نیمه حرفه‌ای ترجمه رمان آینه آینه | پرنده سار کاربر انجمن نگاه دانلود

رمان بعدی چه ژانری داشته باشه؟


  • مجموع رای دهندگان
    17
وضعیت
موضوع بسته شده است.
  • پیشنهادات
  • Kallinu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/12/27
    ارسالی ها
    509
    امتیاز واکنش
    19,059
    امتیاز
    765
    محل سکونت
    حُـزْنـِ مُبـارَکْـ...❀
    [اصلاح شد]
    متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.
     
    آخرین ویرایش:

    Kallinu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/12/27
    ارسالی ها
    509
    امتیاز واکنش
    19,059
    امتیاز
    765
    محل سکونت
    حُـزْنـِ مُبـارَکْـ...❀
    پست قبل، اون قسمت چتی که گفته بودم اضافه شد.
    تشکرات مجدد از حضور سبز و بی بدیلتون :)
    متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.
     

    Kallinu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/12/27
    ارسالی ها
    509
    امتیاز واکنش
    19,059
    امتیاز
    765
    محل سکونت
    حُـزْنـِ مُبـارَکْـ...❀
    سلام؛
    عزیزانی که تا الآن همراهم بودید، بابت این وقفه های پی در پی معذرت میخوام. نه دسترسی به سایت برام هموار هست، نه هوش و حواسم متمرکزه. انشاءالله از بهمن اگر شرایط هموار بود و این امتحانات دست از سر من برداشتن، در خدمتتون هستم ^-^ دعا کنید که خدا یاری کنه و تا عید تمام بشه = )
    متشکرم از صبوریتون :aiwan_light_girl_pinkglassesf: :aiwan_lggight_blum:
     

    Kallinu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/12/27
    ارسالی ها
    509
    امتیاز واکنش
    19,059
    امتیاز
    765
    محل سکونت
    حُـزْنـِ مُبـارَکْـ...❀
    بدانید و آگاه باشید که این ترجمه "اگرررر" هم تا عید تموم بشه تازه از عید باید بشینم ویرایشش کنم؛ متاسفم که تا الآن صداشو در نیاوردم ولی همهء اینایی که میذارم چک نویسه. اگر میدونستم که اینقدر طولانی میشه پروژه ش همون موقع که ترجمه میکردم ویرایش هم میکردم ولی خب تنبلیم اومد :| خدا بزرگه. من بازم کمر همت میبندم ببینم خدا چی میخواد؛ چهل فصل، اینم فصل سیزدهم؛ صفحهء 62 کتاب = )
    از حضور رنگی شما سپاسگزارم ^.^
    + This font is very cruel :// iiiish


    { فصل سیزدهم

    جلوی دروازهء مدرسه منتظرش بودیم. وقتی که رز از دور ظاهر میشه، آماندا رو می بینیم که تو ماشین پدرش نشسته؛ رز هم خیر سرش انگار ستارهء یه فیلم مسخره ست. کت و شلوار لئوپاردی که مشخص بود جعلی بودن، موهای قر و قاطی، سایهء پشت چشم، لب های شدیدا صورتی.
    من و لئو اونجا به تماشاش ایستاده بودیم و فقط من خبر دارم که اینجا چه خبره؛ فک پائین افتادهء لئو، چشمهای بازش، و سری که به آرومی تکونش میده و میخواد دو تا منظور رو برسونه: «خدایا من واقعا دوستش دارم» و «این چرا این ریختیه؟» پدرش از ماشین پیاده نمیشه. حتی خداحافظی نمی کنه؛ رز در ماشین رو هل میده و در حالی به سمت ما میاد که میتونم احساس کنم به زور حجم شونه هاش رو تحمل میکنه.
    - قوم من! پیروان من!
    در حالی که فریاد میزد، دوستاشو دور ما انداخت و اول لئو، بعد من رو بوسید.
    لئو گفت: چه مرگته؟ و همون موقع که این رو میگفت خنده ش گرفت.
    گفتم: یعنی تو رفتی بازداشتگاه و حالا روز بعدش تو مدرسه ای انگار که هیچ اتفاقی نیافتاده باشه؟
    از بین بازوهامون عبور میکنه. دلم میخواد که بگه ماجرا چی بود و چی شد.
    پرسید:
    - کی میدونه؟ همه میدونن؟
    گفتم:
    - ما به کسی نگفتیم. نباید هم میگفتیم ولی همه از پروفایلای تو فهمیدن.
    رز نخودی خندید و رو به لئو گفت:
    - عالیه، نه؟
    ادامه داد
    - آقای رد باید بگم این اقدام فوق العاده است! این یه کار شگفت انگیزه که شده. کاری که ما باید بکنیم اینه که یه ترانه راجع به زندان بنویسیم.
    لئو یکی دو قدم از رز دورتر میشه و میگه:
    - عزیزم، یه ساعت تو بازداشتگاه پلیس منطقه ای بودن که زندان واقعی نیست.
    با تمام اینا خود لئو یک یا دوباری تو سلول انفرادی بازداشت شده.
    - هر چی.
    رز شونه هاش رو بالا میندازه و میگه:
    - مهم نیست چقدر طول کشید، مهم اینه که این اتفاق بالاخره افتاد. درسته؟ یک زن زیبا و جوان توی یه اتاق چاق گریه می کرد!
    ازش پرسیدم:
    - پدرت عصبانی نشد؟
    خندید و شونه هاش رو بالا انداخت:
    - بابام حتی خبر نداره چه اتفاقی افتاده.
    - ولی خب چطور؟ حتما به رضایت ولی نیاز داری که بیای بیرون.
    رز فقط خندید:
    - من راه های خودمو دارم دیگه!
    لئو سرش رو تکان داد:
    - چه راه هایی رز؟
    - نمیگم!
    کلا فقط داشت میخندید و من دلم میخواست بکشمش. ادامه داد:
    - به هر حال مردها هم به یه دردی می خورن!
    لئو با انزجار صورتش رو برمیگردونه و اجازه نمیده رز احساساتش رو از صورتش بخونه.
    گفتم:
    - خیلی احمقی! چرا یه پیام ندادی؟
    حقیقت این بود که بعد از خوندن ترانه های نای می خواستم باهاش صحبت کنم، اگرچه مطمئن نبودم حرفهام رو بشنون یا نه. ولی فعلا اولین کاری که باید می کردم این بود که بفهمم جریان اون سلفیهای مسخره تو اینستاگرامش چی بود و به کی زنگ زده؟ هریسون؟
    رز خونسرد گفت:
    - خب الان این چه ایرادی داره؟
    بهش هشدار دادم:
    - پدرت میفهمه که رفتی زندان و میاد دنبال دلیلش!
    - خب، باید بگم که اون این کارو نمیکنه؛ به علاوه، ما علاقه ای بهم نداریم پس واسه ش مهم نیست.
    برای یه لحظه حس کردم از همه چی نا امید شده. ادامه داد:
    - صبح که بیدار شدم بهش گفتم حالم خوب نیست فقط واسه اینکه بفهمم چه عکس العملی نشون میده؛ اونم برگشت گفت میخواد با زنش چند هفته بره ماه عسل. منم یه دختر جذابم و نمیخوام هیچ چیزی مانع داشتن یه آیندهء خوب و روشن بشه برام. پدر من حتی اگر بخواد هم نمیتونه به زندگی من کاری داشته باشه. اون فعلا حواسش باید به آماندا باشه. وقتی اینقدر کار واسه خودش میتراشه باید به اینجاهاش هم فکر میکرد. مثلا یکی از وظایفش اینه که آماندا رو بیست چهاری خوشحال نگه داره. من، من براش فقط یه ناراحتی ام؛ یه انگور زشت چاق چرب تو ماه عسل رنگارنگش.
    گفتم:
    - خب اون حداقل تو خونه ست. پدر من صبح که بلند میشه من حتی نمیدونم کی برمیگرده.
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا