- عضویت
- 2016/09/30
- ارسالی ها
- 1,523
- امتیاز واکنش
- 10,543
- امتیاز
- 917
چشماش برق زدند؛به ایده هایی که تقریبا میتونستم تصور کنم،توی جمجمه زیباش مطرح میشدند.
_قبل از اینکه به رئیسم گزارش بدم؛احتیاج دارم بیشتر در مورد تو یاد بگیرم.اونها میخواهند بدونند که چرا من این ماموریت رو لغو کردم.فک کنم بهترِمدتی اینجا با تو زندگی کنم تا بفهمم سلطنت چطور میتونست همچین خطای بزرگی در مورد اسایش تو مرتکب بشه.
سعی کردم از این راه پیش روم سر دربیارم.قاتلم الان هم اتاقیم بود؟
_اینجا زندگی کنی؟تو نمیتونی اینجا زندگی کنی!درحال حاضر یک هم اتاقی دارم.
_نگران اون نباش.مطمئنم میتونم متقاعدش کنم یک مکان دیگ برای سکونت پیدا کنه.
_من یک گربه دارم.
_همونطور که گفتی،من شدیدا به موی گربه حساسیت ندارم.
_من عزت نفس دارم!
_نمی یبینم به چه چیزی ربط داره؟
تلاش کردم با درماندگی* دستام رو بالا پرتاب کنم،اما فقط موفق شدم یکی از اونهارو پرتاب کنم؛چون قادر نبودم دست دیگمو از زندان کنونیش ازاد کنم.(زندان کنونی،منظورش چنگال دست مرد هستش که دستاش توش حبس شده)
نه اینکه زیاد درگیر دعوا بودم،به طورجدی،کی میتونه سرزنشم کنه؟
_پونزده دقیقه پیش اماده بودی تا منو بکشی،و الان از من انتظار داری تا اجازه بدم اینجا زندگی کنی؛در صورتیکه میخام بدونم، قراره تصمیمتو عوض کنی و منو توی خواب بکشی؟
دستمو به دماغش رسوند و عمیق نفس کشید!
ابروهامو به این رفتار ازار دهندش بالا انداختم.
_تا حالا کسی درباره فقدان جدی مهارت های اجتماعیت نظر داده؟
_کشتن تو غیر ممکنه!و هرگز دوباره از ذهنم عبور نمیکنه.ولی یکی میخواد که تو کشته بکشی،و من باید پی به دلیلش ببرم.قانونِ قاتل ها در مورد محافظت کردن از ضعیف و بی دفاع کاملا شفاف است.
____________________
*دستام روبالا پرتاب کردم:این اصطلاح از حالت "بالا بردن دست ها و بعد با شدت پایین آوردن" گرفته شده که مردم اغلب در حالت کلافگی یا خستگی این کار را انجام می دهند.
_قبل از اینکه به رئیسم گزارش بدم؛احتیاج دارم بیشتر در مورد تو یاد بگیرم.اونها میخواهند بدونند که چرا من این ماموریت رو لغو کردم.فک کنم بهترِمدتی اینجا با تو زندگی کنم تا بفهمم سلطنت چطور میتونست همچین خطای بزرگی در مورد اسایش تو مرتکب بشه.
سعی کردم از این راه پیش روم سر دربیارم.قاتلم الان هم اتاقیم بود؟
_اینجا زندگی کنی؟تو نمیتونی اینجا زندگی کنی!درحال حاضر یک هم اتاقی دارم.
_نگران اون نباش.مطمئنم میتونم متقاعدش کنم یک مکان دیگ برای سکونت پیدا کنه.
_من یک گربه دارم.
_همونطور که گفتی،من شدیدا به موی گربه حساسیت ندارم.
_من عزت نفس دارم!
_نمی یبینم به چه چیزی ربط داره؟
تلاش کردم با درماندگی* دستام رو بالا پرتاب کنم،اما فقط موفق شدم یکی از اونهارو پرتاب کنم؛چون قادر نبودم دست دیگمو از زندان کنونیش ازاد کنم.(زندان کنونی،منظورش چنگال دست مرد هستش که دستاش توش حبس شده)
نه اینکه زیاد درگیر دعوا بودم،به طورجدی،کی میتونه سرزنشم کنه؟
_پونزده دقیقه پیش اماده بودی تا منو بکشی،و الان از من انتظار داری تا اجازه بدم اینجا زندگی کنی؛در صورتیکه میخام بدونم، قراره تصمیمتو عوض کنی و منو توی خواب بکشی؟
دستمو به دماغش رسوند و عمیق نفس کشید!
ابروهامو به این رفتار ازار دهندش بالا انداختم.
_تا حالا کسی درباره فقدان جدی مهارت های اجتماعیت نظر داده؟
_کشتن تو غیر ممکنه!و هرگز دوباره از ذهنم عبور نمیکنه.ولی یکی میخواد که تو کشته بکشی،و من باید پی به دلیلش ببرم.قانونِ قاتل ها در مورد محافظت کردن از ضعیف و بی دفاع کاملا شفاف است.
____________________
*دستام روبالا پرتاب کردم:این اصطلاح از حالت "بالا بردن دست ها و بعد با شدت پایین آوردن" گرفته شده که مردم اغلب در حالت کلافگی یا خستگی این کار را انجام می دهند.