همگانی آموزش الفبای انگلیسی | کاربران نگاه

☾♔TALAYEH_A♔☽

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/05/18
ارسالی ها
35,488
امتیاز واکنش
104,218
امتیاز
1,376
كلمات و لغتهای مورد استفاده در رانندگي انگلیسی

.
Accelerate گازدادن
.
Accelerator گاز ماشین/ پدال گاز
.
Accident تصادف
.
Airbag کیسه ی ایمنی (هوا)
.
Alley کوچه
.
Arterial road جاده ی اصلی
.
Asphalt آسفالت
.
Automatic transmission انتقال قدرت خودکار (دنده اتوماتیک)
.
Automobile خودرو (اتومبیل)
.
Avenueخیابان (پهن)
.
Backup (دنده) عقب گرفتن
.
Back seat صندلی عقب
.
Back seat driver کسی به راننده ایراد میگیرد
.
Barrier نرده های کنار یا میان جاده ی دوطرفه
.
Bicycleدوچرخه
.
Bike دوچرخه (یا موتورسیکلت)
.
Boulevard بلوار
.
Brakes ترمزها
.
Bridge پل
.
Bus اتوبوس
.
Car واگن؛ درشکه؛ خودرو و ...
.
Carpool همرانی؛ اشتراک نوبتی وسیله نقلیه برای مسیر واحد
.
Carpool lane خط ویژه ی همران ها
.
Carpool parking پارکسوار؛ پارکینگ ویژه ی همران ها
.
Causeway گذر؛ گدار؛ پیاده روی سنگفرش
.
Caution احتیاط
.
Chauffeur راننده ی مستخدم
.
Cloverleaf چهار راه بزرگراه (شبیه برگ گشنیز چهارپر)
.
Clutch کلاچ
.
Cobblestone سنگفرش
.
Court خیابان کوتاه بن بست با انتهای دایره ای
.
Crash برخورد؛ تصادف
.
Cruise control سیستم کنترل سرعت خودکار
.
dead end بن بست
.
Curve پیچ
.
Danger خطر
.
Dead end بن بست
.
Defensive driving رانندگی با احتیاط
.
Dent زدگی؛ خوردگی
.
Detour راه انحرافی؛ مسیر جایگزین
.
Diamond lane خط ویژه (لوزی)
.
Dirt road جاده خاکی
.
Do not enter sign علامت ورود ممنوع
.
Double parked پارک دوبله
.
Drive رانندگی (کردن)
.
Driver راننده
.
Driver’s education آموزش رانندگی
.
Driver’s license گواهینامه ی رانندگی
.
Driveway ورودی خودروی ساختمانها و خانه های ویلایی
 
  • پیشنهادات
  • ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    کلمات مترادف و متضاد: :Synonyms and Antonyms

    s – u

    لیست تعدادی از کلمات مترادف و متضاد پرکاربرد زبان انگلیسی به ترتیب حروف الفبا با معانی فارسی:

    meaning

    antonym

    synonym

    meaning

    word

    معنی

    متضاد

    مترادف

    معنی

    کلمه

    متفاوت

    different

    similar

    شبیه

    same

    فراوان

    Plentiful

    rare

    کمیاب

    scarce

    احترام گذاشتن

    respect

    despise

    تحقیر کردن

    scorn

    آزاد کردن

    release

    catch

    گرفتن

    seize

    حساس

    sensitive

    insensible

    بی معنی

    senseless

    حرکت کردن

    move

    reside

    ساکن شدن

    settle

    آرام

    mild

    hard

    شدید

    severe

    روشن

    light

    dark

    تاریک

    shadowy

    نگه داشتن

    retain

    drop

    انداختن

    shed

    آهسته گفتن

    whisper

    cry

    فریاد کردن

    shout

    پنهان کردن

    hide

    reveal

    نشان دادن

    show

    شلوغ

    noisy

    calm

    ساکت

    silent

    چاق

    fat

    thin

    لاغر

    skinny

    آرام

    restful

    restless

    بی خواب

    sleepless

    ژنده پوش

    shabby

    dressy

    شیک، باهوش

    smart

    شادی

    joy

    grief

    اندوه

    sorrow

    درو کردن

    reap

    plant

    کاشتن

    sow

    عمومی

    general

    special

    ویژه

    specific

    آرام

    slow

    swift

    سریع

    speedy

    پس انداز کردن

    save

    expend

    گذراندن

    spend

    جسم

    body

    soul

    روح

    spirit

    بهتر ساختن

    improve

    damage

    ضایع کردن

    spoil

    کار

    work

    play

    ورزش

    sport

    بستن

    fold

    unfold

    گستردن

    spread

    بی ثبات

    transient

    firm

    محکم

    stable

    تازه

    fresh

    old

    کهنه

    stale

    پایان دادن

    end

    begin

    شروع کردن

    start

    چاق

    fat

    thin

    گرسنگی کشیده

    starved

    حرکت دادن

    move

    fix

    قرار دادن

    station

    حرکت کردن

    move

    remain

    ماندن

    stay

    نوسان آور

    vacillating

    firm

    پابرجا

    steadfast

    بی نظم

    irregular

    regular

    پیوسته

    steady

    نرم

    pliant

    inflexible

    سفت و سخت

    stiff

    توفانی

    stormy

    calm

    آرام

    still

    آرام

    tender

    cruel

    سنگدل

    stony

    ادامه دادن

    continue

    cease

    متوقف شدن

    stop

    تسلیم شدن

    yield

    strive

    کشمکش کردن

    struggle

    متناسب

    misfit

    fit

    مناسب بودن

    suit

    دانستن

    know

    imagine

    تصور کردن

    suppose

    خشونت

    harshness

    kindness

    همدردی

    sympathy

    سر، بالا

    head

    end

    دم، انتها

    tail

    کم حرف

    taciturn

    chatty

    حراف، پرحرف

    talkative

    کوتاه

    short

    high

    بلند

    tall

    محصل

    pupil

    instructor

    معلم

    teacher

    تعمیر کردن

    mend

    split

    پاره کردن

    tear

    آرام کردن

    pacify

    annoy

    اذیت کردن

    tease

    آرامش

    calm

    storm

    توفان

    tempest

    عادی

    ordinary

    awful

    وحشتناک

    terrible

    لاغر

    thin

    fat

    ضخیم

    thick

    راضی

    satisfied

    eager

    مشتاق، تشنه

    thirsty

    دوباره قوت قلب دادن

    reassure

    intimidate

    تهدید کردن

    threaten

    نگه داشتن

    hold

    cast

    انداختن

    throw

    بی نظم

    slovenly

    orderly

    مرتب، منظم

    tidy

    شل کردن

    loosen

    bind

    بستن

    tie

    شل

    loose

    tense

    سفت

    tight

    شجاع

    bold

    shy

    ترسو

    timid

    راحت، آسوده

    refreshed

    weary

    خسته

    tired

    مطبوع

    pleasant

    exhausting

    خسته کننده

    tiresome

    جدا

    separately

    conjointly

    با هم، به اتفاق

    together

    استراحت

    rest

    labor

    رنج، زحمت

    toil

    ته، کف

    bottom

    summit

    بالا، قله

    top

    دهکده

    village

    city

    شهر، شهرک

    town

    بامزه، مضحک

    comic

    drama

    فاجعه

    tragedy

    ساکن شدن

    settle

    tour

    سفر کردن

    travel

    مشکوک بودن به

    doubt

    rely on

    اعتماد کردن

    trust

    ساختگی

    falsehood

    reality

    حقیقت

    truth

    آسان

    easy

    difficult

    سخت

    trying

    ثابت بودن

    fix

    revolve

    دور زدن

    turn

    محصل

    pupil

    teacher

    معلم

    tutor

    بازکردن

    unwind

    wind

    پیچاندن

    twist

    زیبا

    beautiful

    hideous

    زشت

    ugly

    توانا

    capable

    incapable

    ناتوان

    unable

    درک نکردن

    misapprehend

    comprehend

    فهمیدن

    understand

    بستن

    tie

    unfasten

    باز کردن

    undo

    مناسب

    qualified

    unsuitable

    نامناسب

    unfit

    بستن

    shut

    open

    بازکردن

    unfold

    به موقع

    opportune

    inopportune

    بی موقع

    untimely

    واژگون ساختن

    subvert

    sustain

    حمایت کردن

    uphold

    آرام کردن

    calm

    perturb

    آشفته کردن

    upset

    آغاز

    beginning

    end

    خلاصه، حاصل

    upshot

    نزدیکترین

    nearest

    farthest

    بیشترین، دورترین

    utmost
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    لغت های مورد نیاز در رستوران در انگلیسی
    .
    Restaurant
    رستوران
    .
    buffet
    بوفه
    .
    Bar
    اینو که همه تون بلدین شکر خدا، بار/نوشیدنی فروشی
    .
    chef/head cook
    سر آشپز
    .
    cook
    آشپز
    .
    maître d'/ headwaiter
    سر پیشخدمت/ مسوول سالن
    .
    waiter
    پیشخدمت/ گارسون آقا
    .
    waitress
    پیشخدمت/ گارسون خانم
    .
    bartender
    متصدی بار : ساقی
    .
    barman
    مردی که در بار کار میکند
    .
    bill
    صورت حساب
    .
    napkin
    دستمال سفره/ دستمال پیش انداز
    .
    order
    سفارش
    .
    dessert
    دسر
    .
    spoon
    قاشق
    .
    appetizer
    اشتها آور،پیش غذا
    .
    main course,entree
    غذای اصلی
    .
    beverages
    نوشیدنیها
    .
    Still water
    آب معمولی
    .
    Sparkling water
    آب گازدار
    .
    Chomp
    ملچ مولوچ کردن
    .
    lamb
    گوشت بره/گوسفند
    .
    beef
    گوشت گوساله
    .
    shrimp
    میگو
    .
    clams
    صدف خوراکی دوکپه ای
    .
    crab
    خرچنگ
    .
    squid
    ماهی مرکب
    .
    Are you rady to order ? Or do you need some more time? :
    آماده سفارش هستین؟ یا زمان بیشتری نیاز دارین؟
    .
    I'm ready. :
    آماده ام،
    .
    I'll start with the potato soup,Then I'll have the roast chicken.
    با سوپ سیب زمینی شروع میکنم، بعدش مرغ تنوری/بریان رو میخورم،
    .
    What does that come with?:
    همراهش چی دارین؟ «یا چه مخلفاتی همراش هست؟
    .
    It comes with a salad.:
    همراهش سالاد هست،
    .
    I'd like some olives too. :
    یه کم زیتون هم میخوام،
    .
    در مورد درجه و میزان گرسنگی هم:
    .
    I'm not very hungry. :
    خیلی گشنه ام نیست،
    .
    I'm really hungry.
    :واقعا گشنه ام
    .
    I'm starving
    دارم از گشنگی میمیرم،
     

    ^moon shadow^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/10
    ارسالی ها
    4,336
    امتیاز واکنش
    62,335
    امتیاز
    1,091
    محل سکونت
    تبــــ♡ـــریز
    خیلی اوقات در زبان انگلیسی به همراه یک فعل از حرف اضافه نیز استفاده می شود که برخی از آنها افعال چند بخشی جدا شدنی و برخی دیگر افعال چند قسمتی جدا نشدنی هستند، به این گونه افعال افعال مرکب یاافعال چند بخشی (Phrasal Verbs) می گویند.

    افعال چند بخشی جدا شدنی (separable phrasal verbs)
    در صورتی که افعال چند کلمه ای جزء
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    (intransitive verbs) باشند اسم یا ضمیر همیشه باید بعد از حروف اضافه بیاید. به مثال های زیر توجه کنید:

    He felt off the ladder (He felt the ladder off)

    او از نردبان سقوط کرد

    Hurry up! Get in the car (Hurry up! Get the car in)

    عجله کن! سوار ماشین شو

    در مثال های بالا به این دلیل که افعال ترکیبی جزء افعال لازم می باشند آنها را قبل از اسم بکار بردیم.
     

    ^moon shadow^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/10
    ارسالی ها
    4,336
    امتیاز واکنش
    62,335
    امتیاز
    1,091
    محل سکونت
    تبــــ♡ـــریز
    افعال چند بخشی جدا نشدنی (inseparable phrasal verbs)
    اگر
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    به صورت اسم باشد می توانیم آن (اسم) را هم قبل از
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    بکار ببریم و هم بعد از حرف اضافه، ولی اگر مفعول به صورت ضمیر مفعولی بود حتما باید آن را قبل از حرف اضافه بکار برد.

    مثال:

    Please turn the light off

    یا

    Please turn off the light

    لطفا چراغ را خاموش کن

    همانطور که مشاهده می کنید چون مفعول (the light) به صورت اسم است ما می توانیم آن را هم بعد از حرف اضافه استفاده کنیم و هم قبل از حرف اضافه.

    The TV is bothering me, Please turn it off (The TV is bothering me, Please turn off it)

    همانطور که می بینید در این مثال ما از یک ضمیر استفاده کردیم و باید آن را فقط قبل از حرف اضافه استفاده کنیم.
     

    ^moon shadow^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/10
    ارسالی ها
    4,336
    امتیاز واکنش
    62,335
    امتیاز
    1,091
    محل سکونت
    تبــــ♡ـــریز
    English_phrasal_verbs.jpg
    در این پست ما لیستی کامل از افعال چند قسمتی یا مرکب رایج در انگلیسی را قرار داده ایم. به همراه این افعال معنی فارسی و مثال آنها نیز ارائه شده است.



    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    استفاده شده در فهرست افعال دوکلمه ای:


    sb = somebody

    sth = something

    Back up

    حمایت کردن

    His family kept backing him up even after his failure

    خانواده اش حتی بعد از شکستش به حمایت کردن او ادامه دادند

    Blow up

    منفجر شدن

    The car blew up after it hit the train

    ماشین بعد از اینکه به قطار خورد منفجر شد

    Blow sth up

    (چیزی را) باد کردن

    We have to blow 20 balloons up for the birthday party

    ما باید 30 بادکنک را برای جشن تولد باد کنیم

    Break down

    خراب شدن

    My car broke down near Manchester

    ماشینم نزدیک منچستر خراب شد

    Break up

    (از همدیگر) جدا شدن

    Marry and his boyfriend broke up

    ماری و دوستش از همدیگر جدا شدند
     

    ^moon shadow^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/10
    ارسالی ها
    4,336
    امتیاز واکنش
    62,335
    امتیاز
    1,091
    محل سکونت
    تبــــ♡ـــریز
    فرار کردن

    The prisoner broke out of jail when the guards were asleep

    زندانی موقعی که نگهبان ها خواب بودند فرار کرد

    Bring sth up

    (چیزی را) مطرح کردن

    Jack brought up the issue of the financial problems of the company in the meeting

    جک مشکلات مالی شرک را در جلسه مطرح کرد

    Bring up

    بزرگ کردن، تربیت کردن

    His uncle brought him up after his parents died

    عمویش او را بعد از اینکه والدینش مردند بزرگ کرد

    Buckle up

    کمربند ایمنی خود را بستن

    Don’t forget to buckle up before driving

    یادت نره قبل از رانندگی کمربندت را ببندی

    Call off

    لغو کردن
     

    ^moon shadow^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/10
    ارسالی ها
    4,336
    امتیاز واکنش
    62,335
    امتیاز
    1,091
    محل سکونت
    تبــــ♡ـــریز
    As soon as we arrive in London we’ll call you up

    به محض اینکه به لندن برسیم باهات تماس می گیریم

    Calm down

    آرام شدن

    You’re too angry. Your need to calm down before you drive

    تو بیش از حد عصبانی هستی. قبل از اینکه بخواهی رانندگی کنی باید آرام شوی

    Catch up

    رسیدن به

    however you try, I’ll catch up with you

    هر چقدر که تلاش کنی من بهت می رسم

    Check in

    وارد شدن، ثبت کردن اطلاعات، در فرودگاه حاضر بودن

    Passengers are required to check in an hour before the flight

    مسافران باید یک ساعت قبل از پرواز در فرودگاه حاضر باشند.

    To get a room in our hotel you should check in first

    جهت گرفتن یک اتاق در هتل ما شما ابتدا باید اطلاعات خود را ثبت کنید

    Check out

    ترک کردن (هتل)

    You may check out of the hotel by 3:00 pm

    شما باید هتل را تا ساعت 3 بعداظهر ترک کنید.
     

    ^moon shadow^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/10
    ارسالی ها
    4,336
    امتیاز واکنش
    62,335
    امتیاز
    1,091
    محل سکونت
    تبــــ♡ـــریز
    Cheer up

    خوشحال شدن

    He cheered up when he heard the news

    وقتی او خبر را شنید خوشحال شد

    Cheer sb up

    (کسی را) خوشحال کردن

    He was sad so I held a party to cheer him up

    او غمگین بود به همین دلیل من یک مهمانی برگزار کردم که او رو خوشحال کنم

    Chip in

    کمک کردن

    If every person chips in, the country will make progress fast

    اگر همه کمک کنند کشور به سرعت پیشرفت خواهد کرد.

    Clean up

    منظم کردن، تمیز کردن

    Stephan, please clean up your room

    استفان، لطفا اتاقت را تمیز کن

    Come across

    به صورت اتفاقی چیزی را پیدا کردن
     

    ^moon shadow^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/10
    ارسالی ها
    4,336
    امتیاز واکنش
    62,335
    امتیاز
    1,091
    محل سکونت
    تبــــ♡ـــریز
    He came across one of his letters in the his room

    او به صورت اتفاقی یکی از نامه هایش را در اتاقش پیدا کرد

    Come along

    همراه کسی رفتن یا آمدن

    We’re going to the movies, why don’t you come along?

    ما داریم به سینما می رویم، چرا با ما نمی آیید؟

    Count on sb/sth

    روی کسی یا چیزی حساب کردن

    You should count on your family to help you

    برای کمک تو باید روی خانواده ات حساب کنی
     

    برخی موضوعات مشابه

    تاپیک قبلی
    تاپیک بعدی
    بالا