سلام عزیزم
رمانت خیلی قشنگه
ولی راستشو بخای چون یکمی بین گذاشتن پستات فاصله میفته و منم بعضی مواقع به اینترنت دسترسی ندارم بعض چیزارو یادم رفته
حالا یه سوال داشتم
این قسمت از داستان که فاطمه به آیدا زنگ میزنه:
وقتی قضیه رادمان رو بهم گفت کم موندهبود مخم سوت بکشه . با صدایی آروم گفتم........
قضیه رادمان چیه؟؟؟؟:aiwan_lightff_blum:
مرسی از تلاشهات
برات آرزوی موفقیت میکنم
رمانت خیلی قشنگه
ولی راستشو بخای چون یکمی بین گذاشتن پستات فاصله میفته و منم بعضی مواقع به اینترنت دسترسی ندارم بعض چیزارو یادم رفته
حالا یه سوال داشتم
این قسمت از داستان که فاطمه به آیدا زنگ میزنه:
وقتی قضیه رادمان رو بهم گفت کم موندهبود مخم سوت بکشه . با صدایی آروم گفتم........
قضیه رادمان چیه؟؟؟؟:aiwan_lightff_blum:
مرسی از تلاشهات
برات آرزوی موفقیت میکنم