را نیز به بخش های بعدی این مبحث واگذار کرده و به نوبت مورد بررسی قرار خواهیم داد.




    بخش نخست : واژه های مرکب




    ١ – واژه های مرکب از دو اسم، اسم و صفت، اسم و فعل و گونه های دیگر




    ابتدا باید برای کلمه ی مرکب تعریفی قایل شد :


    کلمه ی مرکب واقعی آن کلمه ای است که از ترکیب دو یا چند واژه ی شناخته شده ی مستقل، مفهوم و منظوری نو بسازد، به طوری که این معنی و منظور نو، در واژه هایی که مصالح ساخت آن ترکیب بوده است، وجود نداشته باشد. این معنی نو را بسیط می نامند.


    در کلمه ی جوانمرد ، هر یک از اجزای کلمه ( یعنی کلمات جوان و مرد ) دارای معنی شناخته شده و مستقلی است که در معنی ترکیب جدید نیست و با آن ارتباطی ندارد. به گفته ی دیگر مفهوم کلمه ی جوانمرد ارتباطی به معنای اجزای خود یعنی به معنای کلمات مرد و جوان ندارد. به پیرزن هم می توان صفت جوانمردی داد که نه مرد است و نه جوان. از این رو کلمه ی جوانمرد یک کلمه ی مرکب واقعی است و به عنوان یک واژه ی مستقل می باید یکپارچه و سرهم نوشته شود.


    از این دسته می توان نمونه های زیر را نام برد :


    پیشخوان، دستپاچه، دستخوش، پیشکار، سرخاب، پایمردی، دلواپس، رختخواب، شبیخون، بازیگوش و . . . . . . . . . .


    لیکن یکپارچه و سر هم نویسی برای آن واژه های مرکبی که چه عینی و چه ذهنی، به معنی اجزای خود مربوط می گردد ضروری نیست. .به عنوان نمونه :


    آب میوه، جهان گرد، دانش آموز، دانش جو، گل برگ، شیمی دان، کوه نورد، باستان شناس، شاه زاده، پی آمد، ماه رو، سنگ دل، روان پزشک ، پیش رفت، صاحب خانه، جمع آوری، دل خواه، خوش حال ، خوش بخت، گم راه، نیم روز، نوش دارو، خوش آیند، دل آرام، گم نام.


    یافتن قانون عام برای نوشتن واژه های ترکیبی، به شرط پرهیز از تعصب و ترک عادت های ناموجه، غیر ممکن نیست، زیرا سرهم نویسی غیر ضروری وازه های مرکب مبنای زبان شناسی یا آوا شناسی ندارد.


    لازم به گفتن است که هرگاه کلمه ی مرکبی به صورت اسم خاص در آمده باشد باید سر هم نوشته شود، مانند: میاندوآب، دلارام( برای نام زن) ، گلندام، گلابدره، آبعلی و غیره.




    ۲ – واژه های مرکبی که به وسیله ی پساوند ها و پیشاوند ها از صورت واژه ی ساده خارج شده است




    پساوند ها




    پساوندی که دارای معنی مستقل نیست و جز در پیوند با واژه ی اصلی موجودیت و کاربرد لغوی ندارد، جزئی از واژه است و سرهم نویسی آن ضروری است. مانند : نمکدان، باغبان، گلزار، کوهستان، بازیچه، دانشور و غیره.


    تنها موارد استثنا برای جدا نویسی این گونه پساوند ها، هنگامی است که :


    واژه ی اصلی به ه غیر ملفوظ پایان می یابد ، مانند : سبزه زار، علاقه مند، کوزه گر، گریه وار،


    و یا حرف پایانی واژه ی اصلی با حرف اول پساوند هم مخرج باشد، مانند : نظام مند




    پساوند گاه به معنای زمانی اغلب به صورت واژه ای مستقل به کار بـرده می شود و حیات مستقل دارد. مانند :


    گاه باشد که کودکی نادان به غلط بر هدف زند تیری.


    گاه گاهی صوتی خوش سر می داد.


    گاهی نگاهی از سر لطف به ما می نمود.


    از این رو لازم است که پساوند گاه ( در معنای زمانی ) نمای مستقل واژگانی خود را حفظ کرده و جدا نوشته شود. مانند : صبح گاه، شام گاه، چاشت گاه و غیره.


    لیکن گاه به معنای مکانی واژه ی مستقل مصطلحی نیست و از این رو مطابق قاعده ی کلی پساوندهایی که دارای معنی مستقل نیستند متصل به واژه ی اصلی نوشته می شود. مانند : خوابگاه، کمینگاه، آرامگاه، خرمنگاه و غیره.


    در این مورد نیز اگر واژه ی اصلی به ه غیر ملفوظ پایان یابد، گاه پسوند مکان، باید جدا از واژه نوشته شود، مانند : تکیه گاه، خیمه گاه، قبله گاه و غیره.




    پیشاوند ها




    پیشاوند عمومن جدا از واژه ی اصلی نوشته می شود، مانند : هم شکل، بی گدار. مگر آن که کلمه ی مرکب معنایی بسیط داشته باشد، یعنی با معنای اجزای خود یکی نباشد و با آن مفهومی تازه ساخته شده باشد. مانند : همسایه


    پیشوند هم در لغت به معنی نیز هم آمده است، مانند :


    چنان نمانده چنین هم نخواهد ماند


    این هم بگذرد


    این کارها هم عاقبتی نخواهد داشت


    هم در این حالت، یعنی در معنای نیز، واژه ای معنی دار و مستقل است و باید جدا نوشته شود.


    هم در معنی شباهت و یکسانی نیز باید جدا از واژه ی اصلی نوشته شود مانند هم نام( دارای نام یکسان)، هم رنگ (دارای رنگ یکسان)، هم عقیده ( دارای عقیده ی یکسان).


    اما در حالت بسیط ( یعنی هنگامی که معنی کلمه مرکب با معنی اجزای آن یکی نباشد و مفهومی تازه ساخته شده باشد ) سرهم نوشته می شود مانند : همبستر ( کسی که با وی نزدیکی جنـ*ـسی می شود) ، همشیره ( خواهر)، همسایه (کسی که در جوار و یا در نزدیکی زندگی می کند).


    همین قاعده برای عدد یک صادق است، یعنی : هرگاه یک در معنی عددی خود باشد به همین دلیل واژه ای مستقل است و باید جدا نوشته شود مانند : یک کتاب، مرد یک دست، یک دنده ی فولادی، یک سر پر شور، یک دانه ی مروارید


    اما هنگامی که وازه ی یک در پیوند با واژه ی بعد از خود مفهومی تازه ( بسیط ) بسازد، در آن صورت دیگر استقلال ندارد و باید سر هم نوشته شود. مانند:


    او دوست یکدلی است ( به مفهوم صمیمی)


    این اجناس یکدست نیست ( به مفهوم مخلوط )


    پروازه یکسره تا نیویورک ( به مفهوم بدون توقف )


    چه موجود یکدنده ای ! ( به مفهوم لجباز )


    کودک یکی یکدانه ( به مفهوم لوس و ننر )




    ٣ – واژه های مرکبی که با علائم و ادات استفهام، نفی، جمع و صفت های تفضیلی و عالی همراه شده است





    همه ی این گروه را می توان بنا بر قاعده ای مشخص و یکنواخت جدا از واژه ی اصلی نوشت :


    اگر تاکنون درباره ی جدانویسی این گروه از واژه های مرکب، قاعده ی عامی وضع نشده است تنها به دلیل عادت بوده است و مانع های زبان شناسی و فنی وجود نداشته است. هرگز دیده نشده است که بی بنیان، بی برگشت و یا بی بند و بار را به صورت بیبنیان، بیبرگشت و یا بیبند و بار بنویسند و اگر جدا نوشتن حرف نفی بی در کلمه ی بی بنیان هیچ لطمه ای به معنی آن وارد نمی سازد. از این رو نوشتن بی باک، بی جا، بی تاب، بی هوده، بی چاره، بی خود، بی درنگ، بی موقع، بی برگ، بی کار، بی کس و غیره نیز چیزی جز یکدست کردن نوشتن فارسی نیست.


    همین طور است در مورد دیگر علائم زبان فارسی مانند های جمع و تر (علامت صفت تفضیلی ) و ترین ( علامت صفت عالی ). در این مورد نیز اگر از عادت ها صرف نظر شود تنها در جدا نویسی است که رعایت رسم الخط یکدست ممکن می شود و مشکلی علمی نیز از نظر آواشناسی ، زبان شناسی، ریشه شناسی و صرف و نحو پدید نمی آید. بلکه حتا از تعداد دندانه ها که از مشکلات خط فارسی است نیز کاسته می شود.


     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376

    خش دوم




    همان گونه که پیش از این گفته شد، در بخش دوم پس از پرداختن به چه گونگی جدا یا سرهم نویسی ِ :


    حرف اصافه ی به


    واژه ی هیچ،


    ضمایر اشاره ی این و آن


    حروف و علائمی مانند چه، که و می


    سرانجام با همزه ی عربی که جای ی را در خط فارسی اشغال نموده است تعیین تکلیف می کنیم.




    ١ – حرف اضافه ی به




    یکی از مشکلات در نوشتن فارسی تعیین تکلیف با حرف اضافه ی به است که اغلب کلمه ای مستقل است و سمت و سوی حرکت را نشان می دهد. این حرف اضافه تا اندازه ی زیادی به to در زبان انگلیسی شبیه است، مانند :


    من فردا به خانه ی شما می آیم.


    قرار شد مطلب را به دوستان بگوییم.


    برای دریافت مطلب باید به کتاب های لازم مراجعه کرد.


    مردم به دشمنان این سرزمین درس لازم را خواهند داد.


    حرف اضافه ی به همچنین دارای نقش معنی ساز و سمت دهنده ی بسیار مهمی است که به هیچ روی حذف شدنی نیست.


    به نمونه های زیر توجه کنید :


    در به در ( حرکت نا امیدانه از جایی به جای دیگر)


    رو به رو ( حرکت از چهره ای به چهره ی مقابل ، حرکت متقابل از چیزی به چیز دیگر )


    جا به جا ( حرکت از جایی به جای دیگر )


    به درستی ( حرکت صحیح )


    به سامان ( حرکت آراسته، حرکت با مقدمات لازم )


    به تازگی ( حرکت نو )


    به آسانی ( حرکت سهل )


    سر به هوا ( حرکت بدون چشم انداز )


    به احتمال ( حرکت نامطمئن )


    به یقین ( حرکت مطمئن )


    به پیش ( حرکت رو به جلو )


    و غیره.


    هر جزء از نمونه های بالا چنان نقش خدشه ناپذیر خود را در تفهیم مطلب ادا می کند که دستکاری در فیزیک و یکپارچه کردن آن چیزی جز اخلال در آسان نویسی و آسان خوانی خط فارسی نیست. سر هم نویسی این حرف اضافه هیچ دلیل زبان شناسی یا آوا شناسی ندارد و تاکنون چیزی جز ابراز سلیقه نبوده است.


    برای دریافت نقش مستقل، معنی ساز و جهت دهتده ی حرف اضافه ی به به یک مثال پر اهمیت دیگر توجه کنید :


    در بیش تر زبان ها، مردم هنگام جدا شدن از یکدیگر لفظی به کار می برند که گویای امید به دیدار بعدی است. مواردی چون زبان ما کم است که لفظی که هنگام جدایی گفته می شود ( یعنی خدا حافظ ) به گونه ای است که بی امیدی و ناباوری به دیدار مجدد در آن موج می زند و گویا رسیدن گزند بر جان هر کسی چنان محتمل است که مگر خدا باید او را حفظ کند و گرنه امیدی به دیدار بعدی با او نیست.


    در فارسی کهن کلمه ی درود در هنگام دیدار و به عنوان سلام ادا می شده است و به هنگام جدا شدن تنها حرف اضافه ی به را پیش از درود می آورده اند، یعنی به درود می گفته اند که معنای تا سلامی دیگر یا به امید دیدار را می رسانده است. در اینجا نقش خلاق و معنی ساز و جهت نمای حرف اضافه ی به حذف نشدنی و به خوبی آشکار است.


    حرف اضافه ی به به جز در سه مورد واژه ای مستقل است و باید جدا نوشته شود. این سه مورد استثنا ( یعنی هنگامی که لازم است که حرف به جزیی از واژه شناخته شده و سر هم نوشته شود ) این است :


    ١- در آن جا که از صورت کهن تر فارسی استفاده می شود مانند : بدان، بدین، بدیشان و غیره


    ۲- در آن جا که تاکید مصدری ( به صورت فارسی کهن ) باشد مانند : بگفتن ( به جای گفتن )، بخفتن ( به جای خفتن )، برفتن ( به جای رفتن ) و مصدر های فراوان دیگر.


    ٣ - در آن جا که ( به نادرستی ) حرف اضافه ی فارسی به با حرف تعریف عربی ال به هم متصل و مصطلح شده است. مانند : بالاخره ( به معنی سرانجام )، بالعکس ( به معنی بر عکس، واژگونه )، بالفطره ( به معنی در اصل ، ماهیتا ) و از این قبیل.


    این گونه واژه های مصطلح من در آوردی و بی هویت است.


    • قاعده ی کلی برای همه ی انواع حرف اضافه (بیشینه) این است که آن ها را جدا از واژه ی قبل یا بعد شان باید نوشت. مانند: آن را خریدم، حوصله اش به سر آمد.




    ۲ - ادات نفی هیچ




    در موارد بسیاری، از واژه ی هیچ که می توان آن را از واژه های مبهم نیز دانست معنا و مفهوم مستقلی برداشت می شود. این معنا و مفهوم البته در همه جا آشکار و واحد نیست.


    نخست به جمله های زیر توجه کنید :


    آنان هیچ به عاقبت کار نمی اندیشند.


    از آن همه تلاش هیچ سودی نبرد.


    با کمی دقت معلوم می شود که از هیچ استنباطی متضاد همه چیز می شود. اگر همه را تمام و مجموعه ی کل بدانیم باید هیچ را صفر و نابود بیانگاریم و به محض آن که آن را معنی کردیم، بر موجودیت مستقل واژگانی آن صحه گذاشته ایم.


    مثال های آورده شده در بالا را می توان این گونه فهمید و نوشت :


    آنان ابدن به عاقبت کار نمی اندیشند.


    سودش از آن همه تلاش صفر بود


    یک مثال دیگر :


    قاضی از متهم پرسید : چیز دیگری برای گفتن داری ؟


    متهم پاسخ داد : هیچ !


    یعنی نه، خیر، ابدن.


    بدین ترتیب برداشت واژگانی از کلمه ی هیچ مایه ی لازم را برای حیات مستقل دارد و بی دلیل ( و تنها از روی عادت و یا زیبایی ) به جای نوشتن هیچ وقت، هیچ کس ، هیچ کدام و از این قبیل نباید سر هم نوشت : هیچوقت، هیچکس، هیچکدام و غیره.




    ٣- ضمایر اشاره ی این و آن




    این و آن ضمایر اشاره به نزدیک و دور است و آن ها را باید همیشه جدا از واژه ی دیگر نوشت، به جز در آن جا که با پیشاوند هم همراه است و یا پس از شکل کهن حرف اضافه ی به ( یعنی بد ) می آید.


    به نمونه های زیر توجه کنید :


    آن چه به خود نمی پسندی بر دیگران مپسند. ( به جای آنچه )


    آن که در خواب غفلت به سر می برد. ( به جای آنکه )


    به آن ها توجه کن ! ( به جای آنها )


    چون آن که پیش از این گفتیم. ( به جای چنان که )


    این ها همه می گذرد. ( به جای اینها )


    چون این حرفی را تاکنون نشنیده ام. ( به جای چنین )


    یکی از همین روزها انتظار به سر خواهد آمد. ( یعنی هم این )


    دوباره همان مثال ها را زد. ( یعنی هم آن )


    وی همچنین افزود . . . . . ( یعنی همچون این )


    همچنان که گفتم . . . . . ( یعنی همچون آن که )


    بدان سان اجل بر او فرود آمد که فرصت وداع نماند


    روزگار بدین گونه می گذرانیم که می بینید.




    ۴ – درباره ی چه، که و می




    ▼ چه پیوسته موجودیت مستقل واژگانی، نحوی و یا علامتی خود را دارد و باید جدا نوشته شود . این موارد چون این است :




    ● چه ممکن است ادات استفهام به معنی چه چیزی باشد :


    چه بر سر خودت آورده ای ؟


    چه شد که نماندی ؟


    ● چه گاهی حرف ربط است و برای بیان تساوی میان دو چیز به کار می رود :


    چه بخواهند، چه نخواهند


    در برابر مرگ چه سلطان و چه گدا، همه یکسان اند.


    ● چه ممکن است به عنوان مبهمات مخفف واژه ی چیز یا چیزی که باشد :


    هر چه گفت بکن !


    به آن چه پایدار نیست دل مبند !


    ● چه ممکن است قید مقدار باشد


    هر چه گفتم به خرجش نرفت.


    ● چه ممکن است قید کثرت و تعجب باشد :


    چه برف سنگینی !

     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    62
    بازدیدها
    4,041
    بالا