آه عمیقی سرداد و بعدش داخل راهرو نشست.
پرسیدم:
- نمیخوای توی تخت جامی بخوابی؟
- همینطور که قبلا گفتی جنگجوهایی مثل من نمیتونن خودشون رو توی *ساتن صورتی پنهان کنند. یکم شرمآوره.
درحالی که زیر پتو جمع میشدم آه عمیقی کشیدم.
- هی جوجه، میشه لطفا چراغ رو خاموش کنی؟
ناله عصبی سرداد و یه چیزی غرغر کرد درباره اینکه به یه غلام سادهی خانه تنزل پیدا کرده، وقتی که ایستاد و چراغ رو خاموش کرد و بعد برگشت و دوباره روی زمین فرود اومد.
- کریستا اسم من جوجه نیست.
- فکر میکنم این اسم منابسته.
- فکر میکنم دفعه بعدی که اینجوری صدام کنی عواقب سختی به همراه داشته باشه.
- اوه بیخیال مثلا میخوای چیکار کنی؟ بهم مهلت میدی؟
به افکارم پوزخند زدم.
- ازاونجایی که شدیدا به حریم خصوصی که بهش اشاره میکنی، چشم داری، به راحتی میگرمت و میبوسمت تا زمانیکه صلاح بدونم.
تقریبا خفهخون گرفتم.
- میدونی که یه قاتل وحشتناکی؟
- چطور؟
سعی کردم خندمو بخاطر اهانتی که با سوالش باعث خشمش شده بودم رو خفه کنم.
- اومدی که منو بکشی بعد تصمیم گرفتی که ازم محافظت کنی. فکر میکنی که مسئولی، اما با وجود اینکه چقدر مغرور و کلهشق هستی، یکی دوبار خواستی بهم گوش کنی.
وقتی که خرناس کشید مکث کردم.
- والان تهدید به بوسیدنم میکنی. طبق قانون101 کتاب راهنمای قاتلین، قرار نیست با قربانی درگیر احساسات بشین جارث!
زمزمه کرد:
- برای این دیگه خیلی دیره. بخاطر طنین آهسته کلماتش لرزیدم و فهمیدم که حق بااونه!
واقعا دیربود دیگه.
به هرحال برا من دیر بود و این منو تا سرحدمرگ میترسونه.باید میفهمیدم چطور میتونم از شر این مرد خلاص بشم؛ فردا! ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
*ساتن صورتی: اشاره به اتاق جامی که کاملا صورتیه.