اشعار کاربران چند | pax کاربر انجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع Pax
  • بازدیدها 908
  • پاسخ ها 9
  • تاریخ شروع

Pax

کاربر اخراجی
عضویت
2016/10/31
ارسالی ها
26
امتیاز واکنش
692
امتیاز
231
محل سکونت
یزد
اینجاست،آیید،پنجره بگشایید،ای من و دگر من ها:
صد پرتومن درآب
مهتاب،تابنده نگر،برلرزش برگ،اندیشه من،جاده
مرگ.
آنجا نیلوفرهاست،به بهشت،به خدا در هاست.
اینجا ایوان،خاموشی هوش،پرواز روان.
درباغ وزن تنها نشدیم.ای سنگ و نگاه،ای وهم و
درخت،آیا نشدیم؟
من صخره من ام،تو شاخه تویی.
این بام گلی،آری،این بام گلی،خاک است ومن و پندار.
و چه بود این لکه رنگ،این دود سبک؟پروانه گذشت؟
افسانه دمید؟
نی،این لکه رنگ،این دود سبک،پرکانه نبود،من بودم
و تو.افسانه نبود
ما بود و شما.
A.P.A
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • Pax

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/10/31
    ارسالی ها
    26
    امتیاز واکنش
    692
    امتیاز
    231
    محل سکونت
    یزد
    تنها و روی ساحل
    مردی به راه میگذرد
    نزدیک پای او
    دریا،همه صدا.
    شب،گیج درتلاتم امواج.
    رو میکند به ساحل و درچشم های مرد
    نقش خطر را پر رنگ میکند.
    انگار
    هی میزند که:مرد!کجا میروی،کجا؟
    و مرد میرود به ره خویش.
    و باد سرگردان
    هی میزند دوباره:کجا میروی؟
    و مرد میرود.
    و باد همچنان...
    امواج،بی امان،
    ازراه میرسند
    لبریز از غرور تهاجم.
    موجی پراز نهیب
    ره میکشد به ساحل و میبلعد
    یک سایه را که بـرده شب از پیکرش شکیب.
    دریا،همه صدا.
    شب،گیج درتلاتم امواج.
    باد هراس پیکر
    رو میکند به ساحل و...
    A.P.A
     
    آخرین ویرایش:

    Pax

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/10/31
    ارسالی ها
    26
    امتیاز واکنش
    692
    امتیاز
    231
    محل سکونت
    یزد
    *باغی درصدا*

    در باغی رها شده بودم
    نوری بیرنگ و سبک بر من وزید
    آیا من خود بدین باغ آمده بودم؟
    ویا باغ اطراف مرا پر کرده بود؟
    هوای باغ از من میگذشت
    و شاخ و برگش در وجودم میلغزید.
    آیا این باغ
    سایه روحی نبود
    که لحظه ای برمرداب زندگی خم شده بود؟
    نا گهان صدایی باغ را درخود جاداد،
    صدایی که به هیچ شباهت داشت.
    گویی عطر خودش را آیینه تماشا میکرد.
    همیشه از روزنه ای ناپیدا
    این صدا در تاریکی زندگی ام رها شده بود.
    سرچشمه صدا گم بود:
    من ناگاه آماده بودم.
    خستگی در من نبود:
    راهی پیموده نشد.
    آیا پیش از این زندگی ام فضایی دیگر داشت؟
    ناگهان رنگی دمید:
    پیکری روی علف ها افتاده بود.
    انسانی که شباهت دوری با خود داشت.
    باغ در ته چشمانش بود.و جا پای صدا همراه تپش هایش.
    وجودش بی خبری شفافم را آشفته بود.
    وزشی برخاست
    دریچه ای بر خیرگی ام گشود:
    روشنی تندی به باغ آمد.
    باغ می پژمرد
    و من به درون دریچه رها میشدم.
    A.P.A
     
    آخرین ویرایش:

    Pax

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/10/31
    ارسالی ها
    26
    امتیاز واکنش
    692
    امتیاز
    231
    محل سکونت
    یزد
    میروید.
    درجنگل،خاموشی رؤیا بود.
    شبنم ها برجا بود
    درها باز،چشم تماشا باز،چشم تماشاتر،وخدادر

    هر...آیابود؟
    خورشیدی درهرمشت:با نگه بالا بود.
    تنهایی،تنها بود.
    ناپیدا،پیدا بود.
    ((او))آنجا،آنجا بود.
    A.P.A
     
    آخرین ویرایش:

    Pax

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/10/31
    ارسالی ها
    26
    امتیاز واکنش
    692
    امتیاز
    231
    محل سکونت
    یزد
    باز آمدم از چشمهٌ خواب،کوزهٌ تر دردستم.
    مرغانی میخواندند.نیلوفر وا میشد.کوزهٌ تر بشکستم
    در بستم
    و درایوان تماشای تو بنشستم.

    A.P.A
     

    Pax

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/10/31
    ارسالی ها
    26
    امتیاز واکنش
    692
    امتیاز
    231
    محل سکونت
    یزد
    حرف ها دارم
    باتو ای مرغی که میخوانی نهان از چشم
    و زمان را با صدایت میگشایی

    چه تورا دردی است
    کز نهان خلوت خود میزنی آوا
    و نشاط زندگی را از کف من میربایی؟
    درکجا هستی نهان ای مرغ!
    زیر تور سبزه های تر
    یا درون شاخه های شوق؟
    میپری از روی چشم سبز یک مرداب
    یا که میشویی کنار چشمهٌ ادراک بال و پر؟

    هرکجا هستی،بگو بامن.
    روی جاده نقش پایی نیست از دشمن.
    آفتابی شو!
    رعد دیگر پا نمی کوبد به بام ابر.
    ماربرق از لانه اش بیرون نمی آید.
    و نمی غلتد دگر زنجیر طوفان بر تن صحرا.
    A.P.A
     

    Pax

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/10/31
    ارسالی ها
    26
    امتیاز واکنش
    692
    امتیاز
    231
    محل سکونت
    یزد
    بادآمد،دربگشا،اندوه خدا آورد
    خانه بروب،افشان گل،پیک آمد،پیک آمد،

    مژده ز((نا))آورد
    آب آمد،آب آمد،از دشت خدایان نیز،گل های سیاه آورد.
    ما خفته،او آمد،خندهٌ شیطان را بر لب ما آورد.
    مرگ آمد
    حیرت مارا برد،
    ترس شما آورد.
    درخاکی،صبح آمد،سیب طلا،از باغ طلا آورد
    A.P.A
     

    Pax

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/10/31
    ارسالی ها
    26
    امتیاز واکنش
    692
    امتیاز
    231
    محل سکونت
    یزد
    پشت کاجستان،برف.
    برف،یک دسته کلاغ.
    جاده یعنی غربت.
    باد،آواز،مسافر،وکمی میل به خواب.
    شاخ پیچک،و رسیدن،و حیاط.

    من،و دلتنگ،و این شیشهٌ خیس.
    مینویسم،و فضا.
    مینویسم،و دودیوار،و چندین گنجشک.
    یک نفر دلتنگ است.
    یک نفر می بافد.
    یک نفر می شمرد.
    یک نفر می خوابد.

    زندگی یعنی: یک سار پرید.
    از چه دلتنگ شدی؟
    دلخوشی ها کم نیست: مثلا این خورشید،
    کودک پس فردا،
    کفتر آن هفته.
    یک نفر دیشب مرد
    و هنوز،نان گندم خوب است.
    و هنوز،آب میریزد پایین،اسب ها مینوشند.


    قطره ها در جریان،
    برف بر دوش سکوت
    و زمان روی ستون فقرات گل یاس.
    A.P.A
     

    Pax

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/10/31
    ارسالی ها
    26
    امتیاز واکنش
    692
    امتیاز
    231
    محل سکونت
    یزد
    مانده تا برف زمین آب شود.
    مانده تا بسته شود این همه
    نیلوفر وارونه چتر.
    ناتمام است درخت.
    زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد
    و فروغ تر چشم حشرات
    و طلوع سر غوک از افق درک حیات.

    مانده تا سینی ما پر شود از صحبت سنبوسه و عید.
    درهوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی داردو نه آواز پری میرسد از روزن منظومه برف
    تشنه زمزمه ام.
    مانده تا مرغ سرچینه هذیانی اسفند صدا بردارد.
    پس چه باید بکنم
    من که در عـریـ*ـان ترین موسم بی چهچه سال
    تشنه زمزمه ام؟
    بهتر آن است که برخیزم
    رنگ را بردارم
    روی تنهایی خود نقشه مرغی بکشم.
    A.P.A
     

    Pax

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/10/31
    ارسالی ها
    26
    امتیاز واکنش
    692
    امتیاز
    231
    محل سکونت
    یزد
    دیرزمانی است روی شاخه این بید
    مرغی بنشسته کو به رنگ معماست.
    نیست هم آهنگ او صدایی،رنگی:
    چون من در این دیار،تنها،تنهاست.

    گرچه درونش همیشه. پُر زِ هیاهوست،
    مانده بر این پرده لیک صورت خاموش.
    روزی اگر بشکند سکوت پر از حرف،
    بام و در این سرای میرود از هوش.
    راه فرو بسته گرچه مرغ به آوا،
    قالب خاموش او صدایی گویاست.
    میگذرد لحظه ها به چشمش بیدار،
    پیکر او لیک سایه-روشن رؤیاست.
    رسته زِ بالا و پست بال و پر او.
    زندگی دور مانده :موج سرابی.
    سایه اش افسرده بر درازی دیوار.
    پرده دیوار و سایه:پرده خوابی.
    خیره نگاهش به طرح های خیالی
    آنچه درآن چشم هاست نقش هـ*ـوس نیست
    دارد خاموشی اش چو با من پیوند،
    چشم نهانش به راه صحبت کس نیست

    ره به درون می برد حکایت این مرغ
    آنچه نیاید به دل،خیال فریب است
    دارد باشهر های گمشده پیوند
    مرغ معّما دراین دیار غریب است.
    A.P.A
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا