متون ادبی کهن قطعات کمال‌الدین اسماعیل

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
هر کرا جای این نگارستان بود

دایم اندر روضۀ رضوان بود

بیت معمورست و تا این خانه هست

خاندان ملک آبادان بود

گر جهان طوفان غم گیرد چه باک؟

هر که او را کشتیی زینسان بود
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    بهاء الدّین که تا دور جهان بود

    نپندارم که چون تو یک جوان بود

    سخن کاندر دهانش صد زبانست

    همیشه در ثنایت یک زبان بود

    بدان خلق و لطافت کز تو دیدم

    دعاگوی تو از جان می توان بود

    فضولی دی سوالی کرد از من

    که سر خیل فضولان جهان بود

    که آن صندوقچه کز لطف صنعت

    تماشا گاه اهل اصفهان بود

    خرد زو می گزید انگشت حیرت

    ز بس کش خرده کاری بیکران بود

    ز نقش دلربایش جان مانی

    خجل می گشت و الحق جای آن بود

    نگاریده به سیم آن شعر چون زر

    برو یا رب که تا چون دلستان بود

    بنزد خواجه یی گفتند بردی

    که دستش طیرۀ دریا و کان بود

    چه فرموده اندر آن معرض چه دادت؟

    بهایش بستدی یا رایگان بود؟

    از آن سیمی که بروی خرج کردی

    به آخر سود دیدی یا زیان بود؟

    وفا شد هیچ و حاصل گشت آخر

    توقّعها کز آنت در گمان بود؟

    جواب او ندانستم چه گویم

    که بندی استوارم بر دهان بود

    بگفتم این قدر آخر که آری

    چنان کم آرزو آمد چنان بود

    مرا چیزی نفرمودند امّا

    بهایی نیک دانم در میان بود

    کرم فرمای و حل کن مشکل من

    در این کار لطفت هم ضمان بود

    چه من لایق نمی دانم که گویم

    بنزد خواجه بردیم و همان بود
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای کریمی که با لطافت تو

    باغ را برگ یاسمن نبود

    چو تو در راستی و ازادی

    قامت سرو در چمن نبود

    تا بلفظ تو در نیاویزد

    قیمت گوهر عدن نبود

    چون من از خلق تو سخن گویم

    مشک را جای دم زدن نبود

    چون من و چون تو کس بدست و زبان

    در فشان و شکر شکن نبود

    سخنی کاندرو همه شکرست

    گر چه جز در زبان من نبود

    من ز دست تو چشم می دارم

    شکری کاندران سخن نبود
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    خورشید ذرّه پرور، شاه هنر نواز

    ای آن که در جهان چون تو صاحبقرآن نبود

    خورشید کو بتیغ زدن بر سر آمدست

    در جنب دست و بازوی تو همچنان نبود

    چون آفتاب از تو توانگر شد، آنکه را

    جز قرص ماه یکشبه در خانه نان نبود

    و آنگاه که آفتاب و شاق در تو بود

    اندر جهان هنوز اساس جهان نبود

    و آنجا که تیر خطبۀ مدح تو می نوشت

    بر لوح کاینات سخن را نشان نبود

    بی آب خنجر تو ظفر رونقی نیافت

    بی نوک خامۀ تو هنر را زبان نبود

    گر چه به صفدری مثل از نیزه می زنند

    حقّا که مرد آن قلم ناتوان نبود

    سوسن صفت به مدح تو نگشاد کس زبان

    کوزا چو گل ز جود تو پر زر دهان نبود

    آنها که آزرا زبنانت میسّرست

    از بحر و کانش صد یک آن در گمان نبود

    ای درگه تو قبلۀ احرار روزگار

    آن کیست خود که بندۀ این خاندان نبود؟

    زانگه که از جمال تو برگشت چشم من

    از مدح تو تهی دهنم یک زمان نبود

    از بهر حضرت تو دل از من نثار خواست

    درماند چون مرا مدد از سوزیان نبود

    بسیار سعی کرد که چیزی بکف کند

    پس عاقبت برون ز سخن در میان نبود

    گستاخ کرد لطف تو با خویشتن مرا

    ورنه بجان تو که مرا روی آن نبود

    جان منست اگر چه گرانست شعر من

    با آنکه جان به هیچ بهایی گران نبود

    آورده ام بخدمت تو جان نازنین

    بپذیر از آنکه دست رسم جز به جان نبود
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    مکن ملامت من گر به خدمت خواجه

    مرا زیادتی اکنون تردّدی نرود

    ضرورت از پی قوتی ببایدم رفتن

    مرا ز بخشش او چون تعهّدی نرود

    تعهّد ار نبود کومباش، سهلست این

    ز من برای تعهّد تقاعدی نرود

    و لیک محض خری باشد آمدن جایی

    که گر نیایی هرگز تفقّدی نرود
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    بزرگوارا آنی که پیش رأی تو خور

    بزیر چادر سیماب گون نهفته شود

    بگاه فکر بیان تو گر بر آشوبد

    سرای پردة سرّ ازل کشفته شود

    اگر گشاده شود دانگ سنگ سطوت تو

    دریچه یی ز عدم در وجود سفته شود

    زنوک کلک تو هر دم ز عالم معنی

    هزار گوهر ناسفته بیش سفته شود

    برای قدر تو هر روز کرد ظلمت شب

    ز صحن چرخ بگیسوی مهر رفته شود

    در اشتیاق تو بیدار دولتی دارد

    کسی که یک شب چون بخت بنده خفته شود

    بدان خدای که در باغ صنع او هر دم

    گل وجود ز خار عدم شکفته شود

    که شوق بنده بخدمت زیادتست از آن

    که شرح آن بتصاویر خامه گفته شود
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    سرورا عرضها نمی باید

    که به دست سخن بسوده شود

    شعر آیینه ییست کاندر وی

    صورت حالها نموده شود

    هر کجا تخم مردمی کارند

    خوشۀ شکر از آن دروده شود

    زنگ این ننگ از صحیفه نام

    نه همانا که خود ز دوده شود

    هر که از شاعران طمع دارد

    به کدامین زبان ستوده شود؟

    بس که نا گفتنی شود گفته

    هر کجا این سخن شنوده شود

    هیچ عاقل به خویش نپسندد

    هر چه از مال ما ربوده شود

    هست نقصان عرض و وصمت جاه

    مال کز سیم ما فزوده شود

    زشت نبود که آن که کان دارد

    به گدایی به خاک توده شود

    چه گشاید ترا از آن صندوق

    که به حرف هجا گشوده شود
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای بزرگی که خدمت تو کند

    هرکه پیوند جان و تن خواهد

    گر جلال تو کسوتی پوشد

    مهر را گوی پیرهن خواهد

    ور ضمیر تو شمعی افزود

    ماه رخشنده را لگن خواهد

    شاخ خلق ترا بجنباند

    باد چون طیرۀ چمن خواهد

    زیور از لطف تو اوام کند

    غنچه چون زیب انجمن خواهد

    عذر انعامهات را اومید

    بکدامین لب و دهن خواهد

    آنچنان راستی که عدل تراست

    بدعا شاخ نارون خواهد

    عاریت از قد بد اندیشت

    زلف سنبل همی شکن خواهد

    یزک خشمت اوفتد در پیش

    هرکجا مرگ تاختن خواهد

    رقم خصمیت کشد بر وی

    هرکرا چرخ ممتحن خواهد

    از لقایت چمن بدریوزه

    آب روی گل و سمن خواهد

    بوی خلقت شنبد با صبا

    از خدا مرگ نسترن خواهد

    هر دمی خلق تو بطیرۀ مشک

    خون نافه بریختن خواهد

    قلمت روی سیاهی عالم

    از پی لؤلؤ عدن خواهد

    گر کند رأی نظم خاطر تو

    از فلک خوشۀ پرن خواهد

    نیک شرمنده ام که لطف تو چون

    از من بی زبان سخن خواهد

    چه طریقست تا بدست آرم

    پای مردی که عذر من خواهد؟

    عذر این سردی و گران جانی

    مگر اروند خویشتن خواهد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    خدایگان شریعت امام روی زمین

    که شمع رای تو از آسمان لگن خواهد

    اگر چه زحمت بسیار می دهم همه وقت

    زبان حال بهر حال عذر من خواهد

    چه کم طمع بود آن شاعری که از ممدوح

    بهای جبّه و دستار خویشتن خواهد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    هر کرا رسم و عادت آن باشد

    که همه ساله گیرد و ندهد

    وعده یی گر دهد ترا در عمر

    اندر آن غصّه میرد و ندهد

    از بخیلان بخیل تر که بود

    آنکه چیزی پذیرد و ندهد
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    159
    بازدیدها
    2,129
    پاسخ ها
    191
    بازدیدها
    3,329
    بالا