نقد رمان معرفی و نقد رمان ای عشق| ع ر محبوب نیا نویسنده انجمن نگاه دانلود

ع ر محبوب نیا

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/01/03
ارسالی ها
364
امتیاز واکنش
5,375
امتیاز
441
سن
60
محل سکونت
رشت
سخنی با دوستانی که دفتر نقدم را می گشایند

هرگاه که قلم بر می دارم تا چیزی بنویسم، پرسشِ عظیمی در تمامِ ذهن و قلبم هیاهو می کند که مفهومِ آنچه با گردشِ قلم بر کاغذ پدید می آید، چه تأثیری در ذهنِ مخاطبم برمی انگیزد. چقدر قادرم به کمکِ جامعه بشتابم و آیا اندیشه ای را درگیرِ عشق، به روزی و دگرگونی؛ خواهم ساخت؟
به کمکم بیایید و پاسخم که میانِ دستهای شماست را عرضه کنید. آیا می توانید نوشته هایم ر ا دوست داشته باشید؟ آیا نکاتِ ضعفم را بیان می کنید تا اصلاح کنم؟و آیا...
اگر در کنارم نباشید و اگر سکوت را نشکنید، اتفاقِ خوشی نخواهد افتاد.
چشم براهِ شمایم... بیایید و از عطرِ وجودتان مشامم را معطر سازید.


خلاصه ی داستان ای عشق

لیلا پرستار بیمارستان، در زندگی زناشوئی دچار بحران است. همسرش که همکار اوست خیال می کند، رفت و آمدهای زیادِ لیلا با دکتر نیکی جراح قلب و رئیس بیمارستان دال بر خــ ـیانـت به اوست. اما این رابـ ـطه معلولِ بیماری لیلاست. جراحی قلبِ لیلا در کودکی توسطِ این دکتر انجام شده و از آن زمان رابـ ـطه ی عمیقی مابین شان برقرار بوده است. چون هر نوع هیجان برای لیلا مرگ آور است دکتر او را از رابـ ـطه ی معمولی با همسرش منع کرده و همین عامل باعثِ شک رامین شده است.
لیلا اما زیاد توجهی به توصیه های دکتر نکرده و حامله شده و با خیره سری و یکدندگی فوق العاده ای تصمیم دارد فرزندش را بطور طبیعی بدنیا بیاورد و چون از رابـ ـطه ی خراب با همسرش در رنج است از او دعوت می کند تا آخرین حرفها را به هم بزنند و خلاصه رازِ خود را برملا می کند و می گوید که بیمار است و ...
 
  • پیشنهادات
  • م . میشی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/04
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    31,388
    امتیاز
    846
    محل سکونت
    خوزستان
    با سلام و خسته نباشید و عرض تبریک بابت صفحه نقد

    خیلی خوشحالم که سعادت اینو دارم تا همراه شما باشم

    و از قلم ارزشمندتون بهره لازم رو ببرم و با رمان

    جدیدتون قصه ای نو رو خونده و تجربه ای جدید کسب

    کنم

    قصه ی داستان جذابیت خاصی داره و با قلم جادویی

    شما محشر میشه

    امیدوارم هیچ مردی مثل رامین شکاک نشه و به همسرش

    شک نکنه که با شک ریشه ی زندگی خودش رو میسوزونه

    چه دردی رو تحمل کرده لیلا !

    درد جسمانیش یه طرف و تحمل تهمتهای نابجای رامین

    هم یه طرف !

    باید با باقی قصه همراه باشیم تا ببینیم لیلا زنده میمونه

    تا از محبت رامین سیراب بشه یا نه !

    که امیدوارم زنده بمونه

    موفق باشید استاد

     

    ع ر محبوب نیا

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/03
    ارسالی ها
    364
    امتیاز واکنش
    5,375
    امتیاز
    441
    سن
    60
    محل سکونت
    رشت


    سلام و خیرمقدم به شما دوستِ گرامی که مهمانِ دفترِ نقدم شدید و توی این شب های سرد و راکد که انگار میل به حضور در دوستان، کم رنگ شده و سکوت، تنها مهمانِ شبهای من است، نفسی گرم به کالبدم دمیدید.
    خوب یا بد، شیوۀ من در نگارش بازتابی از حقایقِ زندگیست. خوشحالم که طبع ظریفِ دوستی گرامی چون شما را راضی می کند و امیدوارم در طولِ داستان نزدیکی بیشتری به موضوع و شخصیت هایش پیدا کنید، تا لـ*ـذتِ بیشتری نصیبم شود. متشکرم که هستید و با حضورتان شادم می کنید.
     

    م . میشی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/04
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    31,388
    امتیاز
    846
    محل سکونت
    خوزستان
    با سلام و عرض خسته نباشید خدمت استاد بزرگوار

    چه کرده ای با قلم رقصان خویش؟

    چه خوش چرخیده ای قلم را و چه خوش جادویی شیرین آفریده ای !

    چه عشق شیرین و دلچسبی بین رامین و لیلا بوجود اومده و چه خوب که رامین مثل مردای دیگه سوار بر مرکب غرور نشد و فهمید اشتباه کرده و معذرت خواهی کرد تا همچین دقایق شیرینی رو در زندگیشون رقم بزنه

    پستاتون زیبا و سرشار از آرامش بودند

    موفق باشید و قلمتون پرجادو و رقصان
     

    ع ر محبوب نیا

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/03
    ارسالی ها
    364
    امتیاز واکنش
    5,375
    امتیاز
    441
    سن
    60
    محل سکونت
    رشت

    سلام به شما دوستِ گرامی و یاورِ تنهایی من...
    سرشار از سپاس شدم، وقتی تعابیرِ زیبایتان را خواندم. متشکرم از شما و حسِ قشنگتان. امیدوارم سرزنده و شاد باشید و در زندگی خویش سعادتهای بزرگ را تجربه کنید.
    من، برخلافِ آنچه عُرف شده و معمولاً عشق، در عذاب هایی اساطیری عنوان می شود، بی آنکه از جادویش سخنی بمیان بیاید و معمولاً درد کشیدن و پیچیدگی زندگی قهرمانِ داستان، عنوانِ عاشقانه گی می گیرد؛ می خواهم عشق را با همۀ عظمت، لـ*ـذت، ایثار، و بالندگیش؛ تحریر کنم. باشد که جوانان بیاموزند، برای عاشق بودن باید از من، فراتر بود و نه به ما؛ بلکه به او اندیشید.
    متشکرم که مرا بوجد آوردید. زنده باشید.
     

    لیلی تکلیمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/30
    ارسالی ها
    785
    امتیاز واکنش
    20,382
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    تهران
    سلام به شما دوست عزیز
    ببخشید که کمی دیر به این صفحه اومدم، به هرحال گاهی اونقدر کارها به هم گره می خوره که نمیشه از بینشون یه کار دلخواه رو انتخاب کنی و بیرون بکشی.
    با رمان به رنج قلم شما رو شناختم و حالا هم سایه روشنی از همون حال و هوا رو حس می کنم، یه دختر شمالی! البته این بار مرد قصه ی ما اهل مشهده ولی به هرحال اون حس نوستالژیک درونتون اجازه نمی ده از ریشه هاتون فاصله بگیرین و به نحوی اون ها رو توی داستانتون جا می دین، شده باشه به شکل حاشیه نه اصل.
    تا این جا فهمیدیم ماجرای زندگی زن و مردی رو داریم از سر می گذرونیم که مدتی رو با سوءتفاهم و پنهان کاری گذروندن درحالی که بانوی قصه ی ما با دردی بی درمان درحال دست و پنجه نرم کردن بوده و همسرش از این موضوع بی خبر و دچار بدبینی.
    البته این موضوع پتانسیل کافی داشته برای این که دستمایه ی یک سری ماجراهای طولانی باشه و نهایتا با آشکار شدن بیماری زن ماجراها به نحوی تموم بشه، ولی ما با قلم کسی سروکار داریم که همیشه پردازشی متفاوت رو درپیش گرفته. حالا ناگهان در ده پست سروته یک ماجرای طولانی و نفسگیر هم میاد و طبیعتا ما باید این پایان ماجرا رو شروع فصل تازه ای از زندگی این زوج بدونیم، چون هنوز ابتدای داستان هستیم و امکان نداره که ماجراها تموم شده باشه.
    خب اینها نقاط قوت داستان بود که ذکر کردم.
    اما این که یک زن و شوهر جوان تا این حد انعطاف پذیرباشند که فقط با یک هم صحبتی کوتاه همدیگه رو ببخشند برام واقعا جالب بود. هردوی اینها مرتکب اشتباهات غیرقابل بخششی شدن، لیلا درنهایت خودخواهی موضوع بیماری کشنده ش رو از همسرش پنهان کرده که به محض برملا شدن این موضوع می تونست آتیشی عظیم به زندگی این دونفر بندازه، حتی مجوز شرعی و قانونی فسخ عقد برای این جور موارد وجود داره، تاجائی که زن به هیچ کدوم از حقوق قانونیش دسترسی نخواهد داشت، چرا که همسرش رو در ازدواج فریب داده درحالیکه بیماری لاعلاج یا صعب العلاجی داشته و حتی این بیماری مانع زناشویی می شده، پس مرد در اینجور مواقع حق داره بدون جاری شدن صیغه ی طلاق فسخ عقدشون رو اعلام و زن رو برای همیشه رها کنه، ولی رامین این کارو نکرد، خیلی عاشقانه ازش طلب بخشش کرد و سعی کرد تمام کوتاهی ها رو در حقش جبران کنه!
    از سوی دیگه می بینیم که رامین تمام مدتی که دچار بدبینی بوده دست به کارهای احمقانه ای زده، با رفقای ناباب گشته، بدمستی کرده و حتی الـ*کـل سفید از بیمارستان دزدیده! به همسرش تهمت رابـ ـطه ی نامشروع زده و همه ی این کارهای غیراخلاقی و غیرشرعی درحالی بوده که به نظر می رسه اونها دست کم به زیارت امام رضا معتقدند!
    دربرابر تمام این ها لیلا با یک عذرخواهی کوچک این مرد اونو بخشیده!
    این نوع بخشیدن کمی غیرعادیه، این که به همین سرعت سروته اختلاف چندین ماهه شون هم بیاد از نظر من توجیه پذیر نیست و نیاز به واکاوی بیشتری داره. شاید لازم باشه توضیح بدین که چرا این دو با وجودی که می تونستن هرگز همدیگه رو نبخشن، ولی این کارو کردن. دوست داشتم شما نشون بدین که به صرافت این موضوع بودید که اگرچه در نگاه اول لیلا قابل ترحم و رامین بی رحم و بدکردار به نظر می رسه، ولی در قدم بعدی جای این دو عوض شده، حالا رامین از حق قانونی و شرعی خودش برای فسخ عقد گذشته و لیلا به همین دلیل چشمش رو به روی بدبینی های این مدت بسته. حتی شاید لازم باشه که بین بیان حقیقت از زبان لیلا و بخشیدن و عذرخواهی کردن رامین یک فاصله ای بیفته و مثلا یکی از دوستان رامین این حق قانونی رو بهش گوشزد کنه ولی رامین با مردونگی چشمش رو به روی این حق مسلم ببنده چون عاشق لیلاست.
    ممنون از این که می نویسید و ما رو در نوشته های زیباتون شریک می کنید. بی صبرانه منتظر ادامه ی این داستان هستیم
     

    ع ر محبوب نیا

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/03
    ارسالی ها
    364
    امتیاز واکنش
    5,375
    امتیاز
    441
    سن
    60
    محل سکونت
    رشت




    سلام وسپاس که وقت گرانبهاتون رو اختصاص دادین به داستانِ ای عشق و با نگاهی دقیق، به موضوعاتش، مثلِ همیشه و آنطور از شما انتظار میره، تحلیلش کردین.
    در موردِ بخشِ آغازینِ داستان و اینکه خودش می تونست ماجراهایی رو پدیدار کنه، بله حق با شماست. ولی علتِ گذر من از این قسمت این بود که اصلِ داستان حولِ محورِ دیگه ایه و بیانِ این موضوعات فقط مقدمه و ارتباطیه، برای مخاطب، با هسته و شالودۀ رمان.
    در موردِ گناهی که این دو جوان به اون تن دادن، باید بگم، اولاً من اعتقاد دارم فاصلۀ عشق، تا نفرت؛ فقط یک قدمه. یعنی همۀ کسانی که شیفتۀ انسانی دیگرند، کافیه خودشونو رها کنن و وظایفشون در قبالِ دیگری رو انجام ندن، تا نفرت، از روزنه های این رابـ ـطه بیرون بزنه و خیلی زود مبدل به عفریتی بشه که همه چیز رو به نابودی بکشه. مثلِ خیلی از عاشقانه هایی که بعد از چند ماه به انزجار میرسه و تحملِ دیگری غیر ممکن میشه و کار به جدایی ختم میشه. وقتی این رو بپذیریم، عکسش رو هم می تونیم قبول کنیم. البته اگر اختلافِ بنیادی با این تفکر دارین، من نمی تونم از نوشته هام، دفاع کنم. چون خودم بشدت به اون معتقدم و شالودۀ داستان بر اساسِ همین اعتقادات شکل گرفته.
    دوماً حکایتِ این زوج، حکایتِ رابطۀ عمیقیه که دو تا انسان، ورای روابطِ عادی، روزمرگی، قوانین و حق و حقوق با هم دارن. یعنی رابـ ـطه ای متعالی و فرا حسی. یعنی عشق با همۀ وسعت و حد و مرزش. که ناگهان و بی علت، محدود و مسدود میشه. و به روایتِ داستان، رامین تا مدتها، اصلاً بهش اهمیت نمیده، اما از وقتی که یکی از دوستاش با یک سری مزخرفاتِ دورهم نشینی های مجردی، ذهنش رو آلوده می کنه، گُر میگیره و فکرای آزار دهنده به مغزش میرسه. خُب بنظرِ شما چنین عاشقی، میتونه مثلاً به دادگستری مراجعه کنه و درخواستِ عدمِ تمکین تنظیم کنه؟ البته که نه. چون اصلاً تو این وادیا نیست و اصولاً نگاهش به موضوع، بگونه ای دیگه ست.
    سوماً وقتی اوضاع قابلِ تحمل نیست و دامنۀ آسیب تا سرحدُ نابودی رابـ ـطه پیش میره، و همه چی در آستانۀ متلاشی شدنه، اونوقت، لیلا که نمیتونه این اتفاق رو تحمل کنه و حتی تصمیم به خودکشی میگیره، با یک اقدامِ انقلابی، همه چیز رو باز سازی میکنه و گرچه هر دوتاشون، یک شب تا صبح، عذاب می کشن و رنج می برن، با ایثار و محبت، همدیگه رو می بخشن. کاری که عاشقها براحتی از پسش برمیان.
    اینجا هم اصولاً به حق و حقوق فکر نمیشه. وقتی کسی، علی رغم، خطرِ مرگ، خودش رو تفویض می کنه، واقعاً میشه به طلاق، یا مهریه، یا این چیزها فکر کنه.
    روحِ این داستان عشقه و عشق در این مقوله ها، نمی گنجه. درست مثلِ مقایسۀ علم، با فلسفه. علم بر پایۀ قوانین و روابطِ ریاضی و فیزیک و شیمی پیش میره و فلسه، حیطۀ خودش رو داره.
    و اینجا توی رمانِ ای عشق، ما فقط با عشق سرو کار داریم.
    متشکرم از وقت تون و ممنونم که نظرات تون رو بیان فرمودید و ذهنِ منو با نگاهی غیر از نگاهِ خودم درگیر کردین. من از داستانم دفاع می کنم، چون براساسِ اندیشه و تفکر و هوای قلبم نوشته شده؛ و دفاعِ من به معنی این نیست که حرفهای شما غلطه. نه به هیچ وجه و شاید، من زیاد آدمِ عاشق پیشه ای باشم.
    همیشه منتظر راهنمایی ها و نظراتِ عالمانه تون هستم. ارادتمند: دوست کوچکتون
     

    لیلی تکلیمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/30
    ارسالی ها
    785
    امتیاز واکنش
    20,382
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    تهران
    سلام استاد عزیز.
    البته فکر کنم منظورم رو نتونستم درست بیان کنم. من کاملا متوجهم که شما با همون قلم پر احساستون خواستید عظمت عشق و البته آسیب پذیریش رو نشون بدین و اصلا با این موضوع مشکل ندارم، بلکه توقعی جز این هم ندارم از نوشته های عمیق و عاشقانه تون. من عرض کردم میشد با یک اشاره ی کوتاه در متن داستان بگید که قهرمانها اشراف دارند به این مسائل قانونی ولی عمدا عشق ورزیدن و بخشش رو انتخاب کردن. اینجور نباشه که خواننده بگه اگه اینها می دونستن چه قوانینی در این باره هست شاید جور دیگه تصمیم می گرفتن.
    امیدوارم این بار تونسته باشم منظورم رو برسونم و نوشته های شما حقیقتا نیازی به دفاع نداره.
    ممنون از لطف شما
     

    ع ر محبوب نیا

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/03
    ارسالی ها
    364
    امتیاز واکنش
    5,375
    امتیاز
    441
    سن
    60
    محل سکونت
    رشت


    سلام و شب بخیر
    متوجۀ منظورتون شدم. شاید اگر الان این رمان رو می نوشتم، اینکارو می کردم. ولی چون این رمان بصورت کتاب در سال 1389 چاپ شده، ترجیح می دم که در متنش دست نبرم. سپاسگزارم.
     

    م . میشی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/04
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    31,388
    امتیاز
    846
    محل سکونت
    خوزستان
    سلام خدمت استاد گرانقدر و برادر بزرگوارم

    خیلی خیلی خوشحالم که باز سعادت داشتم و زنده موندم تا بتونم از همراهی با قلمتون محروم نشم

    چه خوب که تشریف آوردید و رمان زیباتون رو ادامه میدید و خدا رو شاکرم

    خب بالاخره روزهای خوب لیلا ظاهرا از راه رسیدند تا بتونه لذتی از باقیمونده روزهای عمرش در کنار رامین ببره

    چه زندگی شیرین میشه وقتی یکی بدونه یه همراه یه عاشق همراهیش میکنه و یه تکیه گاه محکم داره

    البته امید که رامین در برابر خانواده اش کم نیاره و لیلا رو باز تنها نذاره چون لیلا شرایطش خاصه و هر آن ممکنه خورشید عمرش غروب کنه
    منتظر ادامه ی داستان میمونیم
    ممنون بابت به اشتراک گذاشتن رمانتون

    موفق باشید
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا