وضعیت
موضوع بسته شده است.

☾♔TALAYEH_A♔☽

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/05/18
ارسالی ها
35,488
امتیاز واکنش
104,218
امتیاز
1,376
در، نه درب
یادآوری:
رخنه‌ی واژه‌های عربی به زبان فارسی پیشینه‌ای دور و دراز دارد. پیداست که همگان نمی‌دانند که آغاز رخنه به دوره‌ی هخامنشیان، ٢۵٠٠ سال پیش، برمی‌گردد. در این دوره که کارمندان دیوانی بیش‌تر ایلامی‌و بابلی و آرامی‌بودند، به سبب دشواربودن خط میخی برای نوشتارهای روزانه‌ی دیوانی و نامه‌های درباری و بخشنامه‌ها، خط آرامی ‌(خط یکی از زبان‌های سامی‌) خط پیشتاز بود. در دوره‌های اشکانی و ساسانی نیز، با این که با تکیه بر خط آرامی‌، خط‌های پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی درست شده بودند، از بسیاری از واژه‌های زبان آرامی ‌به‌جای واژه‌های زبان فارسی سود جسته می‌شد. به‌گونه‌ای که واژه‌ای فارسی به زبان آرامی ‌نوشته می‌شد و به زبان فارسی خوانده می‌شد!
برآیند این شیوه، که پرداختن به آن نیاز به نوشته‌ای جداگانه دارد، رخنه‌ی پیوسته‌ی واژه‌های سامی‌ به زبان فارسی بود. چنین بود که با آمدن اسلام به ایران و حضور گسترده‌ی عرب‌ها در آغاز کار، تاخت واژه‌های عربی در راه و میدانی هموار و آماده انجام پذیرفت.
پیداست که با این پیشینه کسی نمی‌تواند یکشبه خواستار زدودن واژه‌های عربی از زبان فارسی شود. ‌حتا برداشتن چنین گامی‌، در سرزمینی که ادب نوشتاری هنوز جایگاه استوار خود را نیافته است، می‌تواند آسیب‌های فراوانی به تفهیم و تفاهم بزند و ما ایرانیان را از این هم بیش‌تر از خواندن و نوشتن رویگردان کند. اما ما می‌توانیم دست‌کم هرجا که پای زیانی بی‌درنگ در کار نیست، از به‌کارگیری واژه‌های عربی پرهیز کنیم. برنامه‌ی من هم با این نوشتارها همین است و نه بیش‌تر!

یکی از واژه‌هایی که می‌توان به‌آسانی کنارش نهاد، واژه‌ی «درب» عربی (دروازه‌ی فراخ، دروازه‌ی دژ و شهر) است که اغلب به‌جای «در» فارسی از آن استفاده می‌شود. ‌به‌ویژه در جاهای همگانی. دیدم که بر در شیشه‌ای پژوهشکده‌ی ادبی با بی‌سلیقگی آشکاری کاغذی چسبانده‌اند که بر روی آن با خطی بسیار بد و خام نوشته‌اند: «لطفا درب را پشت سر خود ببندید».
بی‌درنگ اندیشیدم که کار کار نگهبان پشت در است و نگران نشدم، اما اندوهگین شدم که رییس پژوهشکده‌ی ادبی روزی چند بار با این نوشته سـ*ـینه به سـ*ـینه می‌شود و به یاد نگهبانی خود نمی‌افتد...

شُکُلات، نه شوکولات. به شرط این که پای شکلات در میان باشد و نه آب‌نبات!
این بار تنها نادرستی تلفظ «شکلات» به صورت «شوکولات» مطرح نیست. تقریبن از همه، ‌حتا از تحصیل‌کرده‌های دانشگاهی می‌شنویم که به انواع آب‌نبات پیچیده، با خاطری آسوده شکلات می‌گویند.
شاید این نادرستی شناخت چندان آزاردهنده نمی‌بود، اگر برای کودکانمان هر جنبده‌ی کوچک را کرم و هر روینده‌ی کوچک را علف نمی‌نامیدیم و نمی‌خواندیم و تصور نمی‌کردیم که دندانمان را کرم خورده است!
جالب است که آذربایجانی‌هایمان جنبنده‌های کوچک را گرگ می‌نامند و مثلن می‌گویند که دندانشان را گرگ خورده است!
در این‌جا نگرانی تنها برای زبان نیست، نگرانی برای صدها پدیده‌ی نو است که ما در اشاره‌ی به آن‌ها به نام گروه بسنده می‌کنیم. بی‌آن‌که بیندیشیم که در جهانی که هر روز رویکرد بیش‌تر و دقیق‌تری به جزییات دارد، کار آموزش کودکانمان در نوجوانی و بزرگسالی دشوارتر می‌شود.

پُستِر، نه پوستِر
کم نیستند تحصیل‌کرده‌های دانشگاهی که با واژه‌ی بیگانه‌ی «پست» آشنا هستند، اما به «پُستِر» به‌نادرست «پوستر» می‌گویند. متاسفانه ‌حتا گاهی گویندگان و مجریان رادیو تلویزیون.

بی‌بندوباری دامنگیر نوشتن
یکی از از بداخلاقی‌های آشکار نوشته‌های فارسی مساله‌ی جدانویسی و یا سرهم نویسی است. واقعیت این است که هنوز هم با همه‌ی کوشش‌هایی که شده است، شیوه‌ای درست و پذیرفتنی برای همگان پیدا نشده است. گروه‌های گوناگونی هر یک برای خود، درست و نادرست، برداشت و نظری دارند. باید گفت که معیاری هم برای سنجیدن و تقلیدکردن وجود ندارد.
در این میان نوشته‌های فارسی از هنجاری شگفت‌انگیز رنج می‌برند که در پیوند با برداشت هیچ گروهی نیست و تنها ناشی از بی‌بندوباری یک‌یک ما در نوشتن است! کم نیستند نوشته‌هایی که در آن‌ها نویسنده‌ای دست‌کم در شیوه‌ی نگارش پی‌رو خودش باشد! به این ترتیب افزون بر دشواری ناتوان‌بودن در گزیدن مرجع تقلید، بار دیگری بر دوش نوشته‌ها سنگینی می‌کند. گویا خط فارسی نیاز به هیچ نوع احترامی ‌ندارد.
یکی از آشکارترین نمونه‌های این نوع بداخلاقی و بی‌اعتنایی در به‌کار‌بردن «می‌« برای استمرار و «ها» برای جمع‌بستن است. برخی هنوز باور ندارند که اگر مقلد گروهی نیستند، دست‌کم مقلد خود باشند! چنین و از این روی است که می‌بینیم، در محدوده‌ی تنها یک سطر گاهی «می‌« و «ها» جدا نوشته شده‌اند و گاهی سرهم. مثلن: «پرویز هنگامی ‌که می ‌نویسد هم می‌خندد و هم می‌گرید» و یا «پرویز نگاهی ویژه به خرسها و به مارمولک‌ها دارد»!
پیداست که این بی‌بندوباری می‌تواند از نگاه خواننده دور نماند و او می‌تواند برداشت‌ها و نگاه‌های نویسنده را هم دستخوش تلون ببیند.
سرانجام باید باور کنیم که دقت تنها در انحصار دانش ریاضی نیست و شامل حال نوشتن هم می‌شود.
در شگفت ماندم که در پشت پنجره‌ی داروخانه‌ای خواندم:
«به یک بانوی دیپلمه مورد نیاز است»!
مگر داروسازها می‌توانند در ساخت دارو بی‌بندوبار باشند و به‌هنگام ساخت دارو مواد را با سرتاس بسنجند؟!

مانده، خسته، مرده!
دیریست که دیگر ایرانی نمی‌تواند به «مانده‌شدن» بسنده کند و به‌جای آن «خسته‌شدن» (= آزردن، زخمی‌شدن، بیمارشدن) را به کار می‌برد. مثلن با برداشتن یک هندوانه‌ی بزرگ خسته می‌شود. یعنی زخمی ‌و بیمار می‌شود! پشت خط تلفن هم زخمی‌ و بیمار می‌شود. و از گفتن «دوستت دارم» هم!...
اما جالب است که اغلب زخمی‌شدن هم طبع حساس ایرانی را کفایت نمی‌کند. ناگزیر گاهی از «مردن» کمک می‌گیرد و کشت و کشتار:
از راه می‌رسد، هندوانه‌ی سنگین را می‌دهد به دست کسی که در را به رویش باز کرده است و با شتابی که ‌حتا زبانش را بند می‌آورد، می‌گوید: «بگیر که مردم»!
ایرانی از عشق می‌میرد، از بی‌پولی می‌میرد، از انتظار او نیمه‌جان می‌شود و بعد می‌میرد...
و جالب این که «از خنده می‌میرد»!
اما فاجعه این‌جاست که کسی این «مردن»‌ها را جدی نمی‌گیرد و برای «مرحوم» تره هم خرد نمی‌کند!
البته در ایران رسم نگاه با تساهل و تسامح به مرده‌ها و بخشیدن عمر آن‌ها و بذل و بخشش از نوع شگفت‌انگیزی هم معمول است. به کسی برای درگذشت عزیزی تسلیت می‌گویی، می‌گوید: «عمرش را بخشید به شما»! او ‌حتا یک لحظه از این تعارف خجالت نمی‌کشد و یا یک لحظه فکر نمی‌کند که اگر برای مرحوم عمری باقی مانده بود خودش مصرفش می‌کرد. ‌حتا به‌هنگام بخشیدن عمر، یک لحظه فکر نمی‌کند که چند لحظه پیش تعریف کرده است که چه‌گونه برای زنده ماندن آن مرحوم تلاش کرده اند و بیچاره دیگر توان زنده‌ماندن را نداشته است!...

انجام‌دادن یا رسیدگی‌کردن، اما نه ترتیب‌دادن!
پیداست که در کنار زبان ادبی و فاخر هر ملتی زبان کوچه و بازار هم حضور دارد. اشکالی هم ندارد.
این هم پیداست که واژه‌هایی از زبان کوچه و بازار به مرور به زبان ادبی و فاخر رخنه می‌کنند و جامی‌افتند و سبب بارورشدن زبان می‌شوند. بسیاری از اصطلاح‌ها و واژه‌های ضروری زبان امروزی ما را مردم عامی‌ ساخته‌اند و کار فرهنگستان کُند ما را آسان کرده‌اند. برای نمونه تنها در پیوند با ماشین: «جعبه‌دنده»، «فرمان»، «سپر»، «سگدست»، «یاتاقان»، «بستنی‌خوری»، «میل لنگ»، «پروانه» و...
و از روزی که فرهنگستان اول در خردادماه ١٣١۴ تاسیس شد تا کنون، دستاورد کوچه بیش‌تر از فرهنگستان بوده است... و سپاس زبان کوچه را...
و پیداست که در این میدان، میدان‌سالاری کوچه همیشه نمی‌تواند سودمند باشد.
دوست نازنینم پانویس، که خود دبیر زبان است، گفت: «اگر چنین باشد چه می‌شود»؟...
برداشت ساده‌ی من این است که زبان نان شب است. یعنی برآورنده‌ی نیازی ناگزیر. البته اگر سیر باشیم، گوهری هم هست برای آویختن از گردن و نشاندن بر سـ*ـینه...
پخت نان قاعده و قانون دارد. نه نان سوخته گوارا است و نه نان خمیر. نانی که سوخته و خمیر نیست، بیات هم که باشد می‌توان خوردش...
ما با زبان خودمان را تفهیم می‌کنیم و با زبان اندیشه‌ای خردمندانه را برای رستگاری هم‌زبانانمان به آن‌ها منتقل می‌کنیم. پیداست که هرچه قدرت انتقال بیش‌تر باشد، امکان فراهم‌آوردن تفاهم نیز بیش‌تر است...
و زبان خام ما را از هم دور می‌کند و ناخواسته از باروریمان می‌کاهد. بلاتکلیف می‌مانیم که کسی مانده است، خسته است و یا مرده است...
و نمی‌دانیم که سخنی را به‌شوخی می‌شنویم و یا به‌جد.
آن هم در روزگاری که تفهیم و تفاهم، با انفجار پرسش‌ها و پاسخ‌های مادی و عاطفی، روزبه‌روز دشوارتر می‌شود.
همین است که گاهی سخن از زبانی جهانی، مثلن اسپرانتو، می‌رود. ما امروز نیاز به درک بی‌درنگ داریم، تا ارسال مثل و استعاره. شعر نو هم برآیند همین نیاز بود...
در این میان جای تاسف بسیار است که گاهی – نه، روز‌افزون – می‌بینیم که واژه‌ها و اصطلاح‌های ناهنجار کوچه، کاربردی گسترده پیدا می‌کنند و رویارویی دانش‌آموختگان نیز انفعالی است.
برای نمونه فعل مرکب «ترتیب‌دادن» ... که معنایی رکیک نیز دارد...
چند سالی است که این فعل کاربرد پیدا کرده است. این فعل صرف‌نظر از ساختار بی‌قاعده و قانون، دارد کم‌کم قائم‌مقام چند فعل می‌شود...
نخست فکر می‌کردم می‌توان به آن ایرادی نداشت، چون از زبان کوچه برآمده بود و به حرمت زبان کوچه، می‌توانست وجاهت . جایگاهی داشته باشد...
اما امروز به‌گونه‌ای روزافزون می‌بینم که دارد در زبان تحصیل‌کرده‌ها و مسوؤلان بلندپایه جاخوش می‌کند...
همه در حال ترتیب‌دادن هستند!
ای امان!
یاد یزدی‌های شیرین‌سخن می‌افتم با انجام‌دادنشان!
 
  • پیشنهادات
  • ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    هر از گاهی یا گهگاهی؟
    در سال ١٣۴٢ سازمان کتاب‌های جیبی کتابی منتشر کرد به نام «لبه‌ی تیغ» از سامرست موآم که مهرداد نبیلی آن را ترجمه کرده بود و در زمان خود از ترجمه‌ی فاخری برخوردار بود. من باخواندن این کتاب چنان شیفته‌ی آن شدم که بلافاصله به تقلید از راهی که «لاری» شخصیت اصلی داستان پیموده بود پرداختم و شاید هنوز هم مقلد این راهم...
    در این کتاب مهرداد نبیلی همواره از اصطلاح «هر از چندی» و «هر از گاهی» استفاده کرده بود که مرا به دل نشست. من از آن روزگار به‌گونه‌ای ناخودآگاه و بدون توجه به درستی و نادرستی ساختار دستوری آن از آن سود جسته‌ام و همچنان می‌جویم.
    امروز نامه‌ای داشتم از استاد نامدار سخن دکتر جلیل دوستخواه که آن را در این‌جا می‌آورم:
    «شما در رونوشت‌ها نکته‌های زبانی چشمگیری را مطرح و درباره‌ی آن‌ها روشنگری می‌کنید. از سوی دیگر دیدم در «سیمرغ » ترکیب به باور من بدترکیب «هر از گاهی» را به کار بـرده‌اید. کاربرد این ترکیب پیشینه‌ی درازی ندارد و من نمی‌دانم نخستین بار چه کسی و بر چه پایه‌ای آن را به کار برد که بسیار زود هم رواج یافت و همگانی شد. اما هنوز که هنوز است، ساختار این ترکیب بر من روشن نیست و من هیچ‌گاه آن را به کار نبرده‌ام و به‌جای آن «گاهی» یا «گاه‌گاه» یا «گاه‌گاهی» یا «گـه‌گاه» یا «گـه‌گاهی» یا «هر چندگاه یک بار» می‌نویسم».
    «خواهشمندم اگر توجیه ساختاری برای کاربرد «هر از گاهی» دارید، مرا هم از آن آگاه فرمایید».
    اعتراف می‌کنم که با خواندن یادداشت استاد یکه خوردم. بیش از شش ساعت از درهای بسیاری درآمدم و توجیحی نیافتم جز همان برداشتی که از نخست داشته ام:
    «هر از گاهی» می‌تواند قید استمراری باشد. برای نمونه:
    در برلین گاهی زمین می‌لرزد. نه همیشه. گاهی. و ممکن است مدت‌ها و دهه‌ها زلزله‌ای پیش نیاید. اما در بم هر از گاهی (به‌طور مستمر) زلزله می‌آید. یعنی بم زلزله‌خیز است.
    ظاهرن این اصطلاح همان است که ابوالفضل بیهقی به‌صورت «گاه ‌از گاه» می‌آورد: منوچهر بن قابوس «مردی که وی را حسن محدث گفتندی نزدیک امیرمسعود فرستاده بود، تا هم خدمت محدثی کردی و هم گاه از گاه نامه و پیغام آوردی و می‌بردی».

    خواهشن هم مانند گاهن نادرست است
    متاسفانه مانند «گاهن» کاربرد ‌«خواهشن» هم روزافزون شده است. تنوین عربی را نمی‌توان برای واژه‌های فارسی به کار برد.

    تیرانداختن، نه تیراندازی‌کردن
    شایسته است که به‌جای «تیرانداختن» تا می‌توانم از ترکیب نه‌چندان درست «تیراندازی» استفاده نکنیم. پیداست که می‌دانم که «تیراندازی» در زبان فارسی برای خود جایی بازکرده است.
    بگذریم از این که مرحوم ناصرالدین شاه معمولن در شکار تفنگ می‌ا‌نداخت.

    بِتُن، نه بوتون
    از کارگران ساده‌ی ساختمانی که نمی‌دانند که بِتُن واژه‌ای فارسی نیست، انتظار نمی‌رود که به این واژه به‌نادرست «بوتون» نگویند. تحصیل‌کرده‌ها و مهندسان و معماران چرا؟...

    ساندویچ می‌کِر
    شگفت‌انگیز است که فارسی را شیرین می‌خوانیم و قندش را به بنگاله می‌فرستیم و خود با تسامح بنیادش برمی‌اندازیم.
    چندی پیش از دخترکی چهارده‌ساله پرسیدم که شام چه خورده است. در پاسخ بی‌درنگ گفت: «ساندویچ می‌کِر»!
    یک لحظه گیج شدم، تا دریافتم که او ساندویچی خورده است که با «ساندویچ می‌کِر» درست شده است!
    لابد که او از مامانش پرسیده است که شام چه دارند و او نیز پاسخ داده است: «ساندویچ می‌کِر»!

    مشما (مشمع)
    «مشمع» پارچه‌ای است موم‌اندود که در گذشته مصرفی بهداشتی داشت و همراه دارو بر روی پوست چسبانده می‌شد. امروز این هنجار به‌کلی منسوخ شده است. در همین روزگار گذشته از پارچه‌ای با اندود پلاستیک در قنداق بچه استفاده می‌شد تا رطوبت به بیرون قنداق رخنه نکند و پدر و مادر چند ساعتی، به‌جای کودک، نفسی راحت بکشند! بعدها با پیدایش پوشک و همانندهای آن، این هنجار نیز منسوخ شد و این نوع پارچه‌ی به‌اصطلاح «مشمع» بیش‌تر برای سفره و رومیزی معمول شد، تا تاب چرک را بیاورد و از بار گران بانوی خانه دار بکاهد!
    اما، اینک این «مشمع» که لابد نامش را از پارچه‌های شمع‌اندود روزگاران بسیار دور دارد، با تلفظ تازه‌ی «مشما» کاربرد تازه‌ای پیدا کرده است که ‌حتا تحصیل‌کرده‌های دانشگاهی حاضر به صرف‌نظرکردن از آن نیستند! «مشما» یعنی هر نوع کیسه‌ی پلاستیک!
    دیروز میهمانی داشتم دانشگاهی و فرهیخته. او هنگام خداحافظی از همسرم «مشما»یی خواست برای گذاشتن چند کتاب در درون آن!
    پس از رفتن میهمانم، با خودم فکر کردم: عجب داستانی دارد این مشمع!...

    کاندیدا، نه کاندید
    شایسته است که در استفاده‌ از واژه‌های بیگانه نیز اندکی دقیق‌تر باشیم. ‌به‌ویژه هنگامی‌که معنای واژه‌ای با اندکی دگرگونی کاملا از منظور ما فاصله می‌گیرد.
    «کاندیدا» یعنی داوطلب، خواستار (داوطلب انتخاب‌شدن به مقامی ‌معین) و «کاندید» در لاتینی و فرانسه یعنی ساده‌دل (بیش‌تر با معنایی منفی، مانند نادان و ساده‌لوح).
    اغلب دیده می‌شود که به‌جای «کاندیدا» گفته می‌شود «کاندید» و در زبان فارسی واژه‌ی «کاندید» با معنای حقیقی خود اصلا کاربردی ندارد.
    بنابراین کاربرد «کاندید» به‌جای «کاندیدا» می‌تواند برخورنده باشد!

    به‌تر نیست که به‌جای «مابین»، «از بین» و «در این اثنا»
    بگوییم:
    «در میان» و «در این میان»؟
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    ورزشگاه، نه مجتمع ورزشی!
    به‌تازگی با فراوان‌شدن ورزشگاه‌ها، نام «مجتمع ورزشی» بر آن‌ها نهاده می‌شود. با برداشتی نادرست از «مجتمع». گویا منظور «مجموعه» است. شایسته است که به «ورزشگاه»، واژه‌ی زیبای فارسی، بسنده کنیم و در این اندیشه نباشیم که اصطلاح «مجتمع» کیفیت ورزشگاهمان را بالا می‌برد!
    «مجتمع مسکونی» نیز داستانی است از این دست است. گویا تا پیداشدن نامی‌درخور، «سرای» کفایت نمی‌کند! مثلن «سرای گلستان»!

    کردها، لرها، ترک‌ها، نه اکراد، الوار، اتراک
    شایسته است که برای جمع‌بستن نام این قوم‌ها همواره از نشانه‌ای فارسی استفاده کنیم. جمع مکسر برای واژه‌ها و نام‌های عربی است و در زبان عربی. به‌تر است ‌حتا به‌جای «اعراب» بگوییم: «عرب‌ها»...

    این اصطلاح «مورد» هم از آن موارد است!
    خیلی کم پیش می‌آید که ما ناگزیر از به‌کاربستن واژه‌ی عربی «مورد» باشیم. اما اغلب دیده می‌شود که برخی این واژه را بی‌آن‌که نیازی باشد به کار می‌بندند. برای نمونه:
    «مورد استفاده قرار داد» . به‌جای «استفاده کرد».
    «مورد عفو قرار گرفت». به‌جای «بخشیده شد».
    «مورد دلخواه». به‌جای «دلخواه».
    «مورد ستایش قرار گرفت». به‌جای «ستوده شد».
    «مورد استقبال قرار گرفت». به‌جای «استقبال شد».
    «مورد نوازش قرار گرفت». به‌جای «نوازش شد».
    مگر به‌جای «بوسیده شد» می‌گوییم:
    «مورد بوسیده شدن قرار گرفت»!
    و یا به‌جای «کله پاچه خورده شد» می‌گوییم: «کله پاچه مورد خوردن قرار گرفت»!

    کاربرد نادرست اصطلاح نادرست «حیات وحش»
    این که اصطلاح «حیات وحش» ساختاری درست ندارد، بماند. اما همین اصطلاح نادرست هم اغلب در برنامه‌های تلویزیونی نادرست به کار گرفته می‌شود.
    برای نمونه:
    «شکار غیرقانونی حیات وحش»!
    «آزار حیات وحش»!
    «محیط‌بان‌ها دو نفر را که در حال شکار حیات وحش بودند، دستگیر کردند»!
    «با شکار بی‌رویه‌ی حیات وحش نسل برخی از جانوران در حال انقراض است»!
    شگفت‌انگیز است که در سازمان رادیو تلویزیون کسی به این کاربرد نادرست اعتراض نمی‌کند. گویا نه مترجم یا نویسنده به معنی درست «حیات وحش» کاری دارد، نه ویراستار، نه تهیه‌کننده و کارگردان و نه گوینده. شنوندگان و بینندگان هم بیش‌تر متوجه بازیگوشی‌های شیرین بچه‌شیرها در کنار مادرشان هستند، تا زبان مادری خود و قند پارسی!
    بدبختانه نمی‌دانم، شوربختانه یعنی چه!
    خواهش می‌کنم، هرکس که می‌داند که «شوربختانه» یعنی چه، مرا هم در جریان بگذارد!

    نرخ بیکاری یا میزان بیکاری؟
    هرچه فکر کردم که «نرخ بیکاری» یعنی چه، به‌جایی نرسیدم. آیا نباید بگوییم: «میزان بیکاری»؟
    بیکاران همین جوری هم «نرخ» خیلی از چیزها را نمی‌دانند! چرا دیگر به دمشان جارو می‌بندیم؟

    ظرف رویی، نه روحی!
    «روی» فلزی است به رنگ خاکستری متمایل به آبی که با آلیاژی از آن ظرف‌های گوناگونی نیز می‌سازند. آلیاژ روی و مس همان برنج است و روی و آهن همان فلزی است که حلبی خوانده می‌شود.
    ظرف‌های آلومینیومی‌ هم به‌اصطلاح «رویی (رویین)» نامیده می‌شوند. اما متاسفانه دیده می‌شود که نه‌تنها مردم عامی‌، بلکه تحصیل‌کردگان و ‌حتا آنان که فیزیک و شیمی ‌خوانده‌اند، به تقلید از مردم عامی‌ ظرف‌های رویین و یا آلومینومی‌ را «روحی» می‌نامند! ‌حتا نخست وزیری در مصاحبه‌ای گفت: «من در نوجوانی روحی‌فروشی می‌کردم».

    پیشاپیش می‌دانم که برخی خواهند گفت که مانعی ندارد و مردم سازنده‌ی واژ‌ها هستند. من هم پیشاپیش می‌گویم که اینان درست می‌گویند. به شرط این که تساهل و تسامح را در اسم معنا هم بپذیرند که نمی‌پذیرند. از آن میان واژه‌ها یا اصطلاح‌های «قول»، «آبرو»، «آزادی»، «قانون»، «کرامت انسانی»، «مهرورزی»، «نشاط»، «مردم‌سالاری» و مانند این‌ها را!..

    لازم به یادآوری است!
    مجریان برنامه‌های رادیو تلویزیون اغلب به‌جای «یادآوری می‌شود»، می‌گویند: «لازم به یادآوری است». نیاز به آگاهی چندانی در زمینه‌های دستوری نیست، تا بدانیم که ساختار این جمله درست نیست. توجه به معنی واژۀ «لازم» برای پی‌بردن به نادرستی این جمله کفایت می‌کند!

    آذری ترکی نیست و ترکی آذری نیست
    بی‌دقتی در استفاده از واژه‌ها و اصطلاح‌ها دامنه‌ای چنان گسترده یافته است که گاهی ما توانایی گفت‌وگویی علمی ‌را نمی‌یابیم و تازه خشمگین هم می‌شویم! گاهی ‌حتا با آمیختن دشواری‌ها با یکدیگر، ندانسته به آرمان خود آسیب می‌زنیم.
    پیداست که اگر ما مرغ عشق را بلبل بنامیم، نه مرغ عشق بلبل می‌شود و نه بلبل مرغ عشق! از این روی شایسته است که دست‌کم پرنده‌شناسان در نامیدن پرنده‌ها دقیق‌تر باشند...
    «آذری» یعنی منسوب به آذربایجان و نام زبان کهن مردم آذربایجان و یکی از لهجه‌های ایرانی است که امروز نیز در برخی از جاهای آذربایجان ایران و جمهوری آذربایجان به آن سخن می‌گویند. مانند «تاتی». لهجه‌ی «آذری» چون نزد مردم کوه‌نشین مانده است به زبان پهلوی نزدیک‌تر است و بسیاری از واژه‌های کهن ایرانی که امروز از یاد رفته اند، هنوز در این لهجه برجای مانده‌اند.
    مولوی در ملمعات خود دارد:
    «اگر تات، ساک، رومساک وگر تورک زبانی، بی‌زبانی را بیاموز»
    بنابراین این‌که برخی از مردم، ‌حتا دانشمندان به‌اصطلاح قوم‌شناس، زبان ترکی مردم کنونی آذربایجان را با پافشاری «آذری» می‌نامند، راه درستی نمی‌روند. «آذری‌زبان» تقریبن تنها در روستاهای کوهستانی آذریایجان داریم. اما «ترک» در سراسر ایران.

    مقایسه‌ای (یا سنجیدنی)، نه تطبیقی!
    معمولا دو موضوع را باهم مقایسه می‌کنیم (یا می‌سنجیم). بنابراین شایسته است که بگوییم: ادبیات (ادب) مقایسه‌ای و نه تطبیقی. و همین‌گونه در دیگر زمینه‌ها...

    ناهار نهار نیست
    به‌تر است که به‌جای «ناهار» نگوییم «نهار».
    «ناهار» (ناآهار) به معنی بی‌خورش است.
    فردوسی می‌فرماید:
    اگر چند سیمرغ ناهار بود تن زال پیش اندرش خوار بود
    «ناهار» غذای وسط روز است. در گذشته ایرانیان به غذای روز توجه چندانی نداشتند.
    اما «نهار» واژه‌ی عربی است به معنای روز. لیل و نهار یعنی شب و روز.

    احقاق حق و مسبوق به سابقه
    «احقاق» یعنی به حق رسیدن و جز این. «مسبوق» یعنی سابقه‌دار. بنابراین شایسته است که از به‌کار‌بردن دو اصطلاح بالا پرهیز شود. همان‌گونه که «سنگ حجرالسود» درست نیست.

    آثار باستانی، تاریخی و یادمانی
    گاهی دیده می‌شود که اصطلاح‌های «آثار باستانی، تاریخی و یادمانی» به‌جای یکدیگر به کار گرفته می‌شوند.
    استفاده‌ی نادرست از نام‌ها هم به وجاهت مفاهیم آسیب می‌زند و هم از فخر زبان می‌کاهد و هم ما را در تشخیص و تمییز ارزش‌ها ناتوان می‌کند.
    از آغاز پرداختن با تاریخ به روش علمی‌ و نو، پیش از اسلام را دوره‌ی باستانی نامیده‌ایم و تقریبن همه به این اصطلاح خوگرفته‌ایم. بنابراین تخت جمشید و آرامگاه کورش بزرگ در پاسارگاد و تندیس بلندبالای شاپور در غار شاپور آثاری باستانی هستند. و میدان نقش جهان در اصفهان و مسجد وکیل در شیراز و برج طغرل در ری آثاری تاریخی.
    اما آرامگاه فردوسی در توس و آرامگاه ابن سینا در همدان نه باستانی هستند و نه تاریخی. این آرمگاه‌ها یادمان‌هایی هستند برای دو شخصیت تاریخی.
    متاسفانه گاهی دیده می‌شود که سازمان‌های دولتی و بنگاه‌های گردشگری نیز در جزوه‌های راهنمای خود باور چندانی به تفکیک این اصطلاح ندارند. و برای نمونه آرامگاه کمال‌الملک در نیشابور را اثری باستانی و تاریخی می‌نامند. رفته‌رفته مردم عامی ‌نیز در تشخیص تفاوت درمانده می‌شوند.
    البته پیداست که هر اثر باستانی، اثری تاریخی نیز هست و فراوانند در میان آثار باستانی و تاریخی، آثار یادمانی...
    خودکشی کردن و دست به خودکشی زدن
    اغلب و بسیار احساس می‌کنیم که در نوشته‌ها و در گفته‌ها، میان «خودکشی‌ کردن» و «دست به خودکشی زدن» فرقی گذاشته نمی‌شود. در حالی که تفاوت این دو مانند تفاوت نیستی و هستی است!
    دست‌کم از دقت در این‌باره صرف‌نظر نکنیم.
    امروز در جایی خواندم که کسی برای سومین بار خودکشی کرده است و هر بار همسرش او را نجات داده است! پیداست که او هر بار که خودکشی کرده است، به‌کلی نمرده است!
    به‌تر نیست که بگوییم، او سه بار دست به خودکشی زده است؟
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    دکتر محمد راسخ مهند


    عضو هیات علمی دانشگاه بوعلی سینا، همدان




    "قید جمله" و "قید فعل" در زبان فارسی


    قید یکی از قدیمی‌ترین اجزای کلام در تقسیم‌بندی کلمه‌ها است. بسیاری از دستورنویسان آن را کلمه‌ای تعریف کرده‌اند که «مفهوم فعل یا صفت یا کلمه‌ای دیگر را به چیزی مانند زمان، مکان، حالت و چه‌گونگی مقید می‌سازد.» (قریب و دیگران ۱۸۹:۱۳۶۸). در این مقاله کوشیده‌ایم تقسیم‌بندی جدیدی از مقوله‌ی قید، بر حسب این که آیا فعل یا جمله را مقید می‌سازد، به دست دهیم. برای این منظور، نخست به دیدگاه متیوز Mathews (۱۹۸۱) درباره‌ی تقسیم‌بندی عنصرهای درون جمله اشاره خواهیم کرد و با استفاده از الگوی وی برای تمایز قید فعل و قید جمله در فارسی برخی ملاک‌های معنایی و نحوی را معرفی خواهیم کرد.

    ۱ - الگوی متیوز از عنصرهای درون جمله
    اگر جمله را به‌طور سنتی به نهاد و گزاره تقسیم کنیم، گزاره می‌تواند علاوه بر فعل، عنصرهای دیگری نیز در خود داشته باشد. از میان این عنصرها، برخی "اسم“ یا "گروه اسمی“ هستند که فعل، بود و نبود آن‌ها را تعیین می‌کند و در شمار موضوع‌های فعل (arguments) هستند (مانند مفعول صریح و مفعول غیرصریح)، اما برخی عنصرهای دیگر نیز هستند که اسم یا گروه اسمی نیستند و فعل نیز وجود آن‌ها را تعیین نمی‌کند. این عنصرهای فعل یا کل جمله را مقید می‌سازد و "قید“ یا "گروه قیدی“ هستند (متیوز ۱۲۱:۱۹۸۱). متیوز، با بررسی جمله‌های گوناگون، الگوی (۱) را برای تقسیم‌بندی عنصرهای درون گزاره پیشنهاد می‌کند (همان: ۱۴۰).
    بنا بر این این تقسیم‌بندی، عنصرهای غیرحاشیه‌ای که وجود آن‌ها در جمله لازم است، شامل متمم‌ها و غیرمتمم‌ها هستند، در حالی که برخی دیگر عنصرهای حاشیه‌ای هستند، یعنی نبود آن‌ها جمله را غیردستوری نمی‌سازد و یا تاثیر قابل‌ملاحظه‌ای در معنای جمله ندارد.


    برای ملموس‌ترشدن این الگو، جمله‌ی (۲) را در نظر بگیرید:

    (۲) دیروز احمد کتاب را یواشکی برداشت. در این جمله "کتاب“ مفعول صریح است که بنا به تقسیم‌بندی گفته‌شده در طبقه‌ی (۱)، یعنی در طبقه‌ی متمم‌ها قرار می‌گیرد. قید "یواشکی" نیز از عنصرهای غیرحاشیه‌ای است. زیرا نبود آن در جمله باعث ایجاد تمایز معنایی قابل‌ملاحظه‌ای می‌شود. یعنی بین "کتاب را برداشت" و "کتاب را یواشکی برداشت" تفاوت معنایی مشخصی وجود دارد. "یواشکی برداشتن" می تواند در معنی "دزدیدن" به کار رود. پس باید "یواشکی" را در طبقه‌ی (۲) قرار داد، که گرچه متمم نیست، عنصری حاشیه‌ای نیز نیست. و قید "دیروز" را باید در ردیف عنصرهای حاشیه‌ای آورد که رابـ ـطه‌ی (۳) را با بقیه‌ی عنصرهای جمله دارد.
    بنا بر این الگو می‌توان "یواشکی" را قید فعل دانست، چون مستقیمن در معنای فعل دخالت می‌کند. اما "دیروز" را باید قید جمله به شمار آورد، چون به کل جمله مربوط می‌شود. پس با این تعریف‌ها، هر گاه قید دارای رابـ ـطه ی (۲) باشد قید فعل و هر گاه دارای رابـ ـطه ی (۳) باشد قید جمله است.


    در دو بخش بعد برای تمایز این دو نوع قید به بررسی "ملاک‌های معنایی" و "ملاک‌های نحوی" می‌پردازیم.

    ۲ - ملاک‌های معنایی
    جمله‌های زیر را در نظر بگیرید:
    (٣) خوشبختانه همه‌ی کتاب را خواندم.
    (٤) سنگ‌پشت آهسته راه می‌رود.
    (۵) دیروز نامه‌ات را کلمه‌به‌کلمه خواندم. در جمله‌های بالا "خوشبختانه"، "آهسته"، "دیروز" و "کلمه‌به‌‎کلمه" قید هستند. باید توجه داشت که رابـ ـطه‌ی این کلمه‌ها با فعل از نوع رابـ ـطه‌ی (۱)، یعنی رابـ ـطه‌ی متممی نیست. برای مثال "خوشبختانه" قید است و متمم نیست، چون:


    (الف) فعل "خواندن" نیاز به دو موضوع دارد که یکی فاعل (شناسه) و دیگری مفعول صریح (کتاب) است؛


    (ب) میان فعل و متمم در این جمله محدودیت هم‌آیی وجود دارد (به همین علت مثلن "گل را خواندم" جمله‌ای عجیب است)، اما میان قید «خوشبختانه» و فعل محدودیت هم‌آیی دیده نمی‌شود (خوشبختانه/دیروز/به سختی همه‌ی کتاب را خواندم)؛


    (ج) حذف مفعول در این جمله فقط در بافت امکان‌پذیر است و مفعول حذف‌شده باید از بافت جمله قابل‌درک باشد، ولی قید «خوشبختانه» را به‌سادگی می‌توان حذف کرد و از بافت جمله قابل حدس نیست؛


    (د) می‌توان به این جمله قیدهای دیگری افزود و جمله باز هم دستوری باقی خواهد ماند، اما اضافه‌کردن هر مفعول صریح دیگری باعث غیردستوری شدن جمله می‌شود.


    مجموعه‌ی استدلال‌های بالا ما را به این نکته می‌رساند که «خوشبختانه» در جمله‌ی (۳) قید است و متمم نیست. از همین استدلال می‌توان بهره گرفت و نشان داد که در جمله‌های ۴ و ۵ نیز "آهسته"، "دیروز" و "کلمه‌به‌کلمه" قید هستند.
    اما نکته‌ی مورد نظر بحث ما به تمایز میان دو نوع قید، یعنی "قید جمله" که کل جمله را مقید می‌کند و "قید فعل" که فعل را مقید می‌کند، بر می‌گردد. قیدهای "خوشبختانه" و "دیروز" قید جمله به‌شمار می‌آیند، درحالی‌که "آهسته" و "کلمه‌به‌کلمه" قید فعل هستند. برخی ملاک‌های معنایی که می‌تواند این تمایز را نشان دهد از این قرارند:
    نخست این که دو گزاره‌ی "خواندن" و "کلمه‌به‌کلمه خواندن" به لحاظ معنایی با هم متفاوت هستند، گزاره‌ی دوم نوعی خواندن است. همین‌طور میان "رفتن" و "آهسته رفتن" نیز می‌توان تمایز معنایی نهاد و "آهسته رفتن" را نوعی رفتن دانست، اما نمی‌توان گفت که "خوشبختانه خواندن" و "دیروز خواندن" نیز نوعی خواندن هستند. پس قیدهای گروه دوم گزاره‌ای با معنای متفاوت ایجاد نمی‌کنند.
    معیار دوم این است که "آهسته رفتن" و "کلمه‌به‌کلمه خواندن" دارای مصداقی در جهان خارج نیستند. به همین دلیل برای گزاره‌های گروه اول می توان گزاره‌های متضادی مانند "تند رفتن" یا "بی‌دقت خواندن" را در نظر گرفت، اما برای گزاره‌های گروه دوم نمی‌توان "متاسفانه خواندن" یا "فردا خواندن" را به عنوان گزاره‌های متضاد نقل کرد. در واقع "خوشبختانه خواندن" و "دیروز خواندن" اصلن ترکیب‌های قابل‌پذیرشی نیستند، زیرا قیدهای به کار رفته افعال را مقید نمی‌کنند، اما "آهسته رفتن" و "کلمه‌به‌کلمه خواندن" را قابل‌پذیرش می‌دانیم و می‌توانیم به کار ببریم، چون قیدهای به کار رفته افعال را مقید می‌کنند.
    ملاک دیگر معنایی این است که قیدهای جمله (خوشبختانه و دیروز) می‌توانند در بیش‌تر جمله‌ها و با فعل‌های گوناگون ظاهر شوند، یعنی میان آن‌ها و فعل‌ها رابـ ـطه‌ی یک‌به‌یک وجود ندارد تا محدودتی در کاربرد آن‌ها ایجاد کند (جملات ۶)، در حالی که قیدهای فعل (آهسته و کلمه‌به‌کلمه) را نمی‌توان مانند قیدهای جمله در هر جمله‌ای به کار برد و با هر فعلی همراه آورد. به عبارت دیگر میان معنای آن‌ها و معنای فعل جمله رابـ ـطه‌ای وجود دارد که باعث محدودیت در کاربرد این قیدها می‌شود. (جمله‌های ۷)

    (٦) الف: خوشبختانه دیروز آریا آرش را زد.
    ب: خوشبختانه آریا دیروز قصه را گفت.
    ج: خوشبختانه آریا دیروز آرش را دید.

    (٧) الف: آریا دیروز آرش را آهسته/کلمه‌به‌کلمه زد.
    ب: آریا دیروز قصه را آهسته/کلمه‌به‌کلمه گفت.
    ج: آریا آرش را آهسته/کلمه‌به‌کلمه ملاقات کرد.

    مجموعه‌ی استدلال‌های معنایی بالا نشان می‌دهد که می‌توان میان "قید فعل" که گروه فعلی را مقید می‌کند و "قید جمله" که جمله را مقید می‌کند تفاوت نهاد.

    برخی استدلال‌های نحوی نیز این موضوع را تایید می‌کند که در پایین‌تر به آن‌ها اشاره می‌شود.

    ۳- ملاک‌های نحوی
    برای تمایز "قید فعل" از "قید جمله" ملاک‌های نحوی نیز وجود دارد. ملاک اول را می‌توان در ساخت همپایه جست‌وجو کرد. به این ترتیب که می‌توان دو قید فعل را در ساخت همپایه قرار داد (۸ الف)، اما نمی‌توان قید فعل را با قید جمله در این ساخت قرار داد (۸ ب). این معیار نشان می‌دهد که این دو نوع قید دارای ویژگی‌های متفاوتی هستند و به همین دلیل نمی‌توان آن‌ها را در ساختی همپایه قرار داد.

    (٨) الف: من کتاب را آهسته و کلمه‌به‌کلمه خواندم.
    ب: من کتاب را خوشبختانه و کلمه‌به‌کلمه خواندم.

    ملاک نحوی دیگر مربوط به استفاده از ترکیب قید+مصدر به‌جای اسم می‌شود. می‌دانیم که اگر "تصادف کردن" را مصدر فعل مرکب در نظر بگیریم، می‌توانیم آن را به‌صورت اسم به کار ببریم (جمله‌ی ۹) (البته در مورد فعل‌های ساده نیز چنین است). به همین ترتیب می‌توان ترکیب "قید فعل + مصدر" را به‌جای اسم به کار ببریم. مثلن "آهسته رفتن" و "کلمه‌به‌کلمه خواندن" را در (۱۰) به‌جای اسم به کار بـرده‌ایم. اما نمی‌توان ترکیب "قید جمله+مصدر" را به‌جای اسم به کار برد (١١)
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    (٩) تصادف‌کردن احمد ما را ناراحت کرد.

    (١٠) الف: آهسته‌رفتن در بزرگراه خوب نیست.
    ب: کلمه‌به‌کلمه‌خواندن این نامه را توصیه می‌کنم.

    (١١) الف: خوشبختانه خواندن‌کتاب خوب است.
    ب: دیروز رفتن در بزرگراه خوب نیست.

    معیار آخر مربوط به آزادی جابه‌جایی قید در جمله است. به این ترتیب که "قید جمله" می‌تواند در جایگاه‌های مختلف درون جمله ظاهر شود (۱٢) و محدودیت چندانی برای محل حضور آن وجود ندارد.

    (١٢) الف: همه‌ی کتاب را خوشبختانه خواندم.
    ب: همه‌ی کتاب را خواندم خوشبختانه.
    ج: خوشبختانه همه‌ی کتاب را خواندم.

    اما در مورد جایگاه "قید فعل" محدودیت بیش‌تری وجود دارد. در واقع این‌گونه قیدها نسبت به قید جمله از امکان جابه‌جایی کم‌تری برخوردار هستند. برای مثال به ‌جایگاه قید فعل "مردانه" در جمله‌های (۱٣) توجه کنید.

    (١٣) الف: در طی جنگ رزمندگان مردانه جنگیدند.
    ب: در طی جنگ مردانه رزمندگان جنگیدند.
    ج: مردانه در طی جنگ رزمندگان جنگیدند.

    جملات (۱٣) نشان می‌دهد که هر اندازه قید فعل به فعل نزدیک‌تر باشد، جمله‌ی پذیرفته‌شدنی‌تری حاصل می‌شود، ولی هر اندازه فاصله‌ی آن‌ها دورتر باشد باعث پذیرفته‌نشدنی‌ترشدن جمله می‌شود. البته این گفتار نیازمند پژوهش بیش‌تر است، اما به نظر می‌رسد می‌توان این‌گونه نتیجه گرفت که قیدهای جمله را می‌توان به سادگی در جمله جابه‌جا کرد، اما این آزادی عمل برای قیدهای فعل وجود ندارد و جایگاه بی‌نشان آن‌ها نزدیک فعل است.

    ۴- نتیجه‌گیری
    با جمع‌بندی نکات مطرح شده می‌توان این‌گونه نتیجه گرفت که بنا بر الگوی متیوز از عنصرهای درون جمله (۱)، قیدهای فعل در جمله‌های فارسی در گروه دوم این تقسیم بندی قرار می‌گیرد، یعنی آن‌ها بخشی از عنصرهای غیرحاشیه‌ای هستند که وجود آن‌ها در جمله لازم است و با فعل رابـ ـطه دارند، هر چند رابـ ـطه‌ی آن‌ها از نوع رابـ ـطه‌ی متممی نیست، اما قیدهای جمله را باید در گروه سوم این تقسیم‌بندی قرار داد که به عنصرهای حاشیه‌ای اختصاص دارند که با فعل رابـ ـطه‌ای ندارند و با کل جمله در ارتباط هستند.

    کتاب‌نامه:
    خیام پور، عبدالرسول، ۱۳۷۵، دستور زبان فارسی، چاپ دهم، تبریز، انتشارات کتاب‌فروش تهران.
    قریب، عبدالعظیم و دیگران، ۱۳۶۸، دستور زبان فارسی، تهران، انتشارات اشراقی.
    ناتل خانلری، پرویز، ۱۳۶۶، دستور زبان فارسی، چاپ هشتم، تهران، توس.

    Haliday, M. A. K., 1994. An introduction to functional grammar. Second edition.


    Edward Arnold Methews, P. H. , 1981. Syntax. Cambridge, Cambridge University Press
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    دکتر تقی وحیدیان کامکار


    انواع فعل از نظر ساختمان





    فعل از نظر ساختمان سه نوع است: ساده، پیشوندی و مرکب


    استاد خیام پور از جهت معنی‌گرایی و توصیفی، فعل مركب را تفسیر نموده است و فعل پیشوندی را نیز شاخه‌ای از آن می‌داند. وی فعل مركب را فعلی می‌داند متشكّل از فعل ساده با یك پیشوند یا یك اسم. به عبارت دیگر فعلی است متشكّل از دو لفظ ولی دارای یك مفهوم.


    مثال برای نوع اوّل: در رفت، باز رفت، فرو رفت، برخاست و …


    مثال برای نوع دوم: طلب كرد، جنگ كرد، درنگ كرد، بو كرد، قهر كرد، زمین خورد و …


    چنان‌كه دیده می‌شود، هر یك از مثال‌های نوع دوم دارای دو لفظ است كه اولی ‌از آن‌ها به منزله‌ی پیشوند است برای ساختن فعل، ولی ‌این دو لفظ یك مفهوم بیش ندارد زیرا مفهوم هر لفظ جداگانه منظور نیست و به همین جهت است كه معانی ‌این گونه افعال اغلب در بعضی از زبان‌ها با فعل‌های بسیط افاده می‌شود:




    فارسی


    عربی


    فرانسه


    نگاه كردن


    نظر


    regarder


    گریه كردن (گریستن)


    بكاء


    pleurer


    گمان كردن (پنداشتن)


    ظنّ


    croire


    گوش دادن


    اصغاء


    ecouter[1]




    دكتر باطنی در مورد فعل مركب در كتاب خود چنین آورده است: «افعال تركیبی از نظر معنی یك واحد ولی از نظر ساختمان دستوری دو جزء و دارای دو نوع رفتار متفاوت هستند.


    مثلن «فریفتن» از نظر معنی معادل «فریب دادن» است ولی «فریب دادن» از نظر دستوری قابل‌تجزیه به دو جزء است. جزء اوّل آن «فریب»، می‌تواند مركز یك گروه اسمی ‌قرار گیرد و وابسته‌ای در پی آن بیاید، چون جزء اوّل ‌این افعال تركیبی به صورت گروه اسمی ‌قابل بسط است.


    بنابراین از نظر طبقه‌بندی دستوری، جزء اوّل و دوم متعلّق به ‌یك طبقه نیستند‌: «تو او را فریب دادی» كه قسمت غیرفعلی، «متمم» نامیده می‌شود. ‌این استدلال در باره‌ی كلیه‌ی فعل‌های تركیبی فارسی صادق است» [٢]


    امّا صرف‌نظر از دیدگاه‌های ارزنده‌ای که ذکر شد و با توجه به دیدگاه حاکم بر تالیف کتب درسی متوسطه، اساسن نوع فعل از نظر ساختمان با توجّه به «بن مضارع» آن مشخص می‌گردد. بنابراین اگر بن مضارع فعلی، ساده (یک تکواژ) باشد، آن فعل را ساده، اگر بن مضارع آن، دارای پیشوند باشد، آن را فعل پیشوندی و چنان‌چه بن مضارع آن، مرکب باشد، آن را فعل مرکب می‌گویند. مثال:


    شنیده شده باشد = شنو (بن فعل، یک تکواژ است) = فعل ساده


    بازخواهندگشت = بازگرد (بن فعل، پیشوند دارد) = فعل پیشوندی


    اعدام کرده بودند = اعدام کن (بن فعل، مرکب است) = فعل مرکب


    نکته ١: فعل‌های پیشوندی از ترکیب یک پیشوند (فرا، فرو، باز، بر و . . . ) با فعل ساده حاصل می‌شوند. البته گاهی ‌این ترکیب، معنای تازه‌ای به فعل جدید می‌دهد و گاهی معنای فعل ساده، بدون تغییر می‌ماند امّا در هرحال، فعل پیشوندی است. مانند:


    انداخت (پرت کرد) = برانداخت (نابود کرد)


    گشت (شد، چرخید، تغییرکرد) = بازگشت (مراجعت نمود)


    خواند (مطالعه کرد = فراخواند ( به حضور خواست)


    شمرد = برشمرد


    افراشت = برافراشت


    نکته ٢: همان طور که در بخش‌های پیش گفته شد، قضاوت در باره‌ی فعل باید در جمله صورت گیرد، زیرا فعلی ممکن است در چند جمله، شرایط گوناگون داشته باشد.


    نکته ٣: پیشوندهای فعل، وند اشتقاقی هستند. همان طور که پیش از‌ این گفته شد، وند‌ها دو نوعند:


    یک دسته، وندهای صرفی، که پس از ترکیب با یک تکواژ، مقوله‌ی دستوری آن را عوض می‌کنند (مقوله‌ساز) و دسته‌ی دیگر، وندهای اشتقاقی‌ هستند که پس از ترکیب با یک تکواژ، نوع دستوری آن را تغییر نمی‌دهند (واژه‌ساز). بنابراین، پیشوندهای فعل، وند اشتقاقی هستند.


    نکته ۴: مشکل‌ترین بخش مربوط به ساختمان فعل، تشخیص فعل مرکب است زیرا همواره در تشخیص ‌این نکته که واژه‌ی کنار فعل، جزء آن است یا نه، تردید حاصل می‌شود. در ‌این خصوص در کتاب‌های درسی دوره‌ی متوسّطه پیشنهاد شده است که معیار‌های زیر مدّ نظر قرارگیرد: [٣]


    ١ – گسترش‌پذیری واژه‌ی همراه فعل (قابلیت‌پذیرش وابسته‌ی پسین به‌ویژه نشانه‌ی جمع، نشانه‌ی نکره ‌یا علامت صفت تفضیلی را داشته باشد)


    ٢- نقش‌پذیری (پذیرش یکی از نقش‌های: نهاد، مفعول، متمم، مسند، قید، بدل و منادا).


    به عبارت دیگر اگر در جمله‌ای درخصوص ‌این که واژه‌ی قبل از فعل، جزء فعل است یا نه (مرکب است یا ساده)، تردیدی حاصل شد، امتحان کنید که واژه‌ی قبل از فعل، در همان جمله گسترش‌پذیر و نقش‌پذیر هست یا نه؟


    اگر پاسخ مثبت بود، نشانه‌ی آن است که آن واژه، جزء فعل نیست و فعل را باید ساده دانست در غیر‌این صورت، مرکب خواهد بود.


    مثال١: او حرف می‌زند = «حرف» هم گسترش‌پذیر است (او حرف خوبی می‌زند یا او حرف‌ها می‌زند) هم نقش دستوری دارد (مفعول).


    نتیجه ‌این که فعل جمله، «حرف می‌زند» نیست بلکه«می‌زند» فعل جمله است و چون بن مضارع آن، یک تکواژاست (زن)، پس «می‌زند» ساده است نه مرکب.


    مثال ٢: آمریکاییان صدام را اعدام کردند = «اعدام» نه گسترش‌پذیر است و نه هیچ یک از نقش‌های دستوری را دارد.


    نتیجه ‌این که«اعدام» جزء فعل است و چون بن مضارع فعل، مرکب است (اعدام کن) فعل را مرکب می‌دانیم.


    نکته: آزمایش ‌این که عنصر غیرفعلی، گسترش‌پذیر است یا خیر، باید در همان جمله‌ای که مورد نظر است، صورت گیرد نه در جمله‌ای دیگر یا خارج از جمله. مثال: الف) صدام افراد بسیاری را اعدام کرد (صدام افراد بسیاری را اعدام‌ها کرد: نادرست: فعل: اعدام کرد = مرکب)


    ب) صدام در عراق اعدام کرد (صدام در عراق اعدام‌ها کرد: درست: فعل: کرد: ساده )


    البته به نظر می‌رسد معیار «گسترش‌پذیری» نمی‌تواند شمول و جامعیت داشته باشد زیرا بسیار پیش می‌آید که فعلی در عین آن که مرکب است، واژه‌ی همراه آن، قابلیت گسترش‌پذیری دارد. مانند:


    بچه گریه می‌کرد.


    فعل‌این جمله، مرکب است در حالی که «گریه» گسترش‌پذیر است (بچه گریه‌ی شدیدی کرد).


    شایان ذکر است که نمی‌توان مقوله‌ی «معنا» را در این‌جا دخالت داد زیرا وقتی که نوع فعل از نظر «ساختار» بررسی می‌شود، معناگرایی جایی ندارد. بنابراین صحیح نیست که با استناد به ‌این که: «در جمله‌ای فعل و واژه‌ی همراهش یک معنی دارند» آن را مرکب دانست.


    نکته ۵: فعل‌های متشکل از «حرف اضافه + اسم» یا «صفت + فعل» یعنی فعل‌های گروهی، مرکب هستند. مانند:


    و در ساختمان، آهن زیادی به کار برد.


    نکته ٦: عبارت‌های کنایه‌ای از لحاظ ساختمان فعلی، یک فعل مرکب هستند. مانند:


    او مردم را دست به سر می‌کند.


    نکته ۷: افعال مرکب، از نظر ساختمان فعلی، یک واحدند امّا از نظر ساختمان دستوری بیش از یک واحد. مثال:


    «کار می‌کند» از نظر ساختمان فعلی، یک واحد (فعل مرکب) است امّا از نظر ساختمان دستوری (واحدهای زبان) دو واژه محسـوب می‌شود: کار + می‌کند


    نکته ٨: فعل مرکب چهار نوع است:


    الف) عنصر غیرفعلی + عنصر فعلی: گریه کرد


    ب) عبارت‌های کنایی: دست به سر می‌کند


    پ) عبارت فعلی: حرف اضافه + اسم + عنصرفعلی: از رونق افتاد


    ت) حرف اضافه + اسم + فعل پیشوندی: از پا درآورد
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    چند راه تشخیص فعل مركب از ساده:

    برای تشخیص فعل مركب از ساده، چند راه وجود دارد كه هر یك در جای خود مفید و كارگشاست، امّا هیچ یک نمی‌تواند جامع و مانع باشد. قبل از ذكر ‌ایـن شیوه‌ها، نكته‌ی مهمی ‌یادآوری می‌شود و آن، توجّه به فعل در زنجیره‌ی جمله است. اصولا نباید فعل را خارج از جمله بررسی کرد؛ ممکن است فعلی در یك جمله ساده باشد امّا در جمله‌ی دیگری در نتیجه‌ی هم‌نشینی با اجزای متفاوت، مركب به شمار آید. مانند «کرد» در دو جمله‌ی زیر:


    بیماری او را ضعیف کرد ( فعل ساده)


    او موضوع را به دوستش یادآوری کرد (فعل مرکب)


    «گرفت» در جمله‌ی «دلم گرفت» با جمله‌ی «احمد حقش را گرفت» یا «پلیس دزد را گرفت» تفاوت دارد، در جمله‌ی اول « گرفت» یعنی «غمگین شد»، در جمله‌ی دوم «گرفت» یعنی «به دست آورد» در جمله‌ی سوم «گرفت» یعنی «دستگیر کرد».


    می‌بینید که فعل‌ها تفاوت‌های معنایی دارند و یک فعل به حساب نمی‌آیند. «گرفت» در جمله‌ی اول ناگذر (لازم) و در جمله‌ی بعدی گذرا به مفعول (متعدی) است. در دستور مبتنی بر ساختگرایی، تعیین نقش و معنای یک واژه به هم‌نشینی آن با دیگر واژه‌ها بستگی دارد که به آن ارتباط افقی یا ساختاری می‌گویند. مثال:


    الف: سرم به سنگ خورد.


    ب: لباسش به من خورد.


    پ: کودک شیر خورد.


    در جمله‌ی الف «سرم به سنگ خورد» همنشینی فعل «خورد» با سر و سنگ، فعل مرکب کنایی ساخته است. در جمله‌ی «ب»، همنشینی «خورد» با لباس، فعل ساده‌ی گذرا به متمم پدید آورده است. پس«خورد» فعل ساده است؛ یعنی اندازه شد. در جمله‌ی «پ»، هم‌نشینی «خورد» با شیر و کودک، فعل را ساده و گذرا به مفعول نموده است. «خورد» یعنی «نوشید» و ‌این معنا از همنشینی آن با «کودک و شیر» ‌ایجاد می‌شود.


    راه‌های پیشنهادی برای تشخیص فعل ساده و مرکب:


    ١. در جمله‌های چهارجزیی مفعولی- متممی، اگر پیش از فعل، اسم یا صفتی باشد كه نه مفعول است نه متمم، قطعن با جزء فعلی، یك فعل مركب به شمار می‌آید؛ مثال:


    احمد پول را از من قرض گرفت.


    نهاد مفعول متمم فعل مركب


    تهمینه نام سهراب را برای پسرش انتخاب كرد.


    نهاد مفعول متمم فعل مركب


    سارق پول‌ها را از بانك سرقت نمود.


    فعل مركب


    ٢- در جمله‌های چهار جزیی متممی‌– مسندی یا مفعولی – مسندی نیز اگر جزء غیرصرفی (پایه) نقش متمم یا مسند نداشته باشد، حتمن جزیی از فعل مركب است؛ مانند:


    مردم از پوریایولی به عنـــــوان پهلوان نام میبردند.


    نهاد متمم گروه حرف اضافه مسند فعل مركب


    مــن او را عاقــل گمان كرده‌ بودم.


    نهاد مفعول مسند فعل مركب


    ٣- عبارت‌های كنایی دارای فعل كه اجزای آن‌ها تك‌تك معنای خاصی دارند كه با معنای كل عبارت كاملن متفاوت است، همیشه فعل مركب هستند.


    او به من فخر می‌فروشد. (= ناز میكند یا غرور دارد)


    نهاد متمم فعل مركب


    ۴- مفعول‌پذیری: اگر در جمله‌ای مفعول همراه با نشانه‌ی خود بیاید، فعل دارای جزء اسمی‌ حتمن مركب است:


    احمد ‌این كتاب را مطالعه كرد.


    دزد پولها را سرقت نمود.


    او سیب را گاز زد.


    حسین (ع) آزادگی را فریاد زد.


    مکانیک اتومبیل را تعمیرکرد.


    او دوستش را فریب داد.


    امّا دراین گونه جمله‌ها، فعل دارای جزء صفتی ساده و جزء پیش از فعل «مسند»است. مانند:


    احمد‌این كتاب را آراسته كرد.


    دزد پول‌ها را پاره نمود.


    مکانیک اتومبیل را تندرو کرد.


    ۵- هم‌معنایی با «گرداند»


    اگر بتوانیم فعل یك جمله را با «گرداند» عوض كنیم به‌طوری كه معنای جمله تغییر نكند، فعل حتمن ساده و جزء پیش از آن «مسند» است؛ مثال:


    شاعر، مجلس را گرم نمود. (گرداند)


    طوفان خانه‌ها را خراب كرد. (=گرداند)


    مسند


    دشمن نقشه‌های ما را نقش برآب ساخت. (گرداند)


    نهاد مفعول مسند فعل


    ٦- منفی‌ساختن فعل و افزودن «هیچ» و «ی» پیش و پس از جزء غیر صرفی (پایه):


    اگر باز هم در ساده ‌یا مركب‌بودن فعل تردید داشتیم، باید آن را منفی كنیم و پیش و پس از پایه «هیچ» و «ی» بیفزاییم، اگر جمله معنا داشت، فعل حتمن ساده است درغیر‌ این صورت، مركب خواهد بود؛ مثال:


    احمد برای پیروزی خود تلاش كـــــرد. مفعول فعل ساده


    جمله‌ی بالا را منفی می‌كنیم:


    احمد برای پیروزی خود هیچ تلاشی نكرد. مفعول فعل ساده

    می‌بینیم كه ملاك گسترش‌پذیری (وابسته‌پذیری) در‌ این‌جا دیده می‌شود و بعد از «تلاش» وابسته‌ی «ی» آمده است و جمله هم‌ معنای كاملن درست و رایجی دارد.
    درباره‌ی جمله‌ی: «من درس را یاد گرفتم» نمی‌توانیم بگوییم: من درس را هیچ یادی نگرفتم


    پس «یادگرفتم» فعل مرکب است.


    شایان توجه است که نباید از ملاك وابسته‌پذیری فقط در ساخت‌های مثبت استفاده كنیم. اگر فعلی در شكل مثبت خود مركب باشد، باید در شكل منفی و دیگر ساخت‌ها هم مركب بماند. فراموش نكنیم فعل مركب، آن است كه مصدر مركب داشته و بن مضارع آن نیز به صورت مركب رایج باشد.


    ۷- جانشین‌پذیری


    در برخی موارد می‌توانیم قسمت فعلی را با فعل هم‌معنای آن عوض كنیم؛ مثال:


    الف: احمد حرف جالبی زد.


    ب: احمد حرف جالبی گفت.


    پ: احمد حرف جالبی بر زبان آورد.


    می‌بینیم فعل‌های «گفت» و «بر زبان آورد» معادل و هممعنای فعل «زد» هستند. پس فعل «زد» در جمله‌ی الف ساده است (هرچند به نوعی وارد مقوله‌ی معنایی شده‌ایم). مثال دیگر:


    الف: او با من مصاحبه كرد.


    ب: او با من مصاحبه انجام داد.


    فعل «كرد» در جمله‌ی الف به معنای «انجام داد» است و ساده به شمار می‌رود. همان‌گونه كه اگر فعلی به معنای «گرداند» یا «گشت» (= شد) باشد، فعل ربطی و اسنادی (مسندخواه) محسوب می‌شود، فعل «كرد» نیز اگر به معنای «انجام داد» باشد، همیشه ساده و گذرا به مفعول است و جزء پیش از آن (اسم یا صفت) مفعول جمله به شمار می‌آید.


    مثال دیگر:


    الف: احمد سوگند خورد.


    ب: احمد سوگند یاد كرد.


    پ: احمد سوگند به جای آورد.


    فعل «خورد» در معنای «به جای آورد» و «یاد كرد» آمده و ساده است و «سوگند» مفعول آن شمرده می‌شود.


    اغلب، نقش مفعول به علاوه‌ی فعل همراه آن، با فعل مركب اشتباه می‌شود. یعنی مفعول جمله را جزء اسمی ‌یا صفتی (پایه) فعل میپندارند و خطا در همین جاست. اگر نتوانستیم با قاعده‌ی جانشینی و معادل معنایی، جزء پیشین فعل را مفعول به حساب آوریم، فعل ما مركب خواهد بود. گاهی نیز - به‌ندرت – جزء پیشین، متمم اسم است؛ مانند: کودک زمین خورد = کودک به زمین خورد = کودک به زمین افتاد.


    فعل «خورد» ساده است و «زمین» نقش متممی ‌دارد که نقشنمای آن به قرینه‌ی معنوی حذف شده است.


    به‌طور خلاصه: برای تشخیص فعل ساده از مرکب باید سه نکته را مهم دانست:


    ١- توجه به معیار صرفی یعنی استفاده از قاعده‌ی جانشین‌پذیری. به تعبیر دیگر هم بتوانیم به‌جای فعل مورد نظر، فعل‌های مناسب دیگر قرار دهیم هم به‌جای جزء غیرصرفی یا پایه (اسم/ صفت) نمونه‌های دیگر بیاوریم.


    مثال: او مرا خسته کرد


    بیچاره


    خفه


    ناتوان


    مقروض . . . .

    اگر عوض‌کردن محتوای مسند و آوردن نمونه‌های دیگر، جمله را بی‌معنا نمی‌سازد، پس فعل ما ساده اســت. اگر مرکــب بـود، نمی‌توانستیم جزء پیشین آن را تغییر دهیم. در فعل مرکب دو جزء اسمی ‌و فعلی تجزیه‌پذیر و قابل‌جداسازی و جانشین‌سازی نیستند، مثال:حادثه‌ی تلخی روی داد.


    به جای «روی» هیچ واژه‌ی دیگری نمی‌توان آورد که معناداری جمله را حفظ کند؛ جز در یک مورد که آن هم «رخ» است و ‌این واژه با «روی» در ‌این جمله کاربرد یکسان دارد. پس فعل ما مرکب است.


    ٢- توجه به معیار نحوی (نقش‌پذیری و وابسته‌پذیری جزء پیشین فعل)


    ٣- توجه به معیار آوایی، یعنی استفاده از عوامل زبرزنجیری و درنگ در تشخیص ساده ‌یا مرکب بودن فعل.


    اگر بتوانیم پس از جزء پیشین فعل مکث یا درنگ کنیم، حتمن فعل ساده خواهد بود. برای ‌این که بدانیم مکث یا درنگ چه‌گونه در تشخیص ساده ‌یا مرکب‌بودن فعل دخالت دارد از یک شیوه‌ی ساده و علمی ‌استفاده می‌کنیم یعنی استفاده از نقش تبعی «تکرار»:


    او مرا بیچاره کرد بیچاره: (کرد = فعل ساده)


    من همه چیز را خراب کردم خراب: (کردم = فعل ساده)


    اگر فعل مرکب می‌بود، هرگز نمی‌توانستیم قسمتی از آن را بعد از فعل تکرار کنیم. اصولن در نقش تبعی، مسندی که بعد از فعل تکرار می‌شود به جمله پایان می‌دهد و بعد از آن باید کاملن درنگ نمود و ساکت شد. اما در فعل مرکب ‌این کار ممکن نیست؛ مانند:


    حادثه‌ی بدی روی داد. روی: (روی داد = فعل مرکب)


    او مرا درک نمی‌کند. درک: (درک نمی‌کند = فعل مرکب)


    حرف آخر ‌این که: اسم و صفت‌های دارای حرف اضافه‌ی اختصاصی که متمم دارند، هرگز در ساختمان فعل مرکب به کار نمی‌روند. بنابراین اگر واژه‌ی پیشین فعل، اسم یا صفت متمم‌پذیر باشد، فعل حتما ساده است. مانند: او مصاحبه کرد


    مصاحبه که دارای حرف اضافه و متمم اسمی ‌است، جزء فعل نیست پس فعل ساده است.


    [١] دستور زبان فارسی، دكتر عبدالرسول خیامپور، انتشارات ستوده، ١٣٨٢


    [٢] توصیف ساختمان دستور زبان فارسی، دكتر محمدرضا باطنی، انتشارات امیركبیر


    [٣] : همان، ص ۴٨
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    دكتر تقی وحیدیان كامیار
    استاد زبان‌شناس، مشهد
    وندها در زبان فارسی

    "وند" چیست؟ وند تكواژیست كه معنی مستقل ندارد و در ساخت واژه یا صرف آن به كار می‌رود (وند صرفی واژه نمی‌سازد بلكه شكل صرفی واژه را تغییر می‌دهد. مانند نشانه‌های جمع در "مردان" و "درخت‌ها" یا "ی" نكره در "كتابی خرید؟" یا تكواژ تفضیل در "خوب‌تر".).
    وندی را كه در ساخت واژه به كار می‌رود وند اشتقاقی و وندی را كه شكل صرفی واژه را تغییر می‌دهد، وند صرفی می‌نامند.
    وند اشتقاقی به آغاز یا پایان یا میان پایه افزوده می‌شود. (پایه جزء اصلی واژه‌ی‌ مشتق است كه وند به آن افزوده می‌شود).
    ساخت واژه در زبان‌های مختلف یكسان نیست. در بعضی زبان‌ها مثل چینی هر واژه از یك تكواژ درست می‌شود. در بعضی از زبان‌ها مثل فارسی از "وند" و تركیب استفاده می‌شود و در زبان‌های گروه سامی "وند" وجود ندارد.
    ساخت واژه در زبان فارسی سه گونه است:
    ١- واژه‌ی ساده كه معمولن بچه‌ها و بی‌سوادان می‌سازند. مانند لوس، خیت، لیغ، مفت، خل، ملوس، افه. همچنین واژه‌های دخیل مانند رادیو، تلفن، آسفالت، بنزین.
    ٢- واژه‌ی مركب كه از تركیب دو و به‌ندرت سه واژه، كه هر یک معنی مستقل دارند، ساخته می‌شود. مانند داروخانه، اجاق‌گاز، چراغ‌برق، چارشاخ، چراغ‌سبز، خیمه‌شب‌بازی، شترگاوپلنگ (زرافه)
    (ممكن است جزئی از واژه‌ی مركب كاربرد مستقل نداشته باشد گرچه معنی مستقل دارد، مانند "بین" در "دوربین")
    ٣- واژه‌ی مشتق كه از افزودن وند به پایه ساخته می‌شود. پایه می‌تواند ساده باشد یا مركب یا مشتق. بنابراین واژه‌ی مشتق بر سه گونه است:
    یك: وند با پایه‌ی ساده. مانند همدل، بی‌كار، كارگر، رنجور
    دو: وند با پایه‌ی مركب. مانند درستكاری (درستكار + ی)، ناشادكام، رودخانه‌ای
    سه: وند با پایه‌ی ‌مشتق. مانند ناسازگار (نا +سازگار)، همدلی، شكیبایی، سرتاپا
    به هر حال هر واژه‌ای كه وند داشته باشد؛ مشتق است، پایه‌ی این واژه‌ی مشتق می‌تواند فعل باشد مانند شنونده، شنوا، رها، گیره یا صفت مانند خوبی، راستین، سفیده یا اسم مانند پایه، دماغه، ماهواره، هوایی، آهنین، پشمینه یا ضمیر مانند خودی، تویی.

    انواع وند
    وند از نظر جای آن نسبت به پایه بر سه گونه است:
    پیشوند، پسوند، میانوند.
    پیشوند آنست كه در آغاز پایه می‌آید: هم‌سفر، نادرست، بی‌هوش.
    پسوند آنست كه در پایان پایه می‌آید :گلزار، دردمند.
    میانوند آنست كه به درون پایه افزوده می‌گردد: سرتاپا، رنگ‌وارنگ

    وند مختص (خاص) و وند مشترك
    وندها نیز مانند بعضی از كلمات از نظر نوع می‌توانند مختص باشند یا مشترك.
    كلمه‌ی مختص مانند "هرگز" كه فقط قید است. كلمه‌ی مشترك مانند "این" كه در جمله‌ی "این كتاب را بردار" صفت است و در جمله‌ی "این را بردار" ضمیر یا "چه" كه می‌تواند صفت باشد مثل "چه راهی را انتخاب كرد؟ " یا ضمیر مثل "چه را انتخاب كرد؟".
    "وند" نیز می‌تواند مختص باشد، یعنی فقط "وند" باشد. مانند پیشوند "فرا" در واژه‌ی "فراگیر "یا "مند" در "کارمند "و می‌تواند هم مشترك باشد. مانند "بر" كه در "ابری از كوه برآمد " پیشوند است و در "فرهاد بر اسب نشست" حرف‌اضافه.
    مساله‌ی اشتراك یك لفظ امری بدیهی است و در دستورهای زبان به آن اشاره گردیده است. مثلن واژه‌ی "بعضی" در "بعضی مردم" صفت است و در "بعضی رفته بودند" اسم مبهم. واژه‌ی "پیش" در "هفته‌ی پیش" صفت است، در "پیش رفتم" قید است، در "پیش علی رفتم" حرف‌اضافه است و در "پیش‌لباس را دوخته" اسم.
    با این مقدمات به بررسی مشروح انواع وند می‌پردازیم:

    الف. پیشوند(Prefix)
    پیشوند همانند دیگر وندها بر سه گونه است:
    ١- پیشوند با پایه‌ی ساده. مانند: هم‌كار، نادرست، بی‌هوش، دریافت، بی‌كار، باسواد.
    ٢- پیشوند با پایه‌ی مركب. مانند: ناشادكام (نا+شادكام) (شادكام مركب است)، نادلپذیر.
    ٣- پیشوند با پایه‌ی ‌مشتق. مانند: بیدادگر ("دادگر" مشتق است)، ناهماهنگ، ناسازگار.
    از طرفی پیشوندها نیز مانند پسوند و میانوند به مختص و مشترك تقسیم می‌شوند:

    پیشوندهای مختص عبارتند از:
    ١- فر، در: فرسودن
    ٢- فرا، در: فراگیر ، فراخور. "فرا" پیشوند مختص است گرچه واژه‌ی "فراتر "در فارسی صفت تفضیلی مشترك با قید تفضیلی است (كار فراتر رفت) اما "فرا" به عنوان صفت كاربرد ندارد).
    ٣- نا، در: ناشناس، ناامید، ناهماهنگ، ناسپاس.
    باید دانست كه آن واژه‌ها یا تكواژهایی "مشترك" هستند كه از نظر معنی نیز یكسان باشند. مثلن پیشوند "به" در واژه‌های "بساز" (سازگار) و "برو" (رونده) كه معنی صفت فاعلی را به واژه می‌افزاید، با "به" حرف‌اضافه مشترك نیست، زیرا هم‌معنی نیستند.
    با توجه به سخن فوق پسوند "نا" در "فراخنا" كه پسوند
    اسم‌ساز از صفت است، با "نا" به معنی توان و طاقت و "نا" به معنی بوی غذای كهنه در جای مرطوب كه اسم هستند، مشترك نیست، زیرا معنایشان متفاوت است.
    ٤- وا، در: واداشتن، واخوردن، واریز، واكنش .
    (ناگفته نماند كه "وا" از نظر ساخت، میانوند هم هست. مثلن در جورواجور . اما از نظر معنی این "وا" با "وا"ی میانوند فرق دارد، لذا وند مشترك نیست).
    ۵- ور، در: ورشكست، ورانداز.
    ٦- در، در: دریافت، درخواست، درماند.

    پیشوندهای مشترك
    ١- بر، که بحث شد.
    ٢- بی، كه مشترك با حرف‌اضافه است: پیشوند در واژه‌ی "بی‌كار"، حرف‌اضافه در جمله‌ی "بی شما صفا ندارد".
    ٣- با، كه مشترك با حرف‌اضافه است: پیشوند در واژه‌ی "باسواد"، حرف‌اضافه در جمله‌ی "با علی به مسافرت رفتم".
    دستوریان همه "بی "را در واژه‌هایی مانند "بی‌سواد"، "بی‌كار" و "با" را در واژه‌هایی مانند "باسواد" و "باشعور"، پیشوند دانسته‌اند.
    اما بعضی به مساله‌ی اشتراك كه در بعضی از تكواژها هست، توجه نكرده و "بی "و "با "را فقط حرف‌اضافه می‌شمارند و پیشوند به حساب نیاورده‌اند. (رك. ساخت اشتقاقی واژه ، صص ٦٣-٦١)
    حال آن‌كه چنین نیست. این‌ها حرف‌اضافه‌ی مشترك با پیشوند هستند.
    "بی" در واژه‌هایی مانند "بی‌كار" واژه‌ساز است، زیرا از واژه‌ی "كار" كه اسم است، صفت منفی "بی‌كار" ساخته است و می‌توان گفت "بی‌كارتر". همچنین "با" در "باسواد"، كه می‌توان گفت باسوادتر و این دقیقن مطابقت دارد با تعریف "وند"، لذا "بی" و "با" نمی‌تواند حرف‌اضافه باشد، بلكه حرف‌اضافه‌ی مشترك با پیشوند هستند. از طرفی "بی" و "با"ی حرف‌اضافه پیش از اسم می‌آیند و آن را متمم می‌سازند؛ یعنی نقش‌نمای متمم هستند، نه پیشوند. مثلن در جمله‌ی "من بی او به سفر نمی‌روم". به‌علاوه "بی" و "با"ی پیشوند واژه نیستند، حال آن‌كه "بی "و "با"ی حرف‌اضافه، واژه هستند. به عبارت دیگر "بی او" دو واژه است نه یك صفت، حال آن‌كه "بی‌كار" صفت است. یعنی نمی‌توان گفت "بی اوتر".
    ٤ . نه، كه مشترك است با قید و حرف ربط. پیشوند مثل "نفهم" یا "نترس"، قید مثل "پرسیدم میآیی؟ گفت "نه" و حرف ربط مثل "علی آمد نه رضا".
    ۵ . هم، كه مشترك است با ضمیر .پیشوند در "همدل" و ضمیر در جمله‌ی "با هم صحبت كردیم".

    ب. پسوند(Suffix)
    پسوند، وندی است كه در آخر پایه می‌آید .پسوند نیز مانند پیشوند بر سه گونه است:
    ١- پسوند با پایه‌ی ساده، مانند"زار" در "گلزار" و "مند" در "كارمند".
    ٢- پسوند با پایه‌ی مركب، مانند "خوش‌اخلاقی" (خوش‌اخلاق +ی)، گل‌فروشی.
    ٣- پسوند با پایه‌ی مشتق، مانند "گرفتاری، فرآورده، بی‌قراری، ناهنجاری، ناسازگاری.

    پسوند مختص و مشترك
    پسوندها معمولن مختص هستند، مانند "زار"در "چمنزار". ولی پسوند مشترك نیز هست، مانند "گاه" كه در واژه‌های "شامگاه "و "سحرگاه "پسوند است، اما در مثال "گاه به دیدن من می‌آید" قید است.

    پ. میانوند(Infix)
    میانوند همانند پیشوند و پسوند تكواژ غیرمستقلی است كه در ساخت واژه كاربرد دارد منتها در درون پایه هم قرار می‌گیرد. میانوند همانند پیشوند و پسوند بر دو گونه است: مختص (خاص) و
    مشترك.

    یكم. میانوند مختص (خاص) آنست كه فقط میانوند قرار بگیرد. مانند "ا"، "اندر" و "وا".
    الف. میانوند"ا" كه مختص است. این میانوند، هم میان پایه‌ای می‌آید كه از تكرار یك تكواژ درست شده، مانند: سراسر، پیاپی، لبالب، دورادور، پیشاپیش، بینابین، گیراگیر، پایاپای و هم میان دو واژه‌ی متفاوت مانند سراپا، سراشیب، سرازیر، رستاخیز، بناگوش، كمابیش.
    ب. میانوند "وا" كه میان پایه‌هایی قرار می‌گیرد كه از تكرار یك تكواژ درست شده است. مانند رنگ‌وارنگ، جورواجور، كش‌واكش.
    (چنان‌كه گفتیم "وا" از نظر ساخت پیشوند هم هست اما چون از
    نظر معنی "وا"ی میانوند با "وا"ی پیشوند فرق دارد، پس مشترك نیستند).
    پ. میانوند "اندر"، مانند نسل‌اندرنسل ، خم‌اندرخم، خراب‌اندرخراب، پیچ‌اندرپیچ ، پشت‌اندرپشت.
    ("اندر" در گذشته حرف‌اضافه بوده است اما در فارسی امروز كاربرد ندارد و به‌جای آن "در" به كار می‌رود).

    دوم. میانوند مشترک: آنست كه با حرف‌اضافه یا حرف ربط مشترک باشد. میانوندهای مشترك عبارتند از:
    الف. میانوند "به"، كه مشترك با حرف‌اضافه است، حرف‌اضافه مانند "به خانه رفتم"، میانوند مانند سربه‌سر ، لب‌به‌لب ، روبه‌رو ، رنگ‌به‌رنگ ، دربه‌در، لنگه‌به‌لنگه، لا‌به‌لا، شاخ‌به‌شاخ.
    ب. میانوند "تا"، كه هم میان دو تكواژ تكراری می‌آید هم غیرتكراری. تكراری مانند: سرتاسر. غیرتكراری مانند: سرتاپا، سرتاته. "تا" مشترك با حرف‌اضافه است. حرف‌اضافه مانند "تا اصفهان رفت "
    ("تا"ی حرف ربط معنیش متفاوت است: رفتم تا او را ببینم).
    پ. میانوند "تو"، در واژه‌های خرتوخر ، شاخ‌تو‌شاخ. "تو" نیز مشترك با حرف‌اضافه است. مانند: "توی خانه كسی نبود"، "تو" اسم هم هست؛ مانند "تو" در "توی دیگ را شست".
    ت. میانوند "در"، در واژه‌های پیچ‌در‌پیچ، خم‌درخم، تو‌درتو.
    ث. میانوند "و" (o) كه مشترك با حرف ربط است. مانند: زدوخورد، دیدوبازدید، گفت‌وگو، پیچ‌وتاب، چون‌وچرا، سردوگرم، گیرودار، تاخت‌وتاز، داروندار، آمدوشد، رفت‌وآمد.
    "و" (o) در صورت حروف ربط بودن: رفتم و (o) او را دیدم. سیب و (o) زردآلو چیدم.
    تکواژ (o) در صورتی كه میانوند باشد، فقط به‌صورت "o" تلفظ می‌شود. اما در صورت حرف ربط بودن، گونه‌ی آزاد "va" دارد، مانند: رفتم و (va)او را دیدم.
    ج. میانوند كسره كه مشترك با تكواژ اضافه است در تركیب‌های اضافی مانند كتاب جغرافی و تركیب‎های وصفی مانند كتاب خوب. كسره میانوند مانند: دست‌کم، تخم‌مرغ، دم‌بخت، ضدانقلاب، دست‌خالی، سرحال. پیداست در صورتی كه این واژه‌ها دارای كسره باشند ولی با دو تكیه تلفظ شوند، دیگر كسره‌ی میانوند نیستند و كسره مضاف و اضافه هستند؛ مثلن "تخم‌ مرغ" مضاف و مضاف‌الیه و کسره‌ی (e) تکواژ اضافه است. اما در تحم‌مرغ كسره‌ی میانوند است، زیرا واژه‌ای ساخته است. به عبارت دیگر كسره‌ی میان دو واژه در صورتی میانوند است كه واژه‌ای بسازد و در این صورت فقط هجای پایانی تكیه خواهد داشت.
    چ. میانوند"یا"، كه ظاهرن فقط در واژه‌ی "شیر یا خط" هست.

    میانوند با پایه‌ی ساده و مركب
    میانوند نیز مانند پیشوند و پسوند می‌تواند با پایه‌ی ساده یا مركب یا مشتق مركب بیاید. به عبارت دیگر میانوند می‌تواند در درون واژه‌ی ساده، درون واژه‌ی مركب یا درون واژه‌ی مشتق مركب قرار بگیرد.

    ١- میانوند با پایه‌ی ساده
    این نوع میانوند در زبان‌هایی مثل فارسی، انگلیسی و فرانسوی نیست. اما در زبان كامبوجی در آسیای شرقی هست. مثلن dek یعنی خوابیدن، اما اگر میان واج‌های d و e میانوند mn قرار بگیرد، demnk به معنی"خواب" به كار می‌رود (Robins, 1989)

    ٢- میانوند با پایه‌ی مركب
    واژه‌ی مركب"یك‌یك "در فرهنگ معین به معنی یكی پس از دیگری، فردآفرد آمده است. اگر میان آن میانوند"ا" قرار بگیرد، می‌شود یكایك.
    واژه‌ی مركب "پیش‌پیش "در فرهنگ معین آمده به معنی جلوجلو:
    زان‌كه هر مرغی به‌سوی جنس خویش
    می‌پرد، او در پس و جان پیش‌پیش (مثنوی)
    اگر در میان این واژه‌ی مركب، میانوند "ا" افزوده شود، می‌شود: پیشاپیش.
    پس تكواژ "ا" میانوندی است كه درون واژ‌ه‌ی مركب قرار می‌گیرد. واژه‌ی مركب "رنگ‌رنگ" بنابر آن‌چه در فرهنگ معین آمده، صفت مركب است .اگر میان این واژه‌ی مركب میانوند "وا" قرار بگیرد، می‌شود "رنگ‌وارنگ".
    اگر میانوند "ا" میان واژه‌ی مركب "رنگ‌رنگ" قرار بگیرد، می‌شود رنگارنگ و اگر میانوند آن "به" باشد، می‌شود رنگ‌به‌رنگ.
    واژه‌ی مركب "سرپا" طبق فرهنگ معین، مركب است به معنی ایستاده، برپا، منتصب. اگر میانوند "ا" در میان آن بیاید، می‌شود "سراپا "و اگر پسوند "ی" در آخر آن بیاید، می‌شود "سرپایی "
    (كفش راحتی، كسی كه ایستاده كار می‌كند). به عبارت دیگر همچنان كه از واژه‌ی "سرپا" با پسوند "ی" واژه‌ی "سرپایی" ساخته شده، از همین واژه با میانوند "ا" واژه‌ی "سراپا" ساخته شده است.
    واژه‌ی "رستاخیز" که از واژه‌ی مركب "رستخیز" با میانوند "ا" درست شده است، به معنی مرده‌خیز است (ریسته در زبان پهلوی به معنی مرده است).
    با این ترتیب در زبان فارسی میانوندهایی وجود دارد كه میان واژه‌ی مركب قرار می‌گیرند.
    ٣- در بعضی مثال‌ها، میانوند میان دو واژه‌ی مشتق مركب قرار می‌گیرد، مثل واژه‌ی مركب "بزن‌بكوب" كه از دو واژه‌ی مشتق "بزن" و "بكوب "تركیب شده است. در میان این واژه‌ی مشتق مركب می‌تواند میانوند "و" (o) بیاید، یعنی "بزن‌وبکوب".
    واژ‌ه‌های "بخورنمیر "و "بشوربپوش" نیز با میانوند "و" (o) می‌آیند: بخورونمیر، بشوروبپوش.
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    واژه‌ی پیچ‌پیچ مركب است:
    این شكم بی‌هنر پیچ‌پیچ صبر ندارد كه بسازد به هیچ (سعدی) این واژه با میانوند "در" می‌شود پیچ‌در‌پیچ
    به راه این امید پیچ‌درپیچ
    مرا لطف تو می‌باید دگر هیچ
    این واژه‌ی مركب با میانوند "ا" می‌شود پیچاپیچ.
    واژه‌ی مركب "خواه‌ناخواه "نیز با میانوند "و" می‌شود"خواه‌وناخواه".
    پس همان‌گونه كه پیشوند و پسوند، هم به واژه‌ی ساده افزوده می‌شوند و هم به واژه‌ی مركب، میانوند نیز، هم میان واژه‌ی ساده می‌تواند بیاید (در زبان‌هایی مثل سنسكریت و كامبوجی) و هم میان واژه‌های مركب یا مركب مشتق، همچنان‌كه در فارسی.
    بنابراین نظر زبان‌شناسان غربی و به تبع آن‌ها زبان‌شناسان ایرانی در مورد این‌كه میانوند خاص واژه‌ی ساده است و در فارسی وجود ندارد، بی‌اعتبار است.
    میانوندها میان دو واژه قرار می‌گیرند. مانند واژه‌های سرازیر، سرتاسر، لب‌به‌لب، جورواجور و غیره.
    پسوند هم در آخر واژه‌ی مركب می‌آید، مانند ستم‌كاری (ستم‌كار + ی) و هم در آخر دو واژه‌ی ساده. مانند دستكاری (دست + كار + ی). اگر میان همین دو واژه‌ی ‌ساده، میانوند "اندر" بیاید، مركب مشتق "دست‌اندركار" ساخته می‌شود.
    اكثر زبان‌شناسان، بدون ذكر دلیل، میانوند را خاص پایه‌ی ساده می‌دانند و بر این باورند كه در زبان انگلیسی، میانوند وجود
    ندارد، اما همه‌ی زبان‌شناسان چنین نظری ندارند. مثلن در كتاب فرهنگ زبان و زبان‌شناسی نوشته‌ی هارتمن می‌خوانیم كه میانوند، وندی است كه در درون واژه می‌آید [گفته نشده كه پایه‌ی میانوند باید ساده باشد ].
    ناگفته نماند بعضی حتا ابدال a به e را در واژه‌ی manكه جمع آن می‌شود menو ابدال oo را به ee در واژه‌ی foot كه جمع آن feet است، نوعی میانوند گرفته‌اند (Robins 1989). حال آن‌كه راست است كه men از نظر معنا دو تكواژ است. اما تكواژ جمع در آن ساخت ندارد، بلكه تنها مصوت a به e بدل شده است و این‌كه ساختگرایان این ابدال را تكواژ می‌گیرند، فقط جنبه‌ی توجیهی دارد.
    اگر این نوع ابدال را بشود میانوند گرفت، در زبان فارسی نیز وجود دارد. مانند فعل "برگاشت" كه از نظر معنی متعدی "برگشت " است. اما از نظر ساخت فقط a به â بدل شده است. همچنین در فعل‌های دعایی "ماند" (mânad) که شکل دعایی آن می‌شود "ماناد" (mânâd) یا "بیند" و "دهد" كه صورت دعایی آن‌ها "بیناد" و "دهاد" است و غیره. همچنین بن مضارع "دادن" یعنی "ده" (dah) مثل "می‌دهم" با بن امر این فعل "ده" (deh) و غیره.
    با توجه به نظرات فوق می‌بینیم كه زبان‌شناسان در مورد میانوند و حتا "وند" با هم اختلا‌ف‌نظر دارند و از جمله، بعضی از مثال‌ها
    حاكی از این است كه در زبان انگلیسی هم در درون واژه‌ی مركب میانوند می‌تواند باشد.
    به هر حال میانوند نیز همانند پیشوند و پسوند می‌تواند هم به پایه‌ی ساده افزوده شود هم به پایه‌ی مركب یا مشتق، منتها در زبان فارسی میانوند با پایه‌ی ساده وجود ندارد، اما دو نوع دیگر هست. وجود میانوند در فارسی واقعیتی است انكارناپذیر، اما چنین می‌نماید كه زبان‌شناسان غربی از وجود میانوند در درون واژه‌ی مركب در زبان فارسی آگاه نبوده‌اند و متأسفانه بعضی از زبان‌شناسان ما و حتا دستورنویسان (ر.ك. دستور مفصل امروز، ١٣٨٢، صص ١٧۵-١٧۴) نظر این زبان‌شناسان غربی را كه نسنجیده میانوند را فقط وندی در واژه با پایه‌ی ساده پنداشته‌اند، وحی منزل دانسته و به استناد نظر نادرست آنان نوشته‌اند كه در زبان فارسی میانوند وجود ندارد، حال آن‌كه وندها چه پیشوند و چه پسوند و چه میانوند می‌توانند پایه‌ی ساده داشته باشند یا مركب یا مشتق، همانگونه كه در زبان انگلیسی هست. مثلن اگر به واژه‌ی ساده‌ی luck پسوند "y" افزوده شود، می‌شود lucky و با پیشوند "un" می‌شود unlucky . پیشوند "re" را به واژه‌ی مشتق Development می‌افزایند، می‌شود redevelopment . پسوند "ing" را به واژه‌ی مرکب heartbreak (اندوه) می‌افزایند، می‌شود heartbreaking (دردناک). پسوند ship را به salesman می‎افزایند، می‌شود salesmanship.
    (در مورد میانوند در زبان انگلیسی نظر بعضی از زبان‌شناسان را دیدیم).

    خلاصه‌ی مطلب: وجود سه میانوند خاص ("ا"، "وا" و "اندر" در فارسی امروز ) به تنهایی حاكی است كه در فارسی میانوند وجود دارد و میانوند خاص واژه‌ی ساده نیست. این مساله در مورد میانوندهای دیگر كه زبان‌شناسان آن‌ها را حرف ربط می‌گیرند، مانند "و" در واژه‌های "گفت‌وگو" و "ز‌دوخورد "و یا حرف‌اضافه مانند "تا" و "به" در واژه‌‌های "سرتاپا" و "سربه‌سر" درست نمی نماید، ولی چنان‌كه گفتیم این امری عادی است كه یك واژه یا تكواژ در یك كاربرد یك نوع باشد و در كاربرد دیگر نوعی دیگر، مثلن "هم" معنی مشاركت دارد، اما بسته به كاربرد، نوع آن فرق می‌كند. "هم" در مثال "من هم او را دید‌ه‌ام" قید است، در جمله‌ی "با هم صحبت كردیم" ضمیر است و در واژه‌ی "هم‌كار" پیشوند.
    آخر، "و" در واژه‌ی "جست‌وجو" چه‌گونه ممكن است حرف ربط باشد؟ مگر تعریف حرف ربط این نیست كه دو جمله را پیوند می‌دهد و بعضی از آن‌ها دو كلمه را به هم معطوف می‌سازند؟ "جست‌وجو" واژه‌ای است كه با میانوند "و" ساخته شده و یك تكیه دارد، همچنین واژه‌ی "رفت‌وآمد"، حال آن‌كه در "علی رفت و آمد "دو جمله است و دو تكیه دارد.
    از طرفی "و" حرف ربط را می‌شود"va" تلفظ كرد، حال آن‌كه میانوند "و" فقط به صورت "o" است. "و" در "رفت و برگشت" و "كتاب و دفتر "حرف ربط است، اما در واژه‌ی "جست‌وجو" میانوند است و نمی توان آن را "va" تلفظ كرد.
    راست است كه در تعداد محدودی واژه حرف‌اضافه به كار رفته است. مانند "ازخودراضی"، "ازمابهتران"، "ازجان‌گذشته "و غیره، ولی باید دانست كه این‌گونه واژه‌ها از حرف‌اضافه به‌علاوه‌ی واژه یا واژه‌های دیگر ساخته نشده‌اند، بلكه از واژه‌هایی كه نیاز به متمم دارند، به‌علاوه‌ی متمم برای آن واژه درست شده‌اند. برای توضیح باید گفت كه بعضی از واژه‌ها اعم از فعل، صفت، اسم، قید تفضیلی، و صوت نیاز به متمم دارند. مانند "نازیدن" در مثال "او به ثروتش می نازد" (متمم فعل)، "افراد علاقه‌مند به ورزش" (متمم صفت)، "علی به موسیقی علاقه بسیار دارد" (متمم اسم)، "از من زودتر آمد" (متمم قید تفضیلی)، "حیف از شما" (متمم صوت).) وحیدیان كامیار، ١٣٨٢ ، ص ٢٩).
    با توجه به مسأله‌ی فوق در واژه‌ی "ازخودراضی"، "راضی" واژه‌ای است كه همیشه نیاز به متمم دارد. بنابراین در واژه‌ی "ازخودراضی"، "راضی" واژه‌ای است که همیشه نیاز به متمم دارد. بنابراین واژه‌ی "ازخودراضی" برابر است با "ازخود" (متمم) + واژه‌ی "راضی"، و در واژه‌ی "ازخدابی‌خبر"، "ازخدا" متمم "بی‌خبر" است. در واژه‌ی "ازمابهتران"، "بهتر" نیاز به متمم دارد، بنابراین "ازما" متمم آن است.
    پس بعضی از واژ‌ه‌ها با متمم، مركب می‌شوند، همچنان‌كه بعضی با مفعول. مانند "درس‌خوان "كه ژرف‌ساخت آن یعنی كسی كه درس را می‌خواند یا "نكته‌یاب "یعنی كسی كه نكته را می‌یابد. بعضی از واژه‌های مركب نیز با نهاد تركیب شده‌اند. مانند واژه‌ی "بادآورده".
    از طرفی واژه‌های اندكی هستند كه با حرف‌اضافه ساخته شده اند. اما این‌ها كلیشه هستند و ساخت آن‌ها زایا نیست. مانند ازاصل، ازقضا، به‌وسیله، درباره. این گونه واژه‌ها نیز در آغاز
    متمم بوده‌اند نه واژه‌ی مركب، اما به مرور زمان، اسم بعد از آن‌ها كه متمم بوده است، معنی خود را از دست داده و مركب شده‌اند. مثلن جمله‌ی "فرهاد به‌وسیله‌ی كالسكه آمد"، به این معنی بوده
    كه وسیله‌ی آمدن كالسكه بوده است. اما امروز در واژه‌ی "به‌وسیله" معنی وسیله از میان رفته و كل "به‌وسیله" یعنی "با"؛ حال آن‌كه تكواژهای "با "و "بی" زایا هستند و نه تنها تعداد واژه‌هایی كه به‌وسیله‌ی این‌ها ساخته شده، زیاد است (رك. فرهنگ‌های فارسی)، بلكه زایا هستند و حتا با واژه‌های دخیل واژه‌ی مشتق می‌سازند. مانند: بااتیكت، بی‌پرستیژ، باكلاس، بی‌كلاس. پس تكواژهای "با" و "بی" در ساخت واژه، پیشوند زایا هستند و همانند دیگر وندها تابع قاعده.
    با توجه به نكات فوق می‌بینیم كه میانوند خاص واژه‌ی ساده نیست و در زبان فارسی میانوند وجود دارد.
    در پایان گفتنی است كه گرچه غربیان از نظر علمی و متدولوژی پیشرفته و معمولن دقیق هستن، بااین‌همه نباید پنداشت كه خطا نمی‌كنند و هرچه می‌گویند حكم وحی منزل را دارد. مثلن در مورد همین میانوند و وند چنان‌كه دیدیم نه تنها اختلاف نظر دارند، بلكه در مطالب ایشان خطا و تناقض نیز هست. از جمله این‌كه:
    ١ توصیف وند نشان می‌دهد كه "وند"، چه پیشوند چه پسوند و چه میانوند، هم به پایه‌ی ساده می‌پیوندد و هم به پایه‌ی مركب و مشتق، پس چرا میانوند را خاص واژه‌ی ساده بدانند !
    (چنان‌كه گفتیم، مثال‌های بعضی از زبان‌شناسان نشان می‌دهد كه میانوند در واژه‌ی مركب هم هست، اما این نكته به‌صراحت مطرح نشده است).
    ٢ بعضی میانوند را تكواژ وابسته گرفته‌اند. اما بعضی آن ‌را واژه دانسته‌اند(! مانند جرج یول
    ٣ بعضی آن‌ را صوت دانسته‌اند! (ریچارد و دیگران)، ترجمه ١٣٧٢، ص ١٣
    ٤ حتا آن را حرف هم دانسته‌اند، حال آن‌كه حرف صورت مكتوب است. (همان)
    ٥ بعضی ابدال مصوتی به مصوت دیگر را به‌صرف این‌كه در معنی موجب به‌وجودآمدن تكواژی می‌شود، میانوند دانسته‌اند.
    با توجه به نظرات فوق و اثبات این‌كه در فارسی تكواژهایی هست كه جز میانوند نمی‌تواند باشد، آیا درست است به‌صرف نظر بعضی از زبان‌شناسان غربی كه میانوند را خاص واژه دانسته‌اند، بگوییم در فارسی میانوند نیست؟!

    منابع و مآخذ:
    1- Hartman / R.R.K /and stork.F.C Dictionary of language and linguistics Britain- 1973
    2- Robins R.H.R.General linguistics- 1989-U.S.A
    ٣- ریچارد، جك و دیگران، مترجم حسین وثوقی، سید اكبر میر حسینی، فرهنگ توضیحی زبان‌شناسی كاربردی لانگمن، ص ١٣
    ۴- فرشیدورد، خسرو. دستور مفصل امروز، ١٣٨٢ ، تهران.
    ۵- كلباسی، ایران. ساخت اشتقاقی واژه در فارسی امروز، ١٣٨٠، پژوهشگاه علوم انسانی.
    ۶- هاجری، ضیاء الدین. فرهنگ وندهای فارسی، ١٣٧۵ تهران. ،١٣٨٢،
    ٧- وحیدیان كامیار ، تقی. دستور زبان فارسی «١» انتشارات سمت.
    ٨- یول ، جورج ، (مترجمان اسماعیل جاوید، حسین وثوقی)، ١٣٧٠.
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    دکتر تقی وحیدیان کامکار


    فعل مجهول در زبان فارسی


    برخی از دستورنویسان بر این باورند که در زبان فارسی فعل مجهول وجود دارد, اما برخی دیگر معتقدند که چنین نیست. این هر دو نظر از جهتی درست اما دلیل آن‌ها ناشناخته بوده است. در این گفتار بررسی می‌شود که ساخت فعل مجهول در زبان فارسی در چه‌صورت مجهول است و در چه‌صورت نیست.پیش از پرداختن به این مسأله که آیا در زبان فارسی فعل مجهول وجود دارد یا نه، لازم است که ببینیم فعل مجهول چیست؟

    درباره‌ی فعل مجهول گفته‌اند که فعل مجهول را به نهادی که قبلن در جمله‌ی معلوم، مفعول بوده است، نسبت می‌دهند. برای روشن شدن مطلب مثالی می‌زنیم: فرزانه کتاب را آورد.

    فعل این جمله (آورد) معلوم است، زیرا آن را به نهاد (فرزانه) نسبت داده‌ایم. صورت مجهول این جمله چنین است:
    کتاب آورده شد. فعل این جمله (آورده شد) مجهول است زیرا آن را به نهاد جدید (کتاب) نسبت داده‌ایم که در جمله‌ی معلوم، مفعول بود. پس در فارسی فعل مجهول دارای ساخت است و فرمول تبدیل فعل معلوم به مجهول چنین است:
    صفت مفعولی فعل مجهول + صرف‌شدن فعل در زمان فعل معلوم


    مثال: «من نامه را خواهم فرستاد» که صفت مفعولی فعل جمله می‌شود "فرستاده" و صورت مجهول جمله چنین است: «نامه فرستاده خواهد شد.»


    برای تبدیل جمله‌ی معلوم به مجهول، نخست باید نهاد جمله‌ی معلوم را حذف کنیم، سپس مفعول جمله‌ی معلوم را نهاد جمله مجهول قرار دهیم و اگر «را» یعنی نقش‌نمای مفعول داشته باشد، آن را حذف کنیم. سپس شناسه‌ی فعل مجهول را با نهاد جدید منطبق سازیم: همان‌گونه که مثال «خواهم فرستاد» به صورت:«فرستاده خواهد شد» درآمد.

    به این ترتیب در فارسی فعل مجهول دارای ساخت ویژه‌ای است و به همین دلیل دستور نویسان سنت‌گرا و بیش‌تر زبان‌شناسان بر این باورند که در زبان فارسی، فعل مجهول وجود دارد. اما یکی از زبان‌شناسان (از MOYNE.1974.PP249.267) معتقد است که در فارسی فعل مجهول وجود ندارد و آن‌چه که ما فعل مجهول می‌نامیم، در واقع (مسند + صرف فعل اسنادی «شدن») است، مثلن جمله‌ی «علی در را بست» معلوم است، که صورت مجهول آن را «در بسته شد» در واقع « نهاد+مسند+ شد» است.


    دبیر مقدم در مقاله‌ی «مجهول در زبان فارسی» (١٣٦٤، صص ٤٦- ٣١) می‌نویسد: در خصوص مسأله‌ی مجهول در فارسی، دستورنویسان دو دیدگاه متمایز اتخاذ کرده‌اند: (مرعشی، ١٩٧٠، ص ١٨) و (پالمر ١٩٧١، ص ١٧). وجود قاعده‌ی مجهول در فارسی را مسلم فرض نموده‌اند. به عنوان مثال سهیلی خوانساری فرایند های زیر را در گذر از مقوله‌ی تبدیل جمله‌ی معلوم به مجهول پیشنهاد می‌کند:
    مفعول مستقیم به جایگاه فاعل ارتقا می‌یابد و فاعل عمومن در فارسی حذف می‌شود. به عنوان مثال به این جمله‌ی معلوم و معادل مجهول آن توجه کنید:
    ایرانیان فردوسی را بزرگ‌ترین شاعر حماسی می‌شمارند.
    فردوسی بزرگ‌ترین شاعر حماسی شمرده می‌شود.


    دومین دیدگاه در باره‌ی مجهول در فارسی در مقاله‌ی .ج معین (١٩۷۴) ابراز شده است.
    او در این مقاله اعلام می‌کند که ساخت مجهول در فارسی نوین وجود ندارد و موردهایی که مجهول نامیده شده است در واقع ساخت ناگذرا (فعل لازم) است.
    باید گفت این ادعای جان معین بی‌پایه نیست، زیرا جمله‌ی «در بسته شد» از نظر ساخت فرقی با جمله‌ی «در مسدود شد» ندارد. پس آیا فعل‌هایی که دستورنویسان تاکنون مجهول می‌دانسته‌اند، مجهول نیست؟ یعنی در فارسی فعل مجهول وجود ندارد؟


    اکنون آیا در جمله‌ای مانند «هلال ماه دیده شده است» "دیده" مسند است؟ خیر مسند نیست و فعل "دیده شده است" مجهول است.


    می‌بینیم که مساله پیچیده است. در مثال اول ساخت مجهول، مجهول نیست و در مثال دوم ساخت مجهول، مجهول است، زیرا «دیده» نمی‌تواند مسند باشد.
    به هر حال این معمایی است که تاکنون کسی آن را نگشوده است. ما در این گفتار بر آنیم که پرده از این راز برداریم. پیش از بررسی این مسأله لازم است که صفت مفعولی را در فارسی بررسی کنیم:

    آن‌چه همه‌ی دستورنویسان صفت مفعولی می‌نامند، ساخته می‌شود از بن ماضی + ه (e=) اما در بیش‌تر فعل‌ها این به‌اصطلاح صفت مفعولی، صفت نیست و حتا واژه‌ی مستقل هم نیست. مثلن دستورشناسان «زده» را صفت مفعولی از فعل «زدن» می‌دانند، حال آن‌که صفت «زده» نه صفت مفعولی است و نه کلمه‌ای مستقل است و نمی‌توان آن را صفت قرار داد. مثلن نمی‌توان گفت: "بچه‌ی زده" یا آن را جانشین اسم قرار داده و گفت: «زده‌ها کجا رفتند؟». حال آن‌که صفت مفعولی از فعل شستن می‌شود: "شسته" و می‌توان گفت: "لباس شسته". و همچنین: «شسته‌ها را بیاور.»


    نگارنده چند سال پیش صفت مفعولی را درمقاله‌ای بررسی کرد. (وحیدیان کامیار، صص ٢٩٢-٢٦٩، ١٣٧٦). طبق این بررسی آن‌چه صفت مفعولی نامیده می‌شود، چندگونه است:
    ١- صفت مفعولی بسیاری از فعل‌ها (فعل گذرا به مفعول) نه تنها صفت نیست، بلکه حتا واژه‌ی مستقل هم نیست و فقط در ساخت ماضی نقلی، ماضی بعید و ماضی التزامی ‌و فعل مجهول کاربرد دارد. مانند زده، دیده، گذاشته، برداشته، پسندیده و غیره که نمی‌توان گفت مرد زده، کالای دیده، میز گذاشته و غیره. ٢- صفت مفعولی برخی از فعل‌ها، صفت مفعولی است مانند فرسوده، گداخته، بسته، گسترده، شسته و غیره که می‌توان گفت فرش فرسوده، آهن گداخته، در بسته، سفره گسترده، لباس شسته. این گونه صفت‌های مفعولی، اسم نیز قرار می‌گیرند (جانشین اسم می‌شوند) و نقش‌های اسمی، به‌ویژه مسند را می‌توانند بگیرند مانند فرسوده را بیاور (نقش مفعولی). لباس فرسوده شد. (نقش مسندی) فرسوده‌ها کجاست.(نقش نهادی).

    (صفت مفعولی برخی از فعل‌ها در یک معنی ممکن است صفت باشد و در معنای دیگر نباشد. مانند "گرفته"، کالای گرفته کاربرد ندارد، اما در قیافه‌ی گرفته صفت است. یا "دیده" که گرچه از نظر ساخت صفت مفعولی است اما اسم است، به معنای چشم.


    برخی از فعل‌های لازم نیز از نظر ساخت، صفت مفعولی است. مانند آسوده، خمیده، برآشفته، حال آنکه این‌ها، صفت مفعولی نیستند.
    اکنون با توجه به ویژگی‌های صفت مفعولی (یعنی آن‌چه صفت مفعولی نامیده شده است) معمای فعل مجهول در زبان فارسی گشوده می‌شود. به این صورت که فعل‌هایی که صفت مفعولی آن‌ها صفت مفعولی است و می‌تواند صفت برای اسم قرار بگیرد و جانشین اسم نیز بشود ساخت مجهول آن‌ها در حقیقت فعل مجهول نیست، بلکه مسند+شدن است. مانند: «آهنگر آهن را گداخت» که صورت مجهول آن می‌شود: «آهن گداخته شد». این ساخت گرچه از نظر ظاهری مجهول است، اما "گداخته" مسند است (زیرا مانند بسیاری از صفت‌ها می‌تواند در جمله نقش مسندی بگیرد) مثل «آهن سرد شد». «آهن گرم شد» و غیره، همچنین می‌توان گفت «آهن گداخته‌تر شد». حال آن‌که اگر فعل مجهول می‌بود، صفت مفعولی آن نمی‌توانست پسوند «تر» بگیرد، زیرا یک کلمه نبود. مثلن در جمله‌ی با فعل مجهول «علی دیده شد»، نمی‌شود گفت: «علی دیده‌تر شد». به عبارت دیگر این‌گونه صفت‌های مفعولی می‌توانند جانشین اسم شوند و نقش‌های اسم از جمله نقش مسندی را در جمله بگیرند.

    مثال دیگر: «پروانه سفره را می‌گسترد» که ساخت مجهول آن چنین است: «سفره گسترده می‌شود» در این مثال نیز صفت مفعولی یعنی "گسترده" مسند است، زیرا "گسترده" صفت است مانند "پهن" در جمله‌ی «سفره پهن می‌شود» که می‌توان گفت: «سفره گسترده‌تر می‌شود».


    پس اگر صفت مفعولی فعل گذرا به مفعول، صفت باشد، تنها در این صورت، ساخت مجهول این گونه فعل، فعل مجهول نیست. اما فعل‌هایی که صفت مفعولی آن‌ها صفت نباشد، صورت مجهولشان، فعل مجهول است. زیرا صفت مفعولی آن‌ها واژه نیست، لذا نمی‌تواند مسند قرار بگیرد. مثلن در جمله‌ی: «کتاب قبلن بـرده شد» "بـرده شد" فعل مجهول است، زیرا "بـرده" صفت و واژه نیست که بتواند مسند قرار بگیرد. مثلن نمی‌توان گفت «کتاب بـرده کجاست؟» پس فقط از فعل‌هایی که صفت مفعولی آن‌ها، صفت نیست، فعل مجهول وجود دارد، به عبارت دیگر ساخت مجهول آن‌ها فعل مجهول است.


    دلیل دیگر برای اثبات این‌که هر ساخت فعلی که از نظر ظاهری با مجهول یکی باشد، الزامن مجهول نیست، این است که صفت مفعولی برخی از فعل‌های ناگذرا به مفعول، کاربرد صفتی دارد. مانند "آسوده" در "آدم آسوده" یا "آشفته" در "قیافه‌ی آشفته"؛ لذا گرچه فعل در جمله‌هایی مانند «پدر آسوده می‌شود»، «قیافه‌ها آشفته شده» به نظر می‌رسد که فعل مجهول است، اما واقعن مجهول نیست زیرا:
    اولن: تنها فعل‌های گذرا به مفعول (متعدی) صورت مجهول دارند و فعل ناگذرا (لازم) مجهول نمی‌شود.
    ثانین: در این دو مثال صفت مفعولی، مسند واقع شده، لذا می‌توان به آن‌ها پسوند "تر" افزود. مانند: «آسوده‌تر شدی»، «با شنیدن این خبر آشفته ترشد». صفت مفعولی در فعل مجهول پسوند «تر» نمی‌گیرد، زیرا فعل مجهول یک کلمه است. مثلن در «کوه دیده شد». "دیده شد" فعل مجهول است و نمی‌توان گفت دیده‌تر شد.
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    62
    بازدیدها
    4,037
    بالا