نقد رمان معرفی و نقد رمان لانه ی ویرانی | بهارگل کاربر انجمن نگاه دانلود

بهارگل

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/06/21
ارسالی ها
829
امتیاز واکنش
326,685
امتیاز
1,251
سلام عزیزمممم...
ممنون ازنظرت....
زمان رمان مال حاله ولی تیپ تیمور برمیگرده به اسمش که وقتی گذاشتن چنین اسمی روش مشخص بشه تیپش هم مشخص میشه...اسمش قدیمی و این برای خیلیا شبه ایجاد کرده ولی مطرح میشه.:aiwan_light_blumf:
ایلام نمی دونه فقط میگفت پاکه یعنی اذیتش نکن و یک جایی ام گفت هرمز به درد گلبرگ نمیخوره چه طوری دختر متعصب کهکشانو گرفته... ایلا بخش بعدی میاد و کاملا این سوالاتون حل میشه.
تاج الملوکم تا اینجا فقط مطرح شده از گلبرگ نفرت داره...این سوال هنوز مونده بهش برسیم تقریبا بخش های پایانی رمانه و میگه چرا نگفته گلبرگ شبیه کیه:aiwan_light_blumf:...اینم یادتون باشه هنوز مشخص نشده چرا نفرت داره و زن کهکشانم کسی نمیدونه کی بوده!. یعنی گلبرگ شبیه مادرشه...:aiwan_light_blumf:ایلا به تیمور میگه تو از هیچی خبر نداری و فکوری جلو دهنشو میگیره میگه ساکت شووو....میگه قارداش گلبرگو میخواد چون شبیه...:aiwan_light_blumf:
یک جا دیگه ام تاج الملوک تو مهمونی ورود تیمور خان میگه حتما به مادرش رفته از نظر چهره ! قیافه زیبا مهرو رو میگفت و اخلاقش به پدرش 25r30wi یعنی نفرت ازکسی داره که نمیدونه زن کهکشان بوده:aiwan_light_blumf: دیگه از این واضح تر نمیتونم بگم25r30wi ... مهتابم شخصیت کمرنگ داستان بود و دوست داشتم رابـ ـطه اش با تیمور زیاد پر رنگ باشه...شاید برای چاپ مهتاب نقش پررنگی تری داشته باشه دوقسمت دیگه از مهتاب داریم و رابط تیمور که خیلی هواش رو داره و مهتابی که دوسش داره مشخص میشه. فقط این داستان به نظر خودم پی دی اف شدش کمتر گیج میشن و دقت بچه ها بالاتر میره چون سریع تر پیش میره و میتونی دوباره به عقب برگردی...البته اگر پی دی اف بشه :aiwan_light_blumf::aiwan_light_blumf::aiwan_light_blumf:از این بابت نگران نباشید میدونم یکم بعضی جاها بدجنسی میکنم ولی قبلا هم گفتم اخر داستان مرور داستانو داریم از اول و تمام ابهامات رفع میشه.:aiwan_light_blumf::aiwan_light_blumf::aiwan_light_blumf:
 
  • پیشنهادات
  • Goleroz^_^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/10/12
    ارسالی ها
    76
    امتیاز واکنش
    2,309
    امتیاز
    346
    محل سکونت
    شيراز
    خيلي ممنون عزيزم بيصبرانه منتظر نسخه ي چاپيشم...فقط يه جا هم بود كه فريبا فك كرد گلبرگ با فرزاد اومده كه گفت هلما هم چند بار ديده از يه طرف ديگه تيمور گفت با فرزاد خيلي شبيهن فقط فرزاد پوستش تيرس و خودشو شبيه تيمور ميكنه از يه جهت گلبرگ به تيمور گفت تو باعث شدي من تيمورو نتونم ببينم ٤٥ اينا ميخورده با اون سيبيلاشو اينا...حالا من گيج شدم!اگر اون مرده كه فريبا و هلما ديدن فرزاد واقعي بوده كه با توصيفاي گلبرگ نميخونه!ببخشيد عزيزم فك كنم باعث گيج شدن شما هم شدن انقدر درهم نوشتم:)ولي لطفا به اين مورد هم پاسخ بدين:)
     

    بهارگل

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/21
    ارسالی ها
    829
    امتیاز واکنش
    326,685
    امتیاز
    1,251
    خواهش میکنم...
    برای اون کسی که سیبیل داشت پست قبلش دارن با هرمز از خونه باغ میزنن بیرون...گلبرگ.میگه مردی کناره فرزاد دیدم ایستاده که با دیدنمون اومد جلو همین که اومد جلو هرمز پاشو گذاشت رو ترمزه رفت ازش پرسید تیمورخان بود؟هرمزم سرش رو به تایید تکان داد حالا نگفت کدومشون بوده و ازاونجایی که گلبرگ فک میکنه اون فرزاده اون مردرو تیمورخان درنظر میگیره....پست بعدش تو ماشین تقریبا مشخصاتی که ازاون مرده دیده به تیمورخان که همون به اصطلاح فرزاده میگه....ولی یادتون هست که گلبرک میگه به قدری حواسم به چهره فرزاد بود که تصویری از تیمورخان ندیدم....اونجا به تیمور همونی که دیده بود تعریف میکنه میگه سیبیل داشت و تقریبا چهل و چهلو پنج ..تیمورخانم میخنده بهش و سنشم میگه.
    اینکه هلما تیمور چه جوری تو کلبه دیده پست بعدی میخونید.....
    خوب اینکه کسی حرف هلما رو باور نمیکنه چون فک میکتن دیووونه ست و رنگ پوستم با اون فاصله که هلما دیده زیاد مشخص نمیشه (ولی تیمورم میگه فرزاد خودشو شبیه من کرده)....فریباهم روی دیوونگی هلما و با پیش زمینه اینکه قبلا فرزاد به اونجا اومده با حرف هلما میگه شک کردم به تو و برادرم ...حتی ذهنشم خطور نمیکنه هلما راست بگه و تیمورخان اومده باشه ته کلبه یک راست به برادرش که قبلا هم غذا بـرده برای گلبرگ شک کرده.
    بعد همون قسمت میگه فرزاد خودش به من زنگ زده بیام پیشت..گفته حالت بد شده(.پس تیمور به فرزاد گفته زنگ بزن )خودشم نشون نداده سریع زده بیرون...
    میدونید که فقط فرزاد خبر داره تیمور به جاش ته باغ میره....
    ولی این پست یعنی پست دوشنبه هلما ازکجا دیده معلوم.میشه و واقعا هم مطمین بوده تیمورخانه ولی دیگه چون دیوونه ست کسی حرفشو باور نمیکنه...پست بعدی خودشم میگه :aiwan_light_blumf: هر سوالی دارید بپرسید جواب میدم. با این سوالا میتونم بعضی جمله هامو تغییر یا واضح تر کنم. الانم دوباره این سه پستو باهم بخون بازم گنگ بودا بگو
     

    Goleroz^_^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/10/12
    ارسالی ها
    76
    امتیاز واکنش
    2,309
    امتیاز
    346
    محل سکونت
    شيراز
    خيلي ممنون كه انقدر صبورانه جواب ميدين
    يع قسمت هم هست كه تيمور راجع به هلما ميگه اينكه از روي تنفر بوده رفتارش نه عشق ولي بازم يكم خلاصه بود در ادامه ي داستان ايا باز هم اين قضيه باز ميشه؟
     

    بهارگل

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/21
    ارسالی ها
    829
    امتیاز واکنش
    326,685
    امتیاز
    1,251

    ziba_z

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/10
    ارسالی ها
    4
    امتیاز واکنش
    109
    امتیاز
    116
    سن
    23
    محل سکونت
    تهران
    بهااااااار:aiwan_light_shok:با چيزي كه من متوجه شدم و خواب گلبرگ و كسي شبيه به هرمز و تنفر عمه نسبت به گلبرگ و مادرش يعني قارداش...:aiwan_light_sddsdblum:
     

    بهارگل

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/21
    ارسالی ها
    829
    امتیاز واکنش
    326,685
    امتیاز
    1,251
    متوجه منظورت نشدم واضح تر تو صفحه ام بگو..ولی نفرت عمه مربوط به شباهت گلبرگ به مادرشه...اینکه چرا تا الان چیزی به کسی نگفته مشخص میشه
    هنوز برای قضاوت زوده ازاین فصل جدید همه چیز روشن میشه...تمام معماها این جلد حل میشه غیر شخصیت قارداش
     

    ziba_z

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/10
    ارسالی ها
    4
    امتیاز واکنش
    109
    امتیاز
    116
    سن
    23
    محل سکونت
    تهران

    بهارگل

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/21
    ارسالی ها
    829
    امتیاز واکنش
    326,685
    امتیاز
    1,251

    Forgettable

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/28
    ارسالی ها
    2,354
    امتیاز واکنش
    11,844
    امتیاز
    796
    سن
    32
    محل سکونت
    یزد

    بنام خدای خانه ام!

    این نقد، جدا از برنامهء شورای نقد انجمن است. پس تمام مسئولیت ها بر گردن منتقد می باشد و هیچ دخلی به شورا و افراد آن ندارند.
    نقد بر اساس متن های ارائه شده توسط نویسندهء رمان می باشد.

    ●عنوان رمان:
    در این مورد، مخاطب باید تمام آنچه در رمان هست رو متوجه بشه و دریافت کنه. یه جورایی خلاصهء خلاصه شدهء رمان؛ لانهء ویرانی، عنوانی که شما برای رمانتون انتخاب کردید محتوای اجتماعی و معمایی رو در پس خودش مخفی می کرد.. لحظهء اول این دو ژانر به ذهن خواننده خطور می کنن، اما با اندکی اندیشه، متوجه عاشقانه بودنش هم می شه. می تونیم عبارت "لانهء ویرانی" رو دو بخش کنیم؛ لانه و ویرانی، لانهء ویران. در ادبیات فارسی، قلب رو به خیلی چیزا مثال زدن؛ آشیانه، دیوانه خانه، مغر نافرمان تن، رابط من و او و چه القابی که به این دل ندادن. کلمهء "لانه" هم جزء این القاب بود. می خوام اینو بگم که خواننده با خوندن این عنوان، پیش خودش فکر می کنه خب "لانهء ویرانی"، یعنی "دل ویران شده"، "شکست عشقی"، "آشفته دلی"، "قلب ویران شده" و امثالهم.. خیلی اسم زیبا و خلاقانه ایه؛ چرا که مخاطب لحظهء اول به عشق پنهان در عنوان پی نمی بره، ولی وقتی متوجهش می شه، این سبک خیلی بیشتر از قبل در اسم خودنمایی می کنه و این جز نشان دهندهء هنر نویسنده ست؟
    حالا اگر بخوایم از یه زاویهء دیگه به عنوان نگاه کنیم، می شه به ژانر پلیسی هم اشاره کرد که من فکر نمی کنم در این رمان باشه. لانهء ویرانی از دیدگاه پلیسی، می تونه معنای لو رفتن خونهء جاسوسای اطلاعاتی رو بده -که در اون صورت باز هم عاشقانه ای در پسش خواهد داشت!- ، می تونه به معنای شکست در یک عملیات مهم باشه؛ که البته اینا حس های فرعی هستن و خیلی به چشم نمیاد.
    یا از یه زاویهء دیگه، ژانر غم انگیز یا صحیح ترش "درام" رو هم به نمایش می گذاره. ویران شدن و شکست خوردن کی خوشحالی و شادی و طنز بوده و ما نمی دونستیم؟ پس چنین ژانری هم به درد این اسم می خوره و من به این خاطر می گم خلاقانه ست، چرا که چند ژانر مختلف رو در خودش حل کرده و با موضوع رمان هم همخوانی شگفت انگیزی داره!
    در رابـ ـطه با جذابیت و ایجاد یک کششی که مخاطب رو درگیر رمان بکنه، متاسفانه باید بگم 90 در صد موفق بودید! اگر از دیدگاه من باشه، که این عنوان بسیار حرفه ای و ماهرانه ست، به شرط تعقل خواننده! خواننده اگر وقت بذاره و دقایقی رو به دقت در این اسم اختصاص بده متوجه ارزشش می شه. و چه بسا اگر که بخشی از رمان رو هم مطالعه کرده باشه! ولی اگر من بی سواد، پی پر کردن اوقات فراغت، تو یه لیست بلند بالا دنبال یه رمان بگردم، سمت این رمان نمیام. ببینید این نقطه ضعف نیست، انتخاب عنوان رمان یک شمشیر دو لبه ست و کار بسیار سختیه، این رمان با شفافیت هر چه تمام تر مشخص کرده که ژانر این رمان بی برو و برگرد عاشقانه و درامه، و حالا اگر کسی -که خیلی کم هست چنین کسی- این طور سبک ها رو نپسنده، خوانندهء این رمان نمی شه!

    ●ژانر:
    ژانر های به کار گرفته شده در رمان این سری شما، عبارتند از "اجتماعی" ، "عاشقانه" ، "معمایی". تا انتهای اولین صفحه از رمان، به خوبی این ژانر ها رو حفظ کرده و به نمایش گذاشتید؛ آفرین!
    به ژانر عاشقانه به زیبایی و شفافیت هر چه تمام تر پرداختید و لزومی به ایراد گرفتن نیست. همین که دلداده به سمت دیگری رفت و تو در رابـ ـطه شکست خوردی، یعنی عشقی در میان بوده. یا جدای از تمام عشق های مرد به زن و زن به مرد که در تمام رمان ها رایجه و یه سهم عظیمی در اشعار و ابیات شاعران بزرگ به این مطلب اختصاص داره، تو رمان شما به عشق های دیگه ای هم اشاره شده و این مسئله جای ستایش قلم داره! به طور کلی، از دیدگاه من، عشق سه نوعه؛ عشق به خدا، عشق به فرزند، و عشق به همسر یا حالا همون معشوق. به "عشق به خدا و معبود" اشاره ای نشده، موردی هم نیست چون این موضوعش کاملا جداست، ولی دو تای دیگه رو با ظرافت بیان کردید و جایی برای حرف زدن من باقی نمی مونه!
    رمان، سراسر معماست، سرتاسر از گره هایی که گشوده شدنشون به این سادگی هایی که می پنداشتیم نیست. انتخاب سبک "معمایی" کاملا به جا و مناسب بوده. رمان با زیرکی، متشکل از موضوعاتی شده که مخاطب مجبوره برای به جواب رسوندن این مسائل رمان رو الی آخر بخونه! خیلی خوب می شه اگر اهتمام به خرج بدید و تا آخرین سطر رمان این سبک رو حفظ کنید -مثلا تو یه خط و یه صحنه و یه دیالوگ همه چیز رو لو ندید- ، حتی به نظرم می تونستید از نحوهء نگارش "پایان باز" کمک بگیرید و یک سری مسائل جزئی رو پنهان نگاه داشته و به جذابیت رمانتون بیفزایید!
    در آخر ژانر اجتماعی؛ من فکر می کردم چندان به این ژانر اشاره نشده، ولی بعد فهمیدم همین که به فاصلهء طبقاتی و جرم ها و کلاهبرداری هایی که به طور آشکارا در جامعه به وقوع می پیونده پرداختید، هر چند کم رنگ، باز هم بیانگر این ژانره و وجودش الزام. پس در این بخش باز هم جایی برای سخن من باقی نمی مونه.

    ●خلاصه:
    خیلی حرفه ای نوشته شده. می شه گفت عبارت "تغییراتی که با اسم تو شروع شد، با اسم تو تموم شد" در بر دارندهء کل رمانه! تک به تک کلمات با تعقل و اندیشه نگاشته شدند و کاملا مرتبط با داستان رمانند؛ زیرا با توجه به این که موضوع کلی رمان معمایی و جنایی ست، می بایست طوری خلاصه رو بنویسید، که هیچ چیز بیان نشه و در عین حال یه چیزایی هم گفته بشه. به طور کلی خلاصهء یک*رمان -به هر سبکی- باید طوری باشه که یه سری مسائل مهم رو پنهان کرده و یه سری جزئی رو رسوا کنه، و در همون حال خواننده رو جذب رمان کنه؛ ولی این مسئله برای سبک معمایی-جنایی خواهان شدت بیشتریه. این مقدار به خوبی در خلاصهء ارائه شده رعایت و میزان گرفته شده و عالیه و کاملا مناسب با محتوا، گرچه بار نخست، من هیچ از داستان دریافت کردم و دفعات دوم و سوم در جریان قرار گرفتم!

    ●جلد:
    با توجه به این که این رمان جزء پیشنهادی های سردبیر سایته، با جلدش زیاد رو به رو شده بودم ولی متاسفانه هر سری نه چیزی حالیم می شد از عکس جلد، نه دقتی به این مسئله می کردم! اما حالا به تحلیل این جلد که می پردازم، می بینم که تم جلد تیره ست و هماهنگی -به اصطلاح هارمونی- مابین الوان رعایت شده و عکس گوشه رو ماهرانه با عکس اصلی ست کردید. خیلی از جلد های رمان های انجمن رو می بینم که رنگ بندی و رابـ ـطه و مفاهیم، هیچ رعایت نشدن و این ها جای تاسف داره؛ اما شما با توجه به این که این رمان احتمالا نوشتهء دوم و سوم شماست، خیلی بهتر از باقی عمل کردید! ترک های روی دیوار در تصویر نشانه از ویران شدن، و اون عکس گوشه هم گویا اشاره به از بین رفتن داره، یا یه همچین چیزی.. درست متوجه عکس نمی شم. در هر حال، انتخاب جلد نیز کاملا به جا بوده. هر سه ژانر درش نمایانند و .. دیگر هیچ!

    ●مقدمه:
    مقدمه عاشقانه ست و من ظنم اینه که این متن نوشتهء خودتونه، چون به دقت تمام به تمام مواردی که "باید" اشاره بشه پرداختید و جایی برای حرف باقی نمی مونه، منتها چند تا مسئله ذهنم رو درگیر کرد؛
    اول مقدمه فرمودید که "عشق به انتها رسیده..." ، بعد می ریم جلو تر نوشته "اما هنوز عاشقی هست، عاشقی مثل من و تو...". باز جلو ترش نوشته "عشقی که هیچ سرنوشتی آن را به جدایی رقم نمی زند."
    خب "عاشقی هست" یعنی چی؟ تو جملهء دومش، وقتی راجع به 'دو نفر' صحبت می شه، باید بگیم "عاشقانی مثل من و تو"؛ یا اگر نمی خواید تغییر بدید و نظمش بهم می ریزه باید می گفتید "عاشقی مثل من یا تو"! حالا این کلا به کنار، آخر همین پاراگراف نوشته شده "عشقی که هیچ سرنوشتی آن را به جدایی رقم نمی زند"؛ خب ببینید شما باید تکلیف مخاطب رو مشخص کنید! یا دربارهء "عاشقی" باشه کل متن، یا "عشق"! یه جا عشق بود، یه جا عاشقی! معنای این دو تا متفاوته؛ عشق که عشقه، ولی عاشقی یعنی عشق ورزیدن، عاشق هم که کسی که عشق می ورزه! بعدم این که چطور وقتی اولش گفتید "عشق به انتها رسیده"، آخرش گفتید "عشقی که هیچ سرنوشتی آن را به جدایی رقم نمی زند"؟ گنگه یه طورایی! و این که به نظرم بهتر بود می گفتید "عشقی که هیچ سرنوشتی پایان آن را به جدایی ختم نمی کند.". از نظرم وجود کلمهء 'پایان، انتها، اختتام و..' الزامه، و مورد بعدی این که "رقم نمی زند" فکر نمی کنم خیلی جالب باشه.. اینو نمی دونم..!
    پاراگراف آخر راجع به دله و چطور تو رو تو خودش جا داد و این حرفها، نوشته که "و تو را با دلی صاف و با صداقت و قلبی عاشق در خود جای داد.."
    این جا می بایست یه نظمی برقرار می بود، یا حرف ربط 'با' رو برای هر سه مورد بنویسید، یا واسه اولی و تمام! و از اون جا که در ادبیات بحثی هست به نام "آرایهء تکرار"، قشنگ تر بود که هر سه بار 'با' رو می نوشتید. این پاراگراف دربارهء دلیه که یکی رو تو خودش جا داده، چطور تو این متن گفتید "با دلی صاف" و "قلبی عاشق"؟ خب داره می گـه قلب من، تو رو در خودش جا داده با دلی صاف و صداقت و قلبی عاشق؛ دو مرتبه به قلب و دل اشاره شده در حالی که موضوع بند دله! یعنی قلب آدم، خودش یه دل دیگه هم داره؟ یا من اشتباه متوجه شدم؟
    در کل مقدمه خیلی عالی بود، این ایراداتی که من می گیریم، محض زیبا و اصولی تر شدن متنه؛ متنی که کم تر کسی بهش تا این حد دقت می کنه!!

    ●شروع:
    شروعتون جذاب و مورد علاقهء مخاطب بود و کم تر ایرادی توش پیدا می شد، که اونم همش افعال و ضمایر و طبقه بندی جملاته! شروع یه رمان باید جذاب، مناسب و گیرا باشه؛ گیرا به معنای اینه که با دو سه جمله خواننده رو -جذب نه!- درگیر کنه، اما جذاب یعنی جذبش کنه، خواننده با میل خودش بخونه رمان رو. حالا رمان شما هم با توجه به سبک معمایی و خرده جناییش، می بایست چنین شروعی داشته باشه! ایرادی در این قسمت نیست.

    ●ایده:
    ایدهء رمان کاملا جدید و به روزه؛ من آدمی ام که فیلم زیاد می بینم اما به این صورت ندیدم تا حالا فیلمی. بوده، خیلی رمان ها و مانگا ها بوده که دو تا دختر یا پسر دو قلو جاهاشونو عوض می کنن و سرنوشت هر کدوم یه چیزی می شه. یا مثل همین رمان، از پرورشگاه بچه ای رو جای فرزند اصلی بذارن و و مطالب دیگه، اما این که پدر شخصیت اصلی یه وصیتی کرده باشه، نه. چنین چیزی خیلی جدید و جالب می تونه باشه این که یه اشراف زاده مجبور بشه واسه یه دختر -به اصطلاح بی پدر و مادر- کار کنه. ایدهء رمان شما با این که برداشت بوده یک مقدار خیلی کمیش، ولی کل داستان متفاوته و بسیار جذاب. کاملا عالی!

    ●باور پذیری:
    من تا صفحهء ششم رمان هیچ ایرادی در این مورد ندیدم؛ پیداست که خوب به کلاهبرداری ها و جرم های چک و چک بازی آگاهی دارید، این خیلی خوبه و کمک می کنه چنین رمان هایی رو با شفافیت بنویسید و بتونید برای مخاطبانی که اطلاعاتی از این قبیل ندارن، مفید باشید!


    ●زاویهء دید و نثر:
    به شخصه زاویهء دید تک نفره رو می پسندم، ولی نویسنده مختاره الی سه شخص واسه تعریف ماجرا انتخاب کنه. بنظرم هر چی تعداد بالا تر بره کیفیت پائین تره؛ ولی رمان شما باز هم در این مورد استثناء بود و نمی شد از زاویهء دید یکی از شخصیت ها صحبت کرد، یا اگر هم می شد به زور و بسیار طولانی! خیلی هم عالی، اشخاصی رو هم که برای بیان ماجرا ها انتخاب کردید کاملا مناسب ان، که زیرا تمام اتفاقات اطراف این دو نفر پرسه می زنه و انتخاب این دو فرد صحیح و به جاست.
    در نثر، باز هم من علاقه ای به عامیانه نویسی در مطالب غیر طنز ندارم و خیلی برام جذاب نیست؛ اما این بسته به خود نویسنده ست. نثر پایدار بود، اما نه همه جا. اگر تصمیم می گیرید عامیانه بنویسید، دیگه باید به کل قوانین ادبی رو فراموش کنید! بوده چند جا (تا پست 13، 15) که ادبی و عامیانه رو قاطی کردید و این به منزلهء بی ثباتی متنه. یا کاملا ادبی باشه، یا کاملا عامیانه. اتفاقا شیوهء نگاشتنتون به سبک عامیانه کاملا بی مورده، در حالی که انتظار داشتم با کوهی از ایرادات لفظی و نگارشی و غلط املایی رو به رو بشم!

    ●توصیفات:
    توصیف و بیان احساسات افراد کاملا بی نقص بوده، حتی تونستید احساسات شخصیت های فرعی رو هم به خوبی هر چه تمام تر بیان کنید و این عالیه! خیلی از نویسنده های مشهور چه دست به قلمی که ندارن و چه شاهکار هایی که به یادگار نگذاشتن، ولی هیچی، هیچی، هیچی از احساس افراد تو نوشته هاشون نمی گفتن، چه برسه به نویسنده های نوپای زیر بیست سال!
    توصیف حالات و حوادث هم همچنین؛ مشخص و معین. به وضوحت پیداست که چی، چی بوده و چی شده. خیلی خوب..!
    توصیف شخصیت ها و اماکن..؟ چرا؟ چهرهء اونایی که باید توصیف می شد، شد؛ من متوجه شدم که شما از عمد برخی ها رو توصیف نکردید که رمز و راز رمان بیشتر بشه، اما لباس پوشیدن شخصیت ها یا ساختمان عمارت و خیلی چیزای دیگه! مسائل فرعی رمان، خیلی جای توصیف دارن! این که (در پست 14) مهتاب با چه شمایلی روی کدوم یکی از مبل ها نشست رو نگفتید، پارسا با چه لباسی وارد چه اتاقی شد، لباس های هرمز وقتی قبل از گلبرگ به عمارت اومده بود و الی آخر که خیلی می شدن! می خوام بگم می تونستید توصیف نکنید جاهایی که می خواید مخفی بمونه، اما باید ریز ترین مسائل رو ذکر کنید! حتی توصیف چهره اتون هم می تونه به نحوی باشه که مخاطب چیزی سر در نیاره، یا خیلی رد گم کن باشه، بالاخره یه جوری می شه پوشندش؟

    ●ایرادات نگارشی:
    * پست 13؛ "غدغن" غلطه. صحیحش 'قدغن'
    * پست 1؛ "جانگذار" غلطه. صحیحش 'جانگداز، جانسوز'
    * پست های 1، 14؛ "چهارچوب" غلطه. صحیحش 'چارچوب'
    * پست 3؛ "به خاطره" اشتباهه. 'به خاطر فلان و فلان..'
    * پست 41؛ "گیجم" نه؛ احتمالا 'گیجیم' بوده.
    * پست 41؛ عصاب؟ 'اعصاب' بوده!
    و غلط های این چنینی...!
    علائم نگارشی هم رعایت شده و همه چیز سر جای خودشه، ولی پیشنهاد می کنم 5 پست ابتدایی رو یک بار دیگه بررسی کوتاهی بکنید..!


    آرزوی موفقیت دارم براتون! نویسندهء لایقی هستید و امیدوارم به درجات بالاتر از ایزدمنان برسید.
     
    آخرین ویرایش:

    برخی موضوعات مشابه

    بالا