عااااقااااا اینا تقلب کردن من اول از همع نوشتم و تموم کردم :(
خب سلام جانم D:
نام:
خب. نام "وقتی قوانین شکسته میشوند بود" که جنبهی فانتزی و عاشقانه به خوبی توش دیده میشه، با توجه به مقدمه و البته برداشت کلی از اسم.
نام با مقدمه و متن داستان و ژانرها _مقدمه به علت نام بردن از قوانین و شروع داستان به علت شکسته شدن اونا. متن داستان هم به خاطر روند شکسته شدن قوانین و عواقب اون. همچنین ژانرها که گفتم دیه_ هماهنگ بود. اسم جذابیت لازم رو داشت و دیدی کلی از داستان به مخاطب میداد.
اسم مناسب بود :)
جلد:
جلد از ترکیب رنگهای تیره درست شده بود که به محیط داستان و دنیای شب میخورد.
همچنین فونت استفاده شده برای نام مناسب بود و شکستگی دور اون، هماهنگیش با شکسته شدن قوانین رو تکمیل میکرد.
جلد دارای یک دختر و پسر بود که از صورت پسر مشخص بود خونآشامه و وجود این دو ژانر عاشقانه رو نشون میداد و فانتزی هم از حالت صورت پسر _رنگ پریدگی، چشمهای درخشان و خون روی لب_ مشخص بود.
دو نکته قابل ذکره.
یکی اینکه جملهی روی جلد که به نیک اشاره داره، با نام داستان _شکسته شدن و این حرفا _ و شخصیت و رفتار نیک هماهنگ بود و در کل مناسب بود، منتهی از نظر دستوری اگر اصلاح بشه بهتره.
"تا یکی بیاد بشکنش"
اولا بشکنتش درست تره، دوما " تا یکی بیاد اونو بشکنه خیلی بهتره
نکتهی دوم اینکه جلد ژانر ترسناک رو هم به نمایش میکشید که چندان مشکلش نداره و در کل، با تشکر از طراح و منتقد مشاوره، مناسب بود :)
_نویسنده هم که هویج _
خلاصه:
خلاصه از نظر محتوا خوب و جالب بود. سیر داستان رو مشخص کرده بود تا حدودی و از مشکلات دنیل گفته بود و مشخص کرده بود که اون گذشتهی سختی داشته و همچنین، هماهنگی جالبی بین چرخ زندگی و دو دنیا وجود داشت که به جذابیت مقدمه افزوده بود.
چند گره برای خواننده ایجاد میکرد، یکی گذشتهی دنیل، یکی چگونگی آشناییش با دنیای شب و دیگری هویت نیک و ماجرای ایندو. پس از لحاظ جذابیت مقدمهی خوبی داشتی.
منتهی نکتهای که مطرح میشه درستی متن از لحاظ دستوری و نگارشه که چندان جالب نیست.
برای مثال:
با وجود تمام اتفاقات پشت سرش زندگی بهش اموخته که هر اتفاقی هم بیفته، چرخش بازم می چرخه .
با وجود تمام اتفاقاتی که پست سر گذاشته، زندگی این رو بهش آموخته که هر اتفاقی هم که بیفته، چرخش میچرخه.
تفاوتها اندکه ولی همین تفاوتها نثر عالی رو از نثر خوب جدا میکنه.
پس یه بازبینی داشته باشی بهتره :)
مقدمه:
خب رسیدیم به مقدمه. مقدمه هم متن خوب و جالبی داره که مخاطب رو با محیط داستان و دنیای شب آشنا کرده و اطلاعاتی بهش میده که مفید واقع شدن.
مقدمه هماهنگ با اسم داستان بود و خلاصه رو به طرز شایستهای تکمیل میکرد، چنان که خلاصه به احوال دو شخصیت اصلی و مقدمه به دنیای داستان پرداخته بود.
مقدمه ذهن مخاطب رو برای داستان آماده میکرد و شناخت کافی رو بهش میداد به صورتی که اگرچه اول داستان زندگی معمول دنیل شرح داده شده، میدونن که داستان چیز دیگهایه.
بند آخر مقدمه یکم مشکل داشت به این صورت که گفته بودی این داستان از اونجایی شروع میشه خونآشامی کهنسال ...
خب اگر بخوایم به واقع، درستی جمله رو نگاه کنیم غلطه. چون داستان با زندگی دنیل شروع میشه
بهتره بنویسی و این، داستانِ خونآشامی کهنساله که هر دو قانون رو میشکنه.
یا همچین چیزی که اسم دنیل هم توش اومده باشه. در کل این هم فرق چندانی با جملهی خودت نداره ولی اگر دقت کنی تاثیرگذاره.
ژانر:
خب ژانرهای استفاده شده فانتزی و عاشقانه بودن که عاشقانه به وضوح از همان اول داستان _جس_ دیده میشد و فانتزی هم که سرتاسر داستان _دنیای شب_ رو فرا گرفته بود.
پس ژانرهای انتخابی درست هستند.
شروع :
در پست آغازین هیچ نشونهای از دنیای شب نبود و این بیهیجانش میکرد و با توجه به اینکه مقدمه به مخاطب اطمینان میداد که دنیای شب وجود داره و دنیل واردش میشه، مشکلی نداشت.
منتهی نکاتی وجود داشتند که خواننده رو وادار میکردند که داستان رو بخونه.
مثلا، در خلاصه از دختر نیویورکی نام بـرده بودید در حالی دنیل در لس آنجلس بود. این یک گره.
گره دوم دنیل استایلز، به نام کاترین مورگان شناخته شده بود و این میشه دومین گره.
در کل شروع خوبی داشتید و خیلی از ابهامات در پست دوم رفع میشدند.
اممم. لازم به ذکر دیدم که بگم مخفف لس آنجلس ال ای (LE) نیست، ال آ (LA) هستش.
نثر :
نثر در مکالمات محاورهای بود و در متن داستان ادبی که به خوبی رعایت شده بود و قاطی نکرده بودیدشون.
منتهی بعضی جاها یک سری اشتباهات کوچیک وجود داشت مثلا:
برای دنیل، فرار همیشه راه حل خوبی بوده
اشتباه!
مثل چند جای دیگه اینجا هم فعل رو جا انداخته بودی.
باید است رو به آخرش اضافه کنی.
و اینکه نثر مقدمه همونطور که مثال زدم از لحاظ دستوری مشکل داشت که اگر اصلاح بشه خیلی بهتره.
یه مشکل دیگه که داشتی تکرار افعال بود. مثال میزنم تا بهتر بفهمی جانم:
دنیل که به صدای بوق اطمینان
نداشت، کیفش را چنگ زد و به دنبال او بیرون رفت. پرده را کنار زد و بیرون رفت.
بیرون رفت، دو بار پشت سر هم. بهتره که مثلا از "پرده را کنار زد و قدم به بیرون گذاشت" استفاده کنی، تازه اون بیرون اولی حذف بشه بهتره چون این تکرار اتفاق اتفاده است.
پس جمله این شکلی میشه:
دنیل که به صدای بوق اطمینان نداشت، کیفش را چنگ زو و به دنبال او رفته، پرده را کنار زد و پا به بیرون گذاشت.
این اشتباهت تکرار شده. مثلا تو این جمله هم هست:
حین راه رفتن، کنار خیابان، کوله اش را جلو کشید و موبایل و هندزش را بیرون کشید.
یه اشتباه دیگه:
علاقه ی دنیل که جلب نکرده بودند.
را جا مونده
علاقه ی دنیل را که جلب نکرده بودند.
اینجا هم به جای به هیلی، باید بنویسی با هیلی.
علاقه ی دنیل که جلب نکرده بودند.
در کل توصیه میکنم یه دور دیگه نثرت رو چک کن تا غلط غولوطای کوچول موچول خرابش نکن ؛)
سیر داستان:
خوشبختانه سیرت متعادل بود، نه تند و نه کند و اینطوری، خواننده گیج نمیشد. هر اتفاق به درستی شرح داده شده بود و از طرفی غافلگیری خاصی توی داستان وجود داشت برای مثال دقیقا همونجایی که انتظار داری ادموند یه وکیل ساده باشه و چیزی از دنیای شب ندونه، سر و کلهی خون آشاما پیدا میشه.
سیرت خوب بود و حوصلهی مخاطب هم سر نمیرفت. آفنر
زاویهی دید:
زاویهی دید انتخابیت سوم شخص مفرد بود که خب انتخاب خوب و شایستهای بود و تو خوب ازش استفاده کرده بودی. در این زاویه دست نویسنده بازه تا از دید هر شخصیتش حرفی بزنه و این بزرگترین مزیت این زاویهاس و با توجه به شخصیتهای زیاد داستانت موثر ترینه. البته، مشکلی که ابن نوع نقر داره اینه که امکان داره خواننده به راحتی با شخصیت اخت نشه. و اینکه خود نویسنده هم از شخصیت فاصله میگیره به صورتی در زاویهی اول شخص از زبون شخصیته در حالی که اینجا از زبون راوی هستش. ولی خب همونطور که گفتم تو خوب ازش استفاده کرده بودی و به داستانت هم میخورد. بازم آفنر
توصیفات:
توصیفات:
حالات:
توصیف حالاتت بد نبود. ولی خوب و عالی هم نبود. خیلی جاها میتونستی بیشتر از اون بهره ببری. مثلا میگم:
_ من.... خیلی چیز ها میدونم دختر!...... به لطف تو!
ـ من؟
اینجا فقط با پرسش "من؟" تعجبشو نشون دادی درحالیکه تعجب نشانههای زیادی داره. پریدن ابروها مثلا.
یا اینکه فقط میتونستی بنویسی:
با تعجب پرسید:
_من؟
که از من خالی خیلی بهتره.
و یا جایی که ریک از اشتباهش وحشتزده، خشمگین و کلافه شده بود.
میتونست علاوه بر اون لگد به تخت بیچاره، با کلافگی طول و عرض اتاق رو طی کنه یا به موهاش چنگ بزنه و خیلی کارهای دیگه که ملت موقع استرس داشتن میکنن
در کل روش کار کن عزیز.
توصیف احساسات:
توصیف احساتت هم بد نبود. چرا؟ چون احساسات و حالات ربط خیلی زیادی به هم دارن. باید با هم میکسشون کنی. همین که تعجب دنیل رو بهتر بیان کنی، احساسش رو بهتر بیان کردی، و اینم بگم که احساساتت بهتر از حالات بودن نسبتا.
پس بهتره که همراه حالات، روی احساسات هم به صورت هماهنگ کار کنی.
توصیف ظاهری:
توصیف ظاهریت خوب بود جدا. هر کدوم رو به خوبی توصیف کرده بودی و بهتر از اون، این که هر ازچنگاهی خصوصیات ظاهریشون رو یادآوری میکردی هم خوب بود.
منتهی پیشنهاد میکنم توصیف چهرهی دنیلا رو کمی زودتر انجام بدی تا وقت توصیفات کلیت که چندان اول داستان نیست، ذهنیتی از شخصیت اصلی داشته باشن خوانندهها.
توصیفات ظاهریت، برای لباسهاشون هم خوب بود، و یادآوریت هم _که توضیحشو دادم_ همچنین.
در کل از این بخش راضی بودم :aiwdffan_light_blum:
توصیف مکانی:
توصیف مکانیت چنگی به دل نمیزد. مثلا من خودم هیچ گونه ذهنیتی از کلاسی که دنیلا توش تدریس میکرد و محیطش ندارم. برای خونهاش فقط به گفتن "کوچیک و محقر و ..." اکتفا کرده بودی که جالب نبود.
در واقع تنها توصیفاتی که من دیدم، مغازهی نوشید*نی فروشی بود و اتاق دنیلا توی مهمانخانه و توصیف کوچکی از خونهی ریک.
از قصر خون مخصوصا هیچی نگفته بودی!
عزیز من خودم ژانر اصلی نوشتههام فانتزیه درواقع، و پس از چند داستانی که نوشتم و با دوستام به اشتراک گذاشتم، متوجه شدم که یکی از مهمترین اصول فانتزی نویسی، توصیفات خوبه. چرا؟ از اسم ژانر معلومه! چون فانتزیه! تصویر ذهن نویسنده! چیزی که واقعیت نداره و بدون توصیفات کافی خواننده نمیتونه با داستان ارتباط برقرار کنه و چه بسا تصویر ذهنیش با منظور نویسنده زمین تا آسمون تفاوت داشته باشه!
پس جانم پیشنهاد میکنم به طور مخصوص، در مورد توصیفاتت کار کنی :)
غلطهای املایی و تایپی و مشکلات نگارشی:
خب تو این قسمت کمی ضعیف بودی. شاید همه فکر کنن نقطه ویرگول یه مشت علامت چندان کار خاصی نمیکنند، ولی خب خیلی اشتباه میکنن
اولا، گذاشتن ویرگول در جای نامناسب، یک مکث و ایست دور از انتظار ایجاد میکنه که قطعا برای خواننده دوستداشتنی نیست!
غیر از اون، هماهنگی و انسجام نثر رو بهم میریزه و با گذاشتن یک ویرگول بیجا، کل زحماتت رو به باد میدی!
مثلا این دو جمله رو مقایسه کن:
خوشبختانه بهترین شاگردش، هیلی، توجه نشان داد و با لبخند دندان نمایی از ردیف جلو، ممنونی در جواب گفت.
خوشبختانه بهترین شاگردش هیلی، توجه نشان داد و با لبخند دندان نمایی از ردیف جلو، ممنونی در جواب گفت.
این یک مورد. مورد دوم اینکه از لحاظ دستوری نگارش درست نبود. برای مثال میگم:
نیست . تو ✖
نیست .تو ✖
نیست.تو ✖
نیست. تو ✔
این درسته در واقع.
در بعضی از جملههات هم علامت پایانی نمیذاشتی که البته کم هم نبودند!
برای مثال:
_جس، گمشو
که باید یه علامت تعجب آخرش بذاری.
نکتهی خوب نگارشت، رعایت اصول دیالوگ هستش. هرچند من خودم به شخصه
"گفت:
_
"
رو ترجیح میدم، _و پیشنهادش هم میکنم_
اما روش تو هم درست بود, هرچند از هر دو روش بهره بـرده بودی
میرسیم به غلطهای تایپی و املایی که اینا هم کم نبودن یکم _چی شد_
یه بار ------> به بار
بدبختی ------> بدختی
ختم ------> خطم
مستاصل ------> متاصل
با یه بازنگری درست میشه عزیز :)
_یا خدا چقدر زیاد شد این قسمت _
شخصیتپردازی:
شخصیت پردازیت خوب بود جانم. به این صورت که من شخصیت هر کارکترت رو، از چیزهای مختلفی فهمیدم، یکی از روی رفتار و حرفهای خودش، یکی از روی حرفهای دیگران از خودش _دیالوگها و مونولوگها_ و دیگری از روی توضیحاتی که در متن داده بودی.
مثلا من این برداشت رو از شخصیتها داشتم:
دنیلا:
دختری که در زندگیش ضربههای زیادی خورده به صورتی که برخلاف میلش ضعیف بار اومده ولی تمام تلاشش رو میکنه تا قوی باشه. خواستار آرامش و یک زندگی معمولیه. چندان هم اهل مقاومت نیست، یعنی شرایطش لینطور ایجاب میکنه و در کل، شخصیت مظلوم و مهربونی داره، اسمش هم بهش میخوره در واقع.
نیک:
خونآشام چند هزارسالهی جذاب که بسیار محکم و مقاومه. شخصیت کاملا قوی و مستقلی داره و باابهته. زیر این لایهی سردش هم، یه قلب مهربون داره و مثل این که قراره عاشق نیک بشه _ به به!_. نیک یا همون نیکلاس اسم خوبی برای یه رهبر جدی و سرده. موفق بودی توی این مورد.
دیالوگها و مونولوگها:
خب این بخش تا حد زیادی با شخصیت پردازی مرتبطه و تو توی هردوش خوب عمل کردی. به صورتی که دیالوگها و مونولوگهات، اطلاعات لازم رو به مخاطب میداد و دیالوگها کاملا با شخصیت، موقعیت و رفتار فرد تناسب داشت. بین دیالوگها و مونولگها تناسب بود، یعنی اینکه مونولوگها اونقدری نبودن که حوصلهی مخاطب رو سر ببرن.
خوشبختانه، گویندهی دیالوگها هم مشخص بود و به جا از _ استفاده کرده بودی.
در این بخش هم موفق بودی :)
ایده:
راستش رو بخوای ایدهی خونآشامها و آشنایی یه خونآشام چندهزارسالهی سرد خشن و ... با یه دختر که غالبا بی پناه و زیادی معصومه، چندان نو نبود!
همینطور حضور شکارچیها و این حرفا.
بنابراین نو بودن داستان بستگی به موقعیتهایی که ایجاد میکنی و چالشهای داستان، داره که خب میتونم بگم که در این بخش هم خوب عمل کرده بودی. این که حضور دنیلا دنیا رو به خطر میاندازه و ... کمی از کلیشه پرهیز کرده بود اما باز هم بهتره که روش کار کنی. هرچند من میدونم چیزایی داری هنوز روشون نکردی :aiwdffan_light_blum:
باورپذیری:
با توجه به اینکه ژانر فانتزی بود، به باورپذیری خدشهای وارد نیست.
منتهب چیزی که به ذهنم آمد این بود:
چطور دنیلا با وجود سن خیلی کمش و وجود عادیش _این که انسانه و این حرفا_ مرگ پدرش رو به این خوبی به یاد داره؟
خب طبیعیه که چنین اتفاقی در ضمیر ناخودآگاهش هک بشه و بخوبی بیاد داشته باشتش، اما پیشنهاد میکنم که برای بهتر شدن این قضیه، یکم داستان رو از دیدش نصفه نیمه کنی. البته پیشنهاد بود، و الا مشکلی وجود نداره.
متفرقه:
برای این قسمت، سه نکته به ذهنم رسید:
1_ پستای تکراریت رو پاک کن.
2_ اون همه گزینه چیه زدی توی نظر سنجی؟
به چند تا گزینهی عادی مثل خوب و متوسط و این جور چیزا اکتفا کنی بهتره به نظر من، تازه میل مخاطب برای رای دادن هم بهتر میشه.
3_ توی خلاصه به جای دنیل، _از اونجایی که فامیلش رو کامل گفتی و این یه جور معرفیه_ از دنیلا استفاده کن.
موفق و موید باشی لیدی منتسنده _منتقد+نویسنده _
_عخیش. پدرم دراومد _
خب سلام جانم D:
نام:
خب. نام "وقتی قوانین شکسته میشوند بود" که جنبهی فانتزی و عاشقانه به خوبی توش دیده میشه، با توجه به مقدمه و البته برداشت کلی از اسم.
نام با مقدمه و متن داستان و ژانرها _مقدمه به علت نام بردن از قوانین و شروع داستان به علت شکسته شدن اونا. متن داستان هم به خاطر روند شکسته شدن قوانین و عواقب اون. همچنین ژانرها که گفتم دیه_ هماهنگ بود. اسم جذابیت لازم رو داشت و دیدی کلی از داستان به مخاطب میداد.
اسم مناسب بود :)
جلد:
جلد از ترکیب رنگهای تیره درست شده بود که به محیط داستان و دنیای شب میخورد.
همچنین فونت استفاده شده برای نام مناسب بود و شکستگی دور اون، هماهنگیش با شکسته شدن قوانین رو تکمیل میکرد.
جلد دارای یک دختر و پسر بود که از صورت پسر مشخص بود خونآشامه و وجود این دو ژانر عاشقانه رو نشون میداد و فانتزی هم از حالت صورت پسر _رنگ پریدگی، چشمهای درخشان و خون روی لب_ مشخص بود.
دو نکته قابل ذکره.
یکی اینکه جملهی روی جلد که به نیک اشاره داره، با نام داستان _شکسته شدن و این حرفا _ و شخصیت و رفتار نیک هماهنگ بود و در کل مناسب بود، منتهی از نظر دستوری اگر اصلاح بشه بهتره.
"تا یکی بیاد بشکنش"
اولا بشکنتش درست تره، دوما " تا یکی بیاد اونو بشکنه خیلی بهتره
نکتهی دوم اینکه جلد ژانر ترسناک رو هم به نمایش میکشید که چندان مشکلش نداره و در کل، با تشکر از طراح و منتقد مشاوره، مناسب بود :)
_نویسنده هم که هویج _
خلاصه:
خلاصه از نظر محتوا خوب و جالب بود. سیر داستان رو مشخص کرده بود تا حدودی و از مشکلات دنیل گفته بود و مشخص کرده بود که اون گذشتهی سختی داشته و همچنین، هماهنگی جالبی بین چرخ زندگی و دو دنیا وجود داشت که به جذابیت مقدمه افزوده بود.
چند گره برای خواننده ایجاد میکرد، یکی گذشتهی دنیل، یکی چگونگی آشناییش با دنیای شب و دیگری هویت نیک و ماجرای ایندو. پس از لحاظ جذابیت مقدمهی خوبی داشتی.
منتهی نکتهای که مطرح میشه درستی متن از لحاظ دستوری و نگارشه که چندان جالب نیست.
برای مثال:
با وجود تمام اتفاقات پشت سرش زندگی بهش اموخته که هر اتفاقی هم بیفته، چرخش بازم می چرخه .
با وجود تمام اتفاقاتی که پست سر گذاشته، زندگی این رو بهش آموخته که هر اتفاقی هم که بیفته، چرخش میچرخه.
تفاوتها اندکه ولی همین تفاوتها نثر عالی رو از نثر خوب جدا میکنه.
پس یه بازبینی داشته باشی بهتره :)
مقدمه:
خب رسیدیم به مقدمه. مقدمه هم متن خوب و جالبی داره که مخاطب رو با محیط داستان و دنیای شب آشنا کرده و اطلاعاتی بهش میده که مفید واقع شدن.
مقدمه هماهنگ با اسم داستان بود و خلاصه رو به طرز شایستهای تکمیل میکرد، چنان که خلاصه به احوال دو شخصیت اصلی و مقدمه به دنیای داستان پرداخته بود.
مقدمه ذهن مخاطب رو برای داستان آماده میکرد و شناخت کافی رو بهش میداد به صورتی که اگرچه اول داستان زندگی معمول دنیل شرح داده شده، میدونن که داستان چیز دیگهایه.
بند آخر مقدمه یکم مشکل داشت به این صورت که گفته بودی این داستان از اونجایی شروع میشه خونآشامی کهنسال ...
خب اگر بخوایم به واقع، درستی جمله رو نگاه کنیم غلطه. چون داستان با زندگی دنیل شروع میشه
بهتره بنویسی و این، داستانِ خونآشامی کهنساله که هر دو قانون رو میشکنه.
یا همچین چیزی که اسم دنیل هم توش اومده باشه. در کل این هم فرق چندانی با جملهی خودت نداره ولی اگر دقت کنی تاثیرگذاره.
ژانر:
خب ژانرهای استفاده شده فانتزی و عاشقانه بودن که عاشقانه به وضوح از همان اول داستان _جس_ دیده میشد و فانتزی هم که سرتاسر داستان _دنیای شب_ رو فرا گرفته بود.
پس ژانرهای انتخابی درست هستند.
شروع :
در پست آغازین هیچ نشونهای از دنیای شب نبود و این بیهیجانش میکرد و با توجه به اینکه مقدمه به مخاطب اطمینان میداد که دنیای شب وجود داره و دنیل واردش میشه، مشکلی نداشت.
منتهی نکاتی وجود داشتند که خواننده رو وادار میکردند که داستان رو بخونه.
مثلا، در خلاصه از دختر نیویورکی نام بـرده بودید در حالی دنیل در لس آنجلس بود. این یک گره.
گره دوم دنیل استایلز، به نام کاترین مورگان شناخته شده بود و این میشه دومین گره.
در کل شروع خوبی داشتید و خیلی از ابهامات در پست دوم رفع میشدند.
اممم. لازم به ذکر دیدم که بگم مخفف لس آنجلس ال ای (LE) نیست، ال آ (LA) هستش.
نثر :
نثر در مکالمات محاورهای بود و در متن داستان ادبی که به خوبی رعایت شده بود و قاطی نکرده بودیدشون.
منتهی بعضی جاها یک سری اشتباهات کوچیک وجود داشت مثلا:
برای دنیل، فرار همیشه راه حل خوبی بوده
اشتباه!
مثل چند جای دیگه اینجا هم فعل رو جا انداخته بودی.
باید است رو به آخرش اضافه کنی.
و اینکه نثر مقدمه همونطور که مثال زدم از لحاظ دستوری مشکل داشت که اگر اصلاح بشه خیلی بهتره.
یه مشکل دیگه که داشتی تکرار افعال بود. مثال میزنم تا بهتر بفهمی جانم:
دنیل که به صدای بوق اطمینان
نداشت، کیفش را چنگ زد و به دنبال او بیرون رفت. پرده را کنار زد و بیرون رفت.
بیرون رفت، دو بار پشت سر هم. بهتره که مثلا از "پرده را کنار زد و قدم به بیرون گذاشت" استفاده کنی، تازه اون بیرون اولی حذف بشه بهتره چون این تکرار اتفاق اتفاده است.
پس جمله این شکلی میشه:
دنیل که به صدای بوق اطمینان نداشت، کیفش را چنگ زو و به دنبال او رفته، پرده را کنار زد و پا به بیرون گذاشت.
این اشتباهت تکرار شده. مثلا تو این جمله هم هست:
حین راه رفتن، کنار خیابان، کوله اش را جلو کشید و موبایل و هندزش را بیرون کشید.
یه اشتباه دیگه:
علاقه ی دنیل که جلب نکرده بودند.
را جا مونده
علاقه ی دنیل را که جلب نکرده بودند.
اینجا هم به جای به هیلی، باید بنویسی با هیلی.
علاقه ی دنیل که جلب نکرده بودند.
در کل توصیه میکنم یه دور دیگه نثرت رو چک کن تا غلط غولوطای کوچول موچول خرابش نکن ؛)
سیر داستان:
خوشبختانه سیرت متعادل بود، نه تند و نه کند و اینطوری، خواننده گیج نمیشد. هر اتفاق به درستی شرح داده شده بود و از طرفی غافلگیری خاصی توی داستان وجود داشت برای مثال دقیقا همونجایی که انتظار داری ادموند یه وکیل ساده باشه و چیزی از دنیای شب ندونه، سر و کلهی خون آشاما پیدا میشه.
سیرت خوب بود و حوصلهی مخاطب هم سر نمیرفت. آفنر
زاویهی دید:
زاویهی دید انتخابیت سوم شخص مفرد بود که خب انتخاب خوب و شایستهای بود و تو خوب ازش استفاده کرده بودی. در این زاویه دست نویسنده بازه تا از دید هر شخصیتش حرفی بزنه و این بزرگترین مزیت این زاویهاس و با توجه به شخصیتهای زیاد داستانت موثر ترینه. البته، مشکلی که ابن نوع نقر داره اینه که امکان داره خواننده به راحتی با شخصیت اخت نشه. و اینکه خود نویسنده هم از شخصیت فاصله میگیره به صورتی در زاویهی اول شخص از زبون شخصیته در حالی که اینجا از زبون راوی هستش. ولی خب همونطور که گفتم تو خوب ازش استفاده کرده بودی و به داستانت هم میخورد. بازم آفنر
توصیفات:
توصیفات:
حالات:
توصیف حالاتت بد نبود. ولی خوب و عالی هم نبود. خیلی جاها میتونستی بیشتر از اون بهره ببری. مثلا میگم:
_ من.... خیلی چیز ها میدونم دختر!...... به لطف تو!
ـ من؟
اینجا فقط با پرسش "من؟" تعجبشو نشون دادی درحالیکه تعجب نشانههای زیادی داره. پریدن ابروها مثلا.
یا اینکه فقط میتونستی بنویسی:
با تعجب پرسید:
_من؟
که از من خالی خیلی بهتره.
و یا جایی که ریک از اشتباهش وحشتزده، خشمگین و کلافه شده بود.
میتونست علاوه بر اون لگد به تخت بیچاره، با کلافگی طول و عرض اتاق رو طی کنه یا به موهاش چنگ بزنه و خیلی کارهای دیگه که ملت موقع استرس داشتن میکنن
در کل روش کار کن عزیز.
توصیف احساسات:
توصیف احساتت هم بد نبود. چرا؟ چون احساسات و حالات ربط خیلی زیادی به هم دارن. باید با هم میکسشون کنی. همین که تعجب دنیل رو بهتر بیان کنی، احساسش رو بهتر بیان کردی، و اینم بگم که احساساتت بهتر از حالات بودن نسبتا.
پس بهتره که همراه حالات، روی احساسات هم به صورت هماهنگ کار کنی.
توصیف ظاهری:
توصیف ظاهریت خوب بود جدا. هر کدوم رو به خوبی توصیف کرده بودی و بهتر از اون، این که هر ازچنگاهی خصوصیات ظاهریشون رو یادآوری میکردی هم خوب بود.
منتهی پیشنهاد میکنم توصیف چهرهی دنیلا رو کمی زودتر انجام بدی تا وقت توصیفات کلیت که چندان اول داستان نیست، ذهنیتی از شخصیت اصلی داشته باشن خوانندهها.
توصیفات ظاهریت، برای لباسهاشون هم خوب بود، و یادآوریت هم _که توضیحشو دادم_ همچنین.
در کل از این بخش راضی بودم :aiwdffan_light_blum:
توصیف مکانی:
توصیف مکانیت چنگی به دل نمیزد. مثلا من خودم هیچ گونه ذهنیتی از کلاسی که دنیلا توش تدریس میکرد و محیطش ندارم. برای خونهاش فقط به گفتن "کوچیک و محقر و ..." اکتفا کرده بودی که جالب نبود.
در واقع تنها توصیفاتی که من دیدم، مغازهی نوشید*نی فروشی بود و اتاق دنیلا توی مهمانخانه و توصیف کوچکی از خونهی ریک.
از قصر خون مخصوصا هیچی نگفته بودی!
عزیز من خودم ژانر اصلی نوشتههام فانتزیه درواقع، و پس از چند داستانی که نوشتم و با دوستام به اشتراک گذاشتم، متوجه شدم که یکی از مهمترین اصول فانتزی نویسی، توصیفات خوبه. چرا؟ از اسم ژانر معلومه! چون فانتزیه! تصویر ذهن نویسنده! چیزی که واقعیت نداره و بدون توصیفات کافی خواننده نمیتونه با داستان ارتباط برقرار کنه و چه بسا تصویر ذهنیش با منظور نویسنده زمین تا آسمون تفاوت داشته باشه!
پس جانم پیشنهاد میکنم به طور مخصوص، در مورد توصیفاتت کار کنی :)
غلطهای املایی و تایپی و مشکلات نگارشی:
خب تو این قسمت کمی ضعیف بودی. شاید همه فکر کنن نقطه ویرگول یه مشت علامت چندان کار خاصی نمیکنند، ولی خب خیلی اشتباه میکنن
اولا، گذاشتن ویرگول در جای نامناسب، یک مکث و ایست دور از انتظار ایجاد میکنه که قطعا برای خواننده دوستداشتنی نیست!
غیر از اون، هماهنگی و انسجام نثر رو بهم میریزه و با گذاشتن یک ویرگول بیجا، کل زحماتت رو به باد میدی!
مثلا این دو جمله رو مقایسه کن:
خوشبختانه بهترین شاگردش، هیلی، توجه نشان داد و با لبخند دندان نمایی از ردیف جلو، ممنونی در جواب گفت.
خوشبختانه بهترین شاگردش هیلی، توجه نشان داد و با لبخند دندان نمایی از ردیف جلو، ممنونی در جواب گفت.
این یک مورد. مورد دوم اینکه از لحاظ دستوری نگارش درست نبود. برای مثال میگم:
نیست . تو ✖
نیست .تو ✖
نیست.تو ✖
نیست. تو ✔
این درسته در واقع.
در بعضی از جملههات هم علامت پایانی نمیذاشتی که البته کم هم نبودند!
برای مثال:
_جس، گمشو
که باید یه علامت تعجب آخرش بذاری.
نکتهی خوب نگارشت، رعایت اصول دیالوگ هستش. هرچند من خودم به شخصه
"گفت:
_
"
رو ترجیح میدم، _و پیشنهادش هم میکنم_
اما روش تو هم درست بود, هرچند از هر دو روش بهره بـرده بودی
میرسیم به غلطهای تایپی و املایی که اینا هم کم نبودن یکم _چی شد_
یه بار ------> به بار
بدبختی ------> بدختی
ختم ------> خطم
مستاصل ------> متاصل
با یه بازنگری درست میشه عزیز :)
_یا خدا چقدر زیاد شد این قسمت _
شخصیتپردازی:
شخصیت پردازیت خوب بود جانم. به این صورت که من شخصیت هر کارکترت رو، از چیزهای مختلفی فهمیدم، یکی از روی رفتار و حرفهای خودش، یکی از روی حرفهای دیگران از خودش _دیالوگها و مونولوگها_ و دیگری از روی توضیحاتی که در متن داده بودی.
مثلا من این برداشت رو از شخصیتها داشتم:
دنیلا:
دختری که در زندگیش ضربههای زیادی خورده به صورتی که برخلاف میلش ضعیف بار اومده ولی تمام تلاشش رو میکنه تا قوی باشه. خواستار آرامش و یک زندگی معمولیه. چندان هم اهل مقاومت نیست، یعنی شرایطش لینطور ایجاب میکنه و در کل، شخصیت مظلوم و مهربونی داره، اسمش هم بهش میخوره در واقع.
نیک:
خونآشام چند هزارسالهی جذاب که بسیار محکم و مقاومه. شخصیت کاملا قوی و مستقلی داره و باابهته. زیر این لایهی سردش هم، یه قلب مهربون داره و مثل این که قراره عاشق نیک بشه _ به به!_. نیک یا همون نیکلاس اسم خوبی برای یه رهبر جدی و سرده. موفق بودی توی این مورد.
دیالوگها و مونولوگها:
خب این بخش تا حد زیادی با شخصیت پردازی مرتبطه و تو توی هردوش خوب عمل کردی. به صورتی که دیالوگها و مونولوگهات، اطلاعات لازم رو به مخاطب میداد و دیالوگها کاملا با شخصیت، موقعیت و رفتار فرد تناسب داشت. بین دیالوگها و مونولگها تناسب بود، یعنی اینکه مونولوگها اونقدری نبودن که حوصلهی مخاطب رو سر ببرن.
خوشبختانه، گویندهی دیالوگها هم مشخص بود و به جا از _ استفاده کرده بودی.
در این بخش هم موفق بودی :)
ایده:
راستش رو بخوای ایدهی خونآشامها و آشنایی یه خونآشام چندهزارسالهی سرد خشن و ... با یه دختر که غالبا بی پناه و زیادی معصومه، چندان نو نبود!
همینطور حضور شکارچیها و این حرفا.
بنابراین نو بودن داستان بستگی به موقعیتهایی که ایجاد میکنی و چالشهای داستان، داره که خب میتونم بگم که در این بخش هم خوب عمل کرده بودی. این که حضور دنیلا دنیا رو به خطر میاندازه و ... کمی از کلیشه پرهیز کرده بود اما باز هم بهتره که روش کار کنی. هرچند من میدونم چیزایی داری هنوز روشون نکردی :aiwdffan_light_blum:
باورپذیری:
با توجه به اینکه ژانر فانتزی بود، به باورپذیری خدشهای وارد نیست.
منتهب چیزی که به ذهنم آمد این بود:
چطور دنیلا با وجود سن خیلی کمش و وجود عادیش _این که انسانه و این حرفا_ مرگ پدرش رو به این خوبی به یاد داره؟
خب طبیعیه که چنین اتفاقی در ضمیر ناخودآگاهش هک بشه و بخوبی بیاد داشته باشتش، اما پیشنهاد میکنم که برای بهتر شدن این قضیه، یکم داستان رو از دیدش نصفه نیمه کنی. البته پیشنهاد بود، و الا مشکلی وجود نداره.
متفرقه:
برای این قسمت، سه نکته به ذهنم رسید:
1_ پستای تکراریت رو پاک کن.
2_ اون همه گزینه چیه زدی توی نظر سنجی؟
به چند تا گزینهی عادی مثل خوب و متوسط و این جور چیزا اکتفا کنی بهتره به نظر من، تازه میل مخاطب برای رای دادن هم بهتر میشه.
3_ توی خلاصه به جای دنیل، _از اونجایی که فامیلش رو کامل گفتی و این یه جور معرفیه_ از دنیلا استفاده کن.
موفق و موید باشی لیدی منتسنده _منتقد+نویسنده _
_عخیش. پدرم دراومد _
"عضو آزمايشي انجمن نگاه دانلود"