نقد رمان معرفی و نقد رمان لانه ی ویرانی | بهارگل کاربر انجمن نگاه دانلود

بهارگل

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/06/21
ارسالی ها
829
امتیاز واکنش
326,685
امتیاز
1,251
نام رمان: لانه ی ویرانی
نام نویسنده : بهارگل
موضوع : اجتماعی، عاشقانه و معمایی


خلاصه:
بیست و پنج سالم بود که زندگیم دست خوش تغییرات شد. تغییراتی که شاید اول با اومدن اسم تو شروع شد؛ ولی اخرش به اسم تو ختم شد...و من نمی دونستم بازی روزگار چقدر ناعادلانه عمل میکنه. اول این بازی از یک وصیت شروع شد...وصیتی که باعث شد گلبرگ کهکشان یک ادم دیگه با یک هویت دیگه بشه!. رفتن به اون عمارت برای من همه چیز بود؛ چون به تو می رسید!...به تویی که زندگی رو ازم گرفتی...به تویی که هویتم رو گرفتی!. من فقط یک بازیگر ساده بودم با کلی خیال های رنگی که برای نبود تو خوشحالی می کرد. من...منی بودم که خودم رو بین نقاب سادگی یکی دیگه پنهان کردم تا به آخر زندگی تو برسم.
----
سلام دوستان عزیز...
با توجه به اینکه هنوز خیلی تا انتهای رمان مونده و سخت میشه نقدی درمورد موضوع و روند داستان کرد؛ ولی دوست داشتم تا اینجا نظرتون رو درمورد قلم و شخصیت های داستانم بدونم و یا هرنقد سازنده ی دیگه ای که فکر می کنید لازمه. :aiwan_lggight_blum::aiwan_lggight_blum::aiwan_lggight_blum::aiwan_lggight_blum:


Please, ورود or عضویت to view URLs content!
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • ~*~havva~*~

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/06
    ارسالی ها
    2,276
    امتیاز واکنش
    23,187
    امتیاز
    916
    به نام خدا

    نویسنده عزیز ، ضمن عرض سلام ، ورود شما به تاپیک نقد که نشانی از نقد پذیری و علاقه مندی شما به پیشرفت قلمتان است را تبریک می گوییم . لطفا قبل از شروع فعالیت در تاپیک نقد ، قوانین بخش را مطالعه فرمایید .

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    توجه فرمایید که این چنین پیام ها اسپم محسوب میشوند و لازم است در صورت مشاهده ، پیام مربوطه را به کادر مدیریت بخش نقد ، گزارش دهید :
    -عزیزم ادامه بده
    -خیلی رمانت قشنگه من عاشقش شدم
    -تند تند پست بزار
    -تو رو خدا مهناز و فرهود بهم نرسن
    و...........

    موفق باشید .
    مدیریت بخش نقد
    36598
     

    سیب سبز

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/30
    ارسالی ها
    5
    امتیاز واکنش
    1,529
    امتیاز
    402
    سلام.خسته نباشید نویسنده عزیز.واقعا داستان هیجان انگیز و پرجاذبه ست.صحنه ها و برخوردها خوب خلق شده.فقط قسمتی از داستان که تیمور به منزل فکوری میره و منتظره فکوری پالتوشو در بیاره به نظرم یکم بچگانه است و باشخصیت تیمور همچین رفتاری بعید هست.درکل من از موضوع و روند داستان خوشم میاد.ان شاالله که همیشه موفق باشید
     

    عقیق

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/09
    ارسالی ها
    621
    امتیاز واکنش
    10,219
    امتیاز
    661
    نقد رمان لانه ویرانی

    * نام رمان
    لانه ویران نام انتخابی شماست که بسیار واضح از کلمات موجود در اون میشه به چند تا از ژانر های رمان مثل عاشقانه و اجتماعی قصه پی برد. لانه معمولا نماد ساخت خانه و تشکیل خانواده و درواقع رفتن زیر یک سقف هست و معمولا این اصطلاح " لانه عشق" رو زیاد شنیدیم که به همین دلیل کاملا بیان کننده ژانر عاشقانه قصه است. واژه ویران هم معنای کاملا واضحی داره و مخاطب با کمترین تلاش از ترکیب دو واژه میتونه حدس هایی در رابـ ـطه با مضمون اصلی قصه بزنه و البته نام جالب و جذابه و دلیلش هم اینه که هم کلمات مناسبی انتخاب شده و هم بار حسی خاصی رو به مخاطب منتقل می کنه .مخاطب یه حس گرم و پر کشش از نام دریافت میکنه حتی با وجودی که نام حس تلخی و کمی غم رو هم منتقل می کنه در واقع نام تونسته حس مخاطب رو درگیر کنه و همین یکی از عوامل کشش نام هست که مخاطب رو به قصه جذب می کنه پس از مطالعه رمان مخاطب کاملا ارتباط بین نام و قصه رو راحت میبینه و میفهمه و میفهمه که دلیل انتخاب چنین نامی چی بوده.

    * جلد
    در جلد از رنگ های تیره استفاده کردید که حس غم و تلخی رو انتقال میده در کنارش رنگ تیره به نظر قرمزیه که به سیاه نزدیکه و با وجودی که خیلی تیره است اما ته رنگ قرمزی ازش قابل تشخیصه و کمی گرما ازش به مخاطب منتقل میشه. تصویر جلد دختری که با حالت خاصی سرش رو بالا گرفته و حس درماندگی و غم رو منتقل می کنه در داخل تصویر هم یک تصویر از ماه، شب، درخت و کلاغه چیزهایی که همیشه توی قصه ها نماد شومی و تاریکی و وهم و ترسه. در گوشه بالا سمت چپ هم تصویر زن و مردیه که در اغوش هم اند و ...و تصویر مرد با پرنده هایی در حال پریدن تلفیق شده و نمادیه از پریدن و از دست دادن یا میتونه نمادی از مسافر بودن و ناپایدار بون حضورش باشه.تمام نشانه های موجود در جلد در کنار هم دیگه تایید کننده و نشان دهنده مضمون قصه هستند و جلد مرتبط با نام طراحی شده و مخاطب بین نام و جلد ارتباطی رو میبینه که موجب میشه هم با جلد ارتباط برقرار کنه و هم برداشتش از نام توسط جلد تایید بشه که این نکته برای مخاطب مهمه و در انتخابش تاثیر داره.

    * خلاصه
    خلاصه اتون ملاک های یک خلاصه خوب رو داره یه دید کلی از قصه داده و همچنین به همراهش ابهامات وگره هاش رو بیان کردید . نکات مبهم و معما گونه هم درش جا داده شده که تو ذهن مخاطب مثل یه معما که مخاطب برای پر کردن و فهمیدنش کنجکاو می شه. خلاصه تا حدود زیادی خوب نوشته شده و نظر مخاطب رو جلب می کنه.
    اون بخش سخنی با خوانندگان توش برخی نکات خوب و جالب بود اما برخی هم نیازی نبود گفته بشه مثلا نیازی نبود قید بشه که قصه از زبان دو فرد توی قصه روایت میشه یا پایانش تلخ نیست اینها نکاتی که مخاطبان خودشون باید در طی قصه بفهمند و بهتره این دو مورد رو بردارید.بهشون فرصت بدید مخاطبان از اینکه بهشون فرصت فهمیدن بدید استقبال می کنن.

    * مقدمه
    مقدمه رو ایا خودتون نوشته بودید متن کاملا مرتبط و در امتداد خلاصه بود و وظیفه خودش رو به عنوان مکمل خلاصه بودن داره ایفا می کنه متنش هم جالب بود اما نتونسته بود حس مخاطب رو برانگیخته کنه و حسش رو درگیر کنه در ابتدای مقدمه هم متن کمی گنگ به نظر میرسه و مخاطب بار اول که متنش رو میخونه یکم ارتباط گرفتن براش سخته و وقتی دوباره اون رو میخونه متوجه منظور و جملات میشه و در واقع متن با وجود اینکه مشکل خاصی در محتوا و مضمونش نداره روان و راحت نوشته نشده. البته در ادامه اش از " نمیدانم که چگونه آهسته و آرام در دل و جانم جای گرفتی..." به بعد روان تر و راحت تر میشه و مخاطب این بخش رو با همون بار اول خوندن اون رو کاملا میفهمه و مشکلی باهاش نداره.توصیه می کنم اون بخش ابتدای مقدمه رو از لحاظ روان بودن یکبار دیگه بررسی کنیدو یکم اصلاحات انجام بدید.

    * شروع

    شروع رمانتون توصیف حرکات شخصیت و مرور خاطراتش در همون حین هست شیوه شروع( بیان افکار و توصیف حالات شخصیت ) زیاد متفاوت نیست بخصوص که شخصیت در حین پیپ کشیدن و تکیه دادن بر صندلی داره فکر میکنه اما محتوا و درونمایه شروعتون ؛خاطرات شخصیت و توصیف حس شخصیت تونسته کمی تفاوت رو ایجاد کنه اما انتظار تفاوت بیشتری در شیوه شروع داشتم.
    البته نثرتون در تعدادی از سطر ابتدایی شروع کمی ناهماهنگی داره و کمی روان و سلیس نیست.از کمی بعدترش درست شده. اما همچنان در نثر چنین ناهماهنگی هایی وجود داره هنوز و هراز چندگاهی در طی مطالعه مخاطب رو کمی به سختی می اندازه.
    در شروعتون توصیف حس شخصیت و بیان افکار و گفتگوی درونیش رو خیلی خوب انجام دادید . معرفی شخصیت و توصیف( توصیف چهره) رو هم آغاز کردید( توصیف چهره رو با بیان چشم های ابی پدر و صورت سیاه چرده نگهبان و معرفی شخصیت رو با بیان جملاتی که درش اسمی از شخصی به نام تیمور و کهکشان اورده شده اغاز کردید)در کل شروعتون ابهام گونه نوشته شده و مخاطب با وجودی که کمی گیج میشه اما کنجکاو هم میشه تا با جلو رفتن قصه مسایل بیشتری رو بفهمه.

    * نثر
    نثر رمانتون تلفیقی از محاوره و ادبی به نظر میرسه بخصوص در صفحه اول اما اگر بخوام دقیق تر بگم در ابتدا ادبیه که تعداد محدودی کلمات محاوره مخلوطشه اما در ادامه محاوره بیشتر میشه اینقدری که دیگه کلمات به شکل رسمی و ادبی نمی بینی و در دیالوگ ها هم محاوره است در پست های بعدی همچنان همین شکلیه و دقیق نمیشه گفت ادبیه یا محاوره ( به جز دیالوگ ها)و اصطلاحات لطیف ادبی( منظورم از ادبی نثر کتابی و معیار و ادبی نیست بلکه منظورم متنیه که درش از تشبیهات و استعارات و باقی مواردی که موجب لطیف و احساسی شدن متن میشه هست) که به خوبی در کنار توصیف حس شخصیت به کار بـرده شده و مخاطب از خوندنش حس خاصی دریافت می کنه البته کمی سختی و سنگینی و غیر روان بودن در متن احساس میشه که مخاطب باید برای درک بهتر جملات و فهمیدنشون کمی دقیقتر و با تمرکز بیشتر قصه رو بخونه که البته بد نیست و خیلی هم جالبه البته شاید مخاطبان کم سن رو کمی خسته کنه اما مخاطبین با سن بیشتر ازش خوششون خواهد اومد بخصوص که در ابتدا باهاش راحت نیستند اما در ادامه بهش عادت می کنند و باهاش هماهنگ می شوند.( البته این مورد در صفحات اول و دومه و در ادامه دیگه نیست.توصیه می کنم اصلاحاتی در نثر انجام بدید تا متن هماهنگ تر و منسجم تر بشه.بخصوص منظورم اینه که در بخش های غیر از دیالوگ ها اصلاحاتی انجام بدید یکدست تر بشه چون متنتون الان نه دقیقا ادبیه و نه محاوره بهتره اصلاح کنید و تصمیمتون رو برای استفاده از ادبی یا محاوره بگیرید چون ناهمگونی و نا هماهنگی کاملا قابل حسه..

    * شخصیت پردازی
    گلبرگ، هرمز، تیمورآریایی، مهرو، محمد، اکبری ، تهمینه، تاج الملک، سهیل آژند، فرزاد، حصاری، قارداش، هلما و ... این ها شخصیت های موجود در قصه هستند اما به دلیل در حال تایپ بودن قصه امکان داره شخصیت هایی کم یا اضافه بشوند.
    اسامی برخیشون با وجودی که کلمات عجیب غریبی نیستند و در حالت عادی در برخی مکالمات و ارتباطات خودمون گفتیمشون وخیلی باهاشون احساس غریبگی نمی کنیم اما کاربردشون به عنوان اسم شخص کمتر دیده شده ولی هست بحرحال. مثل گلبرگ
    با توجه به خلاصه و اسامی که درش اورده شده مخاطب گمان میکنه که در اغاز قراره قصه از زبان شخصیت دختر قصه بیان بشه و با همین پندار توی همون پست آغازین (شروع- پست شماره چهار صفحه اول) فکر می کنه شخصیتی که الان داره معرفی میشه خانمه اما از طرز حرف زدن شخصیت میفهمه که شخصیتی که در اون لحظه داره حرف میزنه اقاست جلوتر که میره حدسش در مورد مرد بودن راوی در پست اغازین به یقین تبدیل میشه و این خیلی خوبه که در طرز حرف زدن شخصیت ها جنسیتشون لحاظ شده.
    شخصیت ها با توجه به اطلاعات تدریجی و معرفی کم کم و معماگونه برای مخاطب خیلی جذاب شدن دلیلش هم ندونستن هست ندونستن گذشته افکار و نیت های شخصیت ها و عطش مخاطبان برای دونستن. بخصوص که این معماها در صفحات اول پررنگتره و هر چی جلو میره و تدریجی پاسخ سوالات ذهنیش رو میگیره مشتاق تر میشه.فقط برخی رفتارهای شخصیت ها هنوز هم گنگه که چون رمان در حال تایپه مخاطب امیدواره تا در ادامه قصه بیشتر بدونه و بیشتر بفهمه.
    در ضمن نیازی نبود برای خاص نشون دادن برخی شخصیت ها اونها رو بور و چشم ابی و چشم رنگی نشون بدید مگه چند درصد از افراد جامعه ایران بور و چشم رنگی هستند مطمئن باشید بدون چنین ویژگی هایی هم میتونستید مخاطب رو قانع کنید که شخصیت هاتون خوش تیپ و زیبا هستند و چنین ظاهری واقعا زیاد توی رمان ها استفاده شده و از اکثریت جامعه هم فاصله داره.( اکثر افراد جامعه چشم و مو قهوه ای یا مشکی هستند و مخاطب شخصیت هایی که شبیه تر به عموم افراد جامعه باشند رو بهتر و بیشتر باور می کنه و بیشتر باهاشون ارتباط برقرار می کنه. در ضمن فراموش نکنید شخصیت ها و ظاهرشون و رفتارشون ناخوداگاه روی ضمیر ناخوداگاه شخصیت ها تاثیر میسازه و براشون الگو سازی میکنه بخصوص تاثیرش روی مخاطبان نوجوان و جوان بیشتره پس این بُعد رمان نویسی رو فراموش نکنید.)
    برخی شخصیت ها با وجود یه سری موارد برای توجیه رفتارشون، به نظر ولنگار و بی قید هستند که البته برخیشون رو با توجه به اینکه ادم های معتقدی به نظر نمی رسند به نظر طبیعی میاد مثلا رفتارهای فکوری و خانواده اش یا رفتار های اون ادم های توی مهمونی کاملا طبیعی میتونه باشه چون واضح نشون میدن معتقد و متدین و پایبند نیستند اما یه سری موارد در رفتار های تیمور و هرمز خب با وجودی موارد مطرح شده ای مثل صیغه و چشم درویش کردن و ... که در کنار برخی رفتارها اوردید چندان باور پذیر نیست و مخاطب در مواجهه با یه سری رفتارهای این شخصیت ها کمی احساس بلاتکلیفی می کنه که کدوم رو باور کنه. جانماز اب کشیدنشون رو یارفتار های خاصشون رو( مدام همسر صیغه ای عوض کردن و چیزهای این چنینی که از زبان شخصیت های دیگه در مورد تیمور گفته شده و یا چشم درویش کردن پسری که همه میگن my friend زیاد داره و خارج بوده و خیلی ازادی داشته و ... )البته چنین افرادی توی جامعه وجود دارند که چنین رفتارهای متناقضی دارند این نکته رو بگم که وقتی چنین ویژگی های رفتاری رو دارین خیلی پررنگ بررسی می کنید توی قصه مخاطب طبیعتا واکنش های خاصی هم داره و باز هم قضیه الگو سازی و ...میاد وسط.و گلبرگ که اسمش رو مهرو گذاشته و داره جای کسی دیگه زندگی می کنه در جاییش دارین میگین ادم معتقدیه و در جاییش وقتی هرمز روسریشو میکشه و موهای کوتاهش رو میبینه خیلی ریلکسه و زیاد رگ معتقد بودنش نمی جنبه. مخاطب گیج میشه و نمی دونه کدوم رو باور کنه این مورد و موارد مشابه دیگه ای که در مورد برخی شخصیت های دیگه هم صدق می کنه به باورپذیری شخصیت هاتون لطمه میزنه بهتره روی باور پذیری و منطق همراهش یکم بیشتر کار کنید و تناقض های رفتاری شخصیت هاتون رو سروسامان بدید.
    هلما و گوهر که انگار همسر های تیمور بوده اند و مخاطب دوست داره بیشتر در موردشون بدونه. تیمور شخصیت اصلی و گنگ قصه که مخاطب به جز اتفاقی که برای پدرش افتاده و یه سری چیز های دیگه باز هم چیز زیادی ازش نمی دونه و شخصیتش برای مخاطب مثل یک معما میمونه مرموز و جالب و پر از سوال ،سنش و چیز های دیگه و مخاطب مایله
    در مورد شغل تیمور و سنش وهرمز و چند شخصیت دیگه هنوز مخاطب دقیق نفهمیده شغلشون چیه چرا با ادمی مثل قارداش باید بپلکه ایا خلاف و قاچاق هم می کنند یا فقط در زمینه شغلیشون روابط رئیس و مرئوسی خاص دارند اگر خلاف نیست چرا معاملات با شرط بندی همراهه چرا طبق گفته خودتون فکوری و رئیسش از ویلای لب ساحل شلوغش به عنوان پوشش برای مخفی کردن اتفاقات مخفی درون ویلا استفاده می کنند تمام این موارد مخاطب رو وادار می کنه به این فکر کنه که یک خلافی داره اتفاق میفته اما نمی دونه چه خلافی .البته چراییش رو میشه حدس زد و با موضوع انتقام و چیزهایی شبیه این توجیه کرد اما همچنان مخاطب با این قضیه درگیری داره.
    در رابـ ـطه با تمام شخصیت ها مخاطب منتظر تا بیشتر بشناسه و بیشتر بدونه.

    * توصیفات
    در رابـ ـطه با توصیف احساس شخصیت و حالتی های بدن و چهره خیلی خوب عمل کردید مخاطب خیلی راحت با شخصیت ها همذات پنداری می کنه و نیاز به تلاش زیادی برای درک کردن شخصیت ها نداره چون توصیف احساس خیلی خوب انجام شده بخصوص که طبیعی و قابل باور توصیف شدند حتی واکنش های عجیب شخصیت ها که البته اونها رو هم باید سامان بدید اون هم به خاطر تاثیرش بر باورپذیری قصه.
    در رابـ ـطه با توصیف چهره در اوایل توصیف چهره ها تدریجی( که خیلی خوبه که تدریجی بود) و بسیار کم بود تا موقع توصیف چهره مهرو و گلبرگ از روی عکس توسط تیمور که اومدید تمام ویژگی های چهره ای اونها رو یکجا در اختیار مخاطب گذاشتید و به همین دلیل مخاطب در ادامه چهره ها رو زیاد به یاد نمیاره و فقط همین یادشه که طبق گفته شما زیباست ... توصیه می کنم توصیف تدریجی چهره ها رو فراموش نکنید تا مخاطب نسبت به چهره ها کنجکاو باقی بمونند و پاسخ تدریجی شما به این کنجکاوی به ماندگار یودن چهره ها در ذهن مخاطب کمک زیادی می کنه.
    در مورد توصیف مکان هم باید بگم از ابتدای قصه تا صفحه پنج یاشش خبری از توصیف مکان نیست و مخاطب هیچ برداشتی از محیط اطراف شخصیت نداره و اگر تصوری هم داره بر حسب تجربیات خودشه نه توصیفات شما این روند ادامه داره تا زمان ورود مهرو و گلبرگ به عمارت تیمور که یه عالمه توصیف یهووی و یکجا انجام دادید و با وجودی که یک دفعه ای توصیف کاملی از مکان و ظاهر ساختمان و اطرافش و دکوراسیونش و اون لونه گلبرگ در انتهای باغ دادید اما مخاطب زیاد تو ذهنش این توصیفات نمی مونه . برای رفع مشکلات توصیف های یهویی و ناگهانی ما به نویسندگان توصیه می کنیم توصیف تدریجی و غیر مستقیم انجام بدند چون علاوه بر یه سری فواید توصیفات رمان شکل و شمایل بهتری هم پیدا می کنه.

    * ایده
    اصل قصه ، قصه دختریه که جای اصلی خودش نیست و داره نقش کسی دیگه رو بازی می کنه برای عمل به وصیت پدر مرحومش و شرح نقشه ای که پدر کشیده برای گرفتن ارثیه اش و دختر قصه هنوز دلیلش رو نمیدونه و ادم های درگیر در قصه ، کسانی که از اون نقشه خبر دارند و یا ندارند، ایده جدید و جالبیه و مخاطب رو جذب می کنه. اما ریشه اصلی ایده قصه انتقام. انتقام مرگ به ناحق یک نفر از کسی دیگه . ایدتون رو خیلی خوب پردازش کردید مخاطب با خودش درگیر میشه که حق کیه باطل کیه باید طرف کدوم شخصیت ها رو بگیره حق با کدومشونه قهرمان و ضد قهرمان قصه توی ذهن مخاطب کدومشون باید باشه( البته الان قصه ، قصه ای نیست که قهرمان سازی کنه اما مخاطب همیشه توی ذهنش یک شخصیت رو به عنوان شخصیت مهم و تاثیر گذار و شخصیت اصلی که به تعبیر خود مخاطب میشه قهرمان قصه انتخاب می کنه) داره با خودش فکر میکنه کدوم یکی رو باید همراهی کنه و باهاش رابـ ـطه عمیقتری برقرار کنه.
    البته خیلی خوب تونستید توی قصه معما مطرح کنید ذهن و فکر مخاطب رو خیلی خوب به چالش کشیدی و اون رو درگیر قصه اتون کردید .البته نکاتی وجود داره که توی بخش های مربوطه به هر کدوم اشاره کردم.

    * زاویه دید
    خب شما از زاویه دید اول شخص برای روایت کردن قصه استفاده کردید و البته اول شخصیه که از زاویه نگاه دو شخصیت اصلی قصه یعنی تیمور و گلبرگ روایت میشه. انتخاب زاویه دید اختیاریه و نویسنده در انتخابش ازاده اما با توجه به مواردی که ذکر خواهم کرد من معمولا زاویه دید سوم شخص رو توصیه میکنم اما در مورد زاویه دید اول شخص که شما استفاده کردید نکاتی هست که میگم: دو شخصیت اصلی قصه دارند قصه رو تعریف می کنند زاویه دید اول شخص محدودیت هایی داره یکیش اینه که به این دلیل اول شخصه چون استانداردش اینه که فقط یک فرد روایتگر قصه باشه اما این یک نفر در وسعت دید و دانسته هاش محدوده مثل خودتون . خودتون اطراف و زندگی رو چطور میبینید از نیت ها اگاهی ندارید فکر خونی نمی تونید بکنید و فقط از حرف های زده شده و چیزهایی که می بینید بدون اگاهی از اصل قضیه و فقط بر حسب تجربیات خودتون و شنیده هاتون از دیگران می تونید اطرافتون رو درک کنید زاویه دید اول شخص هم باید همینطور باشه با وجود تمام محدودیت هاش. اما معمولا نویسنده ها برای جبران این محدودیت زاویه دید اول شخص میان و قصه رو از زبان چند شخصیت تعریف می کنند که شیوه درستی نیست و ما توصیه امون استفاده از زاویه دید سوم شخص( دانای کل) هست تا نویسنده بتونه با دید وسیعتر و امکانات بیشتر بدون محدودیت قصه رو تعریف کنه و حتی احساس و زندگی شخصیت ها و حتی زوایای پنهان و اسرارشون رو رو بدون مشکل در زمان مناسب و با برنامه بیان کنه.
    البته این نکته رو ندید نگرفتم که دارین قصه رو از زبان دو فردی تعریف می کنید که هنوز با هم برخورد نداشتن و هنوز ربط عاطفی و احساسی و برخورد مستقیم با هم پیدا نکردن یه حالتی گرفته انگار دارن موازی هم پیش میرن البته فعلا، هر کدوم در یک سوی قصه قرار گرفته و روایت هاشون از واقعیت های موجود در قصه متفاوت ، جالب و البته ناقصه( ناقص از این نظر که هر کدوم دید محدودی دارند ). چون از نیت ها و اهداف و ...حریفشون خبر ندارند البته تا بدینجا جدای از محدودیت هایی که خود زاویه دید اول شخص بالذات داره به نسبت تقریبا خوب عمل کردید. اماهمچنان توصیه من سوم شخص هست.

    * ژانر ها
    در ژانر های رمان عاشقانه و اجتماعی و معمایی رو مطرح کردید . در رابـ ـطه با ژانر معمایی باید بگم که اولا ژانری تحت عنوان معمایی نداریم در ژانر های مطرح شده برای رمان ها ؛که از همدون ابتدا در خلاصه، در شروع و در نهایت درتمام قصه معماهایی موجود بود اینکه در طی بیان قصه مخاطب دایما از خودش می پرسه قضیه چیه؟ چه وصیتی؟ چرا با گلبرگ اونطوری رفتار میشه و خود گلبرگ چرا اونطور رفتار می کنه ؟ چرا داره تحمل میکنه؟ تیمور و ...و سوالات زیادی که به خاطر گره های موجود در قصه در ذهن مخاطب شکل گرفته و به دنبال فهمیدنشون داره قصه رو ادامه میده و با ساختن معما در ذهن مخاطب کاملا نشان دهنده معماهای قصه است اما اختصاصا ژانر معمایی نداریم به جاش من جنایی رو پیشنهاد میدم چون نشانه هاش هم در قصه موجوده ؛ با توجه به ماجراهای قصه.
    در رابـ ـطه با ژانر اجتماعی هم میشه گفت موارد مثل اختلاف طبقاتی رابـ ـطه اربـاب و رعیتی و رفتار های خاص قشر ثروتمند قصه با زیر دست هاشون و مسئله جرم و ...جزو مواردیه که توی قصه میتونه نشانه و نمادی از ژانر اجتماعی باشه.
    در رابـ ـطه با ژانر عاشقانه هم کم و بیش یه سری رفتار ها و حرکات و گفتار ها وجود داره که نشانه های این ژانر هستند اما چندان زیاد نیستند و چون رمان در حال تایپه و به نظر میرسه که قصه ادامه داره پس فرصت دارید تا این ژانر هم بتونه نمود بیشتری درون قصه پیدا کنه

    * علائم نگارشی و غلط های املایی
    در صفحه یک در پست های مختف بجای گفتن " باهاش" مدام از لفظ " باهش" استفاده شده بود.
    توی پست یک صفحه دو گفتید " جدیدت" که توی اون جمله و اون موقعیت منظورتون" جدیت " بود.
    در پست دو صفحه دو گفتید " _مثل اینکه زیادی خدمتکار خوبی بودی که از جیک و بک اربابت خبر داری؟" که درستش " جیک و بیک یا جیک و بوک" هست در ادامه هم گفته بودید " رو به اکبری و تهمینه جون که تازه با لباس های عوش شده کنارش ایستاد، " که به نظر منظورتون" عوض شده" باشه.
    در پست هشت صفحه دو گفتید " سری به نفع تکان دادم " که درستش" سری به نفی تکان دادم"
    البته این موارد فقط چند نمونه از موارد موجود بود و بهتره برای پیدا کردن و اصلاح موارد مشابه موجود اقدام کنید.
    از علائم نگارشی ؟ ، ؛ : ! استفاده شده اما از علامت ویرگول در برخی جاها که لازم بود خبری نبود و در برخی جاها لازم نبود گذاشته بشه که گذاشته شده بود و مخاطب رو در درک مفهوم مورد نظر نویسنده دچار مشکل می کرد توصیه می کنم در این مورد هم یک مرور و اصلاح داشته باشید.


    * دیالوگ ها و مونولوگ ها
    در مونولوگ ها بسیاز عالی عمل کردید مخاطب کاملا از رفتار و گفتار و کردار و حرکات شخصیت اگاه میشه به خوبی توصیف شده خیلی دقیق همه چیز تعریف شده. افکار و گفتگوهای ذهنی شخصیت ها و حس هاشون.در مونولوگ ها تفاوت در گفتار و لحن روایت دختر و پسر ها یعنی گلبرگ و تیمور رو رعایت کردید اما این قضیه (تفاوت ها) در دیالوگ ها متفاوته که در ادامه توضیح میدم براتون.
    در یه سری دیالوگ ها ،شبیه هم اند بخصوص منظورم حرف زدن ها لحن و کلمات خاصیه که شخصیت ها دارند برخی جاها شخصیت گوینده قابل شناسایی اما بخش هایی هم هست که مخاطب اصلا نمی فهمه توی گفتگو ها الان فلان جمله رو کی گفته منظورم این نیست که اسم شخصیت رو بزارید منظورم اینه که شخصیت ها از لحاظ سن و جنس و ویژگی های فردی و سطح فرهنگ و وضع مالی و خانوادگی شیوه حرف زدنشون متفاوت باید باشه تا هم شخصیت ها قابل تشخیص باشند و هم نشان دهنده تطابق و هماهنگی شخصیت با پیش زمینه ها و بیوگرافیش باشه. در یه سری دیالوگ مخاطب واقعا قاطی می کنه و نمیدونه الان کی داره حرف میزنه توصیه می کنم اصلاحاتی صورت بدید و تفاوت ها رو بیشتر کنید.
    محتوای جملات دیالوگ ها اصلا تکراری روتین و عادی نیست بلکه جملاتی هستند که علاوه بر پیشبرد قصه خیلی چیز ها در مورد معما ها به مخاطبان میگه در واقع جملات راهگشایی هستند .

    * سیر
    در تمام صفحاتی که تا بدینجا پیش رفتید با وجود کند بودن روایت قصه ،با معماهای مطرح شده مخاطب رو مدام کنجکاو نگه داشتید و حتی با وجودی که خیلی اتفاقات هیجان انگیز و پر زدو خوردی توی قصه وجود نداره اما تونستید قصه رو با وجودی که معمولا ژانر عاشقانه و اجتماعی بالقوه پتانسیل کمی یکنواخت شدن و کسل کننده بودن رو داره اما شما نگذاشتید قصه وارد چنین مرحله ای بشه و با گذاشتن حالا ترس ها و غم ها گاهی سربه هوایی ها و چیزهای دیگه در کنار معماها اجازه ندادید تا قصه وارد رکود بشه مخاطب هم کاملا با قصه همراهه و داره دنبالش میاد.
    پرش مکانی و یا زمانی هم نداشتید و من متوجه مورد خاصی نشدم.

    * متفرقه
    خیلی خوبه که نکات خوبی رو که نیاز به توضیح داره رو در پی نوشت اوردید

    شورای نقد انجمن نگاه دانلود
    منتقدین.jpg
     
    آخرین ویرایش:

    «n-i-y-a»

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/07
    ارسالی ها
    1,909
    امتیاز واکنش
    53,694
    امتیاز
    916
    نقد
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    لانه‌ی ویرانی

    سلام نویسنده ی عزیز


    @ نام
    اسم انتخابی
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    شما لانه ی ویرانی بود که با خوندنش حدس زدم که یکی از ژانر های
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    تراژدی باشه ولی در بین ژانرهای شما، از این ژانر نام بـرده نشده بود. اسم انتخابی شما بیشتر ژانر عاشقانه و تراژدی رو بیان می کرد ولی ژانر های شما اجتماعی/ عاشقانه/ معمایی بود. اسم رمانتون جالب بود و برای خواننده جذابیت داشت.کلمه ویرانی به تنهایی کلمه جذاب و زیبایی هست که ترکیبش با کلمه لانه، ترکیب جذاب و جالبی رو به وجود آورده ولی برای درک ارتباط اسم با داستان باید بیشتر درونش خورد بشیم ولی در کل جذاب، جدید و کنجکاو کننده است.

    @ جلد
    جلد شما عکس یک دختری هست که پشتش دیواری قرار دارد که پر از ترک های ریز هست. زمینه جلد که دیواری با ترک های ریز هست میشه گفت اسم رمانتون رو وصف کرده ولی جلد در کنار اسم مفهوم لانه ی ویرانی را می رسونه به تنهایی جذابیت لازم رو نداره. جلد شما با فضای تیره اش بیشتر ژانر جنایی رو بیان می‌کنه تا عاشقانه و اجتماعی! مخصوصا با تصویر محو ساختمان و درختی روش کلاغ نشسته. فضای پشت دختر تصویری از یک ژانر جنایی رو به من می‌داد؛ ما از کلاغ به عنوان چیزی که منحوس هست یاد می کنیم که تا حدودی به
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    ربط داشت. در کل جلدتون جالب و جذاب بود و مرتبط با اسم و محتوا طراحی شده بود.

    @ خلاصه
    خلاصه‌تون جذاب و کنجکاو کننده بود و مجهولاتی درذهن خواننده ایجاد می کرد. وقتی جلد و اسم و خلاصه رو در کنار هم می‌ذاشتیم می‌تونستیم یک دید کلی رو از
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    داشته باشیم، با این حال شما چیزی رو از رمانتون لو نداده و خواننده رو وادار به خواندن کرده بودید.

    @ مقدمه
    مقدمه رمانتون هم جذابیت خاص خودش رو داشت و از بین ژانر ها و ژانر عاشقانه رو بیان می‌کرد ولی شما باید به جای "..." از علائم نگارشی استفاده کنید. توصیه می‌کنم مقدمه رو از نظر علائم ویرایشش کنید. خواننده با خوندن مقدمه درگیر داستان می شد و مشتاق برای خواندن و ادامه دادن بود، در کل جالب و جدید بود و کاملا به محتوا می‌خورد و فضای عاشقانه ای رو برای ذهن خواننده به وجود می‌آورد. مقدمه ژانر عاشقانه و اسمتون رو تکمیل کرده بود و فضا جالبی رو ایجاد کرده بود، از طرفی دیگه سوالات اساسی درونش فکر خواننده رو مشغول خودش می کرد تا جواب های آن ها رو به علاوه ارتباطاتش رو متوجه بشه.

    @ (نقد درونی) شروع
    شروع رمانتون با تیمور بود که سیگارش رو روشن می‌کرد و با مونولوگ ها شروع کرده بودید. شروع
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    خوب بود و روی مونولوگ ها به اندازه کافی کار کرده بودید ولی بهتر بود به توصیفات بها می دادید.ایده شروع
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    با اینکه تکراری بود ولی خواننده ترغیب می شد تا ادامه ماجرا را بخوند ولی با این حال زیاد به توصیفات چهره و مکان بها نداده بودید و به فندک بسنده کرده بودید؛ به همین خاطر خواننده موقع خواندن خیلی گیج می شد و
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    رو برای خواننده کسل کننده می ‌کرد. شروع رمانتون می تونست خیلی بهتر از این ها باشه، توصیه می کنم روی شروعتون بیشتر کار کنید و توصیفات رو لحاظ کنید.

    @ ژانر
    ژانرهای انتخابی شما، اجتماعی- عاشقانه- معمایی، بود.
    باید بگم که معمایی ژانر حساب نمی شه، شما می تونید از ژانرهای دیگه استفاده کنید. شما به خوبی روی ژانرها کار نکردید و می تونستید بهتر ژانر عاشقانه و اجتماعی رو در رمانتون بیان کنید. با اینکه ژانر عاشقانه را میشه در رفتار گلبرگ، مهرو و محمد دید ولی می شد که بهتر روش کار کنید تا جلوه بیشتری داشته باشه. همچنین با وجود معماهای زیاد رمانتون، در انتخاب ژانر معمایی هم موفق بودید.

    @ دیالوگ ها و مونولوگ ها
    یکی از نکات مثبت رمانتون استفاده از "-" در دیالوگ ها بود ولی در دیالوگ های سه نفره هم مشخص نکرده بودید چه کسی کدوم جمله رو میگه و خواننده رو گیج می کرد. در
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    شما تا جایی که دیدم مکالمه های چند نفره خیلی کم بود.

    مونولوگ ها و دیالوگ های‌
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    باید در تعادل باشه ولی در
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    شما مونولوگ ها بیشتر به چشم می اومد تا دیالوگ ها؛ این مورد باعث می شد که خواننده از ادامه
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    زده بشه و ادامه رمانبراش کسل کننده باشه. شما می تونید با اضافه کردن دیالوگ ها این تعادل رو ایجاد کنید و به جذابیت رمانتون بیافزایید.

    توی
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    شما از کشیدگی حروف پرهیز شده بود و لحن گوینده‌ها رو مشخص کرده بودید ولی در لحن گوینده ها پر حسرت نداریم، شکل صحیحش با حسرت هست یا با حسرت زیادی گفت:...
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    شما سرشار از مورد بالا بود که باید اصلاح بشه.

    توی دیالوگ ها باید توجه کرد که جمله ی گفته شده با سن و شخصیت وطبقه ی اجتماعی گوینده همخوانی داره یا نه، درباره تیمور باید بگم که اگر گاهی دیالوگ هاش طوری بود که من فک می کردم با فرد مسنی طرف هستم، گاهی هم برخی دیگه از افراد مثل هم حرف میزدند و خواننده گیج می شد که کی کدوم دیالوگ رو می‌گـه. فریبا هم دختر 18 ساله هست که دیالوگ هاش زیادی بچگانه شده. در مورد مهرو که دختری شده که رفتار و گفتار زننده داره باید بگم که باید یکمی اصلاحش کنید، دختر یتیمی که چند سال در خانه کهکشان زندگی می کرده این گفتارها صحیح نیست.


    متن دیالوگ های شما گاهی محاوره‌ای بود گاهی ادبی که باید حتما تغییرش بدید به محاوره‌ای و همه دیالوگ‌هاتون رو محاوره ای کنید.

    @ علائم نگارشی و غلط املائی
    1) علائم و اصول نگارشی: علامت های نگارشی به خواننده کمک می کنه که اون متن رو بهتر بخونه؛ توی
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    شما از علامت ها نا به جا استفاده شده بود. در
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    شما باید از« : ؛ ، . ! ؟ » از علامت هایی مثل این ها استفاده کنید ولی در متن گاهی این علائم دیده می‌شد و شما از ... استفاده کرده بودید. چه در دیالوگ ها چه در مونولوگ ها! این یک اشتباهه و شما باید اون ها رو تغییر بدید و به جایش از علائم نگارشی استفاده کنید. «...» زمانی به کار می‌رود که دیالوگ یک نفر بریده شده باشد. کاربرد های دیگه ای هم دارد ولی شما نا به جا استفاده کردید.

    مثلا:
    -آقا تورو خدا بابای من بی گناهه.

    صحیحش:
    -آقا تورخدا! بابای من بی گناهه!


    یا مثلا:
    امشبم دیر کرد...مثل خیلی از شب هایی که باید همراه من مییود؛ اما هنوز هم برای زخمی شدن جوان بود.


    صحیحش:
    امشبم دیر کرد؛ مثل خیلی از شب هایی که باید همراهم می بود اما هنوز هم برای زخمی شدن جوان بود.

    چند نکته که راجع به علائم قابل ذکر است.
    وقتی از علائم نگارشی استفاده می کنید باید علامت به کلمه ی قبلی بچسبه و از کلمه ی بعدش فاصله داشته باشه نه از هر دو یا اصلا فاصله نداشته باشه!

    همین طور وقتی از یک علامت استفاده می کنید در ادامه اش علامت دیگه نمی آید؛ شما در بسیاری از جاها از دو علامت استفاده کردید.

    مثلا:
    -هنوز نیومده شروع نکن سهیل!.

    صحیحش:
    -هنوز نیومده شروع نکن سهیل!

    همون طور که قبلا گفتم، رعایت علائم نگارشی، به مخاطب کمک می کنه تا مخاطب بتونه اون متن رو بهتر بخونه. رعایت اصول نگارشی و استفاده از علائم نگارشی به جا و درست، حرفه ای بودن یا نبودن قلم نویسنده رو می سازه پس توصیه می کنم یه بار از اول بخونید و علائمی که احتیاج هست رو سر جاش بزارید و از سه نقطه به جا استفاده کنید.

    2)غلط املایی:
    غلط املایی می تونه خواننده رو دل زده بکنه و وقتی نویسنده از درست بودن کلمه مطمئن نیست بهتره یا اونو به کار نبره و یا معادل واسش پیدا کنه و یا این که توی اینترنت چکش کنه و بعد از مطمئن شدن بنویسه. یک از نکات مثبت رمانتون این بود که غلط املایی نداشت. فقط چند جا جا افتادگی داشتید که با یک باز بینی میتونید ویرایششون کنید.

    مثلا پست 1:
    می فمم
    صحیحش:
    می فهمم

    پست 13:
    -آدرس انباری جلالی و بهش بده!
    صحیحش:
    -آدرس انباری جلالی رو بهش بده!
    # از این ایراد در رمانتون سرشار بود که اصلاح کنید.

    بعضی جاها باید فاصله می ذاشتید مثلا پست 13:
    -جارو درست اومدی!
    صحیحش:
    -جا رو درست اومدی!

    مثلا پست 17:
    -گلبرگ چیزه هست که بهم نگفتی؟
    صحیحش:
    -گلبرگ چیزی هست که بهم نگفتی؟

    از ایرادات بالا در
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    شما زیاد بود که با یک بازخوانی میتونید ویرایشش کنید.

    @ زاویه دید
    شما از زبان دو نفر رمانتون رو بیان می کنید، گلبرگ و تیمور. این زاویه دید با این که خیلی پرطرفداره ولی محدودیت‌هایی هم نسبت به دانای کل داره. شما با اینکه تونسته بودید به خوبی از این زاویه استفاده کنید ولی توصیفات رو لحاظ نکردید و از خیلی چیز ها گذشتید، همچنین بقیه شخصیت ها به غیر از تیمور و گلبرگ به یک اندازه مهم بودند و باید گریزی به اتفاقاتی که براشون می افتاد می کردید، برای مثال هلما، هرمز، مهرو و... ، این زاویه دید با تمام محدودیت هاش میتونست بهتر در
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    شما جلوه کنه. سعی کنید به نحو بهتری ازش استفاده کنید و همه توصیفات چهره، مکان و احساسات رو درش بیارید و بهتر بود که از زبان یک شخص داستان رو روایت می کردید؛ شما می تونید برای بهتر شدن کیفیت رمانتون از دانای کل استفاده کنید تا به همه شخصیت ها تسلط داشته باشید و احساسات شخصیت های دیگر که به چشم خواننده میان رو بهتر توصیف و بیان کنید. پیشنهاد می دم که
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    رو به این زاویه دید تغییر بدید.

    @ شخصیت پردازی
    تیمور: در
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    حرفی زده نشده از جوانی یا مسن بودنش ولی نسبت به بعضی دیالوگ هاش حدس می زنم که جوان هست؛ همین طور ذکر شده بود که هم بازی آراز هست و توصیفاتی که از آراز دیده می شد بر فرد جوانی دلالت داشت، شاید اینطوری بشه اون رو فرد جوانی در نظر گرفت ولی با اسم و برخی از دیالوگ هاش این دیدگاه از بین میره، برخی از رفتار و دیالوگ هاش مال یک مرد مسن هست که بهتره این ایرادات در رفتار و دیالوگ هاش اصلاح بشه. برخی از دیالوگ هاش مثل بقیه افراد حاضر در اون مکان هست و باعث سردرگمی میشه، بهتره در دیالوگ هاش فرقی با دیگر شخصیت ها داشته باشه تا سردرگمی به وجود نیاد. اینطور که مشخص هست در کار خلافه ولی هیچ ارتباطی بین سن، شغل، اسمش و رفتارش دیده نمیشه و شما باید از رابط ها رو به وجود بیارید. شما بهتر بود برای این شخصیت
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    اسمی هم سطح اسم های دیگر شخصیت ها در نظر می گرفتید تا تعادل ایجاد بشه،منظورم این هست که اسم فرزاد یه جورایی مال دهه هفتاد و دهه شصت هست ولی از اسم تیمور در این زمان ها استفاده نداره، بهتره اسمی انتخاب میکردید که اسم ها یک دست و در تعادل باشند. پیشنهاد میدم اسمش رو عوض کنید تا خواننده ارتباط بیشتری باهاش بر قرار کنه، در واقع منظورم این هست که اسمش به سن و طبقه اجتماعیش نمیخوره و این باعث گیج شدن خواننده میشه. نقشش رو اونطور که باید ایفا کنه نکرده، در
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    کار خاصی جز سفر رفتن، پای میز قمار نشستن و معاشرتش با آیلا در موردش وجود نداشت. پیشنهاد می دم اتفاقات جالب تری جلوی پاش بزارید.

    گلبرگ: دختر آقای کهکشان که جایش را با مهرو عوض کرده است و در خانه هرمز و تاج الملوک مشغول به کار شده. او به همراه مهرو می خواست چیزی را که پدرش به او گفته است را در عمارت پیدا کند. بیشتر سعی داره تا به هلما همسر تیمور کمک کنه. توی
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    از کارهای زشتی که قبلا میکرده گفته شده، این رفتار و گفتار مظلومانه برایش کمی غیر طبیعی هست. اگر اون کار های گفته شده مال این گلبرگ نبوده پس بهتره یه سرنخی چیزی در
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    بگنجونید تا با رفتار مظلومانه گلبرگ جور در بیاد.

    مهرو: دختر یتیمی که پدر گلبرگ به او پناه داده و او را سر سفره عقد هرمز نشانده؛ اینطور که مشخصه خیلی پول دوست و طمع کار هست، او به قصد کمک به گلبرگ وارد عمارت شد ولی با دیدن هرمز و پول و مقام گلبرگ رو تحقیر کرد و از کمک به او دست کشید. در عمارت تاج الملوک کار خاصی انجام نمیده و به یک باره نقشش کمرنگ شد. رفتارش از دختر یتیمی که پدر گلبرگ بهش پناه داده خیلی زود به رفتار زننده تغییر پیدا کرد. روی رفتارش بیشتر کار کنید، ببینید اون معلوم نیست دنبال پول هست یا واقعا هرمز رو دوست داره! مظلومیتش در خانه کهکشان که به یک باره تبدیل به رفتار های زشت و رقـــص شد کمی غیر قابل هضم هست، همچنین او الان به عنوان دختر کهکشان شناخته میشه پس نباید ظاهر سازی کنه که حداقل توی مهمانی نرقصد و عزاداری خود رو نشون بده؟

    قارداش: کسی تیمور آرزوی دیدنش رو داره و نقشش در
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    مشخص نیست ولی به نظر میاد یک آدم خلافکار هست که پای میزز قمار میشه. پیشنهاد میدم کمی بیشتر از او در
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    به خواننده سرنخ بدید تا متوجه باشه با چه کسی طرف هست.

    با توجه به تعداد شخصیت ها برای گیج نشدن خواننده ها باید بتونید به خوبی از همشون به خواننده اطلاعات بدید مثلا سن، نوع رفتارهاشون و سرگذشتشون و کارشون، نقششون!
    شخصیت ها رو توصیفشون بکنید و چهره ی شخصیت هارو هم کامل شرح بدید! در رمانتون توصیفات دیده نمی شد.

    @ توصیفات
    همون طور که گفتم، توصیف ها نقش مهمی تو رمـان دارن چون به مخاطب برای تصور کردن کمک می کنن و بهتره به حد کافی باشه.
    1)توصیف چهره: شما در رمانتون به هیچ عنوان توصیفات نداشتید و خیلی از شخصیت ها بود که باید توصیف می‌شد که شما حتی یک نفر رو توصیف نکرده بودید؛ توصیه می کنم برگردید و در مکان های مناسب توصیفات چهره رو به طور تدریجی در چند یا چندین پست قرار بدید. شما یکی دو نفر رو توصیف کرده بودید ولی با یهویی آوردن همه توصیفات، خواننده زحمت خواندن آنها را به خود نمیده. اگر هم مطالعه کنه بعد از مدتی آن را فراموش میکنه و در ذهنش به جز اسمی از آن شخصیت چیزی نخواهد بود.

    2)توصیف مکان: شما به غیر از توصیف چهره ها باید توصیف مکان رو هم در نظر بگیرید، در
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    شما خیلی جاها بود که توصیف نشده بودند؛ توصیه می‌کنم این توصیفات رو هم مثل توصیفات چهره به رمانتون اضافه کنید. از مکان ها بیشتر بگید. مثلا تا صفحه 5 مشخص نبود که عمارت تیمور و تاج الملوک توی چه شهری هست. آب و هوا، اتاق ها هم جزئی این توصیفات هستند که بهش توجه نداشتید.

    3)توصیف احساسات: توصیفات احساسات افراد باعث میشه
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    از کسلی در بیاد، در این بخش بهتر کار کرده بودید ولی بازم می تونستید خیلی بهتر باشید.

    4) توصیف حالات: این بخش هم میتونست خیلی بهتر روش کار بشه، توصیف حالات یعنی حالات بدنی شخصیت، مثلا یه نفر بغض داره و لبش می لرزه یا نشسته و عصبی پاش رو تکون میده، بهتره بیشتر روش کار کنید.

    رمانتون از نظر توصیفات خیلی جای کار داشت و می‌تونستید بهتر از این افراد و امکان رو وصف کنید.

    @ نثر
    ما در
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    دو نثر داریم، محاوره و ادبی! در
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    شما هردو نثر دیده می‌شد که باید اصلاح بشه چون اینطور رمانتون یکدست نیست و نثر رو ناهماهنگ میکنه. برای
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    شما متن محاوره‌ای زیباتر بود و البته خودتون هم از این نثر استفاده کرده بودید ولی چند تا از افعال و کلمات ادبی بودند که مثال زدم. خواننده ارتباط بیشتری با نثر محاوره‌ای برقرار می‌کنه پس برگردید و این افعال رو اصلاح کنید. برای دیالوگ هاتون هم همین نثر رو انتخاب کرده بود و به خوبی از پش بر اومده بودید ولی فقط چند تا فعلا ادبی در مونولوگ هاتون بود.

    مثلا پست1:
    صدای زنجیر پاهای قفل شدش دلم را لرزاند که...
    *بقیه جمله رو چون طولانی بود ننوشتم.
    متن
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    شما محاوره ای بود ولی در جاهایی در فعل هاتون مشکل داشتید.
    صحیحش:
    صدای زنجیر پاهای قفل شدش، دلم را لزوند که...
    این ایراد در متن خیلی کم بود و شما با یه بازبینی میتونید ویرایشش کنید.

    @ سیر
    اوایل سیر رمانتون خیلی کند هست و فراز و نشیبی نداره ولی وقتی وارد صفحات 3 و 4 به بعد شدیم بهتر شد و سرعتش عادی شد. با اینکه داستان اتفاقات خیلی خاصی رو درش نداره ولی شما به خوبی تونستید اون رو از یکنواختی در بیارید.

    @ ایده
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    داستان گلبرگ بود که عاشق محمد بود و محمد مهرو رو دوست داشت ولی هرمز از گلبرگ خواستگاری می کنه و پدر گلبرگ، مهرو را سر سفره عقد هرمز میشونه و مهرو با این وصلت جایش با گلبرگ عوض می شود! با فوت پدر گلبرگ اصلی، خانواده کوچک گلبرگ که متشکل از خودش و مهرو هست باید به عمارت تیمور و تاج الملوک بروند ولی تاج الملوک با سپردن کار های سخت عمارت سعی در بیرون کردن گلبرگ اصلی که خودش رو جای مهرو جا زده، دارد. هرمز این بین نگران گلبرگ اصلی هست ولی شوهر مهروئه. وظیفه مهرو انجام کارهای هلما زن تیمور و دختر عمه تاج الملوکه. مهرو (گلبرگ) به خاطر وصیت پدرش به عمارت تیمور می آد تا حقیقتی رو بدونه! تیمور هم تلاش می کنه تا فردی رو به نام قارداش رو ملاقات کنه. ارتباط بین این افراد هنوز خیلی مشخص نیست.
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    شما دو ایده اصلی داشت یکی انتقام تیمور و دیگری کشف حقیقتی که پدر گلبرگ روش تاکید داشته. دلیل انتقام تیمور که پدرش بوده و این مشخص هست ولی اینکه قارداش چه ربطی به پدرش داره مشخص نیست. گلبرگ هم بخاطر وصیت پدرش به دنبال حقیقت هست. این ایده ها با اینکه تکراری هستند ولی شما خیلی خوب اون ها رو به تصویر کشیدید و خواننده راغب به ادامه
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    هست. سعی کنید بیشتر از تکراری بودن فاصله بگیرید.

    @ باورپذیری و متفرقه
    گلبرگ قبلا به عمارت رفته بود پس تاج الملوک و هرمز و تیمور باید او را می شناختند ولی به طرز عجیبی قبول کردند که او مهرو هست؛ علاوه بر اون عکس مادر و پدر گلبرگ در اتاق تاج الملوک هست وقتی مهرو اصلی شباهتی به آن دو نداره این وسط چطور اهل عمارت شک نکردند که چرا گلبرگ انقد شبیه به پدر و مادرش هست مهرو که زن هرمز هست، شباهتی نداره.

    خسته نباشید.

    "عضو آزمایشی شورای نقد نگاه دانلود"
     

    بهارگل

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/21
    ارسالی ها
    829
    امتیاز واکنش
    326,685
    امتیاز
    1,251

    سلام ممنون از نقد زیبات....:aiwan_lggight_blum:
    درمورد اسم و جلد خیلی زیبا و نکته ای نقد کرده بودید و از این بابت خیلی خوشحالم.
    درمورد خلاصه و مقدمه....
    مقدمه بله خودم نوشتم و هدفمم فقط نشون دادن عشق بود و سیر داستان جمله اولی که میگید سلیس نیست هم بررسی میشه.
    نثر...
    پست اول رو ویرایش میکنم و متنم زبان محاوره ای حالا چرا میگید یکم سخت و نامیزونه به خاطره اینه که بعضی کلمات چون درمتن یک رمانی که بازگو کننده یک اثرادبی هست استفاده کردن به صورت شکسته ارزش اثرو کم میکنه و بی هیچ عنوان درهیچ کتابی این کلمات شکسته نوشته نشده حالا من اینرو با نوع قلمم که محاوره مخلوط کردم و سبک قلمم اینه...مثل همون همان...تکون تکان و.
    شخصیت پردازی...
    اول برای رنگ چشم بگم بله تو ایران چشم ابی خیلی کم هست ولی هست!....اینکه این رنگو برای چشم این خانواده انتخاب کردم به خاطره خاص بودن این رنگه...و ارتباط رنگ چشم و رابـ ـطه فامیلی. عمه .هلما. پدرتیمورو هرمز رنگ چشم ابی دارند. مادر هرمزو مادرتیمور هنوز مشخص نیست. این رنگ ها میتونه یک سرنخ باشه. اینکه من تاکیید میکنم رنگ چشم فریبا مشکی و تیمورهم مشکی میخوام خوانندرو گیج کنم اینکه گلبرگ با همین رنگ چشم تیمورخانو اشتباه بگیره با فرزاد.
    برای شخصیت های گنگ بعضی هاشون فقط درحد یک گفتن تموم میشن واصلا بیشتر ازاین وارد داستان نمیشند. مثل گوهر.
    شخصیت تیمورم به خاطره این گنگ گذاشتم که مخاطب میخوام خودش شخصیتش رو بشناسه حالا درطی داستان مشخص میشه این مرد واقعا جدی و خشنه و سنگدل یا نه....ولی تا اینجا فقط کارهای تیمورو خوندیم. شخصیت گوینده تیمور هم فقط درمورد کارشه چون هدفم ازاول فقط گفتن اززبان گلبرگ بود ولی بنا به دلایلی شخصیت تیمورم برای بازگویی داستان گذاشتم چون چند فصل بعد گره ای از داستان به وسیله خود تیمور باز میشه ولی فقط این ور پرده رو از زبانش میخونیم نه شخصیت. اینکه قرار بود یک کار خلاف بکنه اما نکرد بنا به دلایلی ولی یک جا از زبان فریبا شنیدیم شغل اصلیش چیه...اینکه تاجر و به خاطره مدرک تحصیلیش کار مهندسی و بساز بفروشی هم میکنه. خلافکارم نیست دیدیم که گفت من سختی زیاد کشیدم تا به اینجا رسیدم تمام ارثیه پدریش رو دوباره زنده کرد. کارخونه پنبه و....شخصیت آژند هم گنگه یک وکیله که دوست هردو بوده یک عکسم تو داستان داشتیم که مشخص شد اینا چهارتا دوست بودن که یکیش آژنده. پدرتیمورخان. کهکشان و فکوری...
    قارداش هم تا اخرداستان شخصیتش لو نمیره چون تمام ماجرا به اون ختم میشه.
    هلما هم گوشه کنار شخصیتش لو میره تا اینجا خوندیم هلما یک زن دیوونه ای که شب عروسیش خل میشه. و شوهرش تمام مدت کنارش بوده حالا چرا یکباره این حمایت تیمور کم میشه ونفرت میشه ادامه داستان خونده میشه.
    برای معتقد بودن هرمز گلبرگ و تیمور و حتی فرزاد....
    هرمز....
    فقط از زبان گلبرگ بازگو میشه که میگن خیلی بد چشمه و اوازه زن بازیش زیاده ولی تو طی دستان خلاف اینه!....حالا چرا؟...ما میخونیم هرمز چشم چرون برای عاطفه چشم میدوزده و سر به زیر میشه یا حتی غیرتی یا چرا مهربونی میکنه برای گلبرگ! یا چرا به بیرون رفتن زنش و لباس بازش حساسه...!
    اینم بر میگرده به اخرای داستان که اززبان خود هرمز گفته میشه ولی فعلا میگم قرار نیست اول داستان تمام شخصیت ها همونی باشند که نشون میدند. خوده گلبرگ پی به تمام شخصیت ها میبره....تیمورم یک جا تو کلبه بهش میگه به ادمای این عمارت اعتماد نکن همه رو خوب بشناس.
    بازهم میگم خوندن متن و با دقت خوندن برای این رمان خیلی مهمه و خود خواننده تا انتها باید رابـ ـطه های رو وصل کنه....به خاطره همین معمایی گذاشتم و اون چیزی ام درمورد ژانر گفتین گوشه ای ازاین مبحث بود.
    تیمور....
    فقط گفتن صیغه میکنه...اینکه چقدر واقعیت داره خود مخاطب باید بفهمه...بله دیدیم مهتاب و صیغه کرد ولی فقط مهتابی بود که الان دیگه نیست ولی اینکه گفته شد هرشب با یکی و بساط صیغه اش به راهه فعلا که دراین قسمت داستان ندیدیم...و اگرادم بی قیدی بود به ایلا پا میداد که خیلی راحت خودش رو عرضه کرد.
    فرزادم پسر مومنی که خواهرش گفت و همه میگن ولی دیدیم که تیمورخان دوجا گفت اونی نیست که نشون میده...یک بار تو فرودگاه یکبار تو شرکت....
    حالا چرا من فرزادو مومن گذاشتم اونم تو سیرداستان خونده میشه.
    اول شخصم فکر نمی کنید اگر استفاده نمی کردم دیگه رمان معمایی نمی شدو تمام حس و توصیفات اصلا خود داستان از اول تا اخر حل میشد؟
    اینکه الان این سوال های گنگ تو داستان هست درمورد شخصیت ها خیلی راحت با سوم شخص در میومد یا دانای کل اما من هردو رو امتحان کردم واخر به این نتیجه رسیدم این رمان برای رسیدم به پایان رمان و حتی رابـ ـطه عاشقانه باید اول شخص باشه و تیموری هم باشه.
    با سوم شخص حتی ذهن شخص مقابلم خونده می شد که اون موقع دیگه هلما یا هرمز یا مهروی مجهولی نداشتیم.
    توصیف چهره ...
    برای شما که نکته ای نقد کردید این نقد واقعا جای تعجب داشت.
    اینکه تیمور اول کار مهرو و گلبرگ رو توصیف کرد به خاطره این بود که چند پست بعد تیمور به طور اتفاقی گلبرگو میبینه و خیلی سریع میشناسه چون از قبل روی چهره اش خیلی بررسی کرده بود حتی به خاطره چهره مظلومش میگه حیف برای اون عمارت و به هرمز میگه واسش کار پیدا کن.
    در طی داستانم توصیف داریم...
    اولیش فریبا بود که به گلبرگ گفت چقدر جذابی و اندامت یا قدت چه طور هست...بعدا دوجا دیگه هم داریم. که به چهره اش اشاره میشه.
    مهرو هم همین طور....بارها دیدیم که اشاره شده به چشم های عسلیش یا ارایش های انچنانیش.
    هرمز...از جذابیتش...گلبرگ خیلی ریز ریز از چهره اش گفت...
    تیمورهم چند پست مجزا به چهره اش می رسیم. ولی اینکه میگید یکدفه اصلا اینطوری نبوده...
    درمورد توصیف مکان هم به این صورت بود.
    خونه باغ مکان اول داستان بود...
    جدا جدا توصیفش کردم...از باغچه خونه بگیر که گلبرگ با اومدنش میگه پراز گله و گوشه اش اتاق سرایداری و حتی داخل که نامحسوس گفتم...دوطبقه و ....
    حلا عمارت....بدو ورود شون گلبرگ میگه من و مهرو میخ جلال و ابهوت این خونه شدیم اینقدر هردو محوش شدن که جزبه جز میگه...
    توصیف طبقه بالا و اشپزخونه هم پست بعد داریم.
    کلبه و خوده باغ هم به این صورت و حتی خونه تیمورخان...عذر میخوام من این نقد شمارو کاملا رد میکنم و ایرادی درش نمیبینم چون کاملا با توجه به شرایط توصیف شده.
    چند نکته هم دراین زمینه دارم.
    این عمارت در رمان قبلی هم یکبار دیگه توصیف شده...مکان اصلی این داستان لونه وعمارته پس یکدفعه توصیف بد نیست.
    رمان به اندازه کافی توصیف مونولوگ داره اینکه بخوام هربار علاوه بر حالات و روحیه اشخاص یا گلبرگ یک بخش از عمارت رو توصیف کنم خواننده خسته میشه.
    مثلا هربار پیش هلما با اون وضع میره توقع ندارید که من از توصیف مکان بگم؟. فقط فقط باید حالت روحیه گلبرگ مشخص بشه.
    (ایده..).
    قهرمان اخر داستان به عهده خوده مخاطبه...شاید داشته باشه شاید هم نه...
    زاویه دید رو توضیح دادم و امیدوارم قانع کننده باشه.
    _ ژانر معمایی دقیق گفتید اما اینکه میگید چنین ژانری نیست تعجب میکنم....
    چون رمان قبلی من با همین ژانر روی صفحه اصلی قرار گرفت و نقد هم شد...حالا دوباره بررسی دراین زمینه میکنم اگر تایید شد حتما برداشته میشه.
    (علایم نگارشی...)
    دوست عزیزم...
    به عنوان یک نویسنده یا یک خواننده میگم چون بارها شاهد نقد های این چنینی بودم که چه طور یک داستان رو زیر سوال میبره...رمان های چاپ شده هم این اشکلات املایی رو دارند. یادمون باشه دراخر این ویراستاره که رمان رو ویرایش میکنه هرچند وظیفه نویسنده هم هست درست بنویسه ولی گاهی حجم بالای مطالب واقعا باعث این طور مشکلات میشه.
    فکر میکنم بهتر باشه بگید چقدر غلط املایی زیاد داشته یا کم؟ مثلا بگید تا چه میزان نویسنده دقیق نوشته ...فکر میکنم مشخص باشه از مثالی که زدید اشتباه تایپی یا بی دقتی بوده هرچند من تا جایی که بشه چندبار پستارو میخونم و تصیح میکنم ولی اینکه ریز نقد بشه و اشتباه تایپی طوری نقد بشه که کیفیت رمان زیر سوال بره بی انصافی هست...مثل عوض و عوش یا نفی و نفع....اینا مشخص عمدی نیست یا سطح سواد نویسنده نیست. هرچند فقط دراین انجمن غلط املایی به عنوان نقد محسوب میشه که این واقعا میتونه خنده دار باشه. کیفیت رمان باید سنجیده بشه. مطمئنا کسی که میخونه میدونه عوض با عوش چه خطایی بوده...حالا همین برای نقد استفاده بشه واقعا دور از هر انصافی هست.
    دیالوگ ها....
    همه این ادم ها از یک نوع قشر و سطح طبقه هستند غیر مهرو که بچه یتیم بوده ولی بازهم کهکشان بزرگش کرده. برای شغل تیمورخان سعی کردم شخصیتی در بیارمش که بلده با همه چه طوری حرف بزنه...یک ادم کار کشته میخوام نشونش بدم...رفتارش با احمدی یا گلبرگ یا هرکسی که مبینیم متفاوته.

    ممنون از نقدتون...امیدوارم تونسته باشم دراین زمینه پاسخ درست بدم و باعث ناراحتی شما بزرگوار نشده باشم. برای نقد املا هم کلی گفتم و مخاطب تمام منتقدها بود. ممنون ازشما.
     

    بهارگل

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/21
    ارسالی ها
    829
    امتیاز واکنش
    326,685
    امتیاز
    1,251
    سلام دوست عزیز ممنون از نقدزیباتون...
    درمورد سه مورد اول ممنون...
    ژانر...
    هنوز درمورد عاشقانه داستان نمیشه قضاوت کرد.
    درمورد..دیالوگ ها اول اینکه میگید خواننده گیچ میشه و نمیدونم کجا و کی حرف میزنه خب فکرمیکنم این برمیگرده به دقت خواننده....اینکه همیشه یک گوشه بهش اشاره بشه فلانی گفت خیلی کاربی معنی و ابتدایی محسوب میشه( مثل کتاب داستان) به خصوص اینکه خودتون اشاره کردین بیشتر دونفر صحبت میکنن. ولی برای سه نفره ها از روی خود دیالوگ و جمله باید متوجه بشه.
    برای مونولوگ ودیالوگ ها قانون و قواعدی نیست که باید حتما تعادل برقرار بشه...باتوجه به شرح داستان این اتفاق افتاده. مونولوگ ها اکثرا مربوط به خود داستان بوده حالت روحی یا ...جدا از داستان نبوده که خواننده بخواد کسل بشه برعکس شاید گره ای از داستان هم درش باز شده.
    دیالوگ هم اندازه داره اینکه دو شخصیت بی محتوا و از روی ناچاری فقط باهم حرف بزنند مورد پسند من یکی نیست و به هیچ عنوان رمان هام به این صورت نیست صحبت های بی محتوا صرفا برای رعایت این تعادل قرار بدم.
    پر حسرت هم ایراد نگارشی نیست و عملا نمیشه گفت اشتباست!. پر صرفا هم معنی بسیار هست و اصلا ایراد نگارشی و دستوری نداره. برای هم اوا بودن جمله استفاده شده و اصلاح هم نمیشه.
    فریبا دختر ساده و خودشم یک جا میگه تو ازمن بچه تری! واقعا تفکر بچگانه و ساده ای داره..اگرنداشت خیلی راحت از عمارت به گلبرگ نمیگفت یا به اجنه ها ربطش نمی داد.
    مهرو هم چند سال پیش کهکشان نبوده. دوسال تو خونه اش اومده به جای گلبرگ...18 ساله اشم بوده رفته باغ کهکشان...لحن گزننده ای نداره بیشتر ناشی از طمع بودنش و نمیخواد موقعیتشو ازدست بده. گلبرگ ازاول داستان میگه خود واقعیتو نشون بده و به خودش میگه من میدونستم ازاول اینطور بوده وچرا پدر بهش اعتماد کرده!.
    خوب برای علایم نگارشی و املایی اول ممنون به توجه تون...به همکارتون هم گفتم.
    متاسفانه یا خوشبختانه این ظرافت بیان برای نقد علایم نگارشی و املایی خنده داره. این که یک نقطه با فاصله رو برای نقد گذاشتین تا اینجا بگید به نظرمن یکی خیلی نقد بی محتوایی محسوب میشه. حداقلش اینه اخر برای ویراستاری میره و این نویسنده ست که درطول رمان بی نهایت از این طور نقدها لطمه میخوره. ولی چشم تمام تلاشمو میکنم به حداقل برسه.
    دانای کل استفاده میکردم ازاول دیگه معمایی خلق نمیشد و شخصیت ها ابتدای داستان لو میرفتن...
    تیمور..
    خیلی نکته جالبی برای اسم گفتید پیشنهاد میکنم حتما ادامه داستانو بخونید...چون این اسم خودش یک جا مبهم میشه.
    برای شخصیتش هم بالا توضیح دادم...تیمور هویتش کم کم شکل میگیره...سنش هم بعدا مشخص میشه ولی کم کم فهمیدیم جوونه حالا چه جوری اینکه تو عکس اگر یادتون باشه گلبرگ وقتی دیدش گفت فکرمیکردم پیره ولی پس جوونه...یا فریبا گفت هم سنه فرزاد. برای رفتارش هم قصد داشتم ادمی باشه که باهمه مثل خودش رفتارمیکنه که بالا توضیح دادم.
    چه کاره زشتی گلبرگ انجام داده؟ گلبرگ از اول همین شکلی بوده...): نکنه با مهرو اشتباه گرفتینش؟
    قارداش تا اخرداستان شخصیتش لو نمیره...بقیه هم به مرور اون هم به اندازه...چون شخصیت زیاد داره قرار نیست برای همه یک داستان و سیرجدا داشته باشم. ولی اخر همه هویتشون فاش میشه.
    مهرو...الان تو نقشش غرق شده و دیگه احساس نمیکنه گلبرگ نیست یک جوری جو زده شده و تو دنیا خودش غرق شده...فکرکنم مشخص شده باشه هرمزو میخواد یا پول اگرتا اینجا کم رنگ بوده چند پست بعد متوجه میشیم. ولی کم رنگ شدنش هم به خاطره اینکه تو دنیای خودشه و رفت اومدایی داره که معلوم نیست هنوز....مظلومم نبود اول داستان.
    برای توصیفات جواب نقد بالا رو بخونید. ولی برای اینکه کدوم شهر به هیچ عنوان اسمی بـرده نمیشه فقط یک جا ترکیه بودکه اسم شهر وگفتم. یکی دیگه ام اب وهوا تا جایی که بشه گفتم ولی تاکییدی زیادی روش نکردم یعنی.
    جایی ام نبوده و لازم نبوده...
    برای ایده......
    مهرو از 18سالگی نقش گلبرگ بوده....با این تفاوت که گلبرگ خبر نداشته دوسال قبل که میاد خونشون میفهمه که بعدا ورشکستگی پدرشو اردواج با هرمز.
    اول داستان میگه همیشع واسم سوال بود پدر چرا منو به مهمونیا نمیبرد؟.....بعد که فهمیدم تو رو بـرده تا چتد روز گریه میکردم.
    برای عمارتم مهرو رفته.....گفت قراره عروسی می خواستم بزارن...
    مادر گلبرگ که هنوز مشخص نیست نمیدونن حتی چه شکلیه.....کسی به روش نیاورده شبیه مادرتی.....اینم یادتون باشه....اون عکسا تو اتاقی بود که کسی نمیرفت اونجا و فقط تاج الملوک عکسارو دیده...تاج الملوکم بینهایت متنفره از گلبرگ.
    ممنون عزیزم از نقدت امیدوارم تونسته باشم پاسخ بدم......اگر هم این مابین ناراحت متاسفم و قصدی نبوده❤
     
    آخرین ویرایش:

    {{DARACH}}

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    105
    امتیاز واکنش
    484
    امتیاز
    246
    سن
    23
    محل سکونت
    Urmia
    سلام نویسنده عزیز
    اسم:

    اسم انتخابی شما لانه ی ویرانی بود.
    نامی که انتخاب کردید نامی زیبا و تازه است. من در اول کار نمیدونستم که چرا همیچین نامی را برای رمانتون انتخاب کردید، ولی بعد از شروع کردن
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    شما به این نتیجه رسیدم که حتما اتفاقات مهمی در گذشته گلبرگ در جایی مثل لانه اتفاق افتاده است. قطعا این اتفاقات به قدری برای گلبرگ سخت بوده است، که اون را به طرف ویرانی کشیده است.

    اسمی که انتخاب کردید تمام ژانرهای شما را در بر میگیرد.
    جلد:
    تصویر اصلی جلد روی یه دیوارترک خورده و دختری ناراحت که موهاش روی صورتش ریخته و محو حیاط یک عمارت هست که انگار پریشونی دختر روی جلد از اون جا شروع شده درحیات این عمارت درختی هست که کلاغی روی اون نشسته با دیدن جلد خواننده کنجکاو میشه که این عمارت مال کیه و نشان دهنده ژانر معمایی شما است. یا اون زن ومرد در گوشه عکس چه کسانی هستند، چرا مرد داره محو میشه چه اتفاقی افتاده. جلد واقعا زیبایی و نظر خواننده را جذب میکنه.

    خلاصه:
    خلاصه ی رمانتون خوب بود. در کنار گنگ بودن و لو ندادن تمام ماجرا اطلاعات لازم از
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    رو می داد و تو ذهن خواننده سوال ایجاد می شد که تغییرات چین؟ اون وصیت چیه؟ منظور راوی کیه؟ چی ازش گرفته شده؟ اما اصلا معلوم نیست که این خلاصه از زبان گلبرگ هست یا تیمور و این باعث میشه که خواننده کنجکاو بشه برای خواندن
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    .


    مقدمه:
    مقدمتون یه متن ادبی عاشقانه و زیبا بود. مقدمه خواننده رو برای روبرویی با حوادث
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    آماده می کنه و مقدمه ی شما مناسب و زیبا بود. خواننده ها با خواندن مقدمه شما کنجکاویشون بیشتر میشد که بدونن مقدمه شما با ژانر هاتون همخونی داشت و همچنین این سوال در ذهن خواننده ایجاد میشد که چه کسی به قلب گلبرگ وارد شده که اون ویران کرده، اصلا چه اتفاقی افتاده که گلبرگ خودش رو تنها تصور میکنه.

    شروع:
    شروع رمانتون با یک جور تجدید خاطره بود اما شروع هایی به این نوع در
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    های دیگر هم وجود دارد که بهتر بود نوع دیگی هی شروع به نوشتن میکردید . در ادامه خبر مرگ کهکشان و خوش حالی تیمور و ناراحتی هرمز و عذاب وجدانش. شروع
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    توصیفی انچنانی نداشت که بهتره روش کاربشه ولی دیالوگ ها از همین پست شروع می شد که خوبه.
    گنگ بودن شروع شما می تونه خواننده هارو گیج کنه و هم باعث کنجکاوی برای ادامه دادنش بشه. درکل شروع خوبی داشتید.



    ژانر:

    ژانرها انتخابی شما اجتماعی، عاشقانه، معمایی بود.

    با اینکه ژانر معمایی اصلا وجود نداره ولی شما معماهایی در رمانتون نوشتید که باعث زیبایی و کنجکاو شدن خواننده ها میشه.

    شما باید بیشتر روی ژانر عاشقانه کار کنید. زیرا ژانر عاشقانه شما بیشتر در رفتار گلبرگ، مهرو و محمد دیده میشه باید بیشتر کار کنید تا این ژانر شما در رتبه ای بالا قرار بگیرد. شما در
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    تون به ژانر اجتماعی تون بها دادید و مسائل اجتماعی را گفتید .



    مونولوگ ها و دیالوگ ها:





    مونولوگ باعث میشه خواننده به خوبی احساس وحالت های درونی شخصیت رو درک کنه.

    نویسنده عزیز باید بگم که یک دیالوگ خوب درخدمت داستانه و اطلاعات لازم رو برای پیشبرد داستان به مخاطب میده.

    به همین علت هایی که ذکر کردم در نگـاه دانلـود باید مونولوگ ها ودیالوگ ها در تعادل باشند، اما بازم بستگی به نظر شخصی نویسنده مربوط هست. در
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    شما بیشتردیالوگ ها وجود دارند و کمتر از مونولوگ ها استفاده کردید، این کار خواننده را از خواندن ادامه
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    باز میدارد. سعی کنید با اضافه کردن مونولوگ ها تعادل را در رمانتون ایجاد کنید. قلم شما یه خوبی داره که حتی اگر اول پست تون یا در مکالمه ها نگید که چه شخصی حرف میزنه خواننده با توجه با لحن بیان جمله ها میتونه تشخیص بده که چه کسی حرف میزنه.


    علائم نگارشی و غلط املایی


    علائم و اصول نگارشی: علامت های نگارشی به خواننده در بهتر خواندن و درک کردن جمله کمک میکند؛ در
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    شما از علامت ها نا به جا استفاده شده بود. شما در متن رمانتون زیاد از ... استفاده کردید این علامت ... زمانی به کار می رود که حرف یک نفر را قطع کرده ایم. به همین علت بهتر است که شما کمی ویرایشش کنید و علائم را عوض کنید.

    مثلا:
    امشبم دیر کرد...مثل خیلی از شب هایی که باید همراه من مییود؛ اما هنوز هم برای زخمی شدن جوان بود.
    صحیحش
    امشبم دیر کرد؛ مثل خیلی از شب هایی که باید همراهم می بود اما هنوز هم برای زخمی شدن جوان بود.

    غلط املایی: از این بابت باید بگم که
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    شما غلط املایی دارد که با یک بار ویرایش میتونید حلش کنید و همینطور چند جا جا افتادگی دارد.

    پست 13:
    -آدرس انباری جلالی و بهش بده!
    صحیحش:
    -آدرس انباری جلالی رو بهش بده!


    زاویه دید



    زاویه ئ دید انتخابی شما اول شخصه و از زبان گلبرگ و تیمور گفته شده.

    همون طور که مطلعید وقتی
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    از زبان اول شخص نوشته میشه چون داستان زندگی خودش روایت میشه پس از خیلی چیزها خبرنداره و شما به خوبی از پس این موضوع براومدید.




    شخصیت پردازی:


    رفتار بعضی از شخصیت های
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    شما با سن و ویژگی هاشون جور در نمیاد، مثل تیمور که در
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    از سنش چیزی نگفته شده اما چون گفتید همبازی اراز هستش پس جوون اما بعضی از دیالوگ هاش ادم فکر میکنه جوونه و با بعضی از دیالوگ هاش ادم فکر میکنه مسن هستش. اما به شخصه با شخصیت ها ارتباط برقرار نمیکنم.شما باید انقدر در پردازش شخصیت ها قوی عمل کنید تا شخصیت ها برای مخاطب خاطره سازی کنند و به
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    شما جون بدند

    باتوجه به توانایی های شما ما منتظر پردازش بیشتر و بهتر شخصیت ها هستیم.

    تیمور: فردی عصبی، انتقام جو، یک دنده است. تا اینجای
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    سن تیمور و همچنین ظاهر تیمور گفته نشده، گاهی رفتارهایی که تیمور انجام میداد شبیه به پیرمردها بود و گاهی به پسرهای جوون بود. که بهتره این تناقص از بین بره.

    گلبرگ: دختر کهکشان که به جای مهرو به عمارت اومد. البته اینجا یک سوال پیش میاد که چرا هیچکس به گلبرگ شک نکرده چون گفته شده که قبلا به عمارت اومده بود. ظاهر گلبرگ هم توصیف نشده و فقط میدونیم گلبرگ موهای بلند مشکی داره که توسط هلما زن تیمور کوتاه میشه. به نظر من گلبرگ که شاهد مرگ پدرش و همچنین دیدن تیمور بر سر جسد باید ناراحت تر بود و از تیمور وحشت داشت.

    مهرو: دختری که تا 18 سالگی تو پرورشگاه زندگی میکرد و بعدش به مدت 2 سال در عمارت کهکشان زندگی کرد که میشه 20 سالش ولی شما در داستان گفتید که مهرو 23 سالش است. چهره مهرو هم توصیف نشده و فقط میدونیم که چشمهای عشلی و قیافه جذابی داره.

    هرمز: همسر مهرو و پسر عمه تیمور که براش کار هم میکنه با دخترا صمیمی و خواهرش هلما رو خیلی دوست داره که بهتر بود این دوست داشتن با دیدنش و حرف زدن باهاش و حمایت در برابر تیمور نشون بده. ظاهر تیمور هم معلوم نست و فقط میدونیم چشمای ابی داره و خارج از ایران بزرگ شده.



    توصیفات



    توصیفات شما بسیار کم بود .من توصیف حوصله سر بری ندیدم اما توصیف مختصر درباره چهره و مکان زیاد دیدم.نویسنده گرامی توصیفات مختصر لمس فضارو برای خواننده سخت میکنه .توصیف باید در حدی باشه که به خواننده این توانایی رو بده که مکان ،ظاهر ، احساست و شخصیت رو در ذهن تصور کنه .بهتره کمی بیشتر روی توصیفات
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    کار کنید. توصیفاتتون رو تدریجی انجام بدید و یهو یه عالمه توصیف یکجا داخل
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    نیارید.


    توصیفات ظاهر: خب توصیفات ظاهر شما بسیار کم بود و بعضی از شخصیت ها هنوزم توصیف نشده اند بهتره که شما برگردید به پست های قبل و توصیفات را به کار بگیرید. اما همه توصیفات رو باهم ننویسید چون خواننده ها نمی خونن شما توصیفات را در چند پست به کار بگیرید تا برای خواننده ها جالب باشه و کنجکاو بشه که شخصیت ها چه شکلی هستند.



    توصیف مکان: توصیف مکان در نگـاه دانلـود بسیار مهم خواننده ها بر اساس چیزی که شما توصیف کردید خودشون در مکان ها توصیف می کنند، شما خیلی کم توصیف مکان رو انجام دادید
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    مثل فیلم نیست که بیننده با دیدن صحنه راحت باشه این
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    و توصیفات خیلی مهم.



    توصیف احساسات: در این بخش شما باید کار کنید، در
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    شما احساسات رو نشون دادید مثلا گلبرگ که محمد دوست داره و محمد مهرو رو.

    توصیف حالات: شما میتونستید در این بخش بهتر عمل کنید، مثلا زمانی که تیمور عصبانی میشه یا احساس ترس گلبرگ از تیمور میتونستید بهتر انجام بدید. برای مثال: گلبرگ از تیمور میترسه پس نباید به این راحتی بتونه در عمارت کارکنه یا زمانی که تیمور رو میبینه دستاش سرد بشه و نتونه در مکانی که تیمور هست قرار بگیره.

    نثر


    نثر
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    شما از هردو نوع هست. هم ادبی و هم محاوره ای که این اشتباه شما در
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    فقط میتونید از یک نوع نثر استفاده کنید. کلا نثر محاوره ای راحت تر هست، چون خواننده ها راحت تر با این نوع نثر ارتباط میگیرند.خواهشا متن رو ویرایش کنید یا ادبی بنویسید یا محاوره ای بنویسسید.

    مثال

    صدای زنجیر پاهای قفل شدش دلم را لرزاند که...

    صحیحش

    صدای زنجیر پاهای قفل شدش، دلم را لزوند که...


    سیر


    سیرداستان ،پرش زمان و مکان نداره و این خوبه.سیررمان باید به گونه ای پیش بره که نه اروم و نه تند وهمراه با فراز و نشیب ها تا خواننده دلسرد نشه و کنجکاو بشه.سیر
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    شما به طور کندی پیش میره و معماهای زیادی توش مطرح شده.بهتره در هرقسمت یکی دومورد از معماهای قبلی حل بشه و معماهای جدید مطرح بشه.


    ایده
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    درباره دختری به نام گلبرگ هست.که همراه با پدر و خواهرناتنیش مهرو که از پرورشگاه اومده زندگی میکنه،پدر گلبرگ یعنی کهکشان میمیره زمان مرگش تیمور بالاسرش بوده و گلبرگ اون دیده و به همین علت ازش میترسه قبل از مرگ کهکشاه هرمز از گلبرگ خواستگاری میکنه ولی مهرو از پسری دیگه به نام محمد خوشش میاد ولی محمد هم از مهرو خوشش میاد . کهکشان مهرو رو به جای گلبرگ سر سفره عقد هرمز میشونه بعد از مرگ کهکشان گلبرگ برای براورده کردن اخرین خواسته پدرش به عمارت تاج الملوک میره تا سر از یه راز دربیاره؛ تاج الملوک له دلایلی میخواد گلبرگ رو از عمارت بیرون کنه از اون طرف مهرو هم کارهای هلما زن تیمور رو انجام میده و هرمز نگران گلبرگ ولی شوهر مهرو و نمیتونه کاری انجام بده. دلیل انتقام تیمور که پدرش بوده و این مشخص هست ولی اینکه قارداش چه ربطی به پدرش داره مشخص نیست. گلبرگ هم بخاطر وصیت پدرش به دنبال حقیقت هست. این ایده ها با اینکه تکراری هستند ولی شما خیلی خوب اون ها رو به تصویر کشیدید و خواننده راغب به ادامه
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    هست.

    باورپذیری و متفرقه

    از لحاظ باورپذیری
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    شما جای سوال داره عوض شدن جای گلبرگ و مهرو در عقد یعنی هرمز نمیدونه از کی خواستگاری کرده و ندیدتش، یا اینکه گلبرگ قبلا به عمارت رفته بوده چطوره که کسی نتونسته اون تشخیص بده.

    خسته نباشی
    عضو آزمایشی شورای نقد نگاه دانلود
    100087
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    بهارگل

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/21
    ارسالی ها
    829
    امتیاز واکنش
    326,685
    امتیاز
    1,251
    سلام دوست عزیز ممنون از نقدتون...لازم دونستم بعضی جاها دفاعی داشته باشم:aiwan_light_blumf::aiwan_light_blumf::aiwan_light_blumf::aiwan_light_blumf:
    شخصیت پردازی:
    رمان رو دوباره بادقت بخونید...:aiwan_lighnnnnnt_blum:
    تیمور...
    بالا به منتقدا هم گفتم تیمورو یک شخصیتی داره که باهمه مثل خودش برخورد میکنه شخصیت همه فن حریفی هست..
    این رمان هنوز صد صفحه نوشته شده قرار نیست در صفحه های اول سن شخصیتا لو بره به خصوص هنوز شخصیتا باهم روبه رونشدن. تیمور ازبچگی کارکرده و تو اجتماع بوده باید پخته تر از سنش رفتار کنه نه یک جوان خام. به خصوص ادمی مثل آژند که مثل پدرش بوده کنارش داشته.:aiwan_ligfht_blum:
    گلبرگ...
    جایی گفته نشده گلبرگ قبلا به اون عمارت رفته! گلبرگ تو متنا میگه هیچ وقت اجازه بیرون رفتن نداشته حتی یک پیاده روی ساده که میگه فقط با پدرش یا اکبری با ماشین میرفته یک دختر خونگی بزرگ شده. توصیف چهره اشم داشتم توسط تیمور خان. بعد از اونم چند باری از گلبرگ توصیف شد زیبا نیست ولی جذابه. یا قد یا هیکلش. بعد ازاینم فقط دوبار دیگه توصیف داریم و قرارم نیست مدام از چهره اش بگم.:aiwan_light_blumf:
    برای مرگ پدرشم...تیمور جرو بحث داشته باباش دست روی قلبش میزاره و سکته میکنه قاتل باباش نمیدونه مسببش میدونه و ازش کینه داره. فعلا باهم روبه رو نشدن.:aiwan_lighnnnnnt_blum:
    مهرو...
    مهرو 18 سال سن داشته کهکشان از پرورشگاه بردش تو باغش...الان بیست وسه سالشه...گفتن دوساله اومده خونه کهکشان پس بیست و یک ساله بود. یکم دقت تو متن و حساب کتاب ساده نیاز نیست مدام سنا گفته بشه هرچند سن مهرو و گلبرگ گفته شده.:aiwan_light_blumf:
    چهره مهرو به همراه گلبرگ توصیف شد.:NewNegah (2):

    هرمز.
    هلما خواهر هرمز نیست!. پسرعمو تیمور هست! ظاهر هرمز بارها بیان شده...موهای بور...تیپ غربی...چشم های ابی....
    تیمورم که تا الان ازش گفتیم....ولی یک پست دیگه هم ازتوصیف این دوتا داریم.:aiwan_light_blumf:
    توصیف:
    بالا به دوستان توضیح دادم...لطفا بخونید.

    گلبرگ از تیمور نفرت داره نه ترس که نتونه تو خونه اش باشه...ازارو اذیتش نکرده که ازش بیم داشته باشه تو عمرش یکبارم ندیدش...اینکه نتونه تو محیطی که اون باشه نفس بکشه مال بیمارای مشکل داره.:NewNegah (14):
    نثر.
    برای نثرم چک شد صفحه های اول این مشکل هست که درست میشه.

    سیر..
    داستان نوشته شده و تموم شده...اول رمان توضیح دادم این رمان طولانی و ای کاش نقدی با توجه به تعداد صفحات نوشته شده صورت می گرفت تا کمتر انرژی صرف بشه. اینکه منتقد بگه اینکارو بکن و این شخصیت فعلا مشخش نیست بیشتر دلدزدگی میاره. معماها هم زیاد نیست ققط سه معماست که بازشده و به هم میرسه و حل میشه. اینکه هرقسمت یک معما مطرح میشه ادامه یک معماست نه مطرح شدن معمای جدید!. یک معما تیکه تیکه شده من به خوانندهام گفتم قرار نیست چیزه پیچیده از این داستان بیرون بیاد.
    ایده...
    گلبرگ از تیمور نمیترسه...کجا نوشته مهرو از محمد خوشش میومده؟...قبل از مرگشم نبوده شش ماه قبل بعد ورشکستگی کارخونه کهکشان. قارداشم جزو همون انتقامه...قارداش فکوری و کهکشان.
    باور پذیر....
    هیچ کس گلبرگ رو ندیده همه ازاول مهرو رو دیدن....همیشه این مهرو بوده تو مهمونیا به جای گلبرگ ظاهر و معرفی شده...
    غیر چند نفر که تو دیالوگا دقت میکردین مشخص بود اراز و ایلا که مدام میگفتن گلبرگ پاکه و گـ ـناه داره..
    ممنون دوست عزیز از نقدتون کوتاه و مختصر پاسخ دادم...از نقدتون هم برای چند تیتر اول سپاسگذارم به خصوص اسم که خیلی عالی و زیبا بیان کردین.
    :aiwan_lggight_blum::aiwan_lggight_blum::aiwan_lggight_blum::aiwan_lggight_blum::aiwan_lggight_blum:نوشته پایینم کلی هست ولی ضمیمه نقد شما میشه تا اسپم نشه....هیچ شخص خاصی مدنظرم نیست صرفا تذکر هست
    :aiwan_lggight_blum:
    ......................................................................................................................................................

    پ.ن
    دوستان منتقد محترم...:aiwan_lggight_blum::aiwan_lggight_blum::aiwan_lggight_blum::aiwan_lggight_blum:
    این رمان هنوز صد صفحه نوشته شده و قرار نیست دراین صد صفحه همه چیز حل بشه!...لطفا نقد یا نظری دارید تمام انرژی تون رو صرف متن داستان کنید. نه اینکه چرا اینجا اینجوری نبود و چرا به این صورت نوشته نشده!...این کارو بکن و این کارو نکن (این صرفا دخالت در ایده نوشته و نظر کسی که مینویسه هست) بالا نکته نوشتم تا نقدی به این صورت نوشته نشه. این رمان طولانی نوشته شده. شخصیت های زیادی داره ....هرکدوم باید به مرور شناسایی بشن. قرارم نیست من تک تک توصیف چهره از همشون داشته باشم! و همشون پررنگ باشند!. لطفا حاشیه رو نچسبید و نقد کنید.
    توصیف مکانم درحد توانم تا جایی که احساس کردم خواننده گیج و دل نزده نشه داشتم و دارم. ( مگر زمانی چاپ بشه بهش اضافه کنم)

    دقت و خوندن نقد مهمه....ولی اینکه صرفا فقط بخواد ایراد بنویسه قابل قبول نیست. این صفحه نقد برای خواننده هام زده شده و بعدش هم گرفتن تگ که اونم زیاد مهم نیست...هدف من فقط و فقط پیشرفت قلمم هست نه هم فکری برای ادامه داستان یا ایده ام....(پس منتقدای بعدی لطفا رعایت کنید)
    قرار نیست ناراحتی پیش بیاد پس رعایت حال دو طرف ضروریه و مهمه. این صفحه متعلق به رمان منه پس این حق رو بدید ناراحت بشم....این نقدا بیشتر انرژی میگیره...اینکه منتقد حتی داستانو خودش با دقت نمیخونه ونقد میکنه تا فقط ایراد بگیره.
    :aiwan_lggight_blum: سپاس از توجهتون:aiwan_lggight_blum::aiwan_lggight_blum::aiwan_lggight_blum:
     
    آخرین ویرایش:

    Fatima7586

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/13
    ارسالی ها
    18
    امتیاز واکنش
    448
    امتیاز
    191
    محل سکونت
    خوزستان
    ممنون از داستانت.اقا من نمیدونم دیالوگ و مونولوگ چی چیه.ولی داستانت نسبت به سقف کاغذی مهیج تره.هر چند اونم در نوع خودش عالی بود.خواستم تشکر ویژه بابت داستانت داشته باشم.با خوندنش کلی حال میکنم.قلمت و خودت هر دو باهم پایدار و موفق ان شاله‌...
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا