سلام به نویسنده ی محترم رمان شما فوقالعاده است من منتقد نیستم و به تبع نقد حرفه ای هم نمیتونم بکنم ولی شخصیت عمید خییلی مبهم است در این رمان من تضاد میبینم در رفتارش فکر میکنم زیاد رو سخصیت عمید متمرکز نشدید راستی پایان رمان چطوریه،
سلام عزیزم. ممنونم از دقتی که تو خوندن رمانم داری، درست حدس زدی، شخصیت عمید مبهم و متضاده٫ اما در انتهای رمان همه چیز مشخص میشه و از نگرانی در میایید ؛)
خیلی معجزه وار و رویاییه ولی کاش افسانه هم باردار بشه اونجایی که میگفت تو کالبد من قلب هیچ بچه ای نمیتپه واقعا گریه کردم.. . چیزی نیست که ازنظرپزشکی محال باشه توفامیل مادقیقا همچین معجزه هایی رخ داده وقتی زن عموی من بعداز بیست سال نازایی خودبه خود باردار شد یا فامیل مادرم بعداز ده سال مشکل ناباروری کارشون داشت به طلاق می کشید وتو روزهای دادگاه رفتن خانم متوجه میشه که بارداره..
سلام خانم اسدی حدودبیست روزه هیچ پست جدیدی نذاشتین فک کنم تاسال 1400 همچنان منتظر پایان رمان باشیم..میشه بگین تا کی ادامه پیدا میکنه؟ خیلی کلافه کننده اس این انتظارطولانی ومنصفانه نیست... خب حداقل فواصل پستها رو کمتر کنین..چراانقد دیربه دیر پست میذارین؟
سلام خانم اسدی. از وقتی رمانتون رو شروع کردم، پشت سر هم همش رو تا آخرین پست خوندم و بعضی جاها با افسانه گریه کردم. به جز فخری همه ی شخصیت ها رو دوست دارم و می تونم درکشون کنم.
فکر می کنم یه حواس پرتی کوچک تو طول رمان داشتین. وقتی مرجان تازه باردار شده بود، مامان افسانه اومده بود خونه ی افسانه و برای دل خون دخترش گریه می کرد که افسانه طاقت نمیاره و ماجرای رحم اجاره ای رو لو می ده. حتی شما اشاره کردین که با وجود مدرک سیکلش، باز هم فهمیده بود و تونست همچین چیزی رو درک کنه. اما یه کم بعدترش مادرش افسانه رو ملامت می کرد انگار از چیزی خبر نداره. نوشتین "چند ماه بعد" و بعد گفتین که بالاخره به مادرم قضیه ی رحم اجاره رو گفتم و...
یه جا هم حجم رو هجم نوشته بودین. به جز این دو مورد من مشکل دیگه ای ندیدم. قلمتون رو دوست دارم.