- عضویت
- 2017/02/07
- ارسالی ها
- 5,830
- امتیاز واکنش
- 35,457
- امتیاز
- 1,120
- سن
- 20
به نام خدا
«نقد رمان سرابی در مه»
نقد رمان بر اساس پست های گذاشته شده توسط نویسنده می باشد؛«نقد رمان سرابی در مه»
ضمن خسته نباشید خدمت شما دوست و نویسنده ی عزیز:
نام رمان
نام رمان «سرابی در مه» بود. اسمی زیبا و پرمعنا که سوالهایی توی ذهن خواننده ایجاد میکرد. سراب در لغت به معنای آبیه، که در اثر خطای دید انسان بوجود میاد و وجود خارجی نداره. از طرفی مه میتونه باعث پوشیده شدن و به چشم نیومدن اون سراب بشه و انسان رو از اون خیال بیهوده رها کنه. از طرفی اگه سراب رو به یک امید یا آرزو تشبیه کرد که باتوجه به سرگذشت آندلس، اون رویا میتونه پس گرفتن آندلس برای مسیحی ها باشه که در اون زمان میشد گفت چیز حدودا غیر ممکنی بوده. البته باتوجه به چیزی که من درباره سرگذشت آندلس خوندم، مسلمونها در آخر شکست میخورند، اما اوایل فتح آندلس قدرتمند بودند و شکست آندلس برای دشمناش مثل یک سراب در مه میموند. اسمتون جذاب بود و خواننده رو به خوبی جذب میکرد.
جلد
جلد رمانتون متشکل از مجسمه حضرت مسیح که در ریودوژانیرو-برزیل قرار داره و یک عمارت یا کاخ بود. جلدتون ژانر تاریخی رو به خوبی نشون میده. راستش نظر شخصی من درباره جلد این بود که اون عمارت یا کاخ درواقع نمادی از سرزمین
آندلس باشه و مجسمهی حضرت مسیح میتونه نشون دهنده این باشه که سرانجام مسیحیها این سرزمین رو پس گرفتند و مسلمونها رو بیرون کردند. جلدتون در کل با داستان مطابقت داشت و حس و حال فضای تاریخی رو به خواننده القا میکرد. همچنین مِهی که روی جلد کار شده، اشارهای به اسم هم میکنه. با این حال جلدتون کمی توی جذب خواننده مورد داره و ممکنه نتونه اونطور که باید جذبش کنه ولی خب در کل انتخاب خوبی بود.
خلاصه
راستش اینطور به نظر میرسه که برای رمانتون خلاصهای قرار ندادید. خیلی خوب میشه اگه خلاصهای مطابق با استانداردهای انجمن بنویسید. پست اول رمان رو (۱#) بیشتر به مقدمه و پیشگفتار اختصاص داده بودین. اگه بخوایم از اون متن خلاصهای انتخاب کنیم، میتونیم قسمت آخر مقدمه رو انتخاب کنیم که بازهم اون بخش زیاد مناسب نیست. چون همونطور که اول پست ذکر کردین برای مقدمه نوشته شده نه خلاصه. خلاصهای خوبه که بخشی از داستان رو برای خواننده بازگو کنه، بازی با کلمات درش دیده بشه و سعی بشه به طور مستقیم به مسایل داخل رمان نپردازه. برای مثال اگه یک شخصیت قراره بمیره، مستقیم نگه: «و اما المیرا که دو روز بعد از عروسیاش پدرش را از دست...» میتونه بگه که: «غافل از اینکه دور گردون چرخید و دو روز بعد از عروسی المیرا داغی بر دلش نشست که...» حالا نمیدونم درست منظور رو رسوند یا نه؟ اینطوری خواننده کنجکاو میشه که چه اتفاقی افتاد و سوالهایی از این قبیل هم توی ذهنش ایجاد میشه.
مقدمه
متن قبل از مقدمتون بیشتر در حد یک «پیش گفتار» یا «سخنی با خواننده» بود. و اما اگه بخوایم خود مقدمه رو بررسی کنیم، مقدمتون در کل متن خوبی بود و خواننده رو با فضای رمان آشنا میکرد و میتونست اون رو به خوبی جذب رمان کنه.
شروع
شروع رمانتون شروعی آروم و در عین حال جذاب بود. برای خواننده هایی که جلد اول رو نخونده بودند، سوال هایی از قبیل این که بین سمیر و کارلا دقیقا چی گذشت یا اون خیانتی که سمیر انجام داد، چی بود ایجاد میشد. در ادامه شما توصیف احساسات و حالات رو هم در شروعتون به کار بردین که باعث میشد همزادپنداری خواننده فعال بشه. همچنین حقایقی از زندگی کارلا بیان کردین(که البته چون نتونستم جلد اول رو بخونم، مطمین نیستم که توی جلد اول ذکر شده بود یا نه) مثل ازدواجش با آدریان منسوب به صدراعظم، و پدرش که قبلاً صدراعظم بود و... در کل شروع جالب و جذابی داشتین.
سیرداستان
سیر داستانتون نه تند بود که خواننده متوجه داستان نشه و نه کند بود که خواننده حوصلش از خواندن رمان سر بره. وقایع به خوبی پشت هم چیده شده بودند و کاملا واضح بود که با برنامه رمان رو پیش میبرین. و قایع تاریخی خیلی خوب بیان شده بودند و خواننده حس و حال اون زمان رو به راحتی درک میکرد. اما خب برای کسی که جلد اول رو نخونده بود، صفحه اول کمی گیج کننده بود و ممکن بود رمان رو رها کنند. البته از صفحه دوم به به اتفاقات جالبی افتاد(مثل دزدیده شدن فرج و یا اون زن ناشناس، زهرا و...) و خواننده کمکم با شخصیت ها خو میگرفت. در کل سیرتون خوب بود.
توصیف
توصیفات به چهار بخش تقسیم میشه:
*توصیف احساسات:
این توصیف زیبا و قوی بود و در رمان حس میشد. خواننده احساسات شخصیت ها رو درک و همزادپنداری میکرد. با اینکه زاویه دید رمان سوم شخص بود و توصیف احساسات درش سختتره، ولی تونسته بودین به خوبی این توصیف رو انجام بدین.
*توصیف حالات:
این توصیف هم در رمان به خوبی دیده میشد و خواننده خیلی راحت حالات شخصیتها رو تصور میکرد و از این طریق رمان قابل لمستر میشد.
*توصیف چهره:
راستش کمی توی این توصیف کمکاری کردین، هرچند که کمی دیده میشد. مثل دختر و پسر کارلا که گفتین دخترش بور بود و موهای پسرش هم مشکی. البته توصیفات کلی از قبیل میزان زیبایی افراد هم داشتین، مثل زنهای ابوالحسن که میگفتین همشون زیبا هستند.
—توصیف ظاهر
این توصیف هم تاحدودی دیده میشد. شما ظاهر زنهای ابوالحسن و لباسهایی که میپوشیدند و یا آرایشهایی که میکردند و نوع ظاهرشون رو توضیح میدادین و توی این مورد خوب عمل کرده بودین. مثلا اون زمانی که ابوالحسن تیرخورده بود و عایشه ظاهری آشفته پیدا کرده بود و نگران و غمگین بود. اما اگه بشه بیشتر روش کار کنین بهتر میشه.
*توصیف مکان:
توی این توصیف کمی کمکاری دیده میشد. توی رمانتون مکانهای زیادی برای توصیف بودند که میتونستید توصیفشون کنید. البته توصیف فضا خوب صورت گرفته بود و جاهایی بود که سعی میکردین یک دید کلی از فضای رمان به خواننده بدین، ولی توصیف مکان به اون صورت دیده نمیشد. توصیف مکان رو اگه سعی کنین آروم آروم توصیف کنین و خط به خط پیش برین، زیباتر و تاثیر گذار تر میشه.
دیالوگ و مونولوگ
*دیالوگ:
در دیالوگ شخصیتها تفاوت دیده میشد. برای مثال در نوع حرف زدن ابوالحسن و سمیر تفاوت دیده میشد و اگه حتی اسم گوینده رو هم ذکر نمیکردین، خواننده خودش متوجه میشد کدوم شخصیت داره صحبت میکنه.
دیالوگهای ماندگار، زیبا یا حتی تأثیرگذار هم تا حدودی دیده میشد. برای مثال دیالوگ زیر:
«- خیر ملکه...آن وقت که گفتم به عقد من در آی، فکر کردی در آسمان باز شده و سلطان فقط به تو عشق می ورزد، گوش نکردی و حالا آمده ای و می خواهی روی ویرانه های قلبم خانه ی عشقت را بنا کنی؟»
دیالوگهاتون ساده یا روتین(گفتگوهای ساده و روزمره) نبودند.
*مونولوگ:
مونولوگهای رمان هم خوب بودند. جایی از متن گنگ و یا نامفهوم نبود و خواننده به راحتی با متن رمان خو میگرفت.
شخصیت پردازی
شخصیت پردازی قویای داشتین. بین شخصیتهای رمان تفاوت دیده میشد. حتی بین شخصیت مسیحی و مسلمون، مثل آدریان و سمیر. بین زنهای ابوالحسن هم این تفاوت دیده میشد. حس میشد که عایشه زن باتجربهتر و بزرگتریه.
در شناسوندن شخصیتها خوب پیش رفته بودین و هر کدوم گذشتهای داشتند که در طول رمان بهشون پرداخته بودین.
برای مثال سمیر مردی بود که پدرش سرآشپز یا رییس آشپزخونه بود و مادرش هم مرده بود. زهرا خالهاش بود، در حالی که نمی دونست و پدرش هم بهش چیزی نگفته بود.
یکی از نکات مثبت رمان این بود که شخصیتهای رمانتون خاکستری بودند. برعکس خیلی از رمانهای امروزی که یک شخصیت خیلی آدم خوبیه و شخصیت منفی داستان، از همه بدتره و هرگناه و هرکار خلافی که دلش میخواد انجام میده. شخصیت های شما میانه این دو بودند، حالا بعضی ها خوب تر و بعضی ها بدتر. توی بعضی از رمانها شخصیت اصلی رو خیلی کامل نشون میدند که حتی خطایی هم ازش سر نمیزنه که این قابل باور نیست. اینکه شخصیت هاتون خاکستری بودند رمان رو باورپذیرتر و طبیعی تر نشون میداد.
زاویه دید
زاویه دید رمان شما سوم شخص بود. تقریبا هر پست صحنه عوض میشد و شما اول هر پست ذکر میکردین که این بار داستان کدوم شخصیت رو دنبال میکنه.
اواسط بعضی از پستها دیده میشد که به جای سوم شخص، از اول شخص استفاده کرده بودین که بهتره موقع ویرایش درستشون کنید. زاویه دید سوم شخص کاملا مناسب رمانتونه چون خیلی جاها نیاز میشد، افکار چند نفر رو هم زمان بگید و همچنین مدام صحنه رو عوض کنید. در کل انتخاب مناسبی بود.
ژانرهای انتخابی
ژانرهای انتخابی رمانتون «معمایی، تاریخی و عاشقانه» بود.
*معمایی: این ژانر در رمان دیده میشد و در طول رمان سوالهای مختلفی در ذهن خواننده بوجود اومده بود که در طول رمان به بعضی هاتون پرداختین و بعضی ها هنوز پاسخ داده نشدند که طبیعیه و تا آخر رمان فرصت پرداختن بهشون رو دارین.
*تاریخی: این ژانر اصلی رمانتونه که در سرتاسر رمان دیده میشه و در اصل دارین یک واقعهی تاریخی رو در قالب رمان مینویسید با شخصیتهای واقعی و وقایعی که واقعا اتفاق افتادند. مثل فتح آندلس توسط مسلمونها و در آخر رمان هم به احتمال زیاد به فتح آندلس توسط مسیحی ها میپردازین.
*عاشقانه: این ژانر هم تا حدودی در رمان دیده میشد. این احتمال میره که در آینده پررنگ تر بشه، ولی الان به اندازه کافی دیده نمیشه و ما فقط شاهد عشق سمیر و کارلا هستیم که هنوز زیاد بهش پرداخته نشده.
نثر رمان
توی نثر رمانتون یکی دوجا بود که زمان فعلهاتون به حال تغییر کرده بود. مثل پست ۱۱# که توی «مونولوگ» گفته بودین:
«مگر در آن بخور و بچاپ دربار ابولحسن، فرصتی هم برای عزاداری پیدا می شود؟»
نثر رمانتون ادبی و دیالوگها هم ادبی بودند. انتخاب مناسبی بود. مخصوصا با توجه به اینکه قلم قوی و خوبی دارین و یک متن ادبی بینقص مینوشتین. نثر ادبیتون و دیالوگهای ادبی خواننده رو با فضای تاریخی رمان وفق میداد. همچنین پست های آرایه دار و زیبا نیز دیده می شد. مثل:
«خورشید به تلخی با آسمان روز وداع می کرد و سرما دوباره به دشت هجوم می آورد.»
ایده
ایده رمانتون برگرفته از سرگذشت آندلس بود که مسلمونها آندلس رو فتح کردند و مسیحی ها برای پس گرفتن دوباره سرزمینشون تصمیم گرفتند مردم آندلس رو از راه دین خارج کنند(مثل تهاجم فرهنگی که امروزه در ایران هم به چشم میخوره) و وقتی مسلمونها دینشون رو از دست دادند و کشور و مردمش در گـ ـناه غرق شدند، به اونجا حمله کردند و سرزمینشون رو پس گرفتند. شما شخصیتهایی رو خلق کردین و داستان جدیدی ساختید که تاریخ آندلس هم در اون گنجوده شده بود. ایده رمانتون جذابه و خواننده رو به خوبی جذب رمان میکنه. ایده رمان قویه و مشخصه وقت زیادی رو صرفش کردین و خواننده نمیتونه پایان رمان رو حدس بزنه که از نکات مثبت ایده محسوب میشه. در کل خیلی خوب بود.
علامت و اشتباهات نگارشی
متن رمان با دقت تایپ شده بود و کمتر اشتباهات تایپی یا غلط املایی درش دیده میشد. اما اگه سعی کنین کمی روی علامت های نگارشیتون بیشتر کار کنین، بهتر میشه.
دوست عزیز،
قلمت هنوز جای پیشرفت داره؛
زیاد بنویس و زیاد هم بخون.
موفق باشی.
«عضو شورای نقد»