نقد رمان معرفی و نقد رمان تراژدی | Ghostwriter کاربر انجمن نگاه دانلود.

Ghostwriter

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2014/08/19
ارسالی ها
1,028
امتیاز واکنش
34,103
امتیاز
1,030
با توجه به نظرات منتقدین عزیز تصمیم گرفتم خلاصه داستانو عوض کنم.
ممنون میشم بار دیگه نظراتونو بگید! :aiwan_light_give_rose:

نامش را که میبرند گویا نوک اسلحه اش را بر شقیقه حس میکنم و رعشه اندامم را در بر میگیرد...
نزدیک که می آید، عطرش که مشامم را پر میکند، چشمانم ناخودآگاه بسته می شود و من.‌..
لمس شده باقی می مانم.
"او کیست؟!"
این حجم عظیم از پارادوکس چطور در وجود زنی جای گرفته است؟
خودش میگوید سرباز است،
سربازی از مافیای سیسیل. اما اگر از من میپرسید،
او تنها بازیچه است...
در تمام دوران عمرش اینطور بوده.
بازیچه ای که خواسته یا ناخواسته عروسک دست شد.
بازیچه ی یک "دوست" برای رسیدن به قدرت!
یا طعمه ای برای نجات زندگی من...
این بازی مدتهاست انسان های زیادی را به بازی گرفته...
اما شروعش از زمانی است که آدولف هیتلر، رهبر نازی ها در آلمان حکمرانی میکرد.
هنگامی که دانشمندی به نام جوزف منگله به دستور هیتلر دست به آزمایش های بزرگی زد؛ آزمایش هایی شرورانه و غیر انسانی.
اما هیچگاه نتوانست به نتایج مطلوب خود برسد. بعد از مرگ منگله اسناد و مدارک مربوط به همه ی آزمایش هایش سوزانیده شد .... همه بجز یکی!
مدارک MBS، ماده ی نیمه کاره و شکست خورده ی منگله باقی ماند و بعد از سالیان درازی به ایران رسید. توسط دانشمند و پزشک ژنتیکی که در شرارت کم از منگله نداشت مورد بررسی قرار گرفت و بعد از چندین سال، در سال ۱۳۶۸ نتیجه داده. نتیجه داد و قربانی گرفت...
و همچنان بعد از مدت ها دارد قربانی می گیرد، قربانی هایی از جمله خود من و البته آن زن مو قرمز با پارادوکس های درونیش...
که تا بیست و چند سال حتی از وجود چنین ماده ای اطلاع نداشت.

@فرزان
@f.k
@نازی بانو(فائزه)
@Mahsa20
@tromprat
@نارینه
خوشحال میشم نظر سایر دوستانم بدونم:aiwan_light_girl_pinkglassesf:
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • نازی بانو(فائزه)

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/13
    ارسالی ها
    755
    امتیاز واکنش
    7,907
    امتیاز
    571
    سن
    25
    محل سکونت
    مهرتاب ترین نگاه خورشید،خوزستان

    Ghostwriter

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/19
    ارسالی ها
    1,028
    امتیاز واکنش
    34,103
    امتیاز
    1,030

    بله بعضی از دوستانم گفتن زیادی طولانی شده...
    پس یکم کمش کردم:

    نامش را که میبرند گویا نوک اسلحه اش را بر شقیقه حس میکنم و رعشه اندامم را در بر میگیرد...
    نزدیک که می آید، عطرش که مشامم را پر میکند، چشمانم ناخودآگاه بسته می شود و من.‌..
    لمس شده باقی می مانم.
    "او کیست؟!"
    این حجم عظیم از پارادوکس چطور در وجود زنی جای گرفته است؟
    خودش میگوید سرباز است،
    سربازی از مافیای سیسیل. اما اگر از من میپرسید،
    او تنها بازیچه است...
    در تمام دوران عمرش اینطور بوده.
    بازیچه ای که خواسته یا ناخواسته عروسک دست شد.
    بازیچه ی یک "دوست" برای رسیدن به قدرت!
    یا طعمه ای برای نجات زندگی من...
    این بازی مدتهاست انسان های زیادی را به بازی گرفته...
    اما شروعش از زمانی است که آدولف هیتلر، رهبر نازی ها در آلمان حکمرانی میکرد.
    هنگامی که دانشمندی به نام جوزف منگله به دستور هیتلر دست به آزمایش های بزرگی زد؛ آزمایش هایی شرورانه و غیر انسانی...
    آزمایش هایی که شکست خورد و شاید خود منگله هم به ذهنش نمیرسید که مدارک آزمایش هایش به ایران برسد، نتیجه داده و قربانی بگیرد...
    که پایان کار زن مو قرمزی را به یک تراژدی بزرگ تبدیل کند...
     

    نازی بانو(فائزه)

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/13
    ارسالی ها
    755
    امتیاز واکنش
    7,907
    امتیاز
    571
    سن
    25
    محل سکونت
    مهرتاب ترین نگاه خورشید،خوزستان

    عقیق

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/09
    ارسالی ها
    621
    امتیاز واکنش
    10,219
    امتیاز
    661
    نقد رمان تراژدی
    * نام رمان
    خوب نام انتخابی شما در ابتدا کمی عجیب بود چون واژه تراژدی به داستان ها و رمان ها و خاطرات و چیزهای اینچنینی دیگری که در تمام بخش هاش تلخی و غم افراد و شخصیت ها و وقایع وجود داره و همچنین به مواردی که پایانشون تلخه هم تراژدی گفته میشه و درواقع تراژدی یک ژانر هست. اینکه شما چنین نامی رو انتخاب کردین از همون ابتدا به ما این رو میگه که داستان قراره تلخ و غمناک و با پایانی تلخ هم همراه باشه بخصوص چون چنین نامی رو انتخاب کردید ادم حس می کنه قرار غم و تلخیش چند برابر بیشتر از سایر قصه هایی باشه که ژانرشون تراژدیه و نام متفاوت دارند.نام یه حس سنگین به مخاطب میده و البته نام متفاوتی انتخاب کردین اما نام زیاد ذهن مخاطب رو درگیر خودش نمی کنه تا برای رفع کنجکاویش خوندنش رو شروع کنه.
    *خلاصه
    خب با وجودی که شما در خلاصه تون با جملات و جمله بندی هاتون جو لطیفی ایجاد کرده بودید و ادبی نوشتید اما خلاصه تون چندان مثل خلاصه رمان نیست...مبهم و گنگه و من چندان متوجه نشدم قصه در مورد چیه...معمولا خلاصه باید یه خلاصه از رمان باشه در حالی که محور اصلی قصه رو بیان می کنه باید بدون اضافه گویی و کم گویی باشه و کاملا متعادل...یک یا دو گره رو هم مطرح کنید تا سبب کنجکاوی و جذب ذهن پرسشگر مخاطب بشه. در واقع خلاصه باید بتونه در کنار چیزهایی که گفته شد یه دید کلی نسبت به قصه به مخاطب بده و مخاطب کنجکاو کنه تا برای رفع کنجکاویش شروع به مطالعه کنه.
    * جلد
    خب جلد نظر من رو خیلی جلب کرد خیلی جذاب و زیبا طراحی شده و ژانر جنایی به خوبی درش قابل مشاهده است رنگ های تیره به کار رفته در جلد به خوبی سیاهی و بدی و البته تا حدودی حس تلخی و غم رو میده ...تصویر بزرگ در آغـ*ـوش هم ژانر عاشقانه غصه رو نشون میده و باید بگم ژانر ها رو خوب در جلد نشون دادین و به راحتی میشه در مورد محتوا و سبک رمان یه حدس هایی زد.
    * مقدمه
    مقدمه را خیلی جالب نوشته بودید اما فضا و جو احساسی به شدت تیره و سیاهی رو ایجاد می کرد اما با توجه به ژانر هایی که مطرح کردین به نظرم طبیعیه ...چون با نام این ذهنیت در من ایجاد شد که قراره با یه قصه خیلی خیلی تلخ و سیاه و عمگین روبرو بشم. خلاصه طولانیه اما فکر می کنم اگر کوتاهش کنید به مفهومی که ازش برداشت میشه لطمه میخوره.
    متن مقدمه رو خودتون یه بار دیگه بخونید دو سه جا کلمات کمی نابسامانی داشت و من درست منظور اون بخش ها رو درک نکردم .خودتون که یکبار دیگه بخونیدش اون بخش ها رو متوجه میشین. خب مقدمه با توجه به جو و احساسی که به مخاطب میده کاملا مخاطب رو اماده می کنه برای رویارویی با نگـاه دانلـود به شدت تلخ و سیاه و غم انگیز...خب به نظرم بد نیست.
    * شروع
    با شروع رمانتون متاسفانه مخاطب نمی تونه چندان باهاش ارتباط برقرار کنه طوری اون رو نوشتید که انگار راوی داره داستان رو برای کسی غیر از مخاطبان شرح میده. البته این شیوه بیانی تا اون جاییه که گفتین فاضل پای چپ رو انداخت روی پای راست. اما در کل من با توجه به ژانر هایی که مطرح کرده بودید واقعا انتظار یه شروع متفاوت و حتی پرزد و خورد رو داشتم یا حداقل با هیجان بیشترو اگر هم نه حداقل منتظر چیزی متفاوت تر از یه گفتگوی ساده توی یک ساختمان بودم.
    * نثر
    خب اونطوری که من متوجه شدم نثر مورد استفاده شما نثر ادبیه و در مکالمات هم از محاوره استفاده کردین.خب در حین خوندن یه سختی و سنگینی خاصی حس می کنم که کمی اذیت کننده است (روان و سلیس نیست)البته این مورد رو هم از اواسط صفحه دوم و اوایل صفحه سوم به بعد بهبود بیشتری پیدا می کنه.در بعضی جاها هم که از کلماتی استفاده کردین که اشنا نیستن و باید در پانوشت یا فوتر برای مخاطب توضیح بدین(البته این مورد رو انجام داد بودید اما در مورد بعضی از لغات انجام نشده بود).
    * زاویه دید
    شما برای روایت قصه از زاویه دید سوم شخص(دانای کل) استفاده کردید که البته فقط تا اخر صفحه اول و اوایل صفحه دوم بود و از اون به بعد زاویه دید به اول شخص تغیر کرده خب مخاطب کاملا متوجه این تغییر میشه.خب در ابتدا که از زاویه دید دانای کل استفاده کردین ،ما معمولا به نویسنده ها توصیه می کنیم که از زاویه دید دانای کل استفاده کنند اما پس از اینکه شما در زاویه دیدتون تغییر دادید به اول شخص باید بگم که خب شما در زاویه دید اول شخص خیلی خوب عمل کردید و خیلی بهتر از دانای کل ازش استفاده کردین در ابتدا که زاویه دید دانای کل بود یکم احساس عدم تسلط روی این زاویه دید احساس می کردم برای همین موارد که ذکر شد شما باید این مورد رو هم اصلاح کنید و بین این دو تصمیم بگیرید که کدوم رو استفاده کنید.
    *توصیفات(مکان، احساس، حالت،چهره)
    خب شما مکان ها و موقعیت های قرار گیری اشیاء رو خوب توصیف کردین چهره ها رو هم تدریجی توصیف کردید که خیلی خوبه اما کمی توصیف چهره بعضی جاها کمه و بعضی جاها هم کامل توصیف کردید.حالت های بدنی و حالت های چهره رو هم خوب توصیف کردین کاملا قابل درک و قابل تصور اما توصیف احساسات شخصیت هارو کمی دقیقتر و بیشترکنید تا مخاطب بتونه بهتر شخصیت هارو درک کنه.مثلا در مورد حس هایی که عطرین تجربه می کنه زیاد نمیشه تصور کرد که دقیقا تو یه لحظه که مثلا تو موقعیت سختی چه حسی دارسه، حالت های چهره ای و بدنیش و واکنش هاش رو خوب ذکر کردین اما حسی رو که داره زیاد توصیف نکردین.مخاطب چندان نمیتونه حس هاش رو تو اون موقعیت به خوبی تصور کنه.
    در مورد بعضی از موقعیت ها هم چندان نمیشه خوب متوجه شدو تصورش کرد مثل وقتی که عطرین توسط دومرد ناشناس گرفتار شده و دست و پاش بسته است موقعیت و نحوه قرار گیریش رو توصیف نکردین و مخاطب در ابتدا فکر می کنه که عطرین به حالت نشسته در یک ون هست اما بعد خودتون میگید که توی صندوق عقبه خب میتونستید طوری این موقعیت رو تصویر کنید که مخاطب خودش متوجه بشه و عطرین رو تو اون حالت تصور کنه و شما فقط یه راهنمایی کوچولو بکنید...اما اینطور نبود.
    توصیفات مکان ها (منظور موقعیت و ظاهر ساختمان ها)رو خوب توصیف کردین. البته محل قرار گیری اشیاء و دکور رو هم خوب توصیف کردین
    *علائم نگارشی و غلط های املایی
    خب توی وسط های قصه تو بخش های مختلف بعضی عبارات و بخش ها رو طوری نوشتید که مخاطب رو مستقیما مورد خطاب قرار داده بودید مثل اونجایی که به مخاطب در مورد فویل الو مینیومی پیچ کردن اسلحه برای خارج کردن یا وارد کردن به کشور اموزش میدید ...بخش های این چنینی رو از قصه حذف کنید چون حواس مخاطب رو از قصه پرت می کنه و اگر هم بخشی رو لازم به توضیحه در پایان هر پست با رنگ مجزا بنویسید.
    در جایی گفته بودید "جامع "که البته منظورتان لباس بود و درستش هست "جامه". در جای دیگری هم گفته بودید "کزایی" اما درستش "کذایی" است.در مورد اصطلاح "ابراز احساسات" هم نفهمیدم دقیقا منظور بدنه؟ اگر منظورتون گردن یا کتف خوب اسمش رو بزازید.
    در مورد پایتخت ایتالیا هم باید بگم که درستش " رم" هست و "روم" درواقع یاداور امپراتوری روم باستانه که کل اروپا تحت سیطره اش بوده.
    در مورد غلط های املایی هم باید بگم به خوبی مشخصه که تلاش کردین تا حد ممکن بدون غلط املایی و تایپی بنویسید اما خوب یه سری اشتباهات بود که با بازبینی و اصلاحشون حل میشه.
    * شخصیت پردازی
    خب در داستان شخصیت های زیادی هستند (مارال . مهدی.عطرین صبا. دن سالواتوره.کارلو دلوکا. احمدی. فاضل. دیبا. شاهین. ناتاشا. طلا. صنم. ازاد. سامان و ...) خب جالبه که با یه داستان پر شخصیت روبروییم
    در رابـ ـطه با عطرین به نظر دختر سرسخت و سرد و بی احساسیه که البته به نظر من این مورد رو خوب نشون دادید و مخاطب کاملا حسش می کنه و البته کاملا هم برای من قابل درکه چون در دنیای واقعی با چنین دخترانی برخورد داشتم اما در مورد قدرت بدنی عطرین و توانایی هاش اغراق شده و مخاطب کاملا متوجهش میشه البته این موضوع رو فراموش نکردم که طبق گفته شما عطرین اموزش های سختی رو دیده ...خب همین اغراق ها رو میتونستید کمی طبیعی تر بیان کنید تا قابل باور بشه.
    در مورد بعضی از شخصیت ها رفتار و کردارشون خیلی اغراق شده و غیر طبیعی میاد مثل شروین.
    در مورد عطرین ابهام ها هنوز برطرف نشده و خب این خوبه چون ذهن مخاطب رو همچنان دنبال خودش می کشه.در مورد مادام و شاهین و بقیه هم تقریبا همین موضوع صدق می کنه.
    *دیالوگ ها و مونولوگ ها
    در بخش های مختلف قصه مونولوگ ها خیلی بیشتر از دیالوگ ها بود اما دیالوگ ها هم در بعضی از پست ها بخش زیادی از پست ها رو در بر می گرفت اما در کل غلبه با مونولوگ ها بود .
    در مکالمات میشد تفاوت های شخصیتی و لحن حرف زدن شخصیت ها رو به خوبی دید و تقریبا قابل تشخیص بود اما در مکالمات بین دخترها(عطرین. طلا ودیبا) چون بخصوص دیبا و طلا شبیه به هم حرف میزدند اگر نام شخصیت رو قبل از حرفش نمی گذاشتید مخاطب گیج میشد که کی داره الان حرف میزنه ...تفاوت های جنسیتی و سنی و شخصیتی(ویژگی های شخصیتی) شخصیت ها رو لحاظ کرده بودید تقریبا خوب هم عمل کرده بودید اما در بعضی بخش ها نیاز بود این تفاوت ها کمی بیشتر لحاظ شود.در مکالمات دونفره ما معمولا توصیه می کنیم بجای گذاشتن نام افراد از علامت -و + استفاده بشه و در مکالمات تفاوت های سنی و جنسیتی و شخصیتی لحاظ بشه تا مکالمات شخصیتها کاملا قابل تشخیص باشه ...البته اون شیوه استفاده از علامت - و + در مکالمات چند نفره چندان قابل استفاده نیست البته این اصل رو در چن جایی از قصه که مکالمات دو نفره بود دیدم که رعایت شده بود.
    *سیر
    در پست های ابتدایی ریتم و سرعت واقعا کند و کسل کننده است و حوصله مخاطب سر میره هیچ هیجان و زدو خوردی رخ نمی ده و اینکه شما در همون دو پست اول یه عالمه اطلاعات دادین به مخاطب و اینطوری مخاطب واقعا خسته میشه چون بیش از اندازه اطلاعات بهش دادین اما به نسبت از روایت قصه کمتر گفتین تا صفحه سوم واقعا خوب نمیتونستم با قصه ارتباط برقرار کنم یه سختی و سنگینی تو قصه احساس می کردم اما از صفحه سوم به بعد بهبود پیدا می کنه و باهاش احساس راحتی بیشتری می کنی. زدو خورد ها و فراز و فرود های قصه هم کاملا در طی ارامش ها و زدو خوردها و موقعیت های درگیری و پرتنش قصه کاملا دیده میشد. روال منطقی بعضی موارد در قصه ضعیفه مثل اون‌جایی که عطرین با نام کرولاین مک هیل وارد زندان شده اگر واقعا این ادم ها اینقدر قدرتمند و با نفوذ هستند نیازی نیست برای یه ملاقات ساده اینقدر خودش رو به زحمت بندازه چون در موارد واقعی اینقدر نفوذی و جاسوس و رابط دارند که بدون ملاقات و با امنیت بالا پیغام مورد نظرش رو به عطرین برسونه. یا اونجایی که دارین اتاق ملاقات رو توصیف می کنین مطمئنا برای زندانیای خطرناکی مثل سالواتوره و با اون امنیت بالایی که شما از اون زندان و غیر قابل فرار بودنش گفتین توقع میره که اینقدر ساده و بدون تجهیزات نظارتی نباشه.
    *ژانر
    خب ژانر های مطرح شده توسط شما مافیایی- جنایی و عاشقانه بود باید بگم که خب ژانر جنایی رو در قصه به خوبی میشه دید و علاوه بر هیجان و دلهره جنایت هم وجود داره ...اما در مورد ژانر مافیایی که مطرح کرده بودین ما ژانری تحت عنوان مافیایی نداریم بلکه مافیایی جزء سبک های رمان هست(سبک متفاوت از ژانره). در مورد ژانر عاشقانه که گفته بودید خب چندان نشانه ای از این ژانر من در رمان ندیدم نه گفتار و نه رفتار و نه کردار عاشقانه ای هنوز ندیدم اما خب شما هنوز فرصت دارین برای بروز این ژانر.
    اما در بین ژانر هاتون با توجه به اینکه شما چیزهایی رو تعریف کردید که در دنیای واقعی احتمال وقوعشون کمه و بیشتر در حوزه تخیل هست جاداره تا در بین ژانر های مطرح شده ژانر تخیلی رو هم بگنجانید.
    *ایده
    خب داستان از سال ۶۷ یا ۶۸ شروع میشه یه خواهر و برادر خلافکار با همکاری یک دکتر تحقیقات عجیبی در مورد یه دارو با قابلیت افزایش توان بدنی و فرمان پذیری و تبعیت بی چون و چرا از دیگران ساخته میشه و روی انسان ها هم ازمایش شده این خواهر و برادر برای فروش محصول دارویی که ساختن با بزرگان دنیای جرم و جنایت(مافیای ایتالیایا به قولی مافیای سیسیل) وارد معامله ای میشن دکتر سازنده دارو توسط مافیا کشته میشه و توافقی بین این خواهر و برادر خلافکار با مافیا مبنی بر ساختن سرباز های اموزش دیده برای رئیس مافیا صورت میگیره سربازانی که قراره تبدیل بشن به ماشین کشتار ...بعد از گذشت چیزی حدود ۲۸ سال رئیس مافیا بازداشت شده و معاون سابقش جایگاه اونو تصاحب کرده و با ارتباط با یکی از سربازهاش ازش میخواد تا برای ازادی اون دنبال یه نفر بگرده...و این گشتن ماجراهایی رو رقم میزنه. خب ایده جالبی بود با وجودی که در بعضی از فیلم ها به این ارزوی بشر برای داشتن قدرت بدنی و سرباز های شکست ناپذیر پرداخته شده اما من فکر میکنم که ایده جالبی برای یک رمانه و جای پرداخت خوبی داره و میشه بیشتر بر جذبه اش افزود. خب اینم باید بگم که ایده داستان با ژانر جنایی هماهنگی داره اما همونطور که قبلا گفتم هنوز ژانر عاشقانه تو داستان چندان پدیدار نشده.
    *متفرقه
    یه سری از اطلاعاتی که در مورد مکان ها و اشخاص و گروه ها داده بودید خیلی اطلاعات مفیدی بود اما اونها رو میتونید در قالب پانوشت یا در ابتدای رمان جا بدید چون در حین خوندن قصه حواس مخاطب رو پرت می کنه از قصه.
    در صفحات ابتدایی داستان بیشتر شبیه به یه گزارش به نظر میرسه و ارتباط برقرار کردن باهاش سخته البته این روند بیشتر تا اواسط صفحه اوله.
    برخلاف اون چیزی که شما در قصه دارید میگید معمولا خانواده های خلافکار انقدر خودشون رو به عنوان مافیاو مافیای سیسیل خطاب نمی کنند و خیلی عادی و معمولی در مورد خودشون حرف میزنند طوری که اگر کسی متفرقه پیششان باشد شاید متوجه چیزهای مشکوکی شود اما نمیفهمند که اونها خلافکارند یا مافیایی اند شما زیاد و مداوم دارین به مخاطب میگین خلافکار و مافیای سیسیل هستند اما باید طوری قصه رو نوشته بوده باشید که مخاطب بدون گفتن شما پی به این مسئله ببره.
    به نظر میرسه قصه شما شباهت زیادی به قصه های آخر الزمانیه علمیه یا چیزی شبیه به دانشمند دیوانه (استرنج لاو) که البته با این تفاوت که پروفسور دیوانه قصه همون اول کشته شده و نتایج تحقیقاتش توسط کسی یا کسانی برای نابودی یا حکومت بر جهان استفاده می کنه و اینکه شما برای قصه تون ایران و ایتالیا رو در نظر گرفتین و در ایران قراره اتفاق بیفته و مادام و موسیو ایرانی هستند خب باید بگم چندان جالب نیست و صورت خوشی نداره حتی اگر تخیلی می نویسین به نظرم بهتره این مورد رو در مورد ایران ننویسین.
    در دنیای واقعی خلافکار های این چنینی نام کاملشون رو نمی گن بلکه از نام مخفف شده و یا نام مستعار استفاده می کنند. این که شما از همون ابتدا نام کامل شخصیت های خلافکاری چون دن سالواتوره یا دلوکا رو گفتید چندان با اون چیزی که مخاطبان توی فیلم ها و مستند ها از خلافکار های مافیایی دیده اند هماهنگی نداره و به نظرشون منطقی نمیاد.معمولا اینچنینه که مخاطب در ابتدا یه نام کوتاه و مخفف شده یا مستعار از یه خلافکار بشنوه و در مورد شخصیتش هم به خاطر مخفی کاری و مرموز بودن کنجکاو بشه و بعد در طی قصه مشخص بشه که نام کامل اون فرد خلافکار چی بوده.
    عطرین به عنوان مثلن یه فرد اموزش دیده زیادی اشتباه می کنه و زیادی و بیخودی ادم می کشه در حالی که میتونه بدون کشت و کشتار هم کارش رو پیش ببره
    در مورد بیمارستان های ایران به نظرم زیادی تند رفتین و همینطور در مورد نگین اسلحه فروش هم به نظر من با شمایل چادری بودن که گفته بودید چادر سرش بوده چندان جالب نیست اینکه یه خلافکار رو در هیبت چادر عنوان کردید وجهه خوبی نداره حتی اگر واقعا در جامعه چنین چیزی وجود داشته باشه که البته هست اما امارشون بسیار کمه و بیشتر جامعه خانم های چادری ما ادم خوب و درستین اما اوردنش توی رمان از این جهت که تاثیر گذاریش روی خواننده های نوجوان زیاده،اصلا وجهه خوبی نداره و موجب ایجاد ذهنیت بد در مورد خانم های چادری بشه...تاثیر رمان بر نوجوان و جوانان رو دست کم نگیرید.
    قلم قوی و خوبی خوبی دارین...به نوشتن ادامه بدید و براتون ارزوی موفقیت دارم

    شورای نقد انجمن نگاه دانلود
     

    Ghostwriter

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/19
    ارسالی ها
    1,028
    امتیاز واکنش
    34,103
    امتیاز
    1,030

    خلاصه رمان:
    +من توی خلاصه سعی کردم توضیح کوتاهی از اصل ماجرا (آزمایش ها داشته باشم) و اشاره های کوچیکی‌هم به نقش اصلی داستان و اتفاقاتی که ممکنه تو داستان بیوفته کردم.
    در واقع احساس می‌کنم به اندازه کافی تو خلاصه گره مطرح کردم که خوانندرو به خوندن داستان راغب کنه.

    پاسخ برای مقدمه:
    +متوجه منظورت نشدم دقیقا
    یعنی اگه بشه بگی دقیقا کجاها ممنونت می‌شم:)

    شروع داستان:
    من داستان و برخلاف خیلی از داستان های جنایی که دقیقا از وسط یه ماجرای هیجانی شروع می‌کنن درواقع خیلی آروم. یه آرامش قبل از طوفان که کم‌کم اوج بگیره و خب همین مسئله نمیتونه تفاوت داستان من با سایر رمان های جنایی باشه؟
    بعد چطور ممکنه برای کسی غیر از مخاطب داستانو تعریف کنه؟ خب راوی داری توضیحاتی در ارتباط با خانواده بیدل میده، یه آشنایی و شناخت کلی نسبت به این خانواده و تمایلشون به کار های بزرگ که همین تمایلشون میتونه اساس ورودشون به بازی باشه. منظورتو واضح‌تر میگی؟


    نثر:
    +بله سعی کردم تا جایی که میتونم تمام واژه های ناآشنا و جدید و برای خواننده ها تو پانویس ارائه بدم. اگه واژه ای بود که به نظرت لازمه توضیح داشته باشه و ننوشتم، ممنونت میشم بگی.:)

    زاویه دید:
    +خب اینکه تراژدی به عنوان اولین کار من سلیس نباشه طبیعیه، من تازه شروع به کار کردم و بنا بر احساسات درونیم تصمیم گرفتم قسمت اول داستانو با زاویه دید سوم شخص بنویسم و ادامشو با اول شخص که بشه توضیحات لازم و در ارتباط با آزمایش ها بدم.

    توصیفات:
    +شخصیت هارو تا جایی که نیاز باشه توصیف می‌کنم فکر کنم منظورت از توصیف چهره کم مادام و موسیو تو بخش اول داستان باشه،نه؟ اون قسمتارو ویرایش می‌کنم.
    توصیف احساساتم تا جایی که بتونم تکمیل می‌کنم.

    علائم نگارشی:
    +راستش اینکه من وسط داستان خود مخاطبو قرار دادم در واقع سبک منه و فکر نکنم یک جمله اون وسط موجب حواس پرتی خواننده بشه. هرکس که وارد دنیای نویسندگی میشه یا کلا هر هنری یه سبک خاصی و انتخاب میکنه که متناسب با شخصیت درونی خودش باشه و من به عنوان نویسنده نباید دلیل انتخاب سبکمو توضیح بدم و به همون اندازه یه منتقد نباید تو انتخاب سبک ایراد بگیره چون این مسئله از پایه غیر اصولیه. ببخشید اما نمیتونم اون قسمتارو حذف کنم.
    غلط های املایی و نگارشیم که پایان کار دست ویراستارای عزیز و میبوسه. :aiwan_lightsds_blum:

    شخصیت پردازی:
    + تو مبارزاتی که عطرین داشت سعی کردم تعادل و برقرار کنم یعنی به همون نسبت که یه زن بی دفاع و راحت می‌کشه تو کشتن یه مرد که خب قدرت بدنی بالایی داره کتک هم بخوره و آسیب هم ببینه. مثلا همون زمان که توسط دو مرد ناشناس دزدیده شد با وجود اینکه مبارزه کرد ولی نتونست شکستشون بده و مغلوبشون شد.
    و اغراق درباره شروین، خب اعتراف می‌کنم که شخصیت شروین و از شخصیت کسی الهام گرفتم! درواقع تیکه ها و حرفاش و از روی شخصیت یه فیلم برداشت کردم. قبول دارم که اغراق داره ولی نمیشه کاریش کرد! شروین خیلی سوسول و خاله زنکه! اگه داستانو ادامه بدی با خصوصیات دیگش هم آشنا میشی.
    کم‌کم با حضور بیشتر نقش ها از شخصیتشون ابهام زدایی می‌کنم.

    دیالوگ و مونولوگ:
    +تاحالا به این مسئله دقت نکرده بودم، طلا شخصیت راحت تری نسبت به دیبا داره و حرفای دیبا با توجه به خلق و خوی فیلسوف مآبی که من تو ذهنم دارم اصلا نمیخونه. احتمالا تو چنتا از دیالوگ ها تغییراتی بوجود میارم که تفاوت ها بیشتر معلوم بشه.
    خب همونطور که تو داستان گفتم شخصیت عطرین به عنوان سرباز اونقدری که باید مطیع ک فرمان بردار دن نیست که با پیغام یه جاسوس و رابط کاریو قبول کنه! کاری که نیاز بود سرش بحث بشه و دن بتونه عطرین و به ازای آزادی که همیشه خواستارش بوده قانع بکنه! و البته اینم در نظر داشته باش زمانی که دلوکا اون قدر قدرت داره به کی میشه اعتماد کرد؟ خودتو بزار جای سالواتوره وقتی مشاور و معاونش فروختنش چطور میتونه به یه جاسوس اعتماد کنه و کاریو که براش انقدر مهمه از طریق واسطه به گوش عطرین برسونه؟
    سالواتوره خطرناک نیست، مجرمیه که جرمش به عنوان پدرخوانده مافیای سیسیل زیاده ولی جانی و روانی نیست. مسلما توی فیلما یه رابـ ـطه‌ای بین کله گنده هایی مثل سالواتوره و پلیس دیدی که باعث میشه تو زندان براشون شرایط راحت تر بشه و به طبع ملاقات ها هم سریع تر انجام بشن!

    ژانر:
    +اشتباه نکن! ما ژانر مافیایی داریم اما تو کشورای خارجی بیشتر برای فیلمنامه نویسی استفاده میشه و نشونگر باندبازی بین گروه های خودیشونه و به نسبت ژانر جنایی پای پلیس کم تر میاد وسط. در واقع رمان منم بیشتر مافیاییِ تا جنایی چون حضور پلیس کم رنگ و حتی بی رنگه.



    متفرقه
    +ما تو بسیاری از رمان های معروف این مسئله رو داریم، توضیح درباره سیسیل یا خانواده مافیا و یا توضیحاتی که در رابـ ـطه با اسلحه ها دادم خیلی جزئی و کمه و سعی کردم توضیحات اضافه تو پا نوشت مطرح بشه. من هنوز درک نمیکنم چطور ممکنه مسئله ای که در رابـ ـطه با اون بخش داستان هست باعث حواس پرتی خواننده بشه؟ یعنی واقعا تاثیر دو جمله انقدر زیاده؟؟
    +داستان من به هیچ عنوان ربطی به داستان های آخرالزمانی نداره، شاید برای درک بهتر این قضیه بهتره ادامه داستانو بخونیم، ها؟
    بعد چرا فکر میکنی که تو ایران بودن این داستان صورت خوشی نداره؟ مگه همه آدمای بد، خارجین؟
    و ایران خلافکار یا قاتل نداره؟ من طرز تفکرتو قبول ندارم، شاید همین طرز تفکره که دست نویسنده های ایرانی و بسته و نمیتونن داستان های تخیلی به جذابیت داستان های خارجی بنویسن!
    +مرسی که این نکترو گفتی حتما اصلاحش میکنم و برای شخصیت ها از نام مستعار استفاده میکنم.
    +سعی کردم با کشتار هایی که تو داستان هست ژانر جنایی و نشون بدم، تو اولین قتلی که اتفاق میوفته نباید هیچ شاهدی باقی می‌موند. تو پارکینگم خب مردِ به قصد کشتن عطرین اومده بود انتظار نداری که می‌ذاشت زنده بمونه و دوستانه باهاش برخورد میکرد؟ تو شهرک سینمایی هم نیاز داشت که جای دختر گریمور و بگیره و اون یکی مستخدمه هم شاهد محسوب میشد و کشتنش الزامی.
    +درباره بیمارستان ها هم خب من فقط چیز هایی که دیدم یا شنیدم و گفتم. و البته این و شامل حال همه بیمارستانا نکردم.
    و درباره نگین، خب مگه من گفتم تو کوچه خیابونم چادر سر می‌کنه؟ من تو دوستام کسایی و دارم که مانتویین ولی وقتی کسی در می‌زنه و قراره تا دم در خونشون برن برای راحتی از چادر استفاده می‌کنن! از این چادر گلگلیایی که مسلما تو اکثر خونه ها هست! و یه مسئله دیگه اینکه تو اکثر رمانا اومدیم و افراد بدحجاب و مانتویی و نقش منفی داستان معرفی کردیم آیا وجهه خوبی داره؟ تاثیری تو تفکرات خواننده نسبت به بدحجابا نمیزاره؟مگه همه خانوم های چادری آدم های پاک و خوبین یا همه بد حجابا آدم های ... هستن؟ داستان های جنایی مافیایی قشر خاصی داره، نمیشه گفت فقط برای گویش خاصیه و یه سری از ادما جزوی از این گروهن.
    چه بسا شما میتونید تو کشور خودمون، ایران، زنان چادری رو ببینید که براحتی بخاطر چادر سرکردن میتونن سرپوشی روی دزدیشون بذارن، چون یه جور پوششی که دستها رو پنهون می‌کنه.
    من قصد توهین به قشر چادری ندارم ولی اینکه تصور میشه همه تو این قشر خوبن اشتباهه و برای اطلاعات عمومی عرض میکنم که ژانر مافیایی و جنایی ژانرین که گریم و تغییر چهره و لباس حرف اصلیو میزنه!
    و بنظرم اینکه یه منتقد متعصب بخواد تعصب مذهبی به نوشته‌ای که واقع‌گرا نیست بگیره حرفه ای نیست.
    بطورکل تو داستان من قرار نیست خانم چادری کار خلافی انجام بده اما این فکر و تو ذهنم انداختی که اگه انجام بده چی؟ ایده جدیدی بهم دادی که خب بوسیله این ایده میشه این تاثیر و رو جوونا گذاشت که به واسطه ظاهر آدما قضاوت نکنن!
    ممنون از وقتی که گذاشتی و نظرات ارزشمندی که دادی:)
    سپاسگزارم!
    شاد باشی و مانا:aiwan_lightsds_blum:
     
    آخرین ویرایش:

    عقیق

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/09
    ارسالی ها
    621
    امتیاز واکنش
    10,219
    امتیاز
    661
    پاسخ من بر حسب پاسخ شما به نقد است.
    دوست عزیز گمان می کنم از نقد من ناراحت شدید، هدف من از نقد بیان برخی مواردِکمی اشتباه در کنار موارد درست و اصولی موجود در رمانتون بود تا به بهتر شدن هر چه بیشتر رمانتون منجر بشه.
    در رابـ ـطه با خلاصه درسته که موارد مهمی رو در خلاصه تون گذاشتید اما شیوه نوشتنتون به گونه ای بود که که چندان کنجکاوی رو بر نمی انگیخت و منظورم از گره در واقع چیزی بود که کنجکاوی مخاطب رو تحـریـ*ک کنه و سوالی اساسی در ذهنش ایجاد کنه .
    در رابـ ـطه با زاویه دید این که بخشی از رمانتون رو با زاویه دید اول شخص نوشتید و بخش های دیگری رو با زاویه دید سوم شخص (دانای کل)نوشتید و تکرار این موارد ، جزء اصول نگارش رمان هست که شما فقط مختارید یکی از این دو رو انتخاب کنید .
    در رابـ ـطه با اون موردی که گفته بودم تا مکالمات مستقیم با مخاطب رو از وسط رمان بردارید، این مورد هم جزو اصوله و شما رمان یا کتاب یا داستانی رو نمیبینید که وسط بیان قصه ناگهان نویسنده بیاد نظر شخصیش رو در رابـ ـطه با داستانش یا شخصیت های داستانش با مخاطبی که غرق قصه شده بیاد مستقیم در رابـ ـطه با مخاطبش در میون بگذارهشاید چندان به نظر نرسه اما تمرکز مخاطب رو از روی غصه به هم به هم میریزه.
    شروع رمان واقعا خیلی اهمیت داره در جذب مخاطب اینکه بتونید نظر مخاطب رو از همون ابتدا جلب کنید و به دنبال رمان بکشونید خیلی اهمیت داره به خصوص با شروع هایی جذاب و متفاوت که حس ها و هیجان مخاطب رو برانگیزه و بهش برای ادامه انگیزه بده...به این دلایل بود که در مورد شروع رمانتون مواردی رو گفتم وگر نه من قصد اذیت کردن شما یا دشمنی با شما رو ندارم این نکات فقط برای بهبود قلمتون و خوبتر شدنش عنوان شده.
    البته شروع ایده ال برای هر شخص فرق داره و شاید چون تو داستان می دونی برات بی عیب باشه من فقط پیشنهاد دادم
    دررابطه با ژانر هم من به نکاتی که گفته بودید واقفم و توجه داشتم و البته باهاتون هم موافقم، خب تا قبل از اینها مافیایی خودش جزو زیر مجموعه های ژانر جنایی بود
    در رابـ ـطه با اون جایی که در مورد قصه های اخر الزمانی گفتم البته حرف شما درسته اما با توجه به اون دارویی که توی قصه گفتید و اینکه میخواستند ابر سرباز هایی با قدرت بدنی بیش از انسان های عادی برای افزایش قدرت و سیطره اشون استفاده کنند و ممکنه سر این مسئله (سر دستیابی و استفاده از اون دارو)جنگ در بگیره(همونطور که خودتون تو بخش هایی از ابتدای قصه بیان کردین)و اینکه برای من و مخاطبان هنوز پایان قصه مشخص نیست خوب ذهن به سمت قصه های اخر زمانی می ره.
    در مورد اون قسمت که در مورد چادر گفتم من اصلا قصد نداشتم و ندارم که متعصبانه برخورد کنم و اتفاقا نظرتون رو رد نکردم و فکر می کنم منظورم رو بد رسوندم
     
    آخرین ویرایش:

    h.esmaeili

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/08/08
    ارسالی ها
    310
    امتیاز واکنش
    3,648
    امتیاز
    441
    محل سکونت
    تهران
    سلام عزیزم. اسم رمان کوتاه و به خوبی بیانگر همه چیز بود. جلد به همراه فونت استرسی رو به همراه داره که خواننده به سمت رمان کشیده میشه. اینکه مثل اکثر رمانها مطلب فقط به عشق و عاشقی خلاصه نمیشه، جالبه! داستان مرموزی دارید. موفق باشید
     

    mhr3a

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/19
    ارسالی ها
    211
    امتیاز واکنش
    1,784
    امتیاز
    346
    محل سکونت
    آمارد
    سلام
    یک مورد که خیلی خوبه به نظرم؛بااینکه تو ایرانه خیلی عادی، بدون ایجاز یا جو دادن بیان میکنین مطالبو.از واقعگرا بودن خوشم اومد+این سبک رمانا که نوشته شده یا خیلی خشک داستانو بیان کردن یا کامل زدن جاده خاکی و عاشقانه،درحالی که این داستان همه چیزش متعادله.همه نوع شخصیت هم داره،اسم های جهت دارهم ندارن شخصیتها شکر خدا!
    واقعا دوست دارم رمانو :aiwan_light_blumf:
    و اینکه رمزالوده همچنان!!به نظرم شاهین دوسش داره طبق حرفهایی که با مسیو\اینجوری نوشته میشه طبق کتاب دبیرستان:aiwdffan_light_blum: \زده،و اینکه مسیو گفت کشتم دختریو که دوستداشتم؛از اونطرفم عطرین گفته پسته شاهین\اون اول داستان که داشت حرف میزد تو زمان اینده\برای همین همچنان درگیرم:aiwan_light_sddsdblum:
    استفاده از دوزاویه دید هم عالی بود:aiwan_light_bffffffffum:
    موفق باشی:aiwan_lighft_blum:
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا