- عضویت
- 2017/06/07
- ارسالی ها
- 1,909
- امتیاز واکنش
- 53,694
- امتیاز
- 916
[HIDE-THANKS][/HIDE-THANKS][HIDE-THANKS][/hide-thanks][HIDE-THANKS]
شاکی دست راستش را به کمرش زد و گفت:
-من علافت کردم؟!
رضا با دیدن حالت او گفت:
-نه، کی گفته تو منو علاف کردی؟
سپس با لحن بامزهای گفت:
-حلقه منو علاف کرده بانو، حلقه!
فرزانه خندید که رضا گفت:
-حالا بیا بریم داخل.
فرزانه سری تکان داد و به همراه رضا وارد مغازه جواهراتی شدند. فروشنده چند نمونه از بهترین کارهایش را آورد و جلویشان گذاشت.
فرزانه حلقهها را از نظر گذراند تا یکی نظرش را جلب کرد.
-این چطوره رضا؟
-نچ.
کمی مکث کرد و به حلقهای دیگر اشاره کرد و گفت:
-این چی؟
-نه، خوب نیست.
فرزانه چند مدل دیگر را هم پیشنهاد کرد که رضا گفت که خوشش نیامده است.
-ای بابا، من هر چی میگم میگی نچ و واسه من ابرو بالا میندازی، اصلا کو اون حلقه ای که پسندیدی؟
فروشنده با تعجب به آن دو نگاه میکرد.
رضا حلقهای را برداشت و دست چپ فرزانه را بالا آورد و دستش کرد. فرزانه صورتش داغ شد و گونههایش سرخ شد. حلقه درست همان چیزی بود که میخواست، زیبا و ساده بود.
-خب چطوره؟[/HIDE-THANKS]
شاکی دست راستش را به کمرش زد و گفت:
-من علافت کردم؟!
رضا با دیدن حالت او گفت:
-نه، کی گفته تو منو علاف کردی؟
سپس با لحن بامزهای گفت:
-حلقه منو علاف کرده بانو، حلقه!
فرزانه خندید که رضا گفت:
-حالا بیا بریم داخل.
فرزانه سری تکان داد و به همراه رضا وارد مغازه جواهراتی شدند. فروشنده چند نمونه از بهترین کارهایش را آورد و جلویشان گذاشت.
فرزانه حلقهها را از نظر گذراند تا یکی نظرش را جلب کرد.
-این چطوره رضا؟
-نچ.
کمی مکث کرد و به حلقهای دیگر اشاره کرد و گفت:
-این چی؟
-نه، خوب نیست.
فرزانه چند مدل دیگر را هم پیشنهاد کرد که رضا گفت که خوشش نیامده است.
-ای بابا، من هر چی میگم میگی نچ و واسه من ابرو بالا میندازی، اصلا کو اون حلقه ای که پسندیدی؟
فروشنده با تعجب به آن دو نگاه میکرد.
رضا حلقهای را برداشت و دست چپ فرزانه را بالا آورد و دستش کرد. فرزانه صورتش داغ شد و گونههایش سرخ شد. حلقه درست همان چیزی بود که میخواست، زیبا و ساده بود.
-خب چطوره؟[/HIDE-THANKS]