مراقب به نرمی گفت: - یه سر مراقب هستند که بخاطر پیوستن به تیم چیرنو جمع رو ترک کردند. اونا بهش آموزش میدن.
دامیان نفس کشید.
- لعنتی. آخرین باری که همه جنگیدند، شما تقریبا دنیا رو به نابودی کشوندید.
مراقب تصدیق کرد:
- جنگ ما دوباره به شما سرایت کرده. با سوگند عدم مداخله در محدود و گرفتار شیسم* شدم. من هم فقط میتونم... مربی باشم، هرچند که من مکان و زمان رو انتخاب خواهم کرد.
دامیان حدس زد:
- بنابراین نباید از دیدن تو در قلمروی خودم تعجب کنم و نباید ازت هیچ انتظار لعنتیای داشته باشم.
- بله ایکیار.
- چقدر در قلمروی من تعلیم میدی؟
- ممکنه مدتی متناسب با استانداردهای زمینی باشه. این تعلیم دادنهای چیرنو، هر روز این آینده رو تغییر میده.
دامیان انتظار نداشت که روزش این قدر پرحادثه باشد. اگر مراقبان یک بار دیگر جنگ خود را به زمین میبردند، معنیاش این بود که موجودات اصیل به وسیله شیسم زندانی شدند و در حالی تشکیل دوبارهی تقسیمات خود بودند. او جوانتر از آنی بود که درمورد آن موجودات یا درمورد مراقبان چیز زیادی بداند. ژول*، فرماندهی نیم کرهی شرقی و قدیمیترین آن سه فرمانده تا کنون، از همان دنیای مشابهی به عنوان مراقب آمده بود، اما از صحبت درموردش امتناع میکرد.
- ایکیار، همه اون چیزی که دارم میگم اینه، به جز اینکه بهتون یادآوری کنم که خدای سیاه و سفید نمیتونند مستقیما همدیگر رو بکشند. با انجام اینکار موجودات اصیل بخشیده میشن و بعد همه چیز واقعا بد خواهد شد.