دختری با ریسمان نقرهای از جمال میرصادقی
من تا نصفش و تقریبا خوندم
داستان از یک پیک نیک شروع میشه از خردسالی یک نقاش کودک تحت تاثیر یک موجود اثیری که الهام بخش اونه خالق تصاویر زیبا میشه وشهرتی به هم می زنه کتاب به زبان ساده نوشته شده والبته با رعایت کامل تمام اصول داستان نویسی
قصه روایت کامل یک زندگیست
رشد
تغییرات عشق
الهام از افسانه ها
وجود مقدس دختری با ریسمان نقره ای
تولد داستان در کنار یک
رودخانه شروع می شود و به تو نشون میده که به اصل موضوع هدایت میشی
دختری که با ریسمانی نقره ای ظاهر میشه
وحکایت ریسمانش شاید حکایت دربندبودن واسارت
نوع بشر است کتاب هیجان خاصی ندارد آرام روایت میشه ومیگذره
توی سال 86 هم چاپ شده البته من خوندم اینترنتی دارم میخونم
البته این کتاب از مجموعه کتاب های ممنوعه است !
آخرین کتابی که خوندم کوروش مردی از تبار روشنی بود
در مورد کوروش کبیر بود سه فصل داشت اولیش داستانی و قبل از به تخت نشستن کوروش فصل بعد در مورد فتوحات و کار هایی که انجام داد
فصل بعد درمورد این بود که کوروش در قرآن هم اورده شده.
من از همه بیشتر فصل اول رو دوست داشتم چون داستانی بود. نوشته حبیب رضایی، والا حال ندارم تایپ کنم ولی در کل قشنگ بود.
حدودا دو هفته پیش تمومش کردم.
کتاب پنجاه و سه نفر اثر بزرگ علوی
هفته پیش تمومش کردم
این کتاب خاطرات بزرگ علوی از چند سال زندانی شدنش تو دوره پهلویه.
این کتاب شرح اتفاقاتیه که برای دسته پنجاه و سه نفر که بدون هیچ دلیلی به عنوان زندانی سیـاس*ـی دستگیر شدند.
اعضای گروه پنجاه و سه نفر قبل از دستگیری هیچ دوستی و ارتباطی با هم نداشتند و اسم دسته پنجاه و سه نفر بعد از دستگیری به اونها داده شد.
این دسته بعد از پرونده هایی که براشون ساخته شد به زندان قصر فرستاده شدند و مدت نسبتا طولانی ای رو اونجا گذروندند.
آخرین رمانی که خوندم کتاب اوا ازپیتردیکنسون بوده که درباره دختری به همین نام که طی تصادفی سخت به کما میره وپزشکان مجبورمیشن اعضای بدن دخترروبابدن شامپانزه پیوندبزنن.خوب بودولی بسیارحوصله سربر،طولانی وادبی بود
نویسنده : دن پابلوکی
در مورد پسر بچه ای هست که عاشق کتاب های ترسناکه و نویسنده محبوبش ناتانیل المستد هستش این پسر با خانوادش برای زندگی می رن به شهری که ناتانیل قبلا داستاناشو اونجا نوشته و اونجا زندگی می کرده و ناگهان ۱۳ سال پیش در اون شهر نا پدید شده ادی (پسر بچه داستان ما) موجودات خیالی که تو داستان های ناتانیل هست رو توی اون شهر میبینه و می فهمه زندگی تو شهری که ناتانیل زندگی میکرده خیلی هم خوب نیست و ادی زود میفهمه باید با دوستای جدیدش هریس و مگی راز نا پدید شدن ناتانیل رو پیدا کنن