- عضویت
- 2017/06/07
- ارسالی ها
- 1,909
- امتیاز واکنش
- 53,694
- امتیاز
- 916
[HIDE-THANKS]
میلاد پشت چشمی نازک کرد و خطاب به رضا گفت: تو که از صبح تا شب میری پی خانومت و خرید میکنی، قبلا بودی یه غذایی درست میکردی؛ ولی الان که نیستی باید یه چی بدم این خندق بلا بخوره یا نه؟ هیچی هم بلد نیستم.
فرزانه جلوی دهانش را گرفت و ریز ریز خندید و به رضا نگاه کرد.
فرزانه گفت:
-حرص نخور، عب نداره که.
رو به میلاد گفت:
-میشه من غذا براتون درست کنم؟ البته اگر دستپخت منو می پسندید.
میلاد کفگیر را روی اُپن گذاشت و گفت:
-خدا خیرت بده، دختر، بیا این پیشبند رو بگیر.
رضا با صدای بلند گفت:
-میلاد، فرزانه مهمون ماست، این رفتارا چیه؟
فرزانه دستش را گرفت و گفت:
-اشکال نداره که، اول خونه رو می بینیم بعد یه غذا خوب مهمون من، چطوره؟
رضا با تردید رو به من گفت:
-خیل خب، باشه. پس اول خونه رو ببین.
فرزانه سرش را تکان داد که رضا دستش را گرفت و به سمت راست آشپزخانه هدایتش کرد.
-اینجا پذیرایی مختص مهمون هاست.
یه دست مبل سلطنتی طلایی و کرم رنگ آن جا چیده شده بود به همراه یک میز و چند عسلی ست مبل ها.
رضا به پلهها اشاره کرد و گفت:
-اتاق خوابها طبقه بالاست.
از پلههای چوپی بالا رفتند. طبقه بالا سه تا اتاق خواب داشت. فرزانه دستی به نردهها که محافظ شیشهای داشت کشید و از بالا به طبقه پایین نگاه کرد.
به در اتاق اول اشاره کرد و گفت:
-اینجا اتاق میلاده.
در اتاقش را باز کرد و گفت:
-یکم اوضاعش...[/HIDE-THANKS]
میلاد پشت چشمی نازک کرد و خطاب به رضا گفت: تو که از صبح تا شب میری پی خانومت و خرید میکنی، قبلا بودی یه غذایی درست میکردی؛ ولی الان که نیستی باید یه چی بدم این خندق بلا بخوره یا نه؟ هیچی هم بلد نیستم.
فرزانه جلوی دهانش را گرفت و ریز ریز خندید و به رضا نگاه کرد.
فرزانه گفت:
-حرص نخور، عب نداره که.
رو به میلاد گفت:
-میشه من غذا براتون درست کنم؟ البته اگر دستپخت منو می پسندید.
میلاد کفگیر را روی اُپن گذاشت و گفت:
-خدا خیرت بده، دختر، بیا این پیشبند رو بگیر.
رضا با صدای بلند گفت:
-میلاد، فرزانه مهمون ماست، این رفتارا چیه؟
فرزانه دستش را گرفت و گفت:
-اشکال نداره که، اول خونه رو می بینیم بعد یه غذا خوب مهمون من، چطوره؟
رضا با تردید رو به من گفت:
-خیل خب، باشه. پس اول خونه رو ببین.
فرزانه سرش را تکان داد که رضا دستش را گرفت و به سمت راست آشپزخانه هدایتش کرد.
-اینجا پذیرایی مختص مهمون هاست.
یه دست مبل سلطنتی طلایی و کرم رنگ آن جا چیده شده بود به همراه یک میز و چند عسلی ست مبل ها.
رضا به پلهها اشاره کرد و گفت:
-اتاق خوابها طبقه بالاست.
از پلههای چوپی بالا رفتند. طبقه بالا سه تا اتاق خواب داشت. فرزانه دستی به نردهها که محافظ شیشهای داشت کشید و از بالا به طبقه پایین نگاه کرد.
به در اتاق اول اشاره کرد و گفت:
-اینجا اتاق میلاده.
در اتاقش را باز کرد و گفت:
-یکم اوضاعش...[/HIDE-THANKS]