شعر غزلیات خاقانی

  • شروع کننده موضوع .: Mati :.
  • بازدیدها 4,793
  • پاسخ ها 242
  • تاریخ شروع

sa.Aghakeshizadeh🌙

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/12/28
ارسالی ها
1,300
امتیاز واکنش
5,175
امتیاز
696
محل سکونت
تبریز
اهل بر روی زمین جستیم نیست

عشق را یک نازنین جستیم نیست

زین سپس بر آسمان جوئیم اهل

زان که بر روی زمین جستیم نیست

برنشین ای عمر و منشین ای امید

کاشنائی همنشین جستیم نیست

خرمگس برخوان گیتی صف زده است

یک مگس را انگبین جستیم نیست

گفتی از گیتی وفا جویم، مجوی

کز تو و او ما همین جستیم نیست

بر کمین‌گاه فلک بودیم دیر

شیرمردی در کمین جستیم نیست

هست در گیتی سلیماتن صدهزار

یک سلیمان را نگین جستیم نیست

ترک خاقانی بسی گفتیم لیک

مثل او سحرآفرین جستیم نیست

در خراسان نیست مانندش چنانک

در عراقش هم قرین جستیم نیست
 
  • لایک
واکنش ها: Al12
  • پیشنهادات
  • sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    آگه نه‌ای که بر دلم از غم چه درد خاست

    محنت دواسبه آمد و از سـ*ـینه گرد خاست

    بر سـ*ـینه داغ واقعه نقش‌الحجر بماند

    وز دل برای نقش حجر لاجورد خاست

    جان شد سیاه چون دل شمع از تف جگر

    پس همچو شمع از مژه خوناب زرد خاست

    هم سنگ خویش گریهٔ خون راندم از فراق

    تا سنگ را ز گریهٔ من دل به درد خاست

    در کار عشق دیده مرا پایمرد بود

    هر دردسر که دیدم ازین پایمرد خاست

    دل یاد کرد یار فراموش کی کند

    در خون نشستن من ازین یاکرد خاست

    دل تشنهٔ مرادم و سیر آمده ز عمر

    دل بین کز آتش جگرش آبخورد خاست

    دردا که بخت من چو زمین کند پای گشت

    این کناپائی از فلک تیزگرد خاست

    در تخت نرد خاکی اسیر مششدرم

    زین مهرهٔ دو رنگ کز این تخته‌نرد خاست

    خصمم که پایمال بلا دید دست کوفت

    تا باد سردم از دم گردون نورد خاست

    گر باد خیزد ای عجب از دست کوفتن

    از دست کوب خصم مرا باد سرد خاست

    خاقانیا منال که غم را چو تو بسی است

    کاول نشست جفت و به فرجام فرد خاست
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    در این عهد از وفا بوئی نمانده است

    به عالم آشنارویی نمانده است

    جهان دست جفا بگشاد آوخ

    وفا را زور بازویی نمانده است

    چه آتش سوخت بستان وفا را

    که از خشک و ترش بویی نمانده است

    فلک جائی به موی آویخت جانم

    کز آنجا تا اجل مویی نمانده است

    به که نالم که اندر نسل آدم

    بدیدم آدمی خویی نمانده است

    نظر بردار خاقانی ز دونان

    جگر میخور که دلجویی نمانده است
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    از کف ایام امان کس نیافت

    وز روش دهر زمان کس نیافت

    شام و سحر هست رصددار عمر

    زین دو رصد خط امان کس نیافت

    رفت زمانی که ز راحت در او

    نام غم از هیچ زبان کس نیافت

    و آمد عهدی که ز خرم‌دلان

    در همه آفاق نشان کس نیافت

    اهل میندیش که در عهد ما

    سایهٔ عنقا به جهان کس نیافت

    جنس طلب کردی خاقانیا

    کم طلب آن چیز که آن کس نیافت
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    زآتش اندیشه جانم سوخته است

    وز تف یارب دهانم سوخته است

    از فلک در سـ*ـینهٔ من آتشی است

    کز سر دل تا میانم سوخته است

    سوز غمها کار من کرده است خام

    خامی گردون روانم سوخته است

    شعله‌های آه من در پیش خلق

    پردهٔ راز نهانم سوخته است

    دولتی جستم، وبالم آمده است

    آتشی گفتم، زبانم سوخته است

    دیده‌ای آتش که چون سوزد پرند

    برق محنت همچنانم سوخته است

    شعر من زان سوزناک آمد که غم

    خاطر گوهر فشانم سوخته است

    در سخن من نایب خاقانیم

    آسمان زین رشک جانم سوخته است
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    زخم زمانه را در مرهم پدید نیست

    دارو بر آستانهٔ عالم پدید نیست

    در زیر آبنوس شب و روز هیچ دل

    شمشادوار تازه و خرم پدید نیست

    هرک اندرون پنجرهٔ آسمان نشست

    از پنجهٔ زمانه مسلم پدید نیست

    ای دل به غم نشین که سلامت نهفته ماند

    وی جم به ماتم آی که خاتم پدید نیست

    دردا که چنگ عمر شد زا ساز و بدتر آنک

    سرنای گم به بودهٔ ماتم پدید نیست

    خاقانیا دمی که وبال حیات توست

    در سـ*ـینه کن به گور که همدم پدید نیست
     

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    چه آفتی تو که کمتر غم تو هجران است

    چه گوهری تو که کمتر بهای تو جان است

    جهان حسن تو داری به زیر خاتم زلف

    تو راست معجزه و نام تو سلیمان است

    از آن زمان که تو را نام شد به خیره کشی

    زمانه از همه خونریزها پشیمان است

    بر آن دیار که باد فراق تو بگذشت

    به هر کجا که کنی قصد قصر ویران است

    شکست روزم در شب چه روز امید است

    گذشت آب من از سرچه جای دامان است

    ز وصل گوئی کم گوی، آن مرا گویند

    مرا ز درد چه پروای وصل هجران است
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    حصن جان ساز در جهان خلوت

    دو جهان ملک و یک زمان خلوت

    باک غوغای حادثات مدار

    چون تو را شد حصار جان خلوت

    ساقیت اشک و مطربت ناله

    شاهدت درد و میزبان خلوت

    خلوتی کن نهان ز سایهٔ خویش

    تا کند سایه را نهان خلوت

    همه گم بوده‌ها پدید آید

    چون تو را گم کند نشان خلوت

    سایه را پنبه بر نه احمدوار

    تا شود ابر سایبان خلوت

    نقطهٔ حلقهٔ زره دیدی

    که نشسسته‌است بر کران خلوت

    خلوتی کش تو در میان باشی

    کرم پیله کند چنان خلوت

    حلقهٔ عشق را شوی نقطه

    چون برونت آرد از میان خلوت

    همچو تیز از میان یارای بس

    باش چون تیغ در میان خلوت

    بر در کهف شیرمردان باش

    کرده چون سگ بر آستان خلوت

    خلوت امروز کن که خواهد بود

    دربر خاک جاودان خلوت

    یک تن آفتاب را گفتند

    که همی زیست سالیان خلوت

    عیسیی بر سرش فرود آمد

    تا سراسیمه شد در آن خلوت

    انس هرکس در این جهان چیزی است

    انس خاقانی از جهان خلوت
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    بخت بدرنگ من امروز گم است

    یارب این رنگ سواد از چه خم است

    دلدل دل ز سر خندق غم

    چون جهانم که بس افکنده سم است

    با من امروز فلک را به جفا

    آشتی نیست همه اشتلم است

    شد چو کشتی به کژی کار فلک

    که عنانش محل پاردم است

    دولت امروز زن و خادم راست

    کاین امیر ری و آن شاه قم است

    هر که را نعمت و مال آمد و جاه

    سفلگی را بعهم کلبهم است

    تا به درگاه خدا داری روی

    زر آلوده سگ حلقه دم است

    باز چون بر در خلق افتد کار

    زر بر سفله خدای دوم است

    این کرم جستن خاقانی چیست

    که کرم در همه آفاق گم است
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    طره مفشان که غرامت بر ماست

    طیره منشین که قیامت برخاست

    غمزه بر کشتن من تیز مکن

    کان نه غمزه است که شمشیر قضاست

    بس که از خصم توام بیم سر است

    بر سر این همه خشم تو چراست

    گر عتابی ز سر ناز برفت

    مرو از جای که صحبت برجاست

    گفت بیهوده بر انگشت مپیچ

    بر کسی کو به تو انگشت نماست

    هیچ بد در تو نگفتم بالله

    خود خیال تو بر این گفته گواست

    این قدر گفتم کان روی چو گل

    بستهٔ دیدهٔ هر خس نه رواست

    من همانم تو همان باش به مهر

    که همه شهر حدیث تو و ماست

    بنده خاقانی اگر کرد گـ ـناه

    عذر آن کرده به جان خواهد خواست
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    159
    بازدیدها
    1,350
    بالا