نام رمان : پیر شدیم ولی بزرگ نه !!!
نام نویسنده : *H@$TY_hk *
ژانر : پلیسی ،عاشقانه ، معمایی ، اجتماعی ، غم انگیز
مقدمه :
اما آنها خیلی چیز ها را نمی دادند ...
آنها نمی دانند که " بخشیدن " وظیفه نیست !! بلکه لطفیست که هرکسی لیاقتش را ندارد ...
آنها نمی دانند که زمان مرحمی بر روی زخم ها نیست !! بلکه سرپوشی برای پنهان کردن دردها ازنگاه های درنده و کنجکاو مردم است ...
آنها عشق را به معنای واقعی نمی شناسند !! بلکه یاد گرفته اند روی هر کثیف کاریشان نام عشق و عاشقی را بگذارند ...
آنها نمی دانند چه درد بدیست که تمام دارو ندارت را بدهی پای چیزی که دراین دنیا طاقت و دوامی ندارد...
آنها نمیدانند که مرگ لزوما در قبر گذاشتن آدم ها نیست !! بلکه می توان آدمها را به راحتی یک حرف ، یک عکس ، یک گذشته ی دور ، یک تکرار مکرر از خاطراتی که آدمها دوستش دارند ولی همیشه در حسرت و سوختن لحظه ای تکرار آن هستند ، در خود کشت و به نابودی محض کشاند ، بدون آنکه در گور گذاشته شوند ...
آنها خیلی چیز ها را تا لحظه ای که به تله ای از خاک سپرده شوند نخواهند دانست ...
این آدم ها پیر و فرتوت می شوند ، به گور می روند ، ولی تفکراتشان رشد نمی کند و بزرگ نمی شود ...
در این میان دختری خسته از مشکلات پیچ وا پیچ زندگی ، با ذهنی خسته و تنی درمانده می آید !!
دختری که خودش را ! عشقش را ! زندگی اش را ! دلش را ! روحش را ! جسمش را ! قشنگترین خاطرات تمام عمرش را و ...
دخترانگیش را پای چیزی می فروشد !! " که نمی دانست عمرش خیلی طولانی نیست و دوام چندانی نخواهد داشت ...!! و درآخر به فراموشی محض سپرده خواهد شد ...!! »
سلام دوستان می دونم دیر اقدام به زدن تاپیک کردم ، چون اصلا قصدش رو هم نداشتم ، راستش فکر میکردم خیلی کار پیچیده و پر دنگ و فنگی باشه :)
در هر صورت باز هم از اینکه انتقاد های سازنده و خوبی که از رمانم دارید و بهم بگید و راهنماییم کنید خیلی خوش حال می شم ممنون :)
نام نویسنده : *H@$TY_hk *
ژانر : پلیسی ،عاشقانه ، معمایی ، اجتماعی ، غم انگیز
مقدمه :
شاید آن روز که سهراب نوشت ...
تا شقایق هست ، زندگی باید کرد !!
خبری از دل پر درد گل یاس نداشت ...
باید اینطور نوشت !!
چه شقایق باشی چه گل پیچک یاس ...!!
زندگی اجباریست !!
آری ، زندگی زیبا نیست !!
زندگی رویا نیست !!
* زندگی اجباریـســــت ... *
تا شقایق هست ، زندگی باید کرد !!
خبری از دل پر درد گل یاس نداشت ...
باید اینطور نوشت !!
چه شقایق باشی چه گل پیچک یاس ...!!
زندگی اجباریست !!
آری ، زندگی زیبا نیست !!
زندگی رویا نیست !!
* زندگی اجباریـســــت ... *
« این داستان ، حکایت انسانهایی است که در این دنیا رشد می کنند ... بزرگ میشوند ... قامت بلند می کنند ...از کودکی چند ماهه می شوند مردی۵۰ ساله که ریش سفید کرده و پیراهن به پیراهن پاره کرده است .اما آنها خیلی چیز ها را نمی دادند ...
آنها نمی دانند که " بخشیدن " وظیفه نیست !! بلکه لطفیست که هرکسی لیاقتش را ندارد ...
آنها نمی دانند که زمان مرحمی بر روی زخم ها نیست !! بلکه سرپوشی برای پنهان کردن دردها ازنگاه های درنده و کنجکاو مردم است ...
آنها عشق را به معنای واقعی نمی شناسند !! بلکه یاد گرفته اند روی هر کثیف کاریشان نام عشق و عاشقی را بگذارند ...
آنها نمی دانند چه درد بدیست که تمام دارو ندارت را بدهی پای چیزی که دراین دنیا طاقت و دوامی ندارد...
آنها نمیدانند که مرگ لزوما در قبر گذاشتن آدم ها نیست !! بلکه می توان آدمها را به راحتی یک حرف ، یک عکس ، یک گذشته ی دور ، یک تکرار مکرر از خاطراتی که آدمها دوستش دارند ولی همیشه در حسرت و سوختن لحظه ای تکرار آن هستند ، در خود کشت و به نابودی محض کشاند ، بدون آنکه در گور گذاشته شوند ...
آنها خیلی چیز ها را تا لحظه ای که به تله ای از خاک سپرده شوند نخواهند دانست ...
این آدم ها پیر و فرتوت می شوند ، به گور می روند ، ولی تفکراتشان رشد نمی کند و بزرگ نمی شود ...
در این میان دختری خسته از مشکلات پیچ وا پیچ زندگی ، با ذهنی خسته و تنی درمانده می آید !!
دختری که خودش را ! عشقش را ! زندگی اش را ! دلش را ! روحش را ! جسمش را ! قشنگترین خاطرات تمام عمرش را و ...
دخترانگیش را پای چیزی می فروشد !! " که نمی دانست عمرش خیلی طولانی نیست و دوام چندانی نخواهد داشت ...!! و درآخر به فراموشی محض سپرده خواهد شد ...!! »
سلام دوستان می دونم دیر اقدام به زدن تاپیک کردم ، چون اصلا قصدش رو هم نداشتم ، راستش فکر میکردم خیلی کار پیچیده و پر دنگ و فنگی باشه :)
در هر صورت باز هم از اینکه انتقاد های سازنده و خوبی که از رمانم دارید و بهم بگید و راهنماییم کنید خیلی خوش حال می شم ممنون :)
آخرین ویرایش: