نقد رمان معرفی و نقد رمان شروعی دیگر | Fatemeh.z.R کاربر انجمن نگاه دانلود

ƒ.z.ℜ

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/07/21
ارسالی ها
273
امتیاز واکنش
4,644
امتیاز
441
محل سکونت
.ESF.
نام: شروعی دیگر
نام نویسنده: Fatemeh.z.R
ژانر: غمگین ، عاشقانه

خلاصه:
داستان راجع به یه دخترِ ... دختری که روز عروسیش اتفاقی میافته که کل زندگیش از این رو به اون رو میشه ... دختری که تا اونروز معنی درد و غم و نمیدونست حالا با این اتفاق غم با زندگیش عجین میشه ... این اتفاق باعث میشه دختر قصه ی ما از یه دختر شاد و شیطون به یه دختر سرد و بی روح تبدیل بشه ... اما قرار نیست این تغییرات تو زندگیش همیشگی باشه، قرار نیست غم شریک لحظه لحظه ی زندگیش باشه ... چون شخصی که وارد زندگیش میشه این اجازه رو نمیده ...و اون شخص کسی نیست جز یه پسرِ جدی که به موقعش شیطنت های پنهان شده پشت نقاب جدیتش خودشون و نشون میدن ... پسر قصه ی ما میتونه خیلیا رو خوشحال کنه و خنده روی لباشون بیاره ، امـــا ...!
آیامیتونه خنده رو با لبای دخترِ قصه ی ما آشتی بده ؟!
آیا میتونه قلب یخ زده ای که یه روزی عاشق بوده و حالا لبریز از حس تنفر نسبت به جنس مذکر رو دوباره گرم کنه و کاری کنه که بازم برای یه نفر بتپه ؟!
و آیا دختر قصه ی ما میتونه مرد رویاهای دیروز و نابودگر امروزش و فراموش کنه و بازم به صدای قلبش گوش بده ؟!

این رمان اولین رمان منه و قطعا بی عیب و ایراد نیست و قلم پخته ای نداره .. خوشحال میشم ایراد های رمانم رو بهم بگید.


لینک رمان:
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • Parisagh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/06/13
    ارسالی ها
    21
    امتیاز واکنش
    57
    امتیاز
    71
    محل سکونت
    Here :)
    سلام خواهری گل :aiwan_lggight_blum:
    امیدوارم بعنوان اولین منتقد رمانت من رو مقبول بدونی :aiwan_light_bdslum:
    اصولا که هر رمانی نمی تونه مورد تایی مدیران باشه :aiwan_light_bdfglum: پس بر موضوع رمان ایرادی نمیگیرم:aiwan_light_bdflum: البته که هیچ دوست ندارم دخالتی تو موضوع رمانی که نویسندگان گرامی انتخاب می کنن داشته باشم:aiwan_light_fool:
    راستش هنوز اول خوندن یه سوال برام پیش اومد ؟ :aiwan_light_blfbum:
    مقدمه نوشته ی خودت هست ؟ اگر باشه و یا نباشه که کاری ندارم:aiwan_light_bfffflum: فقط بنظرم اومد اگر به جای جمله ی "گاهی مواقع اتفاقی میافته که از زندگی خسته میشی" از جمله ی " گاهی اتفاقی میافته که از زندگی خسته میشی " استفاده کنی بهتره:aiwan_light_whistle3:
    بنظر اوردن دو کلمه ی گاهی و مواقع کنار هم درست نیستBokmal اصولا از برخی مواقع استفاده میشه ... Hanghead گاهی هم تنها Hanghead
    قربانت ... منتظر نقدای من باش عزیزم :aiwaffn_light_blum:
     

    Unidentified

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/03/17
    ارسالی ها
    848
    امتیاز واکنش
    7,688
    امتیاز
    561
    سن
    23
    محل سکونت
    اتوپیـــا
    سلام دوست عزیز :campeon4542:
    این هم اولین نقد از گروه بهین گزینی برای رمان شروعی دیگر :)
    نام رمان: "شروعی دیگر" متاسفانه باید بگم که چنگی به دل نمیزنه کمی تکراری بنظر میاد ولی این حرف من دال بر بودن نام رمان نیست بله منظورم این هستش که میشد اسم های خیلی بهتری هم انتخاب کرد.
    مقدمه: مقدمه جالب و قشنگی بود و خدا رو شکر به موضوع رمان هم میومد و من مشکلی ندیدم :)
    شروع رمان: خیلی یهویی و تند بود ولی افتضاح نبود! میشد در سه پست جداش کرد و بیشتر بهش پرداخت تا خواننده بتونه به عمق روابط مهران و پانیذ پی ببره... من خودم واقعا شکه شدم وقتی دیدم مهران انقدر آسون رابطش رو با پانیذ بهم زد! آخه از اون خانومی و عزیزم گفتنا و قربون صدقه ها بعید بود که یهویی بیاد و با سنگدلی تمام بگه باید جدا شیم! حتی میتونستی داستانشون رو تا تالار هم ادامه بدی و بعد تصادف رو زمانی بنویسی که میرن عروس کشون...
    موفق باشی و قلمت مانا :)
     

    ƒ.z.ℜ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/21
    ارسالی ها
    273
    امتیاز واکنش
    4,644
    امتیاز
    441
    محل سکونت
    .ESF.
    سلام.
    نکته اول درمورد اسم رمان .. شاید تکراری باشه، ولی به نظر من به موضوع اصلی بیشتر از بقیه ی اسامی مرتبطه.
    نکته دوم شروع رمان .. درست میگید خیلی یهویی شد، ولی از اول عشق علاقه ای درکار نبوده که مهران بخواد به سختی از پانیذ جدا بشه، ازدواجشون از اول بیشتر برحسب منطق بوده تا عشق، و پانیذ تازه داشته دوست داشتن و تجربه میکرده که جدا شدن، من زود از این قسمت گذشتم که نشوت بدم مهران حسی به پانیذ نداشته، اگه هم داشته فقط یه عادت بوده نه دوست داشتن یا عشق! .. ولی سعی میکنم کمی طولانی ترش کنم.
    و درآخر خیلی ممنونم از نقد سازندتون:aiwan_lggight_blum:.
     

    فرزان

    نویسنده انجمن
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/03
    ارسالی ها
    523
    امتیاز واکنش
    6,201
    امتیاز
    603
    محل سکونت
    اصفهان

    " شورای نقد انجمن نگاه دانلود "

    سلام
    نقد این رمان :

    رمان از جنبه
    انتخاب موضوع نو آوری داشت کمتر نویسنده ای درباره سلامت شخصیت اصلی رمانش ریسک میکنه . اسم رمان با توجه به موضوع مناسب انتخاب شده بود .اما جلد با توجه به زیباییش، به نظر ارتباطی با کلیت داستان نداشت. یا حداقل من متوجه ارتباطش نشدم. در مورد خلاصه باید بگم دوست عزیز نوشتن نصف داستان در خلاصه نه تنها خواننده رو جذب نمیکنه بلکه باعث میشه خواننده تا ته رمان رو بفهمه و از خوندن رمانتون صرف نظر کنه. خلاصه رمان اضافه گویی داشت. میتونستین در چند خط پر ابهام خواننده رو مشتاق تر کنید.
    خیلی ها
    پایان خوش رو ترجیح میدند اما گفتنش در اول رمان خیلی های دیگه رو هم بی اشتیاق میکنه. بذارید مخاطب تشنه دونستن آخر رمانتون باشه.
    صحنه تصادف میتونست هیجانی تر باشه اما به اندازه کافی توصیف نشد و خواننده رو مجاب نکرد که این یه تصادف مهلک بود! حداقل باید به سرعت بالای مهران و بی توجهیش به قوانین ، حواس پرتیش و ناشی بودن در رانندگی اشاره میکردید وگر نه رد شدن یه ماشین از بغلش که اونقدر قانع کننده نیست!
    صحنه بیمارستان و اون دکتر به نظر یکم ابتدایی و ناشیانه اومد. بایه سرچ سریع میشه فهمید مصدومانی که دچار آسیب نخاعی شدید و شکستگی مهره شدند رو بلافاصله عمل میکنند یا همون وقت با ام ار ای میزان ضایعه رو تخمین میزنن ،اما دکتر شما گفت بعد یه هفته فکر میکردیم شوکه اما خوب که نشدی ام ار ای گرفتیم. حتی شوک ناشی از تصادف هم تا چهار الی هشت هفته بعد احتمال برطرف شدن داره !
    برای نوشتن درباره یه بیماری نیاز به
    تحقیق و سرچ زیادی هست . خیلی از مخاطبان درباره صحت گفته های شما تحقیق میکنند .
    پانیذ پس از آورده شدن به خونه نیاز به تمرینات فیزیوتراپی و ماساژ و غیره داشت(برای خشک نشدن ماهیچه هاش) حتی اینجور بیماران برای دستشویی کمک لازم دارند شما هیچ اشاره ای به مشکلات یک فرد فلج نکردید. تا مخاطب بهتر باپانیذ حس همدردی کنه و عمق رنج و درد این دختر رو بفهمه .
    بعضی از قسمتهای داستانها خیلی پررنگ تر و مهمتر از بقیه جاهاست. مثلا قسمتی که
    مهران تصمیم به جدایی گرفت جای کار بیشتری داشت حتی اگر این ازدواج از روی منطق بود ،به هر حال اونها زن و شوهر بودند و میشد با چند صحنه از اشفتگی و خستگی مهران از وضعیت به وجود اومده خواننده رو متقاعد کرد مهران مشکلات یه زن فلج رو دیده و نتونسته تحمل کنه و ادامه بده.
    در مورد شخصیت
    ارسلان ورود گیج کننده ای داشت.درست معرفی نشد و من اواسط رمان متوجه شدم پسر خالشه! متاسفانه در خیلی از پست ها رفتار و عملکردش هم شبیه یک دختر بود . مردها وقتی از یه سن میگذرند و وارد دوره جوانی میشند ترجیح میدند با رفقای هم جنس باشند تا دوستای بچگی که دختر هم هستند! یا حداقل رفتارشون با اونها یکم سنگین تر و رسمی تر میشه.این مرز های نامرئی به خصوص بعد از بلوغ جنـ*ـسی به صورت اجباری بینشون کشیده میشه .
    متاسفانه وقتی
    راوی ها رو دیدم به این نتیجه رسیدم رمانی که سه راوی داره پس چه چیز پنهانی از احساسات وتفکرات شخصیت ها برای مخاطب میمونه که کشف کنه؟ دوست عزیز سوگول و ارسلان به عنوان راوی برای رمان شما لازم نبود خیلی راحت با یک راوی (پانیذ) میتونید رمان رو بنویسید یا اگر دوست دارید دید کلی تری به شخصیتها داشته باشید از دانای کل استفاده کنید داشتن سه راوی اصلا حرفه ای نیست.
    وقتی در داستان
    گره ای ایجاد میکنیم موظف هستیم اون گره رو یه جا باز کنیم چه اخر رمان چه اواسط رمان اما در مورد چاقو خوردن ارسلان و دعواش با مهران هیچ توضیحی داده نشد. قضیه مسکوت موند و مخاطب به این فکر کرد خوب چی شد؟رضایت داد؟اصلا چطوری دعوا شد! و از این سوال های بی جواب
    یکی از مواردی رو که باید در نظر گرفت
    باور پذیر بودن اتفاقات هست متاسفانه برخورد پزشک پانیذ غیر واقعی بود معمولا پزشک همون اول نمیاد و با استرس! حقیقت هولناک بیماری فرد رو به خودش اعلام کنه. نکته بعدی پزشک دوم بود که وقتی قبول کرد پانیذ رو عمل کنه هیچ اعلامی برای لغو عمل نکرد و خانواده بیمار با تلفن زدن به زن پزشک باید از لغو شدن عمل مطلع بشند!پزشکان مثل بقیه مردم در قبال کارشون مسئولند و برای لغو برنامه هاشون حتما باید با بیمارستان هماهنگ باشند و بیمارستان هم با بیمارها!
    و اما کسی که دانشجوی پزشکیه مسئول بردن عصرونه بیمارها نیست! درست متوجه شدید منظورم برخورد تصادفی سوگول و پانیذ بود. این سه مورد مثالهایی از غیر باور بودن برخی رخداد های رمان بود.
    در کل داستانی که انتخاب شد پر کشش هست .بهتره خودتون درگیر کلیشه نکنید.مثل پسر جذاب و سرد و دختر زیبا و غمگین .

    موفق باشید قلمتون پایدار:)
     

    نازی بانو(فائزه)

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/13
    ارسالی ها
    755
    امتیاز واکنش
    7,907
    امتیاز
    571
    سن
    25
    محل سکونت
    مهرتاب ترین نگاه خورشید،خوزستان
    "شورای نقد انجمن نگاه دانلود"

    اول سلام وخسته نباشید...دوم خیلی از شروع اولین پستت با نام خدا خوشم اومد...سوم....
    استفاده از ژانر های استاندارد ...آفرین.
    میریم سراغ خلاصه رمان وجلدو اسم رمان...عزیزم باید بگم که اسم رمان با خلاصه و سیر کلی رمانت هم خونی نداره...وقتی یک خواننده اسم رمان'شروعی دیگر'رو میبینه با خودش میگه این داستان قراره با عوض شدن زندگی یک نفر ورفتن به سمت خوشبختی باشه...جلد و اسم رمان به هم میخورند تا حدی...خلاصه:شما باید خلاصه ای بنویسید که اطلاعات کلی راجب رمانتون در اخیار خواننده قرار بده در حد آشنایی..نه خیلی از اتفاقات رمان رو باز گو کنید...نکته بعدی انتخاب موضوع هست که تکراری هستش اما طرفدار های خودشو داره واین بستگی به قلم شما داره ولی برای رمان های بعدیتون میتونید از اتفاق های اطرافتون الهام بگیرید ...نکته بعدی یک توضیح گیج کننده در مورد شخصیت پسره که آیا آدم جدی هست یا شوخ و مهربون...نکته بعدی طرح پرسش برای خلاصه رمانتون هست که کارحرفه ای نیست ولی به شخصه برای کنجکاو کردن ذهن خواننده مشکلی نمیبینم ولی بهتره پرسش های رمانتون رو زیر پوستی بیان کنید که مشکل اصلی جواب دادن این پرسش ها با پایان خوش بود سعی کنید پایان رمانتون رو معلوم نکنید تا خواننده برای پاسخ به این پرسش که آخرش چه اتفاقی میافته رمانتون رو دنبال کنه...ولی با این وجود خیلی خواننده وجود داره که داستان با پایان خوش رو میپسندن...
    مقدمه: مرتبط با موضوع رمان هست ولی میتونستید از شعر یا دلنوشته مرتبط استفاده کنید که جذابیت بیشتری داره متن مقدمه بیشتر شبیه خلاصه بود.با اینکه از متن معلومه که استعداد در این ضمینه داریدو قطعا جای پیشرفت،اینکه دوست داشتیدچیزی که خودتون نوشتید رو برای مقدمه بزارید و کپی نباشه خیلی خوبه...
    رمان:لحظه ی تصادف باید ترس و نگرانی رو جوری برای خواننده بنویسید که بتونه با اون لحظه و حس پانیذ ارتباط برقرار کنه...میتونستید برای واقعیت بیشتراتفاق، از کلمه سرعت زیاد یا عادی نبودن حال راننده به جای جت استفاده کنید...استفاده تون از اسامی تقریبا رایج و زیبا خیلی خوب بود و همچنین استفاده نکردنتون از ماشین مدل بالای جناب داماد...موضوعاتی که رمان رو خسته کننده و تجملی میکنه...عزیزم تکرار یک کلمه باعث کم شدن زیبایی متنتون میشه تا جایی که امکان داره از تکرار پرهیز کنیدو در صورت اجبار از کلمه های معادل استفاده کنید مثلابه جای خسته...میتونید از کم شدن آستانه تحمل استفاده کنید...نکته ای که منو گیج کرد استفاده شما از اسم ارسلان بود که من فکر میکردم همون مهران هست ولی در پست های چهارم به بعد فهمیدم برادر پانیذِ! لطفا ویرایش کنید...نکته بعدی نبودن خانواده پانیذ بعد از تصادف بود که بازم من فکر کردم خانواده ای نداره ! لطفا این قسمت رو هم ویرایش کنید...عزیزم از کشیدن کلمه ها پرهیز کن و قدرت قلم تو با توصیف احساسات نشون بده...نکته بعدی احساس پزشک معالج هنگام توضیح به بیمار بود که یکم دور از ذهنه ،معمولا پزشک ها به علت شغلشون و برخورد با موارد مشابه چنین احساسی رو ندارندمگر مریض نسبت فامیلی با بیمار داشته باشه یا اولین بیماری باشه که بخواد بهش خبر بد بده اگر به ایده ی که مد نظرتون هست لطمه ای وارد نمیکنه سعی کنید درستش کنید...نکته بعدی این بود که من متوجه نشدم احتمال بهبودی پانیذ وجود داره یا خیر طبق حرف های دکتر...معمولا دکتر ها چنین خبر هایی رو اول باافراد خانواده بیمار در میان میگذارند واگر امید بهبودی هست سعی میکنند بیمار رو ناامید نکنند ..که من به جای پانیذ از درمان قطع امید کردم...نکته بعدی اینکه خواستید با توصیف عمق ناراحتی پانیذ در قسمت ورودش به خونه رو نشون بدید خیلی خوبه ولی باید توجه داشته باشید ژانر رمانتون درام و عاشقانه است تخیلی نیست به همین خاطر باید توصیفاتتون واقعی باشند...میدونم که خیلی پر حرفی کردم ولی به عنوان نقد کننده وظیفه ی من گفتن اشکالات شما وکمک برای رفعشون هست پس امیدوارم از من ناراحت نشین...نکته بعدی استفاده کلمه پیری در رمانتون بود باتوجه به اینکه شخصیت ارسلان بی ادب نیست و اینکه بیشتر خواننده های رمان مجازی رو افراد زیر ۲۰سال تشکیل میدهندنوشته های شما خواه و ناخواه روی حرف زدنشون اثر میذاره پس لطف کنید احترام به بزرگتر رو که امری پسندیده هست رو ترویج بدید نه بلعکس پس لطفا به مسائل اخلاقی توجه کنید...نکته بعدی با توجه به اینکه کسی که با سوگل دعواکرد دختر خانمی دانشجو هست و سن کمی نداره نباید زودی تا گفتن بالا چشمت ابرو گریه کنه...و نکته اصلی میتونستید به جای استفاده از چند اول شخص از راوی یا دانای کل استفاده کنید تا خواننده راحتر با موضوع اصلی ارتباط بر قرار کنه برای یادگیری توضیحات بیشتر در مورد راوی پیشنهاد میکنم به نقد کده یه سری بزنید و از نکات گفته شده برای رمان های بعدیتون استفاده کنید...
    با آرزوی موفقیت قلمتون
     

    ƒ.z.ℜ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/21
    ارسالی ها
    273
    امتیاز واکنش
    4,644
    امتیاز
    441
    محل سکونت
    .ESF.
    سلام.
    نکته اولی که ایراد داشت .. خلاصه، درست میگید من زیاد تو خلاصه نویسی وارد نیستم، سعی میکنم تصحیحش کنم و ابهامات بیشتری درش جای بدم.
    نکته دوم، صحنه ی تصادف .. درسته این قسمت ها خیلی یهویی شد، خودمم حس میکنم باید فضا و حس افراد رو بیشتر توصیف کنم.
    نکته سوم، صحنه ی بیمارستان .. این صحنه هم جزء همون قسمت هایی که خیلی یهویی شد و نیاز به توصیف بیشتر داره، و من تمام سعیمو میکنم تا از این هول هولکی شدن و یهویی شدن این قسمت ها کم کنم .. و درمورد حرف دکتر، این اتفاق رو من به شخصه دیدم، تمام این حرفا با همین لحن بیان! .. فیزیوتراپی و کاردرمانی هنوز برای پانیز زود بود، اونموقع هنوز زخم های ناشی از تصادف و روحیه ی داغون اون مانع فیزیوتراپی و... میشد
    نکته ی چهارم، جدایی مهران و پانیذ .. این قسمت رو خواستم سریع ازش بگذرم که هم نشون بدم علاقه ای درکار نبوده، هم زودتر به موضوع اصلی برسیم، ولی مثل اینکه زیادی عجولانه پیش رفتم.
    نکته ی پنجم، ارسلان .. من شخصیت ارسلان رو در واقعیت با همین صفات دارم، و از اون الهام گرفتم .. ولی چشم، سعی میکنم روی رفتارش کار کنم.
    نکته ی ششم، راوی .. این که رمان رو از زبون چند نفر بنویسم پیشنهاد یکی از دوستان بود که الان به شدت پشیمونم از قبول پیشنهادش .. من خودم ۱ راوی رو ترجیح میدم، ولی الان متاسفانه راه برگشتی ندارم، چون خیلی از پارت هارو از زبان ارسلان و سوگل نوشتم.
    نکته ی هفتم، باور پذیر بودن بعضی موارد .. برخورد پزشک اول و همچنین پزشک دوم پانیذ که میخواست عملش کنه رو من از روی واقعیت نوشتم، ولی خب قبول دارم کمی عجله کردم .. سوگل دانشجوی پزشکی نبود، پرستاری خونده بود و پرستار ها وظیفه ی رسیدگی به بیمار رو دارند.
    و درآخر ممنونم از نقد مفیدتون "فرزان" و "نازی بانو" ی عزیز.:aiwan_lggight_blum:
     
    آخرین ویرایش:

    f.k

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/18
    ارسالی ها
    1,249
    امتیاز واکنش
    224,239
    امتیاز
    1,163
    محل سکونت
    شهر فراموش شده
    بسم تعالی
    سلام و خسته نباشید؛
    در مورد اسم رمان، برام جذاب بود و همین طور قابل حدس،
    که شخصیت اصلی ما حتما بعد از شکستش یه شروعی داره!
    و برای شناخت رمان از روی اسم مناسب بود.
    جلدش هم مناسب بود، چون میشه اینجوری تعبیر کرد:
    کرم ابریشم میمیره تا پروانه بشه و زندگی جدیدی رو شروع کنه!
    ژانرش هم خوب بود، متناسب با موضوع و داستان.
    خب حالا بخش اصلی نقد:
    من مقدمه ای در شروع کار ندیدم. شما به گفته ی خودتون خلاصه گفتید،
    بخش اصلی و اولیه ی رمان باید مقدمه باشه،
    که شخصیت رو معرفی و شروع یه کشمکش رو آغاز میکنه:
    مثلا؛
    چشمش را به در دوخته بود، صدای قدم های ریزی به گوش میرسید. نگاهش را به اطراف دوخت؛
    پسر بچه ای جلو آمد و با لبخند شرینش، به زن کوه نشین سلام کرد:
    -راه چاه از کدام مسیر است؟
    -کمی پایین تر.
    این رو مقدمه میگن! یعنی معرفی شخصیت و مکان!
    خلاصه توی رمان به کار نمیاد، در اصل از بخش پیشگفتار استفاده میکنن؛
    تو این قسمت سر نخ هایی به خواننده داده میشه که باعث جذب و ادامه ی داستان میشه.
    دقیقا همون کاری که در خلاصه نوشتید:
    از اتفاقاتی که افتاده و یا قراره پیش بیاد صحبت میکنه.
    شما توی داستانتون از کنش صعودی استفاده کردید، ینی از همون اول با مشکل و یا کشمکش شروع کردید.
    و میشه گفت تا جایی موفق بودید و میتونستید بهتر انجام بدید.
    مثلا مهران وقتی که باعث و بانی تصادف بود، چرا خودشو لعنت و ... نمیکرد؟
    درسته بر اساس عواطف نبود، ولی حس انسان دوستانش چی؟
    باید کمی اینجا دقت می کردید.
    یا زمانی که مهران به پانیذ گفت من زن فلج نمیخوام، چرا با یه احتمال کوچیک کنارش مونده بود؟
    پس باید کمی برنامه ریزی شده از کنش صعودی استفاده می کردید و اینجا باعث شد کار ضعیف به چشم بیاد.
    بعد از این اتفاقاتی که برای پانیذ رخ داد، شما آثار منفی و مثبتشو نوشتید، اینکه فردی عصبی شده بود و...
    خیلی سریع ازش رد شدید، این کار یه اصل داستان نویسیه و نباید چشم پوشی کرد.
    میتونستید از حس و حال پانیذ بگید.
    که چقدر سخته و دردناک. تا خواننده درک بهتری داشته باشه.
    بعد از این ها باید یه نتیجه ی کوتاهی باشه، مثلا الان پانیذ میتونه با شرایطش کنار بیاد. چون به گفته ی شما یک ساله که گذشته و تازه افسردگی گرفته!
    از همون اول باید موضوع افسردگی رو مطرح می کردید.
    همینطور قهر پانیذ با بقیه برام جای سوال بود!
    درسته این اتفاق کمی حساسش میکرد ولی نه اینقدر طولانی.
    همین طور در بحث نتیجه ، میدونستید تازه کارکتر پانیذ رو متوجه جواب سوالهاش کنید
    که چرا همه رمزی حرف میزنن.
    چون اگه همه ی اتفاقات با هم رخ بدن خیلی مصنوعی و بد جلوه میده.
    خب در مورد کشمکش که از اول داستان شروع شد.
    کشمکش ینی چالشایی که شخصیت اول باهاش رو به رو میشه، کشمکش ینی طولانی بودن، پس چالش طولانی باید در نظر گرفت
    شما باید وقت بیشتری روی رفتارها و اتفاقات میگذاشتید تا رمان رو بهتر کنید.
    کشمکش ها انواع گوناگونی دارن.
    یکی مثل همین اتفاقی که برای پانیذ افتاد، که طبیعی بود و میتونست برای بقیه هم پیش بیاد
    دوم هم ارسلانی که چاقو خورده بود.
    شما باید کمی کشو قوسی میدادید و داستان رو کش میدادید... تا خواننده با شرایط مچ بشه و درکش کنه
    خیلی زود از اتفاقات گذر کردید.
    شخصیت خیلی توی داستان مهمه.
    چون رفتار و آداب مخصوص به خودشو داره و یه شخص مجازی رو میسازه.
    علاوه بر اون، راوی داستان هم میتونه باشه.
    پس توی راوی گری باید حس و حال خودش رو منتقل کنه.
    از اون جایی که ترکیب زن و مرد بود، باید نوع طرز فکر و رفتارشون متفاوت باشه و کمتر کسی از این کار بر میاد.
    چون معمولا یک نفر مینویسه ، طرز فکر خودش رو به شخصیت منتقل میکنه و حالا که دو تا شخصیت متفاوت کنار هم قرار گرفتن کار سخت تر میشه.
    چون توی داستان، نوع رفتار و طرز صحبت ارسلان و پانیذ یکی بود، احساس اینکه راوی عوض شده رو منتقل نمیکرد.
    خب نکته ی مهم اینه که توی داستان یک نفر باید قهرمان رو شکل بده.
    الان هم پانیذ هست و هم ارسلان.
    یکی از این دو باید اصلی باشن و داستان در موردش شکل بگیره.
    چون دو تا شخصیت اصلی باعث اختلال میشه. میتونید شخصیت مکمل هم کنیدشون.
    مهران هم تا اینجا ضد شخصیت اصلی بود، و این کار درستی در داستان نویسیه.
    چون باید اول داستان ، شخصیت ها خودشون رو نشون بدن و تکلیفشونو به خواننده نشون بدن.
    نکته ی دیگه هم اینکه تغییر ناگهانی پانیذ طبیعی نیست. باید کمی یا نصفی از داستان بگذره و بعد شما اون رو اگر دوست دارید افسرده و یا مقاوم نشون بدید.
    چون اوایل میگفت حق اشک ندارم و حالا پرخاشگر شده.
    در مورد یاد آوری هایی که ارسلان میکنه.
    اگه قراره همیشه یاد آوری کنه، و یا یهو به آینده میره، اصولی داره و باید مرتب و طبق اصول نوشته بشه.
    با کمی سرچ راجب به این موضوع میتونید مشکل رو رفع کنید.
    توصیف مکان یا در مواقع صحنه ای هم من ندیدم...
    کمی اطراف شخصیت رو توصیف کنید تا بهتر در مکان قرار بگیریم.منظورم خواننده هاست.
    و نکته ی اصلی،
    از این داستان چه هدفی داشتید؟
    میخواستید چه چیزی رو به خواننده یاد بدید. این سوال مهمیه. چون اگه ندونید ،
    نه میتونید بنویسید و نه برنامه بریزید. و این باعث میشه رمانتون ابکی بشه.
    و در آخر،
    ازتون تشکر میکنم که علایم نگارشی رو کم و بیش رعایت کردید.
    قلمتون سبز
    F.k :}

    " شورای نقد انجمن نگاه دانلود "
     
    آخرین ویرایش:

    *Ana*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/07
    ارسالی ها
    46
    امتیاز واکنش
    447
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    تهران
    سلام و خسته نباشی خدمت دوست عزیزم
    جلد و اسم رمان زیباست و به موضوع رمان می خوره همانطور که کرم ابریشم تبدیل به پروانه می شه دختر قصه ی ما هم رفتار و نوع زندگیش تغییر می کنه
    خلاصه ی داستانت خوب بود اضافه گویی و نکته ی متفرقه نداشت
    مقدمه هم خوب بود ولی مقدمه ها را بیشتر باید ادبی نوشت نوع نوشتارش باید عوض بشه
    ایده ی خوبی برای داستانت انتخاب کردی تکراری هم نیست
    شخصیت ها به رمان جان می دند پس باید سن و سال و خصوصیات را توصیف کنی یعنی در مورد مهران و پانیذ نوع طبقات خانوادگی مذهب را می گفتید تا خواننده با شخصیت ها اشنا بشه و ارتباط برقرار کنه
    شروع رمانتون مهیج هست یعنی یهو خواننده را پرت می کنه به جریانات و غافلگیرانه ست و شروع تلخی ست در پست اول قرار نیست شما خیلی توصیف انجام بدیدقراره توصیفات را از پست اول شروع کنیم
    سیر معقول رمان همراه نگه داشتن خواننده ست و شما اجازه دادید شخصیت اصلی رمان شکست را تجربه کنه و بعد با مشکلات کنار بیاد پس این سیر خوبی ست
    اگر در مورد مکانی که پانیذ زندگی می کنه بعد از تصادف مطلب می گذاشتید سختی و مشکلاتی را که داره تحمل می کنه خواننده بهتر درکش می کنه مثلا از خونه شون می گفتید که پله زیاد داره یا در مورد خصوصیات خانوادش می گفتید طرز نگاه و صحبت .
    ارسلان را باید به خواننده معرفی می کردید چون خواننده اون را با برادرش اشتباه می گیره
    دیالوگ ها یا همون صحبت های بین شخصیت ها قوی نبودند چون دیالوگ های جذاب بستگی به توصیف مذهبی یا مکانی شخص داره که شما اشاره ای به اون نکردید ولی در هر صورت به عنوان کار اولتون خوب بود
    با ارزوی موفقیت برای دوست خوبم

    " شورای نقد انجمن نگاه دانلود "
     

    ƒ.z.ℜ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/21
    ارسالی ها
    273
    امتیاز واکنش
    4,644
    امتیاز
    441
    محل سکونت
    .ESF.
    نکته ی اول درسته اوایل رمان خیلی عجولانه پیش رفت، و من تمام تلاشمو میکنم تا درستش کنم.
    نکته ی بعدی مهران خودشو مقصر نمیدونست، اون ماشینی رو که از کنارس عبور کرده بود مقصر میدونست، و این میخواست خودخواهی و حق به جانب بودن مهران رو نشون بده! .. همونطور که تنها گذاشتن پانیذ میخواست شخصیت خودخواه مهران رو نشون بده!.
    نکته ی بعدی حس و حال پانیذ، من عیبی که دارم خیلی عجولم و همین تو خیلی از جاها به ضررم بوده، مثل همین رمانم، سعی میکنم درستش کنم.
    نکته ی بعدی چاقو خوردن ارسلان، این موضوع ادامه ی همون تسفیه حساب ارسلان با مهران بود و ترجیح دادم زیاد کشش ندم!، ولی چشم حس و حال ارسلان و پانیذ و همچنین فضا رو اینجا بیشتر توصیف کنم.
    نکته ی بعدی هم تفاوت بین رفتار دختر و پسر، سعی میکنم کمی روی رفتار ارسلان کار کنم تا تفاوتشون بیشتر بشه و واضح باشه.
    نکته ی بعدی قهرمان رمان، قهرمان رمان نه پانیذ نه ارسلان، قهرمان اصلی رمان شاهرخِ که در ادامه ی رمان نقشش پررنگ تر میشه.
    و نکته ی بعدی هدفم از نوشتن این داستان، اولین هدفم نشون دادن معجزه بود، خوب شدن مریضی که ۳% احتمال خوب شدن داره! .. هدف بعدی امید در زندگی بود، علت اصلی افسرده شدن پانیذ ناامیدی از خوب شدنش بود! و...
    این رمان اولین رمانم هست و بی تجربگی های زیادی داره که تمام تلاشمو میکنم برای اصلاحشون.
    و از شما خیلی ممنونم بابت نقد موثرتون "f.k" عزیز:aiwan_lggight_blum:
     
    آخرین ویرایش:

    برخی موضوعات مشابه

    بالا