- استراحت کنیم؟
رز سرش رو تکون داد و خندید.
- باید بریم.
مکس بازوش رو دور جکی انداخت و ادامه داد:
- بچه ها بیاین. ما هنوز هم برای شام رو قولمون هستیم!
لئو بیرون ایستاده بود و با دیدن ما گفت:
- خب؟
به رز نگاه کرد:
- چی گفتن؟
- اون ها فکر می کنن نائومی یه بچهء خل کودنه که فرار کرده، خالکوبی کرده، و سعی کرده خودش رو از بلندی پرت کنه پائین. اون ها حتی نمی خوان یه ذره توجه کنن بهش. خیلی پیچیده شده ماجرا. این چیزی که فکر می کنن..
- اشتباه می کنن..
انگار که با خودم زمزمه بکنم، ادامه دادم:
- مطمئنم که اشتباه می کنن...
رز سرش رو تکون داد و خندید.
- باید بریم.
مکس بازوش رو دور جکی انداخت و ادامه داد:
- بچه ها بیاین. ما هنوز هم برای شام رو قولمون هستیم!
لئو بیرون ایستاده بود و با دیدن ما گفت:
- خب؟
به رز نگاه کرد:
- چی گفتن؟
- اون ها فکر می کنن نائومی یه بچهء خل کودنه که فرار کرده، خالکوبی کرده، و سعی کرده خودش رو از بلندی پرت کنه پائین. اون ها حتی نمی خوان یه ذره توجه کنن بهش. خیلی پیچیده شده ماجرا. این چیزی که فکر می کنن..
- اشتباه می کنن..
انگار که با خودم زمزمه بکنم، ادامه دادم:
- مطمئنم که اشتباه می کنن...