به نام خد
نام نویسنده:فاطمه تاجیکی کاربرانجمن نگاه دانلود
نام کتاب:داستان های کوتاه
نام داستان اول:آتش سوزی ساختمان پلاسکو
شروع بایادخدا:
باخوشحالی کیک روبرداشتم وبه طرف خونه حرکت کردم امروز95/10/30هست بهترین روز زندگی من امروز سالگرد،ازدواج منوعشقمه یکسال پیش توی همچین روزی باآراد،ازدواج کردم وقتی به ساختمان رسیدم کلیدوازداخل کیفم در،آوردم ماتوی یک آپارتمان۸طبقه زندگی میکنیم ماطبقه سوم هستیم درواحد وبازکردم سریع کیک روگذاشتم داخل یخچال.
خونه آماده بودهمه جاروتزئین کرده بودم ساعت۱۱ونیم بود آراد،آتشنشان بودوامروز شیفتش بود همه چیزواسه شب آماده بود باورم نمیشه یکساله که منوآراد،ماشدیم امروزیه خبرخوب براش دارم کنترل تلویزیون روبرداشتم روشنش کردم کانال هاروبالاپایین میکردم زدم شبکه خبر بابُهت به تلویزیون خیرع شدم ساختمان پلاسکوآتیش گرفته بود
وای خداباورم نمیشه برنامه زنده بود.
خبرنگار:بله مشاهده میکنید ساختمان پلاسکوی تهران که50سال ساخته شده آتش گرفته وتمام آتش نشان های شهرحضور دارند تاآتش رومهارکنند...وای نه همین الان ساختمان ریزش کرد.
جیغ خفیفی کشیدم یاابولفضل آراد کیفموچنگ زدم از،درزدم بیرون اشکام جاری شدن خدایا برای آرادم اتفاقی نیفته سریع دربست گرفتم وگفتم:خیابان جمهوری اسلامی،چهارراه استانبول ساختمان پلاسکو،اقا توروخداسریع برو.
مرد:باشی آبجی ولی اونجا آتیش گرفته.
شدت اشکام بیشترشدوگفتم:فقط برو.
تااونجاصدتانذرکردم که اتفاقی واسه آرادم نیفته.
راننده:آبجی راه بسته است باس پیاده بری.
سریع پیاده شدم کرایه روحساب کردم پاتند کردم به طرف ساختمان پلاسکو.
چندبارباآراد،اومده بودم اینجا،به ساختمانی که باخاک یکسان شده بودخیره شدم همه ی مردم جمع شده بودندباگریه به طرف ساختمان رفتم
که چندتاآتشنشان جلوم روگرفتن.
-کجاخانوم نمیشه برید،بذاریدما،کارمون روانجام بدیم.
بادادوگریه گفتم:توروخدابذاریدبرم باید مطمئن بشم حال آرادخوبه.
به طرف صدابرگشتم علی بود،دوست آراد.
من:علی آقاتوروخدا بگوحال آرادخوبه؟
علی:آروم باش نگین خانوم آرادوقتی ساختمون ریزش کرد،داخل بود نجاتش دادیم منتقل شدبیمارستان.
بادو،زانوروی زمین افتادم گفتم:خدایا شکرت خدایاشکرت.
سریع بلندشدم وگفتم:کدوم بیمارستان؟
-بیمارستان سیناخبری شدبه منم اطلاع بدین.
من:باشه ممنون.
باخوشحالی به طرف بیمارستان سینارفتم
حال عزیزدلم خوب بوداووف واردبیمارستان شدم به سمت بخش اطلاعات رفتم به پرستارگفتم:ببخشیدیه آتشنشان اوردن اینجااتاقش کجاست.
پرستار:چندنفروآوردن اسمش روبگو.
من:آرادآرادمهبی.
پرستار:متاسفم ایشون به بیمارستان نرسیدن وتموم کردن به سردخونه منتقل شدن تسلیت میگم.
بادو زانو،روی زمین افتادم امکان نداره علی گفت حالش خوبه نه آراد چیزیش نشده امشب سالگرد،ازدواجمونه ،نمیتونه حقیقت داشته باشه آرادقول داده بودحتی موقع مرگ باهم باشیم چرارفتی.
یکسال بعد:کنارسنگ قبرش نشسته بودم وبه عکس روی سنگش خیره شدم بودم لباش میخندید،یکساله عشقم پیشم نیست یکسال پیش سالگرد،ازدواجمون بودکه ازپیشم رفت امسال سالگردازدواجمون تبدیل شدبه سالگرد بسته شدن چشمای خمارش چشمای عشقم بسته شده بود،دیگه کی منواذیت کنه حرص مودربیاره من موهای کی وبهم بریزم فرارکنم صدای خنده های کی توی خونه بپیچه باکی قهرکنم نازموبخره عشقم جات خیلی خالیه زودرفتی گلم از خداا.
-نگینم.
بلندشدم وبابغض به روبه روم خیره شدم.
من:آرادم برگشتی دلم واسه ات تنگ شده بود.
-منم عزیزجونم.
من:آرادمیشه منوببری پیش خودت؟
آرادبه پشت سرم خیره شدبرگشتم ونگاه ام خوردبه پسر دوتامون که بغـ*ـل عمه اش بودگریه میکردرفتم بغلش کردم وبه طرف آرادبرگشتم.
آراد:اسمش چیه؟
-به یادتوگذاشتم آراد.
-مواظبش باش نگینم وقتش برسه میای پیش خودم.
من:میکشمت اگه به حوری هانگاه کنی.
-منم میکشمت اگه شوهرکنی.
میونه گریه خندیدم اونم خندید باگریه به خنده هاش خیره شدم دلم برای گریه هاش تنگ شده بود باگریه نگاهش میکردم که چشمکی زدوگفت:مواظب خودتو کوچولومون باش نگینم دوستدارم عزیزترازجونم.
وغیب شد،آرادپسرمنوعشقم بودپنج ماهشه هدیه عشقم به منه اونروز میخواستم خبرپدر شدنش بدم میخواستم بگم دوماه باردارم
باگریه صورت پسرکوچولوم روکه کپی باباش بود بوسیدم،آرادم بیصبرانه منتظر روزی ام که بیام پیشت.
پایان داستان اول(تسلیت میگم به بازماندگان آتشنشانانی که دارفانی راوداع کردند ویادو فداکاری اشان همیشه درقلب ماست وافتخار ایران زمینن)
نام نویسنده:فاطمه تاجیکی کاربرانجمن نگاه دانلود
نام کتاب:داستان های کوتاه
نام داستان اول:آتش سوزی ساختمان پلاسکو
شروع بایادخدا:
باخوشحالی کیک روبرداشتم وبه طرف خونه حرکت کردم امروز95/10/30هست بهترین روز زندگی من امروز سالگرد،ازدواج منوعشقمه یکسال پیش توی همچین روزی باآراد،ازدواج کردم وقتی به ساختمان رسیدم کلیدوازداخل کیفم در،آوردم ماتوی یک آپارتمان۸طبقه زندگی میکنیم ماطبقه سوم هستیم درواحد وبازکردم سریع کیک روگذاشتم داخل یخچال.
خونه آماده بودهمه جاروتزئین کرده بودم ساعت۱۱ونیم بود آراد،آتشنشان بودوامروز شیفتش بود همه چیزواسه شب آماده بود باورم نمیشه یکساله که منوآراد،ماشدیم امروزیه خبرخوب براش دارم کنترل تلویزیون روبرداشتم روشنش کردم کانال هاروبالاپایین میکردم زدم شبکه خبر بابُهت به تلویزیون خیرع شدم ساختمان پلاسکوآتیش گرفته بود
وای خداباورم نمیشه برنامه زنده بود.
خبرنگار:بله مشاهده میکنید ساختمان پلاسکوی تهران که50سال ساخته شده آتش گرفته وتمام آتش نشان های شهرحضور دارند تاآتش رومهارکنند...وای نه همین الان ساختمان ریزش کرد.
جیغ خفیفی کشیدم یاابولفضل آراد کیفموچنگ زدم از،درزدم بیرون اشکام جاری شدن خدایا برای آرادم اتفاقی نیفته سریع دربست گرفتم وگفتم:خیابان جمهوری اسلامی،چهارراه استانبول ساختمان پلاسکو،اقا توروخداسریع برو.
مرد:باشی آبجی ولی اونجا آتیش گرفته.
شدت اشکام بیشترشدوگفتم:فقط برو.
تااونجاصدتانذرکردم که اتفاقی واسه آرادم نیفته.
راننده:آبجی راه بسته است باس پیاده بری.
سریع پیاده شدم کرایه روحساب کردم پاتند کردم به طرف ساختمان پلاسکو.
چندبارباآراد،اومده بودم اینجا،به ساختمانی که باخاک یکسان شده بودخیره شدم همه ی مردم جمع شده بودندباگریه به طرف ساختمان رفتم
که چندتاآتشنشان جلوم روگرفتن.
-کجاخانوم نمیشه برید،بذاریدما،کارمون روانجام بدیم.
بادادوگریه گفتم:توروخدابذاریدبرم باید مطمئن بشم حال آرادخوبه.
به طرف صدابرگشتم علی بود،دوست آراد.
من:علی آقاتوروخدا بگوحال آرادخوبه؟
علی:آروم باش نگین خانوم آرادوقتی ساختمون ریزش کرد،داخل بود نجاتش دادیم منتقل شدبیمارستان.
بادو،زانوروی زمین افتادم گفتم:خدایا شکرت خدایاشکرت.
سریع بلندشدم وگفتم:کدوم بیمارستان؟
-بیمارستان سیناخبری شدبه منم اطلاع بدین.
من:باشه ممنون.
باخوشحالی به طرف بیمارستان سینارفتم
حال عزیزدلم خوب بوداووف واردبیمارستان شدم به سمت بخش اطلاعات رفتم به پرستارگفتم:ببخشیدیه آتشنشان اوردن اینجااتاقش کجاست.
پرستار:چندنفروآوردن اسمش روبگو.
من:آرادآرادمهبی.
پرستار:متاسفم ایشون به بیمارستان نرسیدن وتموم کردن به سردخونه منتقل شدن تسلیت میگم.
بادو زانو،روی زمین افتادم امکان نداره علی گفت حالش خوبه نه آراد چیزیش نشده امشب سالگرد،ازدواجمونه ،نمیتونه حقیقت داشته باشه آرادقول داده بودحتی موقع مرگ باهم باشیم چرارفتی.
یکسال بعد:کنارسنگ قبرش نشسته بودم وبه عکس روی سنگش خیره شدم بودم لباش میخندید،یکساله عشقم پیشم نیست یکسال پیش سالگرد،ازدواجمون بودکه ازپیشم رفت امسال سالگردازدواجمون تبدیل شدبه سالگرد بسته شدن چشمای خمارش چشمای عشقم بسته شده بود،دیگه کی منواذیت کنه حرص مودربیاره من موهای کی وبهم بریزم فرارکنم صدای خنده های کی توی خونه بپیچه باکی قهرکنم نازموبخره عشقم جات خیلی خالیه زودرفتی گلم از خداا.
-نگینم.
بلندشدم وبابغض به روبه روم خیره شدم.
من:آرادم برگشتی دلم واسه ات تنگ شده بود.
-منم عزیزجونم.
من:آرادمیشه منوببری پیش خودت؟
آرادبه پشت سرم خیره شدبرگشتم ونگاه ام خوردبه پسر دوتامون که بغـ*ـل عمه اش بودگریه میکردرفتم بغلش کردم وبه طرف آرادبرگشتم.
آراد:اسمش چیه؟
-به یادتوگذاشتم آراد.
-مواظبش باش نگینم وقتش برسه میای پیش خودم.
من:میکشمت اگه به حوری هانگاه کنی.
-منم میکشمت اگه شوهرکنی.
میونه گریه خندیدم اونم خندید باگریه به خنده هاش خیره شدم دلم برای گریه هاش تنگ شده بود باگریه نگاهش میکردم که چشمکی زدوگفت:مواظب خودتو کوچولومون باش نگینم دوستدارم عزیزترازجونم.
وغیب شد،آرادپسرمنوعشقم بودپنج ماهشه هدیه عشقم به منه اونروز میخواستم خبرپدر شدنش بدم میخواستم بگم دوماه باردارم
باگریه صورت پسرکوچولوم روکه کپی باباش بود بوسیدم،آرادم بیصبرانه منتظر روزی ام که بیام پیشت.
پایان داستان اول(تسلیت میگم به بازماندگان آتشنشانانی که دارفانی راوداع کردند ویادو فداکاری اشان همیشه درقلب ماست وافتخار ایران زمینن)
انجمن کتاب و رمان نویسی نگاه دانلود
دانلود رمان و کتاب های جدید
آخرین ویرایش توسط مدیر: