متون ادبی کهن قطعات کمال‌الدین اسماعیل

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
مدحتی گفتمت که چون زیور

در همه مجمعی کنند پدید

خلعتی دادیم که چون عورت

از همه کس ببایدم پوشید
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    امام ملّت و مفتیّ مشرق و مغرب

    بیان کند که شریعت چه حکم فرماید

    در آنکه شخصی از بهر دعوی شرعی

    خود و غریمی در مجلس قضا آید

    بدست ظلم و تطاول یکی زنـ*ـا اهلان

    غریم او را از وی به قهر بر باید

    چو این تظلّم بر شاه شرع عرض کند

    ز روی ضبط شریعت برو نبخشاید

    بخواند او را واو با کمال ناجنسی

    عدول از نهج اعتراف ننماید

    چو معترف شود و ملتزم که با آن شخص

    بر آنچه حکم شریعت بود نیفزاید

    دو ماه بگذرد، این مدعّی بیچاره

    ز گفتگوی و تقاضا زبان بفرساید

    فزون ازین نبود حاصل تقاضاهاش

    که او بچرب زبانی سرش بینداید

    نه راز سینۀ او کس بگوش راه دهد

    نه کار بستۀ او هیچ خلق بگشاید

    گـه اضطراب کند، گـه به عجز تن بنهد

    گهی خموش بود، گاه ژاژ میخاید

    خدایگان شریعت چو حال می داند

    اگر ز نصرت مظلوم تن زند شاید؟
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    اگر به کم ز منی داد شغل من خواجه

    روا بود که مرا صد امید بفزاید

    چامید دارم و دانم که نیست دور از کار

    که جز نیابت خاص خودم نفرماید

    که هر کجا که چو وی شغل من تواند کرد

    بزرگتر عملی در جهان مرا شاید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    نیم مستست چشم دلبر من

    خوابش از هیچگونه می ناید

    چشم دارم که تو بحکم کرم

    زان شرابی که جان بیفزاید

    چشم او را به خواب بسته کنی

    تا ازو کار بنده بگشاید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    فصل دیماه بخوارزم اندر

    جامع گرهست یکی صد باید

    نمد و آتش و آبست کنون

    عوض از خیش و زگنبد باید

    آب چون بیضۀ بّلور شدست

    خانه پر خرمن بّد باید

    گر فرشتست دراین فصل او را

    بضرورت سلب دد باید

    پوستینی ببد و نیک مرا

    گر بود نیک و گر بد باید

    پوستینی ز تو دق خواهم کرد

    گرچه دانم که تو را خود باید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    جهان صدرا لقای فرّخ تو

    سعادت را ز بهر فال باید

    کسی را کآرزوی خدمت تست

    فراوان مایه از اقبال باید

    اگر تو در خور همّت کنی جود

    جهان از مال مالامال باید

    فلک را از تو باید خواست تمکین

    گرش کاری به استقلال باید

    خرد را گر تمنّای کمالست

    هم از ذات تو استکمال باید

    سحرگاهان که بوی لطفت آید

    دلم بر عزم استقبال باید

    کسی کو بحر خواند همّت تو

    بسا کش از تو استخجال باید

    اگر چه نیست وقت زحمت من

    نموداری ز وصف الحال باید

    مرا چون تربیت آغاز کردی

    سر هر کار را دنبال باید

    اگر کنه خلوص من ندانی

    به احوال من استدلال باید

    بزرگان را و اربـاب کرم را

    نظر بر مردم بطّال باید

    ز درگاه تو جز عجز و خلاقیت

    مرا تمییزی از عمال باید

    ز تو چون دیگران را مال و جاهست

    مرا گر جاه نبود مال باید

    زهر لطفی که با من پار کردی

    همی اضعاف آن امسال باید

    چو از من بازگیری شغل و مرسوم

    مرا خرج خودو اطفال باید

    اگر تفضیل معلومست وگر نیست

    همم چیزی علی الاجمال باید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ز وجود عام تو ای شاه شرع حاصل من

    اگر نباشد بسیار اندکی باید

    درین مقام که امروز جاه و دولت تست

    ترا نظر بهمه عمرو و زیرکی باید

    مرا ز کوی عتابی که نیستش سروبن

    سوی قضای رضای تو میلکی باید

    ز لطفها که ترا بر مخالفان خودست

    مرا که مخلصم آخر ز صد یکی باید

    ز نکبتی که مبادا، چوبی نصیب نیم

    ز دولتی که فزون باد، چیزکی باید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    سروریش تو هر دو زحمت ماست

    در وجودش اثر نمی باید

    ور ضرورت بود ز هر دو یکی

    ریش بگذار سر نمی باید

    چه کنی ریش خویشتن تاتا؟

    جمله بستر اگر نمی باید

    چیست این بخل و خوی بد باهم ؟

    نام و ننگت مگر نمی باید

    با چنین خرجها که عادت تست



    به حواشی مطرح بخلت

    پروز کبر در نمی باید

    موجب نفرت از تو خود تو بسی

    هیچ چیز دگر نمی باید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    نیاز و آرزوی من به روی فخرالدّین

    از آن گذشت که در حیّز بیان آید

    بدان که جان مرانسبتیست با لطفت

    ز شوق لطف تو هر دم دلم بجان آید

    گهر نثار کند بر سر زبان چشمم

    مرا چو نام شریف تو بر زبان آید

    به جستجوی خبر جانم از دریچۀ گوش

    زمان زمان به سر راه کاروان آید

    همه تسلّی جانم بدان بود هر شب

    که با خیال تو در ذکر سوزیان آید

    سلام و خدمت خادم ازو قبول کند

    چو باد خوش دمش از خاک اصفهان آید

    بدان که از خدمات رهی گرانبارست

    نسیم باد صبا چون که ناتوان آید

    اگر شمایل لطفت بکوه بر شمرم

    ز یاد خلق تواش آب بر دهان آید

    ز شرم لفظ تو متواریست آب حیات

    درون پردۀ ظلمت از آن نهان آید

    بنزد لطف تو گر هیچ باشدش آبی

    چو آب سوی جنابت بر دوان آید

    دهد شمایل لطف تو خاطرم را یاد

    سحرگهان که نسیمی ز گلستان آید

    زمان وصل تو امیددارم و دانم

    زمان جانم اگر ناید آن زمان آید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    مرا سخن چو بیاد تو بر زبان آید

    به طعم آب حیات و به ذوق جان آید

    ز لفظ و معنی تو پای زاستر ننهد

    چو عقل را هـ*ـوس باغ و بوستان آید

    بهر کجا که اشارت کند سر انگشتت

    غرایب نکت آنجا بسر دوان آید

    انامل و قلم تو سه پایه و علمیست

    که بازگشت معانی بسوی آن آید

    معالی تو به تحقیق چون معانی تو

    گمان مبر که در اندازۀ گمان آید

    زهی که از سر کلک تو اهل دانش را

    کلید قفل در گنج شایگان آید

    لواعج شعف من بدست بـ*ـوس شریف

    از آن گذشت که در حیزّ بیان آید

    چو آفتاب نهم چشم بر دریچة نور

    سحرگهان که نسیمی ز گلستان آید

    سر شک چشمم بینی گرفته دامن من

    چو شمع هر گـه مرا « نور » بر زبان آید

    ز شوق حادق دان این که همچو صبح مرا

    به هر نفس که زنم نور در دهان آید

    من از خیال تو شرمنده ام که او هر شب

    برای من ز بخارا به اصفهان آید
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    159
    بازدیدها
    2,116
    پاسخ ها
    191
    بازدیدها
    3,317
    بالا