متون ادبی کهن قطعات کمال‌الدین اسماعیل

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
بزگوارا این خواجگی همه آنست

که روی از پس پرده به خلق ننمایند

برون پرده ضعیفان و ناتوانان را

به دست رنج سپارند و خود بیاسایند

حدیث خسته دلان را بگوش ره ندهند

وگرچه خون جگرها زدیده پالایند

نه گاه راحت درمان دردمند کنند

نه روز شادی بر غمگنان ببخشایند

ببین که چند برفتند تا تو آمده یی

قیاس کن که پس از رفتن تو چند آیند

چو اینچنین بود اولیتر آنچنان باشد

که آن کنند که شان خاص و عام بستایند

بدی چو آمد بدنام از آن بپرهیزند

چو نام نیکو در نیکوی بیفزایند

چو روزگار بخواهد ربود ایشان را

بنقد خود را از روزگار بربایند
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    چو عادتست که ابنای دهر در هر قرن

    کرم به لاف ز عهد گذشته وا گویند

    بدان گروه بباید گریست کز پی ما

    حکایت کرم از روزگار ما گویند
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دوش مخدوم من که تا جاوید

    باد از جاه و بخت خود خشنود

    با من آن کرد از بزرگیها

    که نه دید آنچنان کسی نه شنود

    دست انعام او بصیقل لطف

    زنگ انده زخاطرم بزدود

    بسته از من مدیح خویش و بخواند

    وز ستودنش جان من آسود

    سخن ارچه نبد زدست بلند

    لیک از آن دست پایه اش بفزود

    بحر شعرم چو بحر دستس دید

    آتشی گشت ورو برآمد دود

    نقد شعرم سیاه روی آمد

    برمحکّ اناملش چو بسود

    زانکه اشعار بود دست خوشش

    چون بدستش رسید شعرم زود

    خوش شد از دست او به ذوق ارچه

    از بشاعت زبان همی فرسود

    بس که در وی سیاه کاری بود

    گشت حالی بدست او مأخود

    زان بتیغ زبان بیاوردش

    که سراپای بود عیب آلود

    این که شد بیت را میان به دو نیم

    اثر خنجر زبانش بود

    شرف دستبوش او دریافت

    شعر هندو نهاد دود اندود

    تر شد اندر جوار بحر کفش

    چون بدست مبارکش بیسود

    چون سخن زیر دست اوست چرا

    زبردست جای او فرمود

    بر زبان مبارکش چو برفت

    صد هزاران گهر ازو بربود

    در بهین دست بهر آرایش

    آن عروسان زشت را بنمود

    حضرت او و آنگهی من و نطق

    این چنین لاف عاقلی پیمود؟

    چون زبان را بمهر لا احصی

    دید، بر من عنایتش بخشود

    تا که از هر زبان نیالاید

    خویشتن عرض خویشتن بستود

    می شنیدم ز چرخ بانگ صدقت

    چون زبان را بمدح خود بگشود

    ای دریغا! چو نیست قوّت عذر

    شرح این لطف بیشمار چه سود؟
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    اندرین مرغزار کشت و درود

    تیره و خیره چند خواهی بود؟

    چند خواهی بناز در برداشت

    دل اتش پرست دود اندود؟

    روز و شب خون خود همی ریزی

    تو به تیغ زبان زهر آلود

    مال و ملک جهان ترا شده گیر

    چون نباشی تو، مال و ملک چه سود؟

    از تو خشنود نیست هیچ کسی

    وانگهی هم تو از تو ناخشنود

    دودمانی در آتش اندازد

    گر ضعیفی ز دل برآرد دود

    هر که آسایش دلی دادست

    بهمه حال خویشتن آسود

    عقل داند که بر زیان بودست

    هر که از بهر مال جان فرسود

    که بهر حال آنچه زوکم شد

    بیش از آن بود کاندر آن افزود
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    مولی قوام دین که بر اقلیم حلّ و عقد

    کلک گره گشای تو فرمان روا بود

    تر گردد از حیای کفت ابر هر زمان

    وین قطره ها کزو بچکد از حیا بود

    با طبع تو مثل نتوان زد ز موج بحر

    کان جمله شورش و نقب و این سخا بود

    از جود دست تو که بشکرست هر کسی

    دانی که چون منی به شکایت خطا بود

    خاموشیم ز غایت بی برگیست از آنک

    باشد خموش سازی کان بی نوا بود

    در انتظار جودتو صبرم بجان رسید

    و انصاف بیشتر زین طاقت کرا بود؟

    زخم زبان و طالبقا را چه می کنم؟

    خود این متاع صنعت بازار ما بود

    چون این همه بباید گفتن که تا مرا

    بخشی محقّری کرم آنگه کجا بود؟

    چون خون من بریخته باشی در انتظار

    پس هر چه زان سپس بدهی خون بها بود

    دل پر امید و دست تهی از عطای تو

    بعد از قصیده یی و دو قطعه روا بود؟

    این داوری بنزد تو آورده ام بگوی

    آن روز را که داور حاکم خدا بود

    لایق بود که چون بروم من ازاین دیا

    با من ز بخشش تو همین ماجرا بود؟

    من خود از این طمع نتوانم برید لیک

    این نام و ننگ و همّت و عرض شما بود

    اینم بترکه مردم از این حال غافلند

    و آنگه مثل زنند که، شاعر گدا بود
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    صدر کبیر عالم عادل ضیاء دین

    ای آنکه کار تو همه جود و سخا بود

    تا آب خامۀ تو خورد بوستان ملک

    لابد نبات او همه نصرت کیا بود

    پیش نسیم خلق تو گر مشک دم زند

    گر خود به طیبتی زند آن خود خطا بود

    گر روشنی گرفت ز تو کار مملکت

    روشن بود بلی چو مدبّر ضیا بود

    آنجا که تو چو صبح کشی تیغ انتقام

    جان آن برد که هم تک باد صبا بود

    لطف و حیا ترا ز همه چیز بهترست

    پیرایۀ بزرگی لطف و حیا بود

    پوشیده نیست بر تو که کار معاملت

    جزوی ز حضرت تو و کلّی ما بود

    چون اعتماد من همه بر لطف شاملست

    گر حاجتم روا بود، از تو روا بود

    عمری در انتظار جگر خون همی کنم

    تا حاصل آن بود که چو وقت ادا بود

    گویند چاردانگ و دو دانگ این چه ماجراست؟

    پیدا بود که طاقت اینها کرا بود

    زنهار راه هیچ تقاضد به خود مده

    خاصه چو آگهی تو که شاعر گدا بود

    آنکس که در هنر چو عنانست پیش رو

    چون پاردم رها مکنش کز قفا بود

    با دیگران مرا چو به یک سلک در کشند

    فضل من و تفضل تو پس کجا بود؟

    عمرت دراز باد و جهانت بکام باد

    لطفی بکن بر آنکه به دستش دعا بود
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    در مدح تو اگر چه مجالی فسیح بود

    وین بنده را زبان عبارت فصیح بود

    چندان که خواستم که کنم نظم مدحتی

    نه معنی غریب و نه لفظی ملیح بود

    چون بادپای خوشرو اندیشه گرم کرد

    از عجز درسر آمد و عیبی قبیح بود

    گفتی قلم شدست مرا دست با قلم

    وین از کسل نبود که عجز صریح بود

    بسیار گرد طبع پریشان برآمدم

    نه پاسخی بجای و نه عذری صحیح بود

    تا عاقبت زعقل شنیدم که موجبش

    این بود و بس که قدر تو بیش از مدیح بود
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ز مرگ ناخوشتر چیز اگر تواند بود

    حیات مردم کوته نظر تواند بود

    چگونه زنده بود آن که مدّۀ العمرش

    نه از خدا و نه از خود خبر تواند بود

    چو در مکّون و تکوین او نظاره کنی

    مکّونات همه مختصر تواند بود
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    قدری نوشید*نی از رضیّ الّدین بخواستم

    میداد وعده مدّتهای مدید بود

    ناگاه دوش وعدة خود را وفا نمود

    والحق ز خرّمی شب من روز عید بود

    دیدم غلامکی و یکی ظرف مختصر

    وانگه چگونه مختصری نامفید بود

    آبی به بوی گنده ولیکن به طعم بد

    بدرنگ همچو جرعۀ جام صدید بود

    آغشته بد به دردی و خاشاک گفتیی

    در بول اسب ریزۀ سرکین ترید بود

    گفتم همین زمان بر او باز برهلا

    گو این مروّت از کرم تو بعید بود

    این بادۀ چنین ز بتر جای آورند

    گفتا آری از خم خواجه حمید بود
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    چنان سزد که کسی را که رتبتی باشد

    غم کسی بخورد کو ضعیف حال بود

    ز کوه جاه خود از پایة نصاب افتاد

    ز واجبات جهان چون ز کات مال بود
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    159
    بازدیدها
    2,129
    پاسخ ها
    191
    بازدیدها
    3,329
    بالا