- عضویت
- 2017/06/07
- ارسالی ها
- 1,909
- امتیاز واکنش
- 53,694
- امتیاز
- 916
[HIDE-THANKS]
مدارک را به پدر فرزانه داد؛ با دیدن مدارک، چهرهاش هر لحظه برافروخته تر میشد.
رضا ادامه داد:
-من میتونم شما رو به دادگاه بکشم و مدارکی ارائه بدم که ثابت کنه شما صلاحیت سرپرستی فریبا رو ندارید.
با عصبانیت گفت:
-تو چه غلطی میخوای بکنی؟ فریبا دختر منه و هر کجا من بگم میاد.
جواب داد:
-البته این زمانی عمل میشه که مدارکی که ثابت میکنه شما با این دو خواهر نسبتی ندارید و اونها رو فقط...
حرفش را خورد، مکثی کرد و گفت:
-بگذریم، من حتی میتونم با ارائه مدرکی که ثابت کنه شما به هروئین اعتیاد دارید، صلاحیت سرپرستی رو از شما بگیرم.
با چشمانی ریز گفت:
-چی میخوای؟
-چیز زیادی نیست، دست از سر فرزانه و خواهراش بر دارید، در ضمن...
نگاهی به فرزانه کرد و ادامه داد:
-اگر قرار باشه مهریه ای پرداخت بشه، به فرزانه پرداخت میشه، نه شما، حالا هم از اینجا برید.
سرخ شده گفت:
-تقاص این کارت رو پس میدی.
-شغل من مربوط به نیروی انتظامیه، فکر نکنم شما برای من مانعی باشید.
اینبار مامان فرزانه با خشم جواب رضا را داد:
-اینکارتون بی جواب نمی مونه، ما میتونیم درخواست طلاق بدیم.
رضا نیم نگاهی به حلقهاش انداخت و گفت:
-من با فرزانه ازدواج کردم، نه شما؛ اگر قرار باشه کسی درخواست طلاق بده، اونه. بهتره هر چه زودتر از اینجا برید.
دیگر چیزی نگفتند و از آنجا دور شدند.
فریبا همانطور که اشکهایش روی گونهاش میچکید گفت:
-واقعا نمیدونم ازتون چطور تشکر کنم.
لبخندی زد و چیزی نگفت.
رضا دستش را پشت فرزانه گذاشت و او را به سمت داخل هدایت کرد. فرزانه برای دومین بار نگاهی کلی به خانه انداخت.
رضا گفت:
-من میرم دوش بگیرم توهم لباسات رو عوض کن.
فرزانه بغض کرد به سمت پلهها رفت که متوجه نبود فریبا و میلاد شد. چندبار صدایشان زد، ولی پاسخی دریافت نکرد. تلفن را روی میز دید، به سمتش رفت و شماره گوشی فریبا را گرفت.
-الو؟
-فریبا؟ کجا رفتی تو؟
-من با آقا میلادم.
-کجایی خب؟
-میریم خونه یکی از دوستهای آقا میلاد.
با صدای بلند گفت:
-چی؟
صدای میلاد را شنید:
-خب اینطوری میگی زن داداش سکته میکنه.
گوشی را از فریبا گرفت و گفت:
-الو؟ زن داداش؟
-سلام.
-سلام. زن داداش، ما میریم خونه یکی از همکارهای رضا، ستوان ریاحی یکی از همکارهای خانم، محل کار رضا هست.[/HIDE-THANKS]
مدارک را به پدر فرزانه داد؛ با دیدن مدارک، چهرهاش هر لحظه برافروخته تر میشد.
رضا ادامه داد:
-من میتونم شما رو به دادگاه بکشم و مدارکی ارائه بدم که ثابت کنه شما صلاحیت سرپرستی فریبا رو ندارید.
با عصبانیت گفت:
-تو چه غلطی میخوای بکنی؟ فریبا دختر منه و هر کجا من بگم میاد.
جواب داد:
-البته این زمانی عمل میشه که مدارکی که ثابت میکنه شما با این دو خواهر نسبتی ندارید و اونها رو فقط...
حرفش را خورد، مکثی کرد و گفت:
-بگذریم، من حتی میتونم با ارائه مدرکی که ثابت کنه شما به هروئین اعتیاد دارید، صلاحیت سرپرستی رو از شما بگیرم.
با چشمانی ریز گفت:
-چی میخوای؟
-چیز زیادی نیست، دست از سر فرزانه و خواهراش بر دارید، در ضمن...
نگاهی به فرزانه کرد و ادامه داد:
-اگر قرار باشه مهریه ای پرداخت بشه، به فرزانه پرداخت میشه، نه شما، حالا هم از اینجا برید.
سرخ شده گفت:
-تقاص این کارت رو پس میدی.
-شغل من مربوط به نیروی انتظامیه، فکر نکنم شما برای من مانعی باشید.
اینبار مامان فرزانه با خشم جواب رضا را داد:
-اینکارتون بی جواب نمی مونه، ما میتونیم درخواست طلاق بدیم.
رضا نیم نگاهی به حلقهاش انداخت و گفت:
-من با فرزانه ازدواج کردم، نه شما؛ اگر قرار باشه کسی درخواست طلاق بده، اونه. بهتره هر چه زودتر از اینجا برید.
دیگر چیزی نگفتند و از آنجا دور شدند.
فریبا همانطور که اشکهایش روی گونهاش میچکید گفت:
-واقعا نمیدونم ازتون چطور تشکر کنم.
لبخندی زد و چیزی نگفت.
رضا دستش را پشت فرزانه گذاشت و او را به سمت داخل هدایت کرد. فرزانه برای دومین بار نگاهی کلی به خانه انداخت.
رضا گفت:
-من میرم دوش بگیرم توهم لباسات رو عوض کن.
فرزانه بغض کرد به سمت پلهها رفت که متوجه نبود فریبا و میلاد شد. چندبار صدایشان زد، ولی پاسخی دریافت نکرد. تلفن را روی میز دید، به سمتش رفت و شماره گوشی فریبا را گرفت.
-الو؟
-فریبا؟ کجا رفتی تو؟
-من با آقا میلادم.
-کجایی خب؟
-میریم خونه یکی از دوستهای آقا میلاد.
با صدای بلند گفت:
-چی؟
صدای میلاد را شنید:
-خب اینطوری میگی زن داداش سکته میکنه.
گوشی را از فریبا گرفت و گفت:
-الو؟ زن داداش؟
-سلام.
-سلام. زن داداش، ما میریم خونه یکی از همکارهای رضا، ستوان ریاحی یکی از همکارهای خانم، محل کار رضا هست.[/HIDE-THANKS]