سلام استاد گرامی خسته نباشید خب داستان به روند خوب وبدون استرسی رسیده البته اگر نگرانیه لیلا رو در نظر نگیریم ارامش پیدا کرده امثال اعظم حتی در کنار افرادی مثل خودشون و هم پایه خودشون جایی ندارن همه کارهاشون احترامهاشون ریا و تزویر پر کرده یک جاهایی مثل رامین باید با افرادی مثل اعظم عین خودشون رفتار کرد بقول معروف با پنبه سر برید اربـاب زاده بعداز سالها زندگی تازه متوجه شده که زیادی به این زن خودرای ومستبد بها داده چیزی که باعث شده اعظم افسار گسیخته و گستاخ وکینه توز بشه حالا اربـاب زاده که همیشه کنار اعظم بوده میخواد رویه زندگیشوعوض کنه که خودش کاری بمراتب سخت و جانفرساست و باید دیدکه ایا میتونه با اعظم بجنگه یا مغلوب میشه بهترین کار همین بود که لیلا و رامین رفتن اگرارباب زاده هم هرزگاهی همینطور پشت اعظم رو خالی کنه شاید سر عقل بیاد و بفهمه زندگی یعنی چی و ناراحتیه رامین از لیلا و لیلا از رامین هرکدوم بجای خودش قابله قبوله نمیشه حق رو کامل به کسی داد و دیگری رو محکوم کرد ممنوناستاد گرامی موفق و مویدباشد