وضعیت
موضوع بسته شده است.

Lady

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/09/30
ارسالی ها
1,523
امتیاز واکنش
10,543
امتیاز
917
نام رمان:قاتل زیبای من(My fair assassin)
نویسنده:c.j.Anaya
مترجم: زهرا کلانی
ژانر:عاشقانه فانتزی، داستان فراطبیعی
سطح: پرطرفدار
فایل اصلی ترجمه:
Please, ورود or عضویت to view URLs content!

پ.ن: دوستان عزیز این رمان یک مجموعه پنج جلدی هستش که متاسفانه تنها جلد اول، یعنی همین "قاتل زیبای من" در ایران رایگانه.

در صورت اینکه مترجم به هر دلیلی انلاین نشد مترجم های دیگه میتونن این کتاب رو ادامه بدن


باتشکر ازF@EZEH عزیزم برای طراحی این جلد زیبا
Please, ورود or عضویت to view URLs content!

بسم الله الرحمن الرحیم
شروع:21 اردیبهشت1399

فصل اول


خلاصه:
اینکه‌یک دختر نوجوان برای ترور انتخاب شود، عادی نیست.
کریستا این حقیقت که او کاملا متفاوت است را پذیرفته است!
گیسوان سفید هولناکش، قدرت‌های عجیب و غریب، عادت های غذایی غیر طبیعی او، مانع از کنار آمدن خانواده‌های ناتنی مختلفی با او شده است. اکنون که او مستقل شده و نیاز‌های خود را تامین می‌کند، امیدوار است که مسیر زندگی‌اش آرام شود و به حالت عادی برگردد.
وقتی که مردی خطرناک با هدفی مهلک پا به درون آپارتمانش گذاشت، امید هایش در هم شکست. اما این غریبه‌ی فریبنده چیزی که به نظر می‌رسد نیست! آیا اینجا آمده تا او را به قتل برساند یا از او دربرابر دیگران محافظت کند؟
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • Lady

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/30
    ارسالی ها
    1,523
    امتیاز واکنش
    10,543
    امتیاز
    917
    آیا تا به حال کسی به شما گفته است که اومده تا زندگی‌ رقت انگیزتون رو که احتمالا یک اتفاق نادر است رو پایان بده؟
    نمی‌تونم تصور کنم که کسی قصد قتل داشته باشد، این شایستگی را دارِ تا به اندازه‌ی کافی مکث کنه تا در چشم قربانی نگاه کنه و جزء به جزء ماموریت و هدف‌اش را شرح بده و بدون احساس توضیح بده که در پایان قتل قربانی یک نژآد کاملا سود خواهند برد.
    و از طرفی دیگر چی می‌دونم؟
    همیشه شانس بسیارکمی وجود دارد که ثانیه های قبل از ارتکاب این جرم فاسد(قتل)، تعداد زیادی از قاتل ها مودب باشند. اما چطوری هر کدوم از ما تابه امروز به این جزئیات مرموز وفادار می‌مونیم؟
    وقتی که قربانی دیگ قرار نیست زندگی کند تا این جزئیات رو به اشتراک بزاره. می‌دونم هیچوقت اونقدر کافی زنده نمی‌مونم تا جزئیات قتلم را به اشتراک بزارم.
    مبارز عضلانی چند قدم جلوتر روبه روی من ایستاده. بسیار واضحه.
    با دقت برانداز‌‌اش کردم. بهترین تصمیم اینه که هر اینچش رو به خاطر بسپارم تا در صورت موفق شدن در فرارم قاتلم را برای مقامات محلی توصیف کنم.
    نیاز من به نوشیدن، در تصوراتش، هیچ ارتباطی با قدِصد و هشتادوسه سانتی متر، شانه های پهن ومحکم، صورت تراش خورده و بی عیب‌ونقص،گوی‌‌های آبی کریستالی که با پیشانی محکم قاب گرفته شده بودند، نداشت. آهی حسرت بار اینجا درج کنید. و این چیزی که حس می‌کردم ضد و نقیض نبود؟ قرار نبود همه‌‌ی قاتل ها زشت، خشن و روانی باشند؟ این پسر یک نسخه کپی شده از بیشتر مدل های *آبرکرومبی که من از نگاه کردن بهش غرق لـ*ـذت می‌شدم، بود. نگاه بی‌روحی داشت که حسش میکردم. لباس‌هاش به نظر میرسید از نوعی چرم سبز جنگلی درست شدند. دستکش روی پنجه های دستش کشیده شده بود. و پوست صورتش درخششِ طلایی و براق خودشو به نمایش می‌گذاشت. ممکن بود که پوست کاملا برنزه‌اش رو به هوای* سن دیگو نسبت بدم؛ ولی شک دارم مرد های دیگه اطرافم، وقتی که پرتو های خورشید به پوستشون بـ..وسـ..ـه بزنه اینجوری بدرخشن. فکر نمی‌کردم کسی به خیره‌کنندگی این پسر، اینجوری زمان برای زرق‌و‌برق انداختن سرتاسر خودش بزاره. اما نمی‌تونم بفهمم چی‌کار کرده که پوستش اینطوری می‌درخشه. مثل یک شب گرم تابستونی به نظر می‌رسه. و بویی مثل زمین بعد از بارون بهاری رو میده. موهاش تا شونه هاش می‌رسن و براق‌ن. مثل صاعقه‌ی سفید. نه اون سفید رنگی مثل افراد سال‌خورده شهرتون ولی یک‌چیزی مثل بهشت. حرکاتش موقع کنکاش منو اپارتمانِ دلگیرم، دقیق و خشن بودند. حسش کنجکاوانه بود. و وقتی که از نالا گربم صدای ناله کوچیکی از اتاق خواب پایین سالن بلند شد، حواسش رو جمع کرد و عضلات بازو هاش مثل همیشه محکم شدند. و خنجر کوچیکی رو از غلاف دور کمرش برداشت. حقیقتا این مرد از کجا اومده و چرا اومده؟و ما قرار ملاقات نداشتیم!
    اوه درسته اون اینجاس تا منو به قتل برسونه. گفتم:
    -اون فقط صدای گربم بود
    دستام رو با ارامش بالابردم.
    -‌جامی هم اتاقیم برای تعطیلات اخر هفته به خارج از شهر رفته.
    -چی؟
    خنجرش رو پایین اورد و به من خیره شد.
    از نگاهش احساس تهدید نمی‌کردم. تقریبا حس مجذوب شدن به اون رو داشتم. شگفت زده می‌شدم، اگر همون قدری که اون نسبت به من کنجکاوبود و من نسبت به اون. احمق؛ من واقعا احمقم!
    _______________
    *آبرکرومبی:یک شرکت امریکایی معروف در زمینه مد و پوشاک
    *سن دیگو:یک شهر ساحلی در جنوب کالیفرنیا
     
    آخرین ویرایش:

    Lady

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/30
    ارسالی ها
    1,523
    امتیاز واکنش
    10,543
    امتیاز
    917
    هر آدم هفده ساله‌ی دیگه‌ای توی آپارتمانش جیغ و داد راه می‌ندازه و فرار میکنه و تلاش می‌کنه تا اون رو بی ارزش جلوه بده(با جیغ و داد هاش قاتل رو بی ارزش جلوه بده).من نه، ظاهرا، اوه نه. به نگاه کردن به این جنایتکار جذاب راضی بودم قبل از تمام افکار جنگجویانه و فرار‌وگریز و روند فکریه آهسته. عجیب بود که بیشتر به کشتنم علاقه داشت تا بوسیدنم! به این اشاره نمیکنم که خواستنی‌ترین زن دنیا هستم. اما معمولا وقتی با مردی ارتباط چشمی برقرار میکنم. مردمک چشمشون تمایل به گشاد شدن داره. و این نگاهشون، میل قویِ عجیبی به خودش میگیره. ناگهان من یک عاشق و فضول عجیب غریب دیگر رو به لیست آدم هایی که عاشقم بودند و تعقیبم می کردند اضافه کردم. راستش اینکارو از قصد انجام ندادم. به سادگی اتفاق افتاد! و هیچ نظری ندارم که چطوری باید متوقفش کنم. اما این پسر نگاه بی‌تفاوتی داشت که برای بقیه هم اینو دعا میکنم. و این کاملا من رو آزار میده. که چرند بود!(ینی میخوادبقیه هم بی تفاوت از کنارش بگذرن از طرفیم دوست نداره:/)
    -صدایی که شنیدی فقط متعلق به گربم بود. اون برای شما تهدیدی نیست مگه اینکه شدیدا به موی گربه حساسیت داشته باشید. بنابراین بعد از تموم شدن کار...چطوری انجام دادین؟ با تاسف به پایان دادن به آدمای فقیر و رقت انگیزی که مثل من زندگی می‌کنند.
    -ممنون میشم اگر مقداری از غذای گربه سر راهتون بزارین توی ظرف.دستام رو چلیپا کردم وقتی که هنوز به سکوتش ادامه میداد.
    -اینجا فقط با صدای بلند فکر کن!
    به خودم اومدم!
    این موقعیت کاملا به آسیبی که به زندگیم وارد شده توهین می‌کرد. شرم آور هم هست.
    من فقط امروز صبح فهمیدم که معلم رقـ*ـص باله فکر میکنه که من در دو هفته می‌تونم برای آزمون انجمن باله آماده بشم.تا اون موقع هجده ساله میشم و بدجور می خوام که حرفه ای برقصم. هیچ کاری جز غذا خوردن، خوابیدن و رویای باله، نکردم. همچنین ورشکست شدم، و مجبور شدم شهریه این ماه رو از پول اجاره پرداخت کنم.وقتی که شغلم رو از دست دادم!
     
    آخرین ویرایش:

    Lady

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/30
    ارسالی ها
    1,523
    امتیاز واکنش
    10,543
    امتیاز
    917
    دلیل دیگر ورود این مرد قاتل، بدتر کردن اوضاع بود. من مستقل شدم و از پرورشگاه و پدر خوانده کثیفم فرار کردم. یک شغل عالی منشی‌گری در یک موسسه حقوقی گیر آوردم که کمکم کرد تا قبض هامو پرداخت کنم. و توی یک مسیر سریع برای *پریما بالرینا بودم. همه ‌چیز برام خوب پیش می‌رفت تا اینکه شغلمو از دست دادم.‌ نتونستم اجاره هام رو پرداخت کنم. و تا حدودی یک آدم متوهم توی لباس پیتر‌پن تصمیم گرفته بود منو به قتل برسونه.
    بسیار غیر منصفانه!
    -تو با احترام و وقار به مرگ حتمی روبه‌رو میشی.
    با اشاره سر این رو تاکید کرد و با سردرگمی ادامه داد:
    -باید اعتراف کنم انظار همچین رفتار شجاعانه‌ای از یکی مثل تو نداشتم.
    -یکی مثل من...منظورت چیه؟
    ابروهاش با لحن تیز من بالاپریدند!
    -هی من طرفدار فحش دادن و کشتن این‌و اون نیستم ولی حسابی تمرین کردم برای دفاع کردن از خودم دربرابر اظهار نظرهای توهین‌آمیز و تقلا برای زندگیم.
    -تو انسان هستی و همونظور که همه می‌دونیم انسان‌ها نژادی ترسو و پرخاشگر هستند؛ علیرغم گرایش‌هاشون برای رفتار های نادرست و مخرب.
    دستام رو پشتم قرار دادم و احساس عصبانیت میکردم.
    -می‌تونم یادآوری کنم که تو هم انسان هستی و به قتل رسوندن من، حاکی از نداشتن معیار های اخلاقی بسیار خوب نیست؟
    تو عینا یک *کودک پوستر برای رفتار انسان های برجسته نیستی.
    قاتل خوشتیپ سرش رو با تفریح تکون داد:
    -بخوام کاملا صادق باشم هرگز همچین چیزی از نژاد شما تاحالا نشنیدم
    قدمی نزدیک تر شد و نگاه نافذ دیگه ای بهم انداخت:
    -و می‌خوام شرایط اطراف برای مرگ تو روشن کنم. این یک قتل نیست!
    گستاخ!
    -تو انسانی. یک دیوونه‌ی آشفته، که برنامش برای کشتنم رو فاش کرده. طبق قانون این شهر، این یک قتل محسوب میشه. قدم چالش برانگیزش مصادف شد با یک قدم من!
    لبخند شرورانه ای تحویلم داد؛ و قدم دیگه ای نزدیکم شد. مطمئنم برای ترسوندنم بود.
    -من انسان نیستم و از افراد *فی هستم و ترور جز قتل های محرمانه نیست. قتل به نفع پادشاه فی، و سلطنت حاکم بر اون انجام میشه.
    همچنین من درمورد مرگ عجیب الوقوع به تو اطلاع دادم، و قبل از اینکه تورو به فاز بعدی سفر بفرستم، کمی زمان بهت میدم.
    ________________________
    *پریما بالرینا:تک رقصنده ممتاز رقـ*ـص باله

    *کودک پوستر:کودک پوستر ، مطابق معنای اصلی اصطلاح ، کودکی است که به دلیل بیماری یا ناهنجاری مبتلا به برخی از بیماری هاست که تصویر آن در پوسترها یا رسانه های دیگر به عنوان بخشی از یک کمپین برای جمع آوری پول یا ثبت نام داوطلبان برای یک امر یا سازماندهی استفاده می شود.

    *fea(فی):پری (همچنین فی ، فی ، قوم عادلانه) نوعی از موجودات اسطوره ای یا موجودی افسانه ای در فرهنگ عامه اروپا (و بخصوص فرهنگ های سلتی ، اسلاو ، آلمانی ، انگلیسی و فرانسه) ، نوعی روح است ، که اغلب به عنوان متافیزیکی ، ماوراء طبیعی توصیف می شود. یا پیش از تولد
     
    آخرین ویرایش:

    Lady

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/30
    ارسالی ها
    1,523
    امتیاز واکنش
    10,543
    امتیاز
    917
    واضح بود که اون فکر میکنه، اقداماتش کاملا بی عیب و قابل قبول هستند. سختگیرانه قانون های شرافتمندانه رو ادامه دادم:
    _ همه‌ی قاتلین برای حمایت کردن از این موقعیت سوگند خورده‌اند. نه تنها قدم رعب آورش رو با یک قدم خودم تطبیق دادم، بلکه بخاطر انگیز دیوانه وارم دنبال کردم، تا در صورتش بخندم.
    _ فی؟ دنیای پری ها؟ لطفا قانون های شرافتمند؟ ببین من پایه منطقی جلوه دادنِ رفتار‌های بد هستم. مقصرم که بعضی وقت ها از مغازه ها جنس بلند میکنم. مادامی که به خودم میگم، این یا قانون شکنیه یا ازگرسنگی بمیرم.
    ولی تو بعضی از هدف ها باید محدوده تعیین کنیم. چطور برای ادم کشتن محدوده تعیین کنیم، و از سرزنش عملمون روی موجودات جلوگیری کنیم. موجوداتی که دیگه وجود ندارند. (اونایی که کشته شدن رو میگه)
    - منو باور نداری؟ به نظر میرسه منم یک انسانم مثل تو؟
    عصبانی به نظر می رسید. اون موقع فهمیدم که منطق، تو این موقعیت بی فایدس. قاتل من باهوش نبود.
    - تو کاملا دیوونه ای! من تو حقیقت ماجرا ایستادم.
    ظاهرش رنگ مبهمی به خودش گرفت. کاملا عصبانی دستم رو توی هوا پرتاب کردم.

    _میدونی، می‌تونم اینجا بایستم تا موقعی که زمان رو برای نطق توهمات دیوانه وارت درباره نژادها تلف کنی. و بپرسی یک دختر ناشناس که بیشتر عمرش رو توی پرورشگاه زندگی کرده، چطور میتونه یک تهدید برای قلمرو پادشاهی افسانه‌ایت و پادشاه اسطوره‌ایت به حساب بیاد. ولی من ترجیح میدم به کلِ این موضوع پایان بدم.
    پیشونیمو ماساژ دادم و خشن خندیدم.
    _زمان گرفتنت بی عیب و نقصِ با توجه به افکار اخیرم برای تسلیم شدن.
    اخرین قدمش به سمت جلو رو حس کردم. اتصال دادن شکاف بین بدنامون، ناگهان به خطوط محکم سـ*ـینه اش خیره شده بودم، از وسط پارچه عجیب ردایش. با رسیدن رشته مویی روی شقیقه ام، و اینکه اون رو بین انگشت شصت و اشاره اش نوازش کرد. ومن رو شگفت زده کرد. این حس خیلی خوبی داشت. مجبور شدم لبم رو گاز بگیرم برای سرکوب کردن آه ملایمی که نزدیک بودرها بشه. مطمئن نیستم که می‌دونم تسلیم شدنم چه ارتباطی با این گفتگو داشت. به نظر کمی پریشون بود. نگاش کردم برای احساس کردنِ لمس بیشتر موهام! با ملایمت چند رشته اضافی از موهای دم اسبیه اشفته‌ام کشید، و شروع کرد با تمام پنج انگشتش سرتا سر آنها پیش رفتن.
     
    آخرین ویرایش:

    Lady

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/30
    ارسالی ها
    1,523
    امتیاز واکنش
    10,543
    امتیاز
    917
    این یک واکنش است! چشم‌هام رو روی احساساتی که لمس انگشتاش در من برمی‌انگیخت بستم. این یعنی می‌خوام تسلیم بشم. من از جنگیدن خستم. اشک گوشه چشم‌هام جمع شد. با خشونت پلک زدم و عقب راندمشان. فکر کردم غرولند های زیر لبیش رو به طور نامفهوم شنیدم؛ اما مطمئن نیستم!
    *_ریشه های سفید!
    چیز چرندی بود برای گفتن و من رو عصبی کرد. بازی کردن با موهام رو متوقف کرد و به من نگاه کرد
    _پس تو یک مبارزی؟ باید اعتراف کنم مطمئن نبودم چطور ممکنه تو یک تهدید برای پادشاه سلطنتی ما باشی. اما ممکن است مهارت‌های جنگیدن تو ارتباطی با اون داشته باشه.
    مختصر به موهایم نگاهی انداخت و بعد به گوش هام خیره شد. حداقل من فکر میکنم، او به گوش‌هام خیره شده. سپس دوباره،بیشتر زندگیم حس خجالت وحشتناکی بخاطر شکل اونها داشتم. هرچند برای چند جراحی پول جمع کردم، و مدتی قبل اونهارو درمان کردم. بعضی وقت‌ها فراموش میکنم که انتهاشون تغییر کرده و دیگه* کشیده نیست.
    *احمق دلواپسیت رو فراموش کن. اون به گوش‌هات خیره نشده. و به طور جدی، چرا باید اهمیت بدی؟ لرزیدم:

    - نه من یک مبارز نیستم. من همیشه بخاطر گرسنگی کشیدن خستم. از جنگیدن بخاطر غذا و سرپناه خستم. از اخراج شدن خستم. همیشه‌ یک رئیس یا همکارها به طور ناخواسته من رو*پاس میدن. چیزی که چند روز پیش اتفاق افتاد!
    قاتلم نگاه سردرگمی به من انداخت. و بر‌گشت تا با موهام بازی کنه. چیزی که به نظرم شدیدا گیج کننده بود. رشته های نازک رو از انگشتاش بیرون کشید، و به سمت میز کوچک مربعیه مجاور دیوار، سمت چپ من، رفت و تیکه داد. یک پاکت نامه رو چنگ زدم و برگشتم و تو صورتش تکون دادم:
    _میدونی این چیه؟
    _فرض میکنم نوعی ارتباط انسانیه.
    _این یک اطلاعیه ی شیرین اخراج هست.که هم اتاقیم قبل از اینکه به تعطیلات بره برای من جا گذاشته. چون من نمیتونم وسیله برای خودم فراهم کنم. نمیتونم به اندازه کافی سریع، درآمد داشته باشم تا سهم اجاره احمقانم رو پرداخت کنم.
    ___________________
    *ریشه های سفید و گوش های کشیده:این دو مورد درباره ظاهر کریستا هست که اگر به عکس جلد یا کاور نگاه کنید متوجه میشین گوش های کشیده ای داره که با عمل میگه درستشون کرده و ریشه سفید هم همونطور که توی خلاصه ترجمه کردم موهای سفیدی داره که قاعدتا ریششون هم سفیده.
    *پاس دادن:تعریف پاس در. : برای انجام دادن یا گفتن چیزی که به وضوح نشان می دهد فرد می خواهد رابـ ـطه عاشقانه یا جنـ*ـسی با (شخصی) آغاز کند
    خوب اینجا من پاس دادن معنی کردم که منظورش اینه همکاراش و رئیس هاش قصد داشتن باهاش رابـ ـطه ایجاد کنن.
     
    آخرین ویرایش:

    Lady

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/30
    ارسالی ها
    1,523
    امتیاز واکنش
    10,543
    امتیاز
    917
    تنها انتخاب های دیگم برای زندگی چیزی هست که هرگز یک میلیون در سال هم بهش فکر نمیکنم.و بعد بدون پول میمونم.بدون غذا،بدون خانواده.و این مضخرفه.اخطار!من تورو بیرون میکنم(با لگد)
    _تو خانواده نداری؟
    دوباره به موهام رسید،اما من قبل از اینکه اونهارو چنگ بزنه ازش دور شدم.
    _پرورشگاه،نفهمیدی اون رو؟پدر و مادرم رو وقتی که بچه بودم توی یه تصادف شدید از دست دادم. و هیچ فامیل زنده دیگه ای ندارم تا بتونن ازم مراقبت کنند.
    _پس نمیدونی چطور باید مبارزه کنی؟
    دوباره برای موهایم رفت ا! ما من خیلی حواس پرتِ تاریخ اخطار اخراجم بودم،که دربرابر حلمه بی رحمانه اون از خودم دفاع کنم.اگر تا اخر هفته ششصد دلار جور نمیکردم باید دوباره تو خیابون ها باشم.نبش یک محله،قوطی های کنسروِ سطل اشغال رستوران برای غذا،و جنگیدن با خانم های پیر، با چرخ دستی های مواد غذایی سرقت شده برای یک تخت خواب مندرس در پناهگاه خانم ها.
    _نه،نمیدونم چطور باید مبارزه کنم.اما اخر هفته بیچاره میشم.
    این فکر بیشتر از افسردگی بود.این ویران کننده بود.مدت ها سخت جستجو کردم تا یک هم اتاقی پیدا کنم که حاضر باشه علیرغم سنم و عدم درامدم من رو قبول کنه.بعد اون موقعیت شیرین منشیگری رو به دست اوردم توی* JP Morgan & Ross.هرچند فقط یک دیپلم داشتم و تجربه صفر.
    توی همون هفته با جامی ملاقات کردم در یک بقالی.و همین اتفاق افتاد که اون به سرعت یک هم اتاقی احتیاج داشت.تمام شش ماه گذشته نتیجه خوبی داد.و ببین چطور به سرعت از هم پاشیده شد.ممنونم بخاطر خوبیه جامی،اینجا نبود تا شاهد مرگم باشه.هرجور حساب کنی این قاتل خوشتیپ،به سرعت من رو به قتل میرسونه و بدون هیچ ادم عاقل دیگه ای از شر بدنم خلاص میشه.
    ____________________
    *JP Morgan & Ross:یک شرکته که اونجا کار میکرده
     

    Lady

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/30
    ارسالی ها
    1,523
    امتیاز واکنش
    10,543
    امتیاز
    917
    اخطار اخراج رو روی زمین انداختم،و بلاخره هوشیار شدم تا از صدمه زدن به موهام،متوقفش کنم:
    _ایا همین حالا این کارو متوقف میکنی و به من پایان میدی؟
    بلاتکلیفی داره منو میکشه!
    لحظه ای دستم،دستش رو لمس کرد،ممکنه به کار غیر عمدیم بخندم. اما،یک چیز احمقانه اتفاق افتاد!جریان الکتریکی کوچکی از نوک انگشتام رد شد؛ و یک درخشش ضعیف بین دستامون ایجاد کرد.با تعجب به این درخشش اسرار امیر زل زدم؛و سرم رو بلند کردم،که متوجه شدم اون به من خیره شده.با ترکیبی از ناباوری. و شک و تردید در چهره اش حک شده بود.
    _این...غیر منتظره بود.من مطلع نبودم که انسان ها استعداد های فوق طبیعی دارند.
    _ما نداریم!منم به اندازه تو شگفت زده شدم.
    ممکنه این نور عجیب و غریب رو توهم،به دلیل کمبود عذا و خواب نسبت بدم؛اما قاتلِ من هم اون رو دید.که شاید اونم یک خیال باشه!
    من یک گفتگوی خیالی،با یک پسر جذاب خیالی داشتم؛ که اینجا بود تا من رو با یک خنجر خیالی به قتل برسونه.
    دستش رو جلو کشید، و بهش خیره شد. بسیار سردرگم به نظر میرسید.بعد دستشو،برای دست من دوباره دراز کرد؛انگشتاش رو به انگشتای لرزون من بند کرد.
    درخشش ناشی از اتصال پوستمون،این دفعه کمی روشن تر سوخت!
    انگشتای درهم گره خوردمون رو جلوی چشماش نگه داشت،و بدن *5.5 فوتی ام رو،روی نوک پاهام بلند کرد.
    _من هرگز همچین چیزی در انسان ها ندیده بودم.قبلا همه چیز رو مطالعه کردم تا درباره نژاد شما بدونم.ومطالعات من یکبارهم این پدیده فیزیکی رو پوشش نداده بود.
    ________________
    *5.5فوتی:معادل تقریبا 168 سانتی متر
     

    Lady

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/30
    ارسالی ها
    1,523
    امتیاز واکنش
    10,543
    امتیاز
    917
    _تو انسان هستی،پس چرا نیاز داری تا روی مردم کره ی زمین مطالعه کنی؟
    نگاه خیرش رو،از روی دستامون برداشت و روی چشام نگه داشت.
    _یکبار دیگه اعلام میکنم؛من فی هستم و یک قاتل بالارتبه.هر قاتل حرفه ای میدونه،باید هدفش رو برسی کنه تا به بهترین نحو، اون رو به قتل برسونه.تو باید همه نقاط قوت و ضعف دشمنتو بدونی؛به منظور اماده شدن برای شرایط زاتی غیر قابل پیش بینی در شغل من.
    احساس سرمای خفیفی در ستون فقراتم حس کردم،که او راحت روش قتل رو مطرح کرد. این *لونی تونز ممکنه خوشتیپ باشه،اما قاتل هم هست.
    تشویق او به صحبت درباره توهماتش،بهتر از عمل کردن به هر یک از اونهاست.
    _واو.این واقعا رشته تحصیلی هست.هرچیزی غیر از انسان هم میکشی؟
    _البته،هرگناهکاری که یک تهدید برای فی است؛توسط قاتلان فی کشته میشه.بیشتر این جنایتکاران،خوناشام ها و گرگینه ها هستن.انسان ها به ندردت مورد هدف ترور قرار میگیرند.اگر چه مشخص شده که اتفاق میوفته.من به دلیل نادر بودن ماموریت ها،مشتاقانه این وظیفه رو قبول کردم.قبل از امروز هیچوقت یک ادم زنده ندیده بودم!
    به دست های متصلمون نگاه کردم؛و درخششِ بدنمون گرما تولید میکرد.و به دلایلی احساس کردم کاملا راضیم.همیشه فردی بی قرار بودم؛با وجود اون همه ناپدری و برادرهای ناتنی رنگارنگی که داشتم، هیچوقت متوجه نشدم که کِی باید حرکت کنم ( دست به کار بشم) یا کِی دوباره به شخصیتم توهین میشه .
    هیچوقت نتونستم لحظه ای از زندگیم رو به یاد بیارم که احساس امنیت کرده باشم.و هنوز اینجا ایستادم؛با این انسان که ظاهرا انسان نیست!
    بیشتر از اینکه قبول کنم برام اهمیت داشت، احساس امنیت و آرامش می کردم.حتی اصلا نگران نبودم که اون برای ترور کردن من اینجاست.
    ________________
    *لونی تونز:Looney Tunes یک سریال کمدی انیمیشن آمریکایی است
     
    آخرین ویرایش:

    Lady

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/30
    ارسالی ها
    1,523
    امتیاز واکنش
    10,543
    امتیاز
    917
    حتی اصلا نگران نبودم که اون برای ترور کردن من اینجاست . حداقل نسبت به اون با ادب بود. من کاملا اون رو باختم.
    این مرد برای کشتن من اینجا بود؛ و من دستای اون رو گرفتم؟ یک نمایش متحرک *کامبیا، وقتی که ما داخلش هستیم چطور؟
    تلاش کردم دستم رو از دستش بیرون بکشم، اما تا اینکه متوجه شدم بسیار محکم انگشتام رو چسبیده بود. اون پرسید:
    _مشکل چیه؟
    قبول نکرد من رو رها کنه.
    _هی، تو اینجا اومدی تا منو بکشی.همیشه این قضیه رو با قربانیات دوستانه میکنی؟
    من رو نزدیک تر کرد و سرشو به سمت گردنم پایین اورد؛ نفس عمیقی کشید و بعد صاف شد. زیر لبش غرغر کرد:
    - جالبه
    - چی؟
    - تو بوی چوب بسیار متمایزی داری! من کاملا مطمئن نیستم کشتن تو، توی این مرحله عاقلانه باشه.
    - الان بوی چوب من، موجب بهم خوردن معامله میشه؟
    مصمم موافقت کرد!
    _البته؛ بوی تو شدیدا پر معنی ست.
    - خب، چقدر عجیب و غریب! به این معنی هست که بتونم دستمو عقب بکشم؟
    دوباره تلاش کردم انگشتای در حال گز گز ام رو از چنگش ازاد کنم، که فایده ای نداشت.
    تقلا کردنم رو تماشا میکرد. سرگرمی که خطوط لبخند ضعیفی رو اطراف دهن بوسیدنیش ایجاد میکرد.
    _تو چیزی نیستی که باعث شد باور کنم! نفهمیدن اینکه، چطور تونستی یک تهدید برای نژاد من باشی، وقتی که حتی نمیتونی فشار ضعیفم رو روی دستات رو از خودت خلاص کنی.
    چشمام رو چرخوندم.
    - فکرکنم عالی میشه که نقشه دومی برای به قتل رسوندنم داشته باشی. این پیشرفته. واقعا هست! اما اگر قرار نیست من رو به قتل برسونی، فهمیدنِ راهی برای پرداخت اجاره‌ام چطور؟سپس دیگ خودم رو دوباره بی خانمان پیدا نمیکنم.
    - اون کار رو تموم شده فرض کن.
    _متاسفم، چی؟
    _____________________
    *کامبیا:به نظر بسیاری از مورخان موسیقی "kumbaya" به دلیل ادعای دعا به خدا به انگلیسی pidgin - و ترجمه شده است: "بیا اینجا."اشعار ساده و معصوم هستند: آواز کسی، لرد ، کومبای. یا گریه کسی، پروردگار، کومبایا
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا