- عضویت
- 2017/06/07
- ارسالی ها
- 1,909
- امتیاز واکنش
- 53,694
- امتیاز
- 916
[HIDE-THANKS]
رضا خندید و گفت:
-چه میشه کرد؟! یه شب که هزار شب نمیشه!
از ماشین پیاده شدند و وارد آرایشگاه شدند. آنجا انقدر فیلم بردار کلافهاش کرده بود که صورتش به سرخی میزد.
میلاد با خنده گفت:
-انقدر حرص نخور شادوماد، قرمز شدی، فیلمت بد میشه ها.
چشم غرهای نثار میلاد کرد. بعد از اتمام کارشان، سوار ماشین شدند و به سمت گل فروشی رفتند.
-تو برو ماشینت رو تحویل بگیر، منم پشت سرت میام.
کارتی را جلوی رضا گرفت و گفت:
-این آدرس آرایشگاه زن داداشه.
رضا پیاده شد، به ماشینش نگاه کرد؛ گلهای رز سفید و قرمز روی کاپوت ماشین، تضاد زیبایی را ایجاد کرده بودند.
در آرایشگاه، فرزانه با فریبا درگیر بود، فریبا تنها قصد خنداندن او را داشت.
-فریبا، بخدا خسته شدم، یه دیدی یکی از این قیچیها رو برداشتم و هم آرایشگر رو کشتم، هم خودم رو.
-بیخیال فرزانه، به بعدش نگاه کن. خودتو توی آینه دیدی؟! از سوسک تبدیل شدی به یه آفتاب پرست.
فرزانه نیشگونی از پهلوی فریبا گرفت و یکی هم توی سرش زد که صدای آرایشگر بلند شد:
-عروس خانم، مراقب باشید، مدل موهاشون بهم میخوره.
فرزانه زیر لب گفت:
-انگار کار خاصی کرده، فقط موهات رو فر ریز کرده.
خطاب به فریبا گفت:
-من موهام رو رنگ نمیکنم فریبا. وقتی آخر این عروسی به طلاق ختم میشه، من واسه چی موهام رو رنگ کنم؟
فریبا با غم روی صندلی رو به روی فرزانه نشست و گفت:
-فرزانه، بیا منطقی فکر کن. رضا هم تیپ و قیافهی خوبی داره، هم داره کمکت می کنه، مهم تر از همه اینه که دوست داره؛ دیگه چی میخوای؟! طلاق؟!
فرزانه سکوت کرد و چیزی نگفت.[/HIDE-THANKS]
رضا خندید و گفت:
-چه میشه کرد؟! یه شب که هزار شب نمیشه!
از ماشین پیاده شدند و وارد آرایشگاه شدند. آنجا انقدر فیلم بردار کلافهاش کرده بود که صورتش به سرخی میزد.
میلاد با خنده گفت:
-انقدر حرص نخور شادوماد، قرمز شدی، فیلمت بد میشه ها.
چشم غرهای نثار میلاد کرد. بعد از اتمام کارشان، سوار ماشین شدند و به سمت گل فروشی رفتند.
-تو برو ماشینت رو تحویل بگیر، منم پشت سرت میام.
کارتی را جلوی رضا گرفت و گفت:
-این آدرس آرایشگاه زن داداشه.
رضا پیاده شد، به ماشینش نگاه کرد؛ گلهای رز سفید و قرمز روی کاپوت ماشین، تضاد زیبایی را ایجاد کرده بودند.
در آرایشگاه، فرزانه با فریبا درگیر بود، فریبا تنها قصد خنداندن او را داشت.
-فریبا، بخدا خسته شدم، یه دیدی یکی از این قیچیها رو برداشتم و هم آرایشگر رو کشتم، هم خودم رو.
-بیخیال فرزانه، به بعدش نگاه کن. خودتو توی آینه دیدی؟! از سوسک تبدیل شدی به یه آفتاب پرست.
فرزانه نیشگونی از پهلوی فریبا گرفت و یکی هم توی سرش زد که صدای آرایشگر بلند شد:
-عروس خانم، مراقب باشید، مدل موهاشون بهم میخوره.
فرزانه زیر لب گفت:
-انگار کار خاصی کرده، فقط موهات رو فر ریز کرده.
خطاب به فریبا گفت:
-من موهام رو رنگ نمیکنم فریبا. وقتی آخر این عروسی به طلاق ختم میشه، من واسه چی موهام رو رنگ کنم؟
فریبا با غم روی صندلی رو به روی فرزانه نشست و گفت:
-فرزانه، بیا منطقی فکر کن. رضا هم تیپ و قیافهی خوبی داره، هم داره کمکت می کنه، مهم تر از همه اینه که دوست داره؛ دیگه چی میخوای؟! طلاق؟!
فرزانه سکوت کرد و چیزی نگفت.[/HIDE-THANKS]