رها شده ترجمه رمان دایانا و جزیره بدون بازگشت | narcissus_yosefi کابر انجمن نگاه دانلود

بنظرتون ترجمه ی رمان چطوره؟ کدوم شخصیت رو بیشتر دوست دارید؟

  • بد

    رای: 0 0.0%
  • ساکینا

    رای: 0 0.0%
  • ملکه هیپولیتا

    رای: 0 0.0%
  • ملکه خدیجه

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    3
وضعیت
موضوع بسته شده است.

✿بانو

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2021/01/29
ارسالی ها
812
امتیاز واکنش
629
امتیاز
364
محل سکونت
سیاره ونوس
#پارت.40

توضیح بدهد.
کاخی از مردم در همان لحظه از بین نرفت
بدون هیچ دلیلی چیزی یا کسی با آنها این کار را کرد.
شخصی به قصر حمله کرد. کسی سعی کرد خانواده دیانا را آزار دهد
و دوستان او را... آه!
فکر او را لرزاند. هنوز یک نفر حساب نشده بود.
برای ساکینا. ساکینا کجا بود؟
دیانا با عجله در تاریکی بیرون قصر ، با سرعت به طرف مسیر شنی جنگل رفت. او با سرعت نزدیک شد.
بینتی و توله هایش جوانش را نجات دادند ، هیچ کس آنجا نبود.
_ساکینا!
دیانا صدا زد.
_ما باید صحبت کنیم! شما کجا هستید؟
ساکینا ظاهر نشد. اما میرا چنین کرد. دارت شات سبک نقره ای را از طریق آسمان شب بالهایش را به هم زد و نزدیک شد.
دایانا ، در حالی که جیک جیک بلند می زد پایین پریدن ، پرنده آستین دیانا را گرفت.
فکری به ذهن دیانا رسید.
_راه را روشن کن ، میرا.
دیانا ، در پشت پرنده ، به سمت دیگر درختان روشن رفت.
با بیرون رفتن از جنگل ، دیانا به اطراف نگاهی انداخت. آنها از اسکله ها دور نبودند میرا به سمت کشتی دانشمندان پرواز کرد.
وقتی نزدیکتر شد ، غرغر عمیقی شنید.
دیانا غرق در اندیشه شد.
صدا فقط یک معنی داشت. با عجله به اسکله رفت و به اطراف نگاه کرد و مکث کرد. پلنگ برفی ،آنجا بود.
حتی از پنجاه فوت دورتر ، دیانا
دندان های تیز پلنگ را می دید که به او حمله ور شده اند. و کنار پلنگ ساکینا ایستاده بود. دستانش ضربدری شده بود.
عرق از صورت آگوست چکه کرد. گونه هایش صورتی و سرخ شده و تکیه داده بود و به کنار کشتی.
 
  • پیشنهادات
  • ✿بانو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/01/29
    ارسالی ها
    812
    امتیاز واکنش
    629
    امتیاز
    364
    محل سکونت
    سیاره ونوس
    #پارت.41

    _فکر می کنم پنج دقیقه ی شما تمام شده است.
    ساکینا با خونسردی به آگوست گفت:
    _پس چه خواهد شد؟ اگر نمی توانید کاری را که من در آن به شما نیاز دارم را انجام دهید ، پس این گفتگو به پایان میرسد و دیگر به من اعتماد نکن ،
    وقتی به او گفتم که تو را پیدا کردم...
    _از اینجا بیرون برو ، شما چیزی را که بعدا می آید را دوست ندارید.
    دیانا اشکهایش را بهم زد. بنابراین درست بود گفتن حقیقت؟!
    او با صدایی لرزان گفت:
    _لطفاً مرا آزار نده.
    ساکینا پاسخ داد:
    _کاری با تو ندارم ، اما بدرد آریا شاید بخوری.
    _یک وعده غذایی خوب!
    آریا غرولند کرد و قدمی به جلو برداشت.
    دیانا نفس نفس زد. او از زمان کوچک بودن پلنگ برفی آریا را می شناخت.
    یک چیز کوچک کوچک در اطراف آنها او بیشتر مانند، او مثل یک بچه ی بزرگ عمل می کرد.
    آن بچه گربه! دیانا فراموش کرده بود که واقعاً این موجود چقدر قدرتمند است. و
    با توجه به نگاه آریا به آگوست ، قیافه او مشتاق خوردن او برای شام به نظر میرسید :
    _این کار را متوقف کن!
    دیانا فریاد زد.
    _آریا! کاری نکنید!
    ساکینا برگشت و به دیانا نگاه کرد.
    دیانااخم کرد.
    _اینجا چه میکنی؟ آیا میرا...
    اما قبل از اینکه ساکینا بتواند حرف خود را کامل بگوید ، دیانا به سمت آنها او جلوی آگوستوس پرید و او را با خود سپر کرد.
    ساکینا پرسید :
    _چه کار می کنی؟
    دیانا گفت:
    _او را آزار نده.
    _او را آزار دادم؟
    _بله. فکر می کنم او به اندازه کافی این آزار ها را پشت سر گذاشته است ، مگر نه؟.
    دیانا این را گفت و لبش را گاز گرفت.
    _شما در مورد چه چیزی صحبت می کنید؟
    ساکینا دستانش را روی شانه او گذاشت،
    یعنی او را آزار داده بود؟
    _چرا فکر می کنی من می توانم با او کاری انجام دهم؟
     

    ✿بانو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/01/29
    ارسالی ها
    812
    امتیاز واکنش
    629
    امتیاز
    364
    محل سکونت
    سیاره ونوس
    #پارت.42

    _من صدای تو را با گوشهای خودم شنیدم که به آریا گفتی تا او را بخورد.
    _همین؟ من فقط می خواستم او را بترسانم.
    شما آریا را می شناسید ، او مردم را نمی خورد.
    _خوب. اما شما باید او را تنها بگذارید.
    شما و مادرتان نمی توانید با او بدرفتاری کنید.
    _چی؟ من و مادرم؟
    ساکینا تکرار کرد :
    _دقیقاً چه کاری با او کرده ایم؟
    _او همه چیز را به من گفت. درباره عصبانی شدن ملکه خدیجه.
    من هنوز نمی توانم آن را درک کنم. تو هم نکردی ، چون نمی دانید. زیرا اگر می دانستید ، چرا جلوی این کار را نگرفتید، چرا این اتفاق افتاد؟
    ساکینا به آگوست و سپس به دیانا نگاه کرد.
    _این آن چیزی بود که او گفت؟
    او سرانجام پرسید.
    _اینکه ما به کمک میکنیم؟
    _آیا شما می گویید این جریان نوعی سوتفاهم است؟
    _زیرا ، صادقانه بگویم ، من به نوعی توضیحاتی برای پاک کردن همه این ها را دوست دارم.
    ساکینا به آرامی گفت:
    _دیانا ، من هرگز او را قبلا ندیده ام!
    دیانا به سمت آگوستوس نگاه کرد.
    آرام ایستاده بود.
    او در آخر گفت:
    _من می توانم همه چیز را توضیح دهم.
    دیانا به سختی جلوی نفس نفس زدن را گرفت.
    یعنی آگوستوس به او دروغ گفته است؟
    _آیا این درست است؟
    دیانا از او پرسید:
    _شما واقعاً ساکینا را نمی شناسید؟
    _شاید این گونه باشد. خوب بله. این یک نوع واقعیت است.
    _نوع؟
    دیانا قدمی به سمت او برداشت. چشمانش باریک شد.
    _این درست است یا نیست. یکی را انتخاب کن.
     

    ✿بانو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/01/29
    ارسالی ها
    812
    امتیاز واکنش
    629
    امتیاز
    364
    محل سکونت
    سیاره ونوس
    #پارت.43

    _خوب ، حقیقت اغلب می تواند یک اصطلاح نسبی باشد. البته اگر ما کاملاً به موضوع واقعیت ها بچسبیم.
    پس تصور می کنم از نظر فنی می توانیم بگوییم که ...
    _آگوستوس؟
    _برو بیرون.
    _باشه خوب! درسته است. من او را نمی شناسم!
    دستی به موهای خود زد و با عصبانیت به آن دو نگاه کرد.
    _ اما من یک دلیل خوب دارم،
    دلیل اینکه چرا این ها را گفتم! لطفا به من فرصتی بدهید تا توضیح دهم.
    ابروهای دیانا درهم گره خورد.
    اگر او با دانشمندان نبود ، پس
    چطور به اینجا رسیده بود؟ چگونه به راز این سرزمین دسترسی پیدا کرده بود؟ او از کجا آمده بود؟
    ساكینا پاسخ داد:
    _ما همه گوش میدهیم
    _چرا در دنیا درباره چیز خیلی جدی دروغ می گویید؟
    دیانا خواستار حقیقت شد.
    _من قبلا صدای شما را شنیدم و شما گفتید ...
    صدای او خاموش شد.
    نگاهی به کیسه گره خورده به کمرش انداخت -یکی با محفظه های مختلف حاوی معجون و مواد تشکیل دهنده بود و واقعیت متوجه او شد.
    او این شخص را از نردبان در حال سقوط نجات داده بود. او برایش غذا و آب آورده بود. و هنوز…
    او گفت ،
    _تو ، قطعات را کنار هم گذاشتی. توانجامش دادی.
    ساکینا گفت :
    _چه کاری انجام داد؟
    دیانا گفت:
    _او تمام مهمانان و زنان در قصر را افسون کرد.
    چشمانش روی او ثابت شد. عصبانیت از رگهایش عبور می کرد. این شخص داشت
    به خانه اش حمله کرد. او می آمد اینجا و مردمش را آزار می داد. دستش
    پایین آورد تا شمشیر خود را بگیرد.
    _افسون شدند؟
    ساکینا گفت :
    _آیا ... همه خوب هستند؟
    دیانا پاسخ داد:
    _آخرین نفر در قصر خواب است.
    نگاهش به آگوست متمرکز شد.
    _آشپزها. خدمتگذاران و نقاشان ما همه بیهوش هستند.
    ولی چرا؟ اینجا چه میکنی؟ چه چیزی می خواهید؟
    آگوستوس چیزی نگفت. و بعد چشمانش ریز شد.
    قبل از اینکه دیانا بتواند حرکت کند ، به سمت او گریخت.
     

    ✿بانو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/01/29
    ارسالی ها
    812
    امتیاز واکنش
    629
    امتیاز
    364
    محل سکونت
    سیاره ونوس
    #پارت.44

    یک لحظه آریا غرید و بالای سر آگوستوس پرید.
    او را به زمین انداخت و با پنجه هایش محکم او را گرفت.
    _اوه!
    او فریاد زد :
    _نه! لطفا! از من دور شو!
    در برابر اسکله ایستاده بود و به سختی حرکت می کرد
    اما پلنگ برفی با صدای بلند غرغر کرد تا اینکه بی حرکت شد.
    عصبانیت دیانا را فرا گرفت.
    آگوست به او دروغ گفته بود.
    و بدتر از همه او باور کرده بود.
    واقعا او که بود؟
    برای شنیدن پاسخ وقتش رسیده بود.
    او گفت:
    _بگذار او بلند شود ، آریا،
    من آماده ام.
    آریا با اکراه پا به کنار گذاشت.
    او گفت:
    _گوش کن ... من می توانم توضیح دهم
    _بله ، قطعاً خواهید داد
    دیانا دندانهایش را از حرص محکم به هم فشار داد.
    _ مطمئن باش من قصد دارم...
     

    ✿بانو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/01/29
    ارسالی ها
    812
    امتیاز واکنش
    629
    امتیاز
    364
    محل سکونت
    سیاره ونوس
    #پارت.45

    قبل از اینکه او حرف دیگری بزند ،دیانا طناب را در دست گرفت.
    فکر تردید به ذهنش خطور کرد. او امیدوار بود که کارساز باشد.
    _نه ، صبر کنید!
    در حالی که طناب در هوا تاب میخورد او فریاد زد.
    اما خیلی دیر بود. طناب خودش را دور بدنش پیچید.
    _متوقف اش کن! لطفا!
    او با کنجکاوی در موضوعات ،
    با انگشتانش سعی کرد طناب را از خودش جدا کند ، اما هرچه بیشتر تلاش می کرد ، طناب محکم تر می شود.
    _بگذار برم! این چیست؟
    _این نوری را به حقیقت می تاباند. و شما نمی توانید از آن خلاص شوید ،
    دیانا گفت
    _همچنین ممکن است تلاش خود را متوقف کنید.
    _چه کاری می خواهید انجام دهید؟ صدایش لرزید.
    _من می خواهم به جواب برخی از پاسخ ها برسم.
    طناب درخشان را محکم به سمت خود کشید تا اینکه او و آگوست رو در رو ایستاد.
    وی گفت:
    _بیایید ابتدا با یک سوال آسان شروع کنیم.شما کی هستید؟
    با صدای لرزان گفت:
    _آگوست.
    من آگوستوس دیمیلیو هستم.
    آدم بدی نیست قسم میخورم. لطفاً بگذارید توضیح دهم.
    _چرا تظاهر کردی خدمتکار هستی؟
    _متاسفم ، من به کمک احتیاج داشتم.
    آن هم در زمانی که من نام ساكینا را بر زبان آوردم.
    این كشتی كه اینجا متعلق به دانشمندان بود را من ساختم.
    لازم بود کمی پنهان شوم. مجبور شدم زمان بخرم.
    _چگونه جزیره ما را پیدا کردی؟
    دیانا پرسید این را پرسید
    ساكینا گفت:
    _او حتماً در كشتی پنهان شده بود.
    _من بر روی ارابه ی پشت این کشتی پرواز کردم. من برای جلوگیری از قرار گرفتن در زیر عرشه ، درست بالای آب معلق شدم.
    _آه ، آریا
    ساکینا چرخید و به پلنگ نگاه کرد.
    _این همان چیزی است که تو میخواستی این همه مدت بگویی؟
    شما از کشتی او شکایت می کنید.
     

    ✿بانو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/01/29
    ارسالی ها
    812
    امتیاز واکنش
    629
    امتیاز
    364
    محل سکونت
    سیاره ونوس
    #پارت.46

    چون او دنبال ما بود شما در مورد او به ما هشدار می دادید؟
    آریا سرش را روی پای ساکینا قرار داد.
    _چه چیزی می خواهید؟ چرا اینجایی؟ دیانا خواستار حقیقت شد.
    او مبارزه با طناب را متوقف کرد و سرش را جلو آورد.
    _ من برای شما
    دیانا نگاهی به ساکینا انداخت.
    او مانند دایانا شوکه به نظر می رسید.
    _من به اجبار آمدم.
    چشم های آگوستوس مرطوب شد.
    _ به من...به من گفته شد مسیر کشتی هایی را که از کنار زمین های ما به این جزیره می روند را دنبال کنید. آن هم برای پیدا کردن دختری به نام دیانا و هر چه زودتر او را برگردانید.
    _چرا؟
    _من نمی توانم نمی توانم به شما بگویم قرار است کمترین چیزی را در مورد مأموریت خود به شما بگویم .
    آگوستوس دوباره علیه طناب مبارزه کرد.
    صورتش سرخ شده بازوهایش را در برابر مهار طناب فشار داد و سعی کرد رها شود.
    _او قصد دارد مردم سرزمین من را بکشد.
    پسر بالاخره گفت :
    _ او گفت که قصد داشت همه ما را نابود کند و زمین های من را به آتش بکشد البته اگر موفق نشدم.
    دهان دیانا خشک شد. لرز از دل او عبور کرد. کسی شخصی را تهدید به کشتن مردم و نابودی کل یک ملت کرده بود؟
    او ؟ چرا او اینقدر مهم بود؟ او حتی به عنوان یک آموزش ندیده بود.
    چه کسی می تواند او را بخواهد؟
    _چه کسی این کار را می کند؟ اسم او چیست؟
    او گفت :
    _من نمی دانم. کاش من این کار را انجام نمی دادم.
    صدای آگوست لرزید.
    _من هرگز نمی خواهم او را مثل دیروز ... او مثل من و شما نیست.
    او انسان نیست. نمی تواند باشد ، البته نه با نحوه حرکات او. کارهایی که او انجام داده است را میگویم.
    آیا او غیر طبیعی بود؟ هرچه بیشتر از این پسر سوال کند ، سوالاتی که آنها مطرح کردند بیشتر میشود
     

    ✿بانو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/01/29
    ارسالی ها
    812
    امتیاز واکنش
    629
    امتیاز
    364
    محل سکونت
    سیاره ونوس
    #پارت.47

    اگر او انسان نباشد ، او چیست؟ آیا واقعا مطمئن اید که او انسان نیست؟
    دیانا گفت:
    _او انسان نیست ، به هیچ وجه
    پسر سرش را تکان داد.
    _کشور ما ارابه هایی می سازد و آنها نیز به نوبه خود برای حفاظت ویژه می شوند. این چیز هرچه باشد ، از همه توضیحات علمی سرپیچی می کند.
    او در نگاه اول به اندازه کافی جامد به نظر می رسد ، اما مثل اینکه از گاز یا بخار ساخته شده است.
    ساکینا نفس نفس زد.
    _یک دیو. من چند روز پیش در مورد آنها خواندم. آن قطعا یک دیو است. باید حتما دیو باشد.
    _یک دیو با من چه می خواهد؟
    دایانا آهسته این را پرسید.
    آگوستوس گفت:
    _نمی دانم.
    چشمانش از اشک خیس شد.
    _ولی او همه کسانی را که در سرزمین من زندگی می کنند هیپنوتیزم کرده است تا به شما برسند.
    _آیا شما هیپنوتیزم شده اید؟
    _روی من کار نکرد.
    او سرش را تکان داد.
    _مطمئن نیستم که چگونه او صحبت کرد ، اما کلمات هیچ کاری نکردند.
    _گوشهایت پوشیده بود؟
    ساکینا این را پرسید.
    _آره!
    وقتی فهمید آگوستوس سرش را تکان داد.
    _من گل جیکا داشتم.
    گلبرگ آنها در گوشم مانند پنبه نرم هستند و در امتداد رشد می کنند.
    کنار صخره ها من از آنها برای کاهش سر و صدا استفاده می کنم تا بتوانم بهتر روی معجون سازی تمرکز کنم.
    _من به یاد دارم که چنین چیزی را در بخشی از آن خواندم.
    موجود بدی که از هیپنوتیزم استفاده می کنند.
    ساکینا با هیجان گفت :
    _آن گل ها از اثر جلوگیری میکنند.
    _من حدس می زنم گلبرگ ها به اندازه کافی موثر بودند ، اما وقتی که او
    تهدید به کشتن هر کسی که من می دانم ، او من را وادار به کار برای او
    کرد.
    دیانا بیان آسیب دیده آگوستوس را مشاهده کرد. دردی که احساس کرد
    از روی صورتش واضح بود. او یک مصیبت وحشتناک را پشت سر گذاشته است که او مطمئن بود
     

    ✿بانو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/01/29
    ارسالی ها
    812
    امتیاز واکنش
    629
    امتیاز
    364
    محل سکونت
    سیاره ونوس
    #پارت.48

    _آیا او کسی است که این کار را با شما کرده است؟
    دیانا به کبودی ها و خراش های روی بازوهایش اشاره کرد.
    آگوستوس به آرامی گفت:
    _لمس او مانند آتش می سوزد.
    _و آنها تو را فرستادند؟
    دیانا پرسید:
    _شما به نظر می رسید که هم سن من هستید.
    _او فکر کرد که این بهترین راه برای جلب اعتماد شما است ، تصور کرد
    این ساده ترین راه برای بازگشت شما خواهد بود.
    و تقریباً کارساز بود ، دیانا فکر کرد و گونه هایش سوخت.
    دیانا پرسید:
    _و زنانی که به خواب می برید.
    آیا شما جادوشان کردید؟
    نوشیدنی های آنها را چی؟
    _هرگز! جای نگرانی نیست آنها همه خواب هستند
    گیاهانی که قبلاً مخلوط می کردم بی خطر هستند.
    هر ماده ای را خودم آزمایش کردم.
    _چرا؟
    دیانا خواستار حقیقت شد.
    _چرا روی زمین آنها را می خواهی؟
    او ضعیف گفت:
    _برای آنها در نظر گرفته نشده بود.
    این برای شما بود. این معجون مه آلود خواب ابدی. این یک معجون معتبر است. من آن را از کتاب خود آقای برودریک آزاد کردم و تو آنجا بودی.
    من مطمئنم جواب خواهد داد ، اما ... من نمی دانم چگونه توضیح دهم
    این ... هیچ تأثیری روی شما نداشت.
    دیانا یخ زد.
    ابدیت برای همیشه معنی داشت.
    _ثانیه ای را نگه دارید. آیا می گویید آنها هرگز بیدار نخواهند شد؟
    ساکینا آهسته پرسید.
    سریع گفت:
    _پادزهر وجود دارد.
    آقای برودریک میگفت همیشه معجون ها را با پادزهر همراه داشته باشید. کار خواهد کرد و من از آن مطمئن هستم.
    _اما شما قبلاً هرگز این پادزهر را نساخته اید؟
    دیانا به او خیره شد
    _نه ، اما اشکالی ندارد! واقعاً! من هرگز غبار خواب ابدی نکردم ،
    _و کاملا قابل توجه کار کرد ، نه؟
    پادزهر موثر خواهد بود. من مطمئن هستم
     

    ✿بانو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/01/29
    ارسالی ها
    812
    امتیاز واکنش
    629
    امتیاز
    364
    محل سکونت
    سیاره ونوس
    #پارت.49

    _معجون را درست کنید!
    دیانا فریاد زد:
    _درستش کن هرچه میخواهی برای ساخت پادزهر ، مخلوط کردن و بیدار کردن آنها اکنون من می‌آورم!.
    _من نمی توانم! آن مواد ها فقط در جزیره ی من هستند. متاسفم. من
    باید برای این موضوع بهتر فکر می کردم... اما وقت زیادی نداشتم.
    قبل از اینکه سرزمین من و همه را نابود کند ، او به من زمان نداد که در آنجا زندگی کند.
    دیانا گفت:
    _تنها کاری که شما باید انجام می دادید این بود که به من بگویید موضوع چیست.
    _ما به شما کمک می کردیم، اما این جزیره پر است از زنان جنگجویی که هرگز شر نمی شدند و شما همه آنها را خوابانده اید!
    _متاسفم من نباید این کار را می کردم اما وحشت کردم.
    شما مثل من به چشمانش خیره نشده اید.
    طوری که او به شما نگاه می کند ...
    آگوستوس لرزید.
    _من چاره ای نداشتم.
    دیانا بی سر و صدا گفت:
    _برای نجات مردم خود ، به ما آسیب رساندید.
    ابرهای تاریک از دور شروع به جمع شدن کردند.
    این هفته قرار بود تا بهترین هفته ی سال باشد.
    دیانا باید در اتاقش درحال خوردن کیک خرد شده لیمو و خندیدن با بهترین دوستش می بود.
    بجای او همه مردمان در جزیره بی هوش شده بودند و ملتی فراتر از آن
    سواحلش در آستانه سوختن بود.
    دیانا آب دهانش را قورت داد.
    او قبلاً در زندگی اش هرگز تمسیسرا را ترک نکرده بود.
    فکر ترک اکنون ، تحت این شرایط ، و
    رفتن به کشوری که دیو در انتظار او بود احساس سرگیجه در او ایجاد کرد.
    _ ما می توانیم با ارابه ای که ذکر کردید به ساز برسیم؟
    او سرانجام گفت
    _آنجاست. پارک شده در خط ساحلی.
    آنها به ساحل دریا و نزدیک امواج ملایم ساحل رفتند. ارابه ای ساخته شده بود از جنس شیشه ،و رنگ یکپارچه ای در پس زمینه اش مخلوط شده بود.
    تعجبی نداشت که آنها این موارد را نادیده بگیرند.
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا