شعر : عشرت کراری من اگر بی تو بمانم ای تمام هستی ام
همچون ماهی بد اب سرگردانم
و سر انجام بی فریاد
زود زود جان خواهم داد
ای برایم همه کس زندگی را باتو می خواهم و بس!
شعر: فروغ فرخ زاد مـسـ*ـت بودم ، مـسـ*ـت عشقو ناز مردی که امد و قلب سنگم را ربود
بسکه رنجم داد ترک او کردم ، چه می دانم که او که بود
من به مردی وفا نمودم وپشت پا زد به عشق و امیدم هرچه دادمش حلالش باد
غر از ان دل که مفت بخشیدم
می تپد قلبم و با هر تپشی قصه عاشقی من را به تو می گوید
دستهایت را همچون خاطره ای سوزان به دستان عاشق من بسپار و
چشمانت را در جلود دید من بگذار
باد مارا با خود خواهد برد!
باد مارا با خود خواهد برد!
شعر : فروغ فرخ زاد
تو مرا آزردی که خودم کوچ کنم از قلبت...
تو خیالت راحت می رود از قلبم....
می شوم دور ترین خاطره در شب هایت....
تو به من می خندی و مبا خود می گویی....
باز می اید و می سوزد از این عشق ولی...
بر نمی گردم نه!
می روم انجا که قلبی بهر تب دارد...
عشق زیباست و حرمت دارد...
شعر : فروغ فرخ زاد
تو مرا آزردی که خودم کوچ کنم از قلبت...
تو خیالت راحت می روم از قلبم....
می شوم دور ترین خاطره در شب هایت....
تو به من می خندی وبا خود می گویی....
باز می اید و می سوزد از این عشق ولی...
بر نمی گردم نه!
می روم انجا که دلی بهر تب دارد...
عشق زیباست و حرمت دارد...
شعر:عشرت کراری
با تمام ستم عشق سر من هیچ نخورده است به سنگ...
نفرین به دلم اگر هوای دگری کند این کنج قفص سـ*ـینه تنگ...
لعنت به دلم اگر گذارم این بار بدهد عشق به آن کس که دلش اینهمه راحت و آسوده می بازد ..رنگ..