سلام و خسته نباشید نمیدونم جای مناسب نظرمو میگم یا نه من راستش جلد اولو خوندم ومتاسفانه جلد دومو هنوز شروع نکردم ولی یه چیزی که توی جلد اول خیلی اذیتم میکرد اسامی شخصیت ها و اماکن بود چون تلفظ دقیقشونو نمیدونستم یه جا با کسره میخوندم یه جا با فتحه و.... درسته که نسبت دوستان دیگه نقد نکردم ولی خب این اگاهی نداشتن من باعث میشد نتونم با داستان اونجوری که باید ارتباط برقرار کنم.....و اخر هم ممنون از رمانتون به طور کلی از رمان های تاریخی خوشم نمیاد چون خشکه ولی قلم شما این خشکی نداشت و خیلی داستانتونو دوست داشتم....بازم ممنون
درسته باید سلیقه همه رو در نظر گرفت ولی بعضی وقتا اگه نشد باید به اکثریت احترام گذاشت و با علاقه اکثریت پیش رفت !
بعضی وقتا باید بعضیا خودشون با بقیه تطبیق بدن !
شما هم عقب نشینی نکن اصلا عقب نشینی یعنی چی ؟؟؟؟؟ ما کسایی هستیم که هی برات پست میذاریم روحیه بگیری پس باید ادامه بدی !!!!!!!!!!!
سبک خوبیه !تا کی باید رمان های کلیشه ای بخونیم ؟؟؟!!
با سلام و درود به شما نویسنده عزیز
قلم شما منو به وجد اورد اما چند نکته موظف هستم که بگم
من انسان متعصبی نیستم و خیلی منطقی هستم و باید قبول کنیم از لحاظ فلسفی ما قادر به درک آنی حقیقت نیستیم ولی قادر به دیدن واقعیت و تفکر در آن هستیم و همین ما رو به حقیت میروسونه
از عنوان کتاب شما با عنوان یک پارادوکس ادبی زیبا خیلی لـ*ـذت بردم ولی به عنوان کسی که تا لان سرش توی تاریخ و شعارش اینه که ملتی که تاریخ نخواند خود تاریخ رو تجربه می کند می خواهم بگویم کتاب شما عملا می خواست بگوید اندلس یک شهر افسانه ای یا آرمان شهری که مسیحی ها قصد نابودیشو داشتن
اندلس وقتی تصرف شد
به علت جنگ های پی در پی و اختلافات داخلی امویان .. فشار جمعیت و گرانی و همین سبب تشدید اختلافات میان ایرانی ها و یهودیان و مسیحی های به علت نابرابری توزیع جمعیتی
و بدترین اتفاق پدید آمدن حکومتی بر پایه های اندیشه های اموی درواقع اسلام توحیدی شد اسلام اموی ... سرمستی فاتحان از نزاع و برای دور شدن از فشار های جنگ میخانه هایی به سبک دمشق اموی ساختند که همانند میخانه های دمشق ترویج فساد بود ....و با توجه به کینه امویان به شیعیان سبب بروز جنگ های بدتری شد... ازدواج امویان با دختران امیران مسیحی موجب شد که طبقه جدیدی از مولدین به وجود آید که خواهان حضور در سیاست بودند و سبب طرفداری ها و جبهه گیری ها کینه توزانه شد در واقع اسلام در اندلس از نداشتن روابط دیپلماسی قوی رنج میبرد .. ظهور قدرت های اروپایی مثا پرتغال و توانمندی بسیار قدرتمند آن ها در کشتی رانی در حالی که مسلمانان هنوز در یک نقطه مانده بود ... فروپاشی نظام اقتصادی مسلمانان به علت جنگ های پی در پی به خاطر پرداخت مالیات های سنگین به گونه ای که در مصر زنی گردنبندی را فروخت هزار دینار و یک نان خرید ....اما به نظر من مهمترین دلیل تعصب بیش از حد دین نیست به فلاسفه بود به طوری که در اندلس به عنوان علف هرز خوانده میشدند و سعی حکومت جمود فکری بود
این همه گفتم که به این نتیجه برسم یک دست صدا نداره مسلمانان با جنگ اندلس رو فتح کردندو به گفته ساراماگو بزرگ در جایی که بصیرت نیست دین معجزه گر نیست در واقع عدم تدبیر و تعصب و افراط در دین به خاطر حفظ قدرت و دیکتاتوری حاکمان اسلام بود که اندلس رو نابود کرد خواهشمند هستم تاریخ رو در این برهه با تروا اشتباه نگیرید و به صرف نوشتن یک نوشته عاشقانه اذهان عموم رو بیش ازین از حقیقت دور نکنید
با سلام خدمت شما دوست عزیزی که صادقانه افکارتون رو با من در میون گذاشتید. اما سوال اساسی من از شما اینه:
سرکار خانم، شما واقعا رمان منو خوندید؟ جلد یکشو چی؟
خوردن نوشیدنی و فساد در دربار ابوالحسن و اختلافات داخلی یعنی آرمان شهر؟
یعنی شما فکر می کنید قصد من از نوشتن این رمان این بوده که نشون بدم آندلس یک آرمانشهر بوده که توسط ملکه ایزابل از دست مسلمین در اومده؟
سلام و خسته نباشید به شما. جلد اول رمانتون عالی بود.
ولی طراحی جلد دوم سرابی درمه مجسمه بزرگی که هست برای برزیل(مجسمه مسیح) ربطی به اندلس و یا کشور اسپانیا نداره.
امیدوارکه جلد دوم هم به همین زیبای باشه.
سلام خدمت سروش عزیز و گرانقدر
سروش جان من نقد کننده حرفه ای نیستم اما نظرم رو سعی میکنم کوتاه و پر محتوا بگم، اگه تا الان توی نقد شرکت نکردم بخاطر مسایل خاصی هست :
از اطلاعات رمان مشخصه که برای بُعد تاریخی، تلاشی بی وقفه و پی در پی برای پیدا کردن منابع داشتی و حتی مقالات انگلیسی زبان رو هم برای قسمت های مسیحی مطالعه کردی این رو به این دلیل میگم که خودم کنجکاو شدم و رفتم مطالعه کردم.
تاریخ رو خوب نشون دادی، رسوخ و نفوذ فرهنگ غرب به قلب مسلمین اندلس رو بی نظیر به قلم اوردی، اگه دوستان با مطالعه ی کامل بیان و نقد کنن و هر دو جلد رو بخونن و نه صرفا یکی رو، پس متوجه میشن که در مورد آرمان شهر اشتباه میکردند. این نفوذ و رسوخ جاسوسان مسیحی حتی به تخت خواب سلطان. پشت گوش انداختن مسایل امنیتی و حرص و طمع ملکه ها و خواهــش نـفس رانی سلطان چاق الحمرا... بنظر من این ها شهری رو نشون میده که مثل یه سیب کرم زده است از درون فاسد شده ولی ظاهر زیبا و خوشایندی داره... امیدوارم یک پایان قابل توجهی برای رمان رقم بزنی... متشکرم سروش عزیز