شعر غزلیات خاقانی

  • شروع کننده موضوع .: Mati :.
  • بازدیدها 4,805
  • پاسخ ها 242
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
رباعی شمارهٔ ۲۰

آمـد بـه چـمـن مـرغ صـراحی به شغب
جان تازه کن از مرغ صراحی به طرب
چـون بـیـنـی هـر دو مرغ را گل در لب
بـنـشـیـن لـب جـوی و لب دلجوی طلب




---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    رباعی شمارهٔ ۲۱

    خـاقـانـی اگـرچه در سخن مردوش است
    در دسـت مـخنثان عجب دستخوش است
    خود هر هنری که مرد ازو زهرچش است
    انـگـشـت نـمای نیست، انگشتکش است
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    رباعی شمارهٔ ۲۲

    خـاقـانـی اگـر ز راحـتـت رنگی نیست
    تـشـنـیع مزن که با فلک جنگی نیست
    ملکی که به جمشید و فریدون نرسید
    گـر هـم بـه گـدائـی نرسد ننگی نیست



    ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    رباعی شمارهٔ ۲۳

    گم شد دل خاقانی و جان بر دو یکی است
    وز غدر فلک خلاص را هم به شک است

    هر مائدهای که دستساز فلک است
    یا بینمک است یا سراسر نمک است


    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    رباعی شمارهٔ ۲۴

    آب جگرم به آتش غم برخاست
    سوز جگرم فزود تا صبر بکاست


    هرچند جگر به صبر میماند راست
    صبر از جگر سوخته چون شاید خواست


    --------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    رباعی شمارهٔ ۲۵

    خاقانی اگر نقش دلت داغ یکی است
    نانش ز جهان یا ز فلک بینمکی است

    گر جمله کژی است در جهان راست کجاست
    ور جمله بدی است از فلک نیک از کیست




    --------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    ای آتش سودای تو خون کرده جگرها

    بر باد شده در سر سودای تو سرها

    در گلشن امید به شاخ شجر من

    گلها نشکفند و برآمد نه ثمرها

    ای در سر عشاق ز شور تو شغب‌ها

    وی در دل زهاد ز سوز تو اثرها

    آلوده به خونابهٔ هجر تو روان‌ها

    پالوده ز اندیشهٔ وصل تو جگرها

    وی مهرهٔ امید مرا زخم زمانه

    در ششدر عشق تو فرو بسته گذرها

    کردم خطر و بر سر کوی تو گذشتم

    بسیار کند عاشق ازین گونه خطرها

    خاقانی از آنگه که خبر یافت ز عشقت

    از بیخبری او به جهان رفت خبرها
     

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    طبع تو دمساز نیست عاشق دلسوز را

    خوی تو یاری‌گر است یار بدآموز را

    دستخوش تو منم دست جفا برگشای

    بر دل من برگمار تیر جگردوز را

    از پی آن را که شب پردهٔ راز من است

    خواهم کز دود دل پرده کنم روز را

    لیک ز بیم رقیب وز پی نفی گمان

    راه برون بسته‌ام آه درون سوز را

    دل چه شناسد که چیست قیمت سودای تو

    قدر تو چه داند صدف در شب‌افروز را

    گر اثر روی تو سوی گلستان رسد

    باد صبا رد کند تحفهٔ نوروز را

    تا دل خاقانی است از تو همی نگذرد

    بو که درآرد به مهر آن دل کین توز را
     

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    خوش خوش خرامان می‌روی، ای شاه خوبان تا کجا

    شمعی و پنهان می‌روی پروانه جویان تا کجا؟

    ز انصاف خو واکرده‌ای، ظلم آشکارا کرده‌ای

    خونریز دل‌ها کرده‌ای، خون کرده پنهان تا کجا؟

    غبغب چو طوق آویخته فرمان ز مشک انگیخته

    صد شحنه را خون ریخته با طوق و فرمان تا کجا؟

    بر دل چو آتش می‌روی تیز آمدی کش می‌روی

    درجوی جان خوش می‌روی ای آب حیوان تا کجا؟

    طرف کله کژ بر زده گوی گریبان گم شده

    بند قبا بازآمده گیسو به دامان تا کجا؟

    دزدان شبرو در طلب، از شمع ترسند ای عجب

    تو شمع پیکر نیم‌شب دل دزدی اینسان تا کجا؟

    هر لحظه ناوردی زنی، جولان کنی مردافکنی

    نه در دل تنگ منی ای تنگ میدان تا کجا؟

    گر ره دهم فریاد را، از دم بسوزم باد را

    حدی است هر بیداد را این حد هجران تا کجا؟

    خاقانی اینک مرد تو مرغ بلاپرورد تو

    ای گوشهٔ دل خورد تو، ناخوانده مهمان تا کجا؟
     

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    رفتم به راه صفت دیدم به کوی صفا

    چشم و چراغ مرا جائی ئشگرف و چه جا

    جائی که هست فزون از کل کون و مکان

    جائی که هست برون از وهم ما و شما

    صحن سراچهٔ او صحرای عشق شده

    جان‌های خلق در او رسته به جای گیا

    از اشک دلشدگان گوهر نثار زمین

    وز آه سوختگان عنبر بخار هوا

    دارندگان جمال از حسن او به حسد

    بینندگان خیال از نور او به نوا

    رفتم که حلقه زنم پنهان ز چشم رقیب

    آمد رقیب و سبک در ره گرفت مرا

    گفتا به حضرت ما گر حاجت است بگو

    گفتم که هست بلی اما الیک فلا

    هم خود ز روی کرم برداشت پرده و گفت

    ای پاسبان تو برو، خاقانیا تو درا
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    159
    بازدیدها
    1,365
    بالا