اشک های یک دلقک
مولف: میشل زواگو
اشک های یک دلقک شرحی از زندگی با زاویه دیدِ متفاوت یه آدمکِ که داره تو خودش و بین سایه های آدم های اطرافش گم میشه…
ژانر داستان کاملا اجتماعیه و همه ما میتونیم اونو تو دنیای اطرافمون لمس کنیم… اما بیان داستان جوری نیست که بشه همیشه تجربه کرد….
آدمک داستان من، هنوز تو جریان اتفاقات گیج و گنگ میچرخه و سعی میکنه تو دنیا چیزی برای یه درک ساده و خالی از ریا پیدا کرد….
تو این داستان خبری از دخترای باربی و پولدار و پسرای نجیب زاده با عشق افسانه ای نیست….
اینجا باید عشق رو پیدا کرد… درست مثل دنیای واقعی… اینجا عشق غول قصه نیست که از پس همۀ مشکلات بربیاد….
کتاب هستی
ازفرهادحسن زاده
دستم شكسته بود. دست شكستهام توي گچ بود و از گردنم آويزان. تازه، درد هم ميكرد. ولي جرات جيك زدن نداشتم، از ترس بابا. بابا هم جيك نميزد، به جايش غلغل ميكرد. عينهو ديگ آبجوشي كه آبش از كنارههاي درش بزند بيرون، جيزجيز جوش ميزد و راه ميرفت. آنقدر عصباني بود كه اگر تمام نخلستانهاي آبادان و خرمشهر را هم به نامش ميكردي، خوشحال نميشد. حتي اگر تمام كشتيها و لنجهاي بندر را ميدادي، يا حتي...
«بيا ديگه اِدبار!»
هر كس نميدانست فكر ميكرد اسم من ادبار است. اسمم ادبار نبود و ميدانستم معنياش خوب نبود. من هم يواش راه ميرفتم. چون ميترسيدم. ميترسيدم از پلهها بيفتم و دوباره شر به پا شود. دلم نميخواست باز بروم توي اتاق گچ و دكتر آن يكي دستم را هم گچ بگيرد. بابا پايين پلهها ايستاد و نگاهم كرد. آفتاب دم ظهر چشمهاش را تنگ كرده بود. عينك دودياش را يادش رفته بود بياورد. سفيدي تخم چشمهاش معلوم نبود ولي ميدانستم چهقدر از ديدنم برزخ است. همان طور كه بدجور نگاهم ميكرد، گفت: «بذار برسيم خونه، بلالت ميكنم!
کتاب کلید اشرار (آداب دوری از دروغ)
امروز صبح به اتمام رسید.
قسمتی از پیش گفتار کتاب: **آهای خانم! آقا!
مگر همهی ما به دنبال آرامش نیستیم؟
بیماری ممکن است آرامش ما را به هم بزند؛
اختلاف با همسر میتواند خواب و خوراک را بر ما حرام کند؛
دغدغهی همیشگی تامین زندگی خودمان و فرزندانمان،روانمان را مخدوش می کند؛
ترس و نگرانی از فردای نیامده هم همینطور؛
و هزاران دلیل که انگار همهشان بسیج شدهاند که آرامش را از ما سلب کنند؛
و هزاران راه مانند مشاوره،دعا و توسل،صبر و تحمل،تغافل،سیگار،خودکشی و... را امتحان میکنیم تا بتوانیم مقداری از اثرات این همه عامل ضد آرامش را بکاهیم....
سالار مگس ها
تاریخ اتمامش دیروز بوده
راجع به چند تا پسر بچه از 5 تا 12-13 ساله که طی دوران جنگ جهانی هواپیمایی که میخواد اون ها رو به یه منطقه امن منتقل کنه نزدیک یه جزیره ناشناخته سقوط می کنه و...