رها شده ترجمه رمان دایانا و جزیره بدون بازگشت | narcissus_yosefi کابر انجمن نگاه دانلود
- شروع کننده موضوع ✿بانو
- بازدیدها 1,818
- پاسخ ها 56
- تاریخ شروع
-
- برچسب ها
- ترجمه ترجمه رمان دایانا رمان دایانا رمان فانتری
- وضعیت
پیشنهادات
✿بانو
کاربر نگاه دانلود
✿بانو
کاربر نگاه دانلود
✿بانو
کاربر نگاه دانلود
✿بانو
کاربر نگاه دانلود
✿بانو
کاربر نگاه دانلود
✿بانو
کاربر نگاه دانلود
✿بانو
کاربر نگاه دانلود
✿بانو
کاربر نگاه دانلود
✿بانو
کاربر نگاه دانلود
#پارت.29
او به دنبال ساکینا با عجله به جنگل پشت اسکله رفت.
_اینجا!
هنگامی که دایانا به اندازه کافی با کشتی فاصله داشت ، فریاد زد
_من کنار درختان شاه بلوط هستم!
_آنجا هستی! داشتم فکر می کردم شما توسط بیگانگان ربوده شده اید،
او یک رشته از بامبو را در منطقه جدا کرد.
در مرکز جنگل و به سمت او رفت.
_بینتی تمام راه اینجا است؟
دیانا گفت:
_خیلی دور از اینجا نیست.بیا ، من به تو نشان خواهم داد.
آنها به سمت درختان برجسته رفتند.
ماه درخشید و سرزمین پر از نور شد. دیانا به دوستش نگاه کرد. او آرزو می کرد تا از ساكینا در مورد آن غریبه بپرسد ، اما دیانا قول داده بود كه به او اجازه می دهد ابتدا توضیح دهید. و گرچه دایانا هرگز حرف خود را زیر پا نگذاشت ، اما این فکر را کرد برای نگه داشتن چیزی - به ویژه چیزی که بسیار بااهمیت است- باید صبور باشد.
وقتی که به پاکسازی رسیدند ، بینتی زمزمه کرد.
_بله!
به نظر دردناک می رسد!
ساکینا وقتی گرگ را دید گفت:
_کی اتفاق افتاد؟
گرگ زوزه ای از جواب داد.
_دو روز پیش؟ و بدتر و بدتر می شود ، ها؟ اگر من نگاهی بیندازم؟
گرگ پنجه خود را در مقابل ساكینا قرار داد و او هم ، دست او را ردیابی كرد
آن طرف بینتی عقب کشید و زوزه کشید.
ساکینا گفت:
_این یک تکه است.به نظر می رسد آن را در یک جای مشکل است. آیا می توانم آن را بیرون بیاورم؟! ممکن است برای لحظه ای صدمه ببیند ، یا پس از آن آسیب می بیند.
گرگ سر خود را در بازوها فرو برد و زمزمه کرد.
_یکی. دو ... و سه.
وقتی که ساکینا پنجه اش را فشار داد صورتش سرخ شد ،
و سپس او تکه را رد کرد.
_آنجا. همه ی کارها تمام شد
او به دنبال ساکینا با عجله به جنگل پشت اسکله رفت.
_اینجا!
هنگامی که دایانا به اندازه کافی با کشتی فاصله داشت ، فریاد زد
_من کنار درختان شاه بلوط هستم!
_آنجا هستی! داشتم فکر می کردم شما توسط بیگانگان ربوده شده اید،
او یک رشته از بامبو را در منطقه جدا کرد.
در مرکز جنگل و به سمت او رفت.
_بینتی تمام راه اینجا است؟
دیانا گفت:
_خیلی دور از اینجا نیست.بیا ، من به تو نشان خواهم داد.
آنها به سمت درختان برجسته رفتند.
ماه درخشید و سرزمین پر از نور شد. دیانا به دوستش نگاه کرد. او آرزو می کرد تا از ساكینا در مورد آن غریبه بپرسد ، اما دیانا قول داده بود كه به او اجازه می دهد ابتدا توضیح دهید. و گرچه دایانا هرگز حرف خود را زیر پا نگذاشت ، اما این فکر را کرد برای نگه داشتن چیزی - به ویژه چیزی که بسیار بااهمیت است- باید صبور باشد.
وقتی که به پاکسازی رسیدند ، بینتی زمزمه کرد.
_بله!
به نظر دردناک می رسد!
ساکینا وقتی گرگ را دید گفت:
_کی اتفاق افتاد؟
گرگ زوزه ای از جواب داد.
_دو روز پیش؟ و بدتر و بدتر می شود ، ها؟ اگر من نگاهی بیندازم؟
گرگ پنجه خود را در مقابل ساكینا قرار داد و او هم ، دست او را ردیابی كرد
آن طرف بینتی عقب کشید و زوزه کشید.
ساکینا گفت:
_این یک تکه است.به نظر می رسد آن را در یک جای مشکل است. آیا می توانم آن را بیرون بیاورم؟! ممکن است برای لحظه ای صدمه ببیند ، یا پس از آن آسیب می بیند.
گرگ سر خود را در بازوها فرو برد و زمزمه کرد.
_یکی. دو ... و سه.
وقتی که ساکینا پنجه اش را فشار داد صورتش سرخ شد ،
و سپس او تکه را رد کرد.
_آنجا. همه ی کارها تمام شد
- وضعیت
برخی موضوعات مشابه
- قفل شده
- قفل شده
- قفل شده
- نظرسنجی
- قفل شده
- قفل شده
- قفل شده
- قفل شده
- قفل شده
- قفل شده
- نظرسنجی
- قفل شده
- قفل شده
- قفل شده
- نظرسنجی
- قفل شده
- قفل شده
- قفل شده
- قفل شده
- قفل شده
- نظرسنجی
- قفل شده
- نظرسنجی
- قفل شده
- قفل شده
- نظرسنجی
- قفل شده
- نظرسنجی
- نظرسنجی
- قفل شده
- قفل شده
- قفل شده
- قفل شده
