نقد رمان معرفی و نقد رمان همیشگی | khiyal.rad کاربر انجمن نگاه دانلود

  • پیشنهادات
  • FATEMEH_R

    نویسنده انجمن
    نویسنده انجمن
    عضویت
    2015/09/05
    ارسالی ها
    9,323
    امتیاز واکنش
    41,933
    امتیاز
    1,139
    با سلام
    ویرایش رمان بر اساس نقد تایید شد
    امید است در ادامه رمان نیز همه موارد ذکر شده را رعایت فرمایید
    با تشکر
    مدیریت نقد

    231285_photo_2017-06-26_13-50-37.jpg

     

    آدریا

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/03/28
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    4,258
    امتیاز
    568
    محل سکونت
    سولاریس
    با درود و خسته نباشید خدمت نویسنده عزیز


    نام
    "همیشگی" یک صفته که از اشتقاق قید "همیشه" به وجود اومده. از همیشگی به عنوان یک صفت انتظار می‌ره که به امری نسبت داده بشه. و با توجه به معنی این صفت، امر مورد نظر ما باید یکی از این دو ویژگی رو دارا باشه: ۱. مداوم و پیوسته باشه ۲. ابدی و ماندگار باشه.
    این دیدگاه اولیه در مواجهه با عنوانه.
    اما بعد از رسیدن به خلاصه این جمله خودنمایی می‌کنه.
    "چیزهایی را که دوست دارند، در زندگی‌شان همیشگی کنند."
    خب هرکسی تمایل داره که چیزهایی که دوستشون داره در زندگیش باقی بمونه. مثل اینه که یک نویسنده اسم رمانشو بذاره "راه رفتن". صرفا به خاطر این‌که شخصیت‌هاش راه می‌رن. در انتخاب نام معمولا به ویژگی‌های منحصر به فرد اشاره می‌شه.
    برای مثال یکی از موارد مهم و کلیدی رمان، عمارت خانوادگیه یا ارث و میراثه که خاص به نظر می‌رسه.
    مثلا در مجموعه "عمارت بلمونت" مشخصه که داستان در مورد یک عمارته. و کلمه میراث هم می‌تونه خوب عمل کنه. یا هر چیزی که قراره بر روی اون تاکید بشه.
    در مجموع ساده و کم عمق بودن رمان، انتخاب نامی مفهومی رو ناممکن می‌کنه و بهتره که عنوان مستقیم به موضوع مهمی اشاره کنه.
    به علاوه این عنوان شکل، چینش، آوا، مفهوم یا شکل جدیدی نداره. "همیشه" به مراتب در گفتگوها، رمان‌ها و ادبیات به کار می‌ره. از مترادف های این کمتر شنیده شده این کلمه می‌شه از مانا، پایا، لایزال و سرمدی نام برد که در هر صورت با توجه به بند بالا هنوز هم کم ربط و تا حدی بی‌ربط به نظر می‌رسه. اما اگر بر روی باقی موندنش تاکید دارید می‌تونه در یک ترکیب خوب ظاهر بشه مثل: عمارت سرمدی، میراث پایا، ملک مانا و...
    در مجموع پیشنهاد می‌شه که عنوان تغییر کنه.



    خلاصه
    در خلاصه شما با موفقیت تونستید گره هایی رو ایجاد کنید.
    "آخرین تصمیم خانواده" این گره کاملا اصولی و نرم در خلاصه جای گرفته که باعث می‌شه خواننده ناخودآگاه از خودش بپرسه که آخرین تصمیم خانواده چیه.
    "خصومت ها را چه کسی ایجاد می‌کند؟ برای آن فرد چه منفعتی دارد؟ اصلا چرا؟"
    مطرح کردن سه سوال در رابـ ـطه با یک موضوع در خلاصه شکل خوبی نداره؛ مخصوصا وقتی خواننده می‌تونه با خوندن یه جمله ساده مثل "خصومت هایی به وجود می‌آید" تمام این سوالات رو از خودش بپرسه.
    "حس‌های زیبایی را تجربه خواهند کرد" در این قسمت هم می‌شه عاشقانه بودن رمان رو جستجو کرد و اشاره غیرمستقیم قابل تقدیره.
    خلاصه نه خیلی طولانیه که خواننده رو خسته کنه و نه خیلی کوتاه که کفایت نکنه. انتقال مطلب هم نسبت به حجم خلاصه مناسب بود.
    به طور کلی شما در نوشتن خلاصه تقریبا خوب عمل کردید و خواننده رو ترغیب کردید که با این خانواده همراه بشه.



    جلد
    برای این بخش باید لحظاتی از ادبیات فاصله بگیریم و به سمت هنرهای ترسیمی بریم. رنگ آبی هم به عنوان رنگی آرامش‌بخش شناخته می‌شه و هم به عنوان نمادی از غم. برای مثال مجموعه نقاشی‌های "نیلوفرهای آبی" معروف کلود مونت، به قدری زیبا و آرامش بخش هستن که در هر شرایطی فرد رو به آرامش می‌رسونن. اما در عوض "تراژدی" از پیکاسو، شدت غم و ناامیدی موجود در این اثر، روان رو بیمار می‌کنه.
    خوشبختانه جلد تا حدی به نوع دوم گرایش داره.
    در نگاه اول تصویر چیزی جز پنجره یک ماشین و صورت یک دختر به نظر نمی‌رسه. اما در ذهن چیزهای بیشتری ایجاد می‌کنه؛ مثل آسمان ابری، باران، رطوبت، بوی آهن زنگ‌ زده و غبار. حتی برای لحظه‌ای حس کردم که دختر در حال غرق شدن و خفگیه. بین تمام این حس‌ها یک‌دفعه متن خودنمایی می‌کنه؛ "هوای دیدن تو" من فهمیدم که با چی طرفم؛ یک عاشقانه، یک عاشقانه غمگین و رنگ و رو رفته همراه با یاس و ناامیدی. جلد بسیار زیباست.
    حالا وقتشه به ادبیات برگردیم. این جلد هم برای ژانر تراژدی و هم ژانر عاشقانه کاملا مناسبه.
    اما با موضوع و هسته داستان، تناسبی نداره. خوشبختانه به خاطر این که رمان شخصیت محور به نظر می‌رسه من ایرادی در این زمینه نمی‌بینم. اما بازهم حضور حتی یک نشانه از موضوع می‌تونه جلد رو به مراتب جذاب‌تر هم بکنه.
    وقتی دقیق‌تر نگاه می‌کنم تصویر یک مرد هم در گوشه عکس می‌بینم که به نظر با شدت از بالا و پایین کشیده شده. اشاره کردم که جلد زیباست اما این تصویر این مرد نه تنها کمکی به این زیبایی نکرده بلکه به اون صدمه هم می‌زنه. تصویری که کاملا غیر حرفه‌ای و در ابعاد نادرست روی تصویر اصلی قرار گرفته.
    عاشقانه بودن رمان از روی متن کاملا مشخصه پس بهتر نیست که تصویر این مرد با تصویر محو یک عمارت جایگزین بشه؟ هم به موضوع پرداخته می‌شه و هم این مرد کشیده شده حذف می‌شه.
    اما در مجموع جلد قابل قبوله.



    ژانر
    ژانر عاشقانه به درستی انتخاب شده و به راحتی در روابط بین شخصیت ها به چشم می‌خوره.
    اما تراژدی خیر! هر ژانر قوانین و محدودیت‌های خاص خودش رو داره. نمی‌شه این ژانر رو به رمان صرفا غمگین نسبت داد.
    قبل از هرچیز باید چیستی تراژدی بحث بشه.
    خب این رمان لزومات تراژدی کلاسیک مثل خونریزی، قهرمان والامقام و... رو نداره.
    اما تراژدی مدرن چطور؟ مهم ترین عنصر در هر نوعی از تراژدی پایان اونه. شاید تراژدی مدرن مثل تراژدی کلاسیک بر روی مرگ شخصیت اصلی تاکید نکنه اما قطعا به یک پایان غمگین نیازمنده که در اون شخصیت اصلی معمولا تمام چیزهایی که برای اون‌ها تلاش کرده بود رو از دست می‌ده یا کاملا شکست می‌خوره. خب این مورد رو تا پایان رمان نمی‌شه بررسی کرد اما نویسنده باید بدونه که پایان خوش در تراژدی جایی نداره.
    عنصر مهم بعدی هامارتیا یا نقص تراژیکه. خطایی که باعث سقوط قهرمان می‌شه. این خطا می‌تونه مواردی مثل غرور، جاه‌طلبی، خودخواهی و... رو در بر بگیره. معمولا هامارتیا دلیل اصلی اتفاقات ناگواریه که برای قهرمان رخ می‌ده. شاید در ابتدا بشه افسردگی خیال رو به این عنصر نسبت داد. در این صورت این افسردگی باید روی تمام اعمالش تاثیر بذاره و در آخر اون رو به نابودی بکشه. آیا این اتفاق در این رمان رخ می‌ده؟
    اما موضوع؛ تراژدی مدرن نوعی جهت گیری به سمت جوامع انسانی داره و عموما داستان مردمیه که سعی می‌کنن به حق خودشون در جامعه برسن. یا به عبارت دیگه تراژدی در مورد سختی‌ها و رنج‌های انسان بودنه.
    شکست خوردن در رابـ ـطه عاشقانه تراژدی به حساب نمی‌آد مگر در صورتی که موجب شکست یا مرگ یک یا هر دو طرف رابـ ـطه بشه. برای مثال "آناکارنینا" یا "رومئو و ژولیت" مثال‌های بسیار خوبی از تقابل دو ژانر تراژدی و عاشقانه هستن. با وجود کلاسیک بودن علاوه بر به تصویر کشیدن عشقی بی سرانجام، به مشکلات جامعه زمان خودشون هم اشاره کردن. تراژدی به یک مفهوم عمیق نیاز داره، که من به هیچ عنوان همچین چیزی رو در این رمان ندیدم.
    کاتارسیس؛ این مورد بحثی طولانی داره اما اگه بخوام از یک جمله استفاده کنم می‌تونم بگم که ترکیب حس شفقت برای قهرمان و ترس از در موقعیت اون قرار گرفتن، می‌تونه به عنوان کاتارسیس شناخته بشه. تا اینجا که داستان فقط به مقدار کمی باعث ایجاد حس دلسوزی برای خیال می‌شد و جای ترس خالی بود.
    در آخر پیشنهاد می‌شه یا ژانر تراژدی رو حذف کنید و یا موارد بالا رو در اون به وجود بیارید.



    مقدمه
    مقدمه متن یک آهنگ از یکی از خواننده‌های هموطنه. این صحیح نیست که یک قطعه ادبی، بدون درج منبع، بازگو بشه. شما اشاره‌ای به خواننده آهنگ یا نویسنده متن آهنگ نکرده. بهتره که به صاحب اثر اعتبار داده بشه.
    قبل از تحلیل مفهوم، نکته‌ای که توجهمو خیلی جلب کرد این بود که مقدمه حتی یک علامت نگارشی هم نداره! این هم بهتره تصحیح بشه چون دیگه یک آهنگ همراهش نیست تا نحوه خوندن رو مشخص کنه.
    به نظر می‌آد مقدمه در مورد عشق و علاقه‌ایه که خیال به آراد داره و از لحاظ مفهمومی کاملا مناسبه و مخاطب رو با چیزی که قراره تجربه کنه آشنا می‌کنه.
    در نتیجه مقدمه قابل قبوله در صورتی که به صاحب اثر اعتبار داده بشه و علائم نگارشی اضافه بشه.



    شروع
    شروع داستان اصلا از نثر روانی برخوردار نیست. جملات هم نامرتب، گنگ و طولانین.
    توضیحی در مورد محیط کلاس درس داده نشده بود و تصور ذهنی من فقط دو دانشجو به همراه استادشون در یک محیط خالی بودن. اگر هم به دلایلی قصد ندارید توصیف مکان زیادی در پست اول قرار بدید بهتره حداقل یک یا ویژگی متمایز در مورد کلاس بیان بشه. مثلا بلند بودن سقف یا تخته سیاه سه بخشی یا...
    شروع نه تنها خواننده رو جذب نمی‌کنه بلکه با موضوع اصلی داستان هم در تناسب نیست و به مرور دانشگاه از ماجرا حذف می‌شه. خلق یک صحنه اضافه که در خدمت هسته داستان نیست، مخصوصا در شروع می‌تونه مخرب باشه. پیشنهاد می‌شه که شروع رو تغییر بدید و یا با قرار دادن اطلاعاتی مفید اون رو در جهت هسته، به حرکت دربیارید.



    سیر داستان
    سیر داستان کمی کنده اما نه به قدری که خسته‌کننده باشه. کشمکش ها ایجاد شدن، اعمال سیر صعودی و نزولی خوبی دارن. به علاوه تعلیق هم وجود داره تا خواننده رو وادار به همراهی کنه. شما در سیر موفق بودید.



    دیالوگ ها و منولوگ ها
    دیالوگ ها و منولوگ ها تقریبا با شخصیت‌ها متناسبن. مظلومیتی تو گفتار خیال هست، شیطنت شقایق در دیالوگ‌هاش مشهوده و پختگی گفتار خانواده‌ها هم امتیاز مثبتیه. به علاوه دیالوگ ها روان بودن و اطلاعات خوبی رو در بر داشتن.
    در این بخش خوب عمل شده.



    شخصیت پردازی
    متاسفانه مراتب شخصیت پردازی کامل و به درستی رعایت نشده و تقریبا اکثر نوادگان کم نقش تر خانواده رفتاری شبیه به هم دارن. بهتره که با ایجاد یک ویژگی متفاوت اون ها رو از هم جدا کنید. مثلا یکی از اون‌ها خجالتی باشه یا به موسیقی علاقه داشته باشه و...
    اما در مورد شخصیت های اصلی:
    خیال: با وجود این‌که به نظر می‌رسه انرژی زیادی برای خلق شخصیت اصلیتون صرف کردید باز هم می‌شه اشتباهاتی رو مشاهده کرد. خیال دختریه که در کودکی بخاطر بی توجهی مادرش و تنهایی به افسردگی دچار شده. همچنین من زمان جدایی خیال از رادنی و با شوک شدیدی که به خیال وارد شد، متوجه شدم که این فقط یک افسردگی ساده نیست. با توجه به گذشته خیال، حدس من اتوفوبیا بود. ترس بیمارگونه از تنها موندن و عدم توجه نزدیکان که تقریبا تنها چیزیه که می‌تونه با توجه به کودکی خیال، رفتار عجیبش در اون لحظه رو توصیف کنه. اما معمولا فوبیا ها زمانی رخ می‌دن که شخصیت خودش در معرض ترسش باشه. خیال گفت که بخاطر دلسوزی دچار اون حالت شده که این اصلا توضیح روانشناسی نداره.
    از طرف دیگه در ابتدا خیال، درونگرا به نظر می‌رسید، افسردگی و اتفاقات کودکیش ایجاب می‌کنه که در رابـ ـطه با افراد جدید دچار مشکل بشه و گاهی حتی اعتماد به نفس کافی رو نداشته باشه. اما در داستان خیال به سرعت با یه آرایشگر صمیمی شد. یا حتی با رها، آیلا، غزل و نوادگان دیگر خانواده هم خیلی سریع ارتباط برقرار کرد که به نظر با شخصیت اون در تناقضه.
    رادنی: چشم ها و چند جمله باعث شد رادنی عاشق خیال بشه. و بعد از یک ماه آشنایی با او، تعادلش رو از دست بده و خودشو گم کنه. این رفتار ممکنه از نوجوان ها سر بزنه ولی رادنی به عنوان یه پزشک باتجربه باید سنجیده‌تر عمل کنه. شاید اختلال شخصیتی مرزی بتونه این رفتار رو توصیف کنه اما آیا فردی که دچار این اختلاله می‌تونه انسان موفقی باشه که در داستان به تصویر کشیده شده؟

    شقایق: تفاوت رفتاری نسبت به بقیه شخصیت‌های فرعی دختر قابل تقدیره. دوستی که در عین رفتار شیطنت آمیـ*ـزش متناسب با شرایط، تبدیل به یک دوست بامحبت و دلسوز می‌شه. شقایق خوب به تصویر کشیده شده.

    آراد: آراد یک پسر مهربان و شوخ‌طبعه که دچار فراموشی شده. داستان آراد کلیشه‌ای به نظر می‌رسه. پسری که حافظه خودش رو از دست می‌ده و با کمک یک دختر سعی می‌کنه همه چیز رو به یاد بیاره که آخرش هم بینشون رابـ ـطه عاشقانه شکل می‌گیره. این ماجرا بارها و بارها در آثار مختلف تکرار شده. اما شما تونستید با عناصر جدید، از این کلیشه بکاهید.
    آراد در گفتار و عکس‌العمل‌هاش هم صبور و آرامه که تناسب خوبی با شخصیتش ایجاد کرده.

    در کل شخصیت ها نیاز دارن که بیشتر به واقعیت نزدیک بشن و بهتره که بیشتر در مورد افسردگی مورد نظرتون تحقیق و مطالعه کنید.



    توصیفات

    توصیف ظاهر:
    توصیفات ظاهری ضعیف بود. شنا توضیحی در مورد ظاهر شخصیت‌های فرعی نداده بودید و در شخصیت‌های اصلی‌تر فقط خیال به خوبی توصیف شده بود. پیشنهاد می‌شه که توصیفات ظاهری تقویت بشه. اطلاعاتی مثل قد، فرم صورت، فرم بدن، عطر مخصوص، اندازه پیشانی، شکل گونه‌ها و... از مواردی هستن که می‌تونید از اون‌ها استفاده کنید اما نه به صورت پشت سرهم، بلکه به مرور و غیر مستقیم.

    توصیف مکان:
    توصیف مکان در ابتدا خوب بود. برای مثال سالن مهمانی به راحتی قابل تجسم بود. اما به مرور با پیشروی داستان این توصیفات کمتر شد. توصیفات یک مکان باید متناسب به اهمیت اون‌ها کم و زیاد بشه. عمارت خانوادگی و ساختمان بین جنگل می‌تونستن توصیفات خیلی خوب و جامعی داشته باشن.

    توصیف حالات:

    توصیف حالات هم نیاز به کار داشت. نوع راه رفتن و نشستن می‌تونه با شرایط تغییر کنه و حرکات شخصیت‌‌ها چیزیه که داستان رو زنده می‌کنه. شخصیت زمان حرف زدن با دستاش چیکار می‌کنه؟ سرش حرکت نمی‌کنه؟ موقع ایستادن دستشو به کمرش می‌زنه یا مشت می‌کنه؟ این‌ها چند مورد از مواردی هستن که می‌شه بهشون پرداخت. اما نقاط خوب و مثبتی هم وجود داشت. مثل وقتایی که حال خیال بد می‌شد.

    توصیف احساسات:
    این بخش نسبتا خود بود. مخصوصا در مورد احساسات خیال که در بخش های اول شخص به خوبی مشهود بود. احساسات شخصیت‌های دیگه هم بیشتر از دیالوگ‌ها و حالاتشون مشخص می‌شه.



    زاویه دید
    رمان دارای دو زاویه دید بود؛ اول شخص و سوم شخص.
    استفاده از این دو زاویه دید تا زمانی که خواننده قادر باشه اون‌ها رو از هم تشخیص بده هیچ اشکالی نداره و تا حدی مهارت نویسنده رو هم نشون می‌ده. بخش‌های اول شخص خیلی خوب احساسات خیال رو به تصویر کشیدن و بخش‌های سوم شخص اعمال کلی شخصیت‌ها رو بیان کردن.
    نوشتن از یک زاویه دید باعث انسجام بیشتر متن می‌شه ولی اگر داستان به دو نوع زاویه دید نیاز داشته باشه نویسنده چاره‌ای نداره. اما باز هم پیشنهاد می‌شه که در صورت امکان زاویه دید یکپارچه بشه.
    به طور کلی در این بخش خوب عمل شده.



    نثر
    نثر داستان ادبیه اما عبارت‌های محاوره‌ای در اون به چشم می‌خوره که شکل خوبی نداره. برای مثال:
    قیافم بهتر می‌شود => چهره‌ام بهتر می‌شود
    اون نمی‌دانست => او نمی‌دانست
    حرصی بودنش => عصبانی بودنش
    اما دیالوگ‌ها یک‌پارچه محاوره‌ای هستن.
    شما در مجموع خوب عمل کردید اما عبارات محاوره‌ای در متن، بهتره تصحیح بشن.



    نگارش و املا
    نگارش متن چند اشکال قابل بررسی داشت.
    ۱. چند نوع عبارت و ترکیب وجود داشتند که شکل خوبی نداشتند و به متن صدمه می‌زدن. مثل:
    آدم‌های سومالی: ما در زبان فارسی برای نام بردن ساکنان یک کشور از "آدم‌ها" استفاده نمی‌کنیم. "آدم‌های ایران" برای ما کمی بیگانه‌ست. بهتره که از ساکنان سومالی، مردم سومالی یا سومالیایی‌ها استفاده بشه.
    روپوش سفیدش با مانتو مشکی در جدال بود:
    چطور در جدال بود؟ از لحاظ اندازه؟ شکل؟ رنگ؟ بهتره که به شکل دیگه‌ای بیان بشه؛ مثل: سفیدی روپوشش با سیاهی مانتو‌اش در جدال بود.
    فضای خوابآلود: صفت "خوابآلود" برای افراد بیشتر به کار می‌ره بهتره از "خواب‌آور" استفاده بشه.

    چند عبارت دیگه هم بودن که بهتره همگی تصحیح بشن.

    ۲. ترتیب نادرست اجزای جمله:
    در متن ادبی اجزای جمله باید ترتیب درستی داشته باشن. مثال:
    نادرست
    نکته دیگری را که حسینی گفت، با خط کج و کوله‌ای...
    صحیح
    نکته دیگری که حسینی گفت را، با خط کج و کوله‌ای...

    ۳. تکرار زیاد "و":
    پیشنهاد می‌شه که در بعضی جملات به جای تکرار "و" که صورت جمله را نامناسب می‌کنه، از کاما(،) هم استفاده بشه. مثال:
    شقایق سرش را بالا آورد و خیال صاف شد و به شقایق تکیه داد.
    شقایق سرش را بالا آورد، خیال صاف شد و به شقایق تکیه داد.

    ۴.جملات بسیار بلند:
    در متن جملاتی وجود داشت که بلندی بیش از حد اون‌ها خواننده رو گیج می‌کرد. بهتره که به چند جمله کوتاه تر تبدیل بشن. مثال:
    حسینی با دستش آن دانشجوی سمج و به قولی خرخوان را از خودش دور کرد و پس از چشم غره حسابی به آن‌ها با چشمان ریز و قهوه‌ای سوخته‌اش، چینی به دماغ عقابی‌اش داد و با لحن طلبکارانه‌ای گفت
    حسینی با دستش آن دانشجوی سمج و به قولی خرخوان را از خودش دور کرد. سپس با چشمان قهوه‌ای سوخته‌اش چشم غره‌ای به آن‌ها رفت.
    چینی هم به دماغ عقابی‌اش داد و طلبکارانه گفت


    ۵. ضمیر شخصی متصل:
    این مشکل فقط در پست‌های اول دیده می‌شه و به مرور از بین می‌ره. باید دقت بشه که این ضمیرها فقط زمانی قبلشو "الف" می‌گیرن که کلمه قبلشون به "ه" ختم بشه. مثل: میوه‌ات
    و در صورتی که به "الف" یا "و" ختم بشه "ی" می‌گیره. مثال: عمویم.
    در غیراین صورت هیچ نوع حرف میانجی نمی‌گیره.
    ولی در متن رمان این اشتباهات به چشم می‌خوره مثل:
    بداش=> بدش
    نصیب‌اش=> نصیبش
    برعکس این هم در متن ادبی نباید به چشم بخوره مثل:
    قیافم بهتر می‌شود=> قیافه‌ام بهتر می‌شود.

    ۶. "می"
    می نباید به فعل بچسبه. مثل:
    میشود=> می‌شود
    میگوید=> می‌گوید

    علائم نگارشی در پست‌های اول خوب استفاده شده بود ولی با مرور زمان کم می‌شد. که بهتره اضافه بشه.

    غلط های املایی خیلی کم به چشم می‌خورد مثل:
    نزاشتی => نذاشتی
    باحاش=> باهاش
    اوحده=> عهده
    اشتباهات تایپی هم کم بود، مثل:
    مار=> کار
    نمیکنی=> نمکینی

    در نتیجه املا خوب اما نگارش نیازمند تلاش بود.



    ایده
    متاسفانه ایده کلیشه‌ای بود. خانواده‌ای که سر ارث و میراث با هم رقابت داشتند به همراه حفظ کردن یک خانه خانوادگی، مواردی هستن که قبلا به مراتب بیان شدن و جدید نیستن. اما شما تونستید با اضافه کردن مواردی اون رو جذاب کنه. مثل مردن جنین‌ها در عمارت یا مخالفت نوادگان با خانواده هاشون و...
    پیشنهاد می‌شه که در ادامه موارد و ویژگی‌های خاص تری به عمارت اضافه کنید تا در بهتر یادها بمونه.



    باورپذیری
    باورپذیری خوب رعایت شده بود اما باز هم مواردی به چشم می‌خورد.
    مثل شکل گرفتن خیلی سریع رابـ ـطه‌ها. ژانر این رمان عاشقانه هستش و نباید از روی رابـ ـطه‌ها سرسری گذر کنه. توی واقعیت افراد صرفا با رنگ چشم یک نفر یا طرز صحبت کردن اون، به این شدت مجذوبش نمی‌شن‌. مخصوصا از شخصیت‌هایی که سن بالاتری دارن انتظار می‌ره که کمی سرسخت‌تر باشن.
    یلدا دختریه که در دوران دانشگاهش عاشق پسری می‌شه و وقتی متوجه می‌شه فریب خورده راهی آسایشگاه می‌شه. این موضوع مشکلی نداره اما یلدا بعد از چندسال استاد دانشگاه می‌شه و دوباره به خاطر این پسر حالش بد می‌شه. این بیشتر از یک دانش‌آموز برمی‌آد تا یک استاد دانشگاه. اون هم نه استاد هنر یا تئاتر، بلکه فیزیک. کسانی که زیاد با فیزیک در ارتباط باشن به آدم‌های کاملا منطقی و استدلال طلب تبدیل می‌شن.
    شما می‌تونستید با انتخاب شخصیت‌های کم‌سن تر و یا اتفاقات منطقی‌تر از این تناقض جلوگیری کنه.
    موضوع دیگه این‌که در کشور ما اکثریت مردم از طبقه متوسط هستن. در این‌جا رادنی و خواهرش یک عمارت عظیم دارن، خانواده شقایق به نظر با تجارت گل وضع خوبی دارن، پدر خیال هم راننده شخصی داره. فرض می‌کنیم که خانواده خیال به عنوان وارثان یک ثروت عظیم همگی وضع مساعدی دارن. ولی آیا همه شخصیت‌هایی که خیال با اون‌ها برخورد داره هم صرفا باید ثروتمند باشن؟



    تکمیلی
    مشکلی در پیرنگ وجود داره که داستان رو به دو بخش مجزا تبدیل کرده. به نظر می‌آد که رادنی و خواهرش، که مدت زیادی رو صرف معرفی و آشنایی با اون ها کردید، به کلی حذف شدند.
    آیا آشنا شدن خیال با این خواهر و برادر در خدمت هدف رمان بود؟ آیا باعث تغییر محسوسی در خیال شد؟
    ممکنه در ادامه قصد داشته باشید که دو بخش رو با وارد کردن عناصر، به هم پیوند بده. که در این صورت این مشکل حل می‌شه.
    اما اگه این قصد رو ندارید و رادنی و خواهرش، که نقش‌هایی اساسی در اوایل داستان داشتند به کلی حذف بشن یا خیال اون‌ها رو فراموش کنه این یک نقص به حساب می‌آد.



    قلمتون پایدار
    aym2_215978_photo_2017-06-26_13-50-43.jpg

    «عضو آموزشی شورای نقد»
     
    آخرین ویرایش:

    برخی موضوعات مشابه

    بالا