نقد رمان معرفی و نقد رمان (( به رنج )) | ع . ر . محبوب نیا کاربر انجمن نگاه دانلود

ع ر محبوب نیا

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/01/03
ارسالی ها
364
امتیاز واکنش
5,375
امتیاز
441
سن
60
محل سکونت
رشت



سلام به شما و شب تان بخیر و خوشی
عدمِ حضورتان طی سه شب واقعاً محصوص بود. خوشحالم که باز در صفحۀ نقدم حضور دارید و مثلِ همیشه، بدقت همه چیز را واکاوی می کنید. آنچه مردمِ روستا از خود بروز دادند حماسه ای بود که پهلوانانش مردمِ عادی بودند. کسانی که بارها در این دیار، خود را اثبات کرده اند. مثلِ رشادت هایی که در جنگ از این مردمِ ساده و بی توقع که همۀ هستی خود؛ جانِ خود را بر کفِ دست نهادند و از آئین و کیش و مرز و بوم و ناموسِ خود تا پای جان دفاع کردند. ممنونم از شما.
 
  • پیشنهادات
  • ع ر محبوب نیا

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/03
    ارسالی ها
    364
    امتیاز واکنش
    5,375
    امتیاز
    441
    سن
    60
    محل سکونت
    رشت


    م. کهکشانِ عزیز و گرامی
    دختر عزیزم، من همیشه دوستِ کوچکِ همۀ شما یاورانِ باوفایم هستم و از ته قلب خوشحالم که حرف های دلم را برایتان باز گفتم و از شما صمیمانه ممنونم که لـ*ـذتِ لمسِ بازتابِ سخنانم و احساساتتان را بمن هدیه می کنید و غرقِ خوشی و سعادت می شوم؛ از اینکه تأثیرِ شگرف و انکار ناپذیرِ دیگرِ این نوشته ها و سخنانِ شما، نزدیکی قلبهایمان به هم است تا هدفی فرا انسانی را ترسیم کنیم و برای تحقق آن تلاش کنیم.
    زیرا بنظرِ من اگر نویسنده ای پس از خلقِ یک اثر، برای تعالی جامعه و رشدِ تفکرِ خواننده و برانگیختنِ احساساتِ پاک، خوب و مثبتِ و تهییج کردنش قدمی برنداشته باشد؛ کارش کامل نیست. خوشحالم که حداقل برای شما دوستانِ باوفایم، موفق بوده ام خواسته ام را تحقق بخشم.
    فقط می ماند یک اعتراف. من هم مثلِ تو دخترِ خوبم، هنگامِ خلقِ این پست گریه کردم و باز با هر بار خواندنش به احترامِّ مردمی که رنج می برند و حماسه می آفرینند، اشک می ریزم.
    متشکرم از شما که هستید و بمن قوت قلب می دهید.
    در ضمن من امشب تهران هستم و از اینکه در هوایی که دوستانم، استنشاق می کنند، نفس می کشم، خوشحالم. حتی اگر هوا آلوده باشد.
     

    لیلی تکلیمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/30
    ارسالی ها
    785
    امتیاز واکنش
    20,382
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    تهران
    سلام و درود بر شما استاد عزیز
    من تا پست سی و هشتم خوندم و متأسفانه این چند روز فرصت خیلی کمی داشتم که به مطالعه بپردازم، چون بدجور درگیر کارهای شخصی بودم. اما امشب دلم طاقت نیاورد که صبرکنم و دو پست بعدی رو هم بخونم و نظرم رو بگم. اونقدر این پست منو به وجد آورد که باورکنید اشک توی چشمام جمع شد. این همه همدلی و محبت از مردمی که به قول شما هیچ وقت دیده نشده بودن، یا زنی مثل هاجر فکر می کرد منتظر نشستن تا زخمی به روح و روانشون بزنن، واقعا عجیب و غافلگیر کننده بود. من فکر می کنم حتی اگه حاج گلاب خواب مرتضی رو هم ندیده بود، خوبی های مرتضی کافی بود برای این که چنین موسیقی زیبایی نواخته بشه و با تعبیر زیبای شما حاج گلاب رهبر چنین ارکستری باشه! حالا به حرف شما رسیدم که فرمودید بعد از این بیشتر هم حاج گلاب رو دوست خواهیم داشت. من فکر می کنم چنین مرد دنیا دیده و فرشته خویی برای هر آبادی و شهری لازمه. امروز هم هستند انسان های شریف و نجیبی که نفس هاشون دم مسیحاییه و حضورشون پر از برکت و نعمت. شاید به خاطر حضور همین مردان الهیه که بلاها از ما دور میشه و زندگی جریان داره.
    این پستی که شما با جان و دل نوشتید بر اعماق جان و دل ما هم نشست و لحظه ای که اون شکوه و جلال رو به تصویر کشیدید، بی اختیار زبانم به حمد و شکرگزاری باز شد.
    ممنون از شما و قلم زیباتون.
     

    م.کهکشان

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/03
    ارسالی ها
    169
    امتیاز واکنش
    554
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    تهران
    سلام وخسته نباشید
    خیلی ناراحتم که حسین دوستداشتنی به خواسته ش نرسید.میشه درحال بازهم حسین ومحمودهمدیگروببینن؟؟؟
    حاج گلاب خیلی مردخوبیه،شایددرجوانی اشتباهاتی داشته،امااونقدرخوب هست که خداوندبهش مهلت داده تابانی خیربشه واین همه رحمت ونور برای شخصیت های داستان داشته باشه.
    چقدر زندگی گذشته محمووسیررشدشخصیتش درگذشته روقشنگ نوشتین.
    ممنون استادعزیزودوست خوب.:aiwan_light_smile:
     

    ع ر محبوب نیا

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/03
    ارسالی ها
    364
    امتیاز واکنش
    5,375
    امتیاز
    441
    سن
    60
    محل سکونت
    رشت

    با سلام و سپاس و اظهارِ تشکر از نویسندۀ عزیز، بانوی گرامی خانم تکلیمی.
    ضمنِ عذرخواهی بابتِ غیبتِ دو روزه ام که معلولِ سفری کاری بود، خدا را ثنا می گویم که مرا در کنارِ شما عزیزان که شنوندگانی فرهیخته و با علم هستید و بر آنچه خمیر مایه و ذاتِ اندیشۀ نویسنده است، آگاه و مسلطید؛ قرار داد. تا آرام شوم و نفسی به شادی از دل برآورم. زیرا حرفم را می شنوید و درک می کنید و همدل شده ایم. این بزرگترین موهبتی ست که می تواند به نویسنده ای که برای عزت و اصلاحِ خویش و مردمش قلم می زند، اهدا گردد و من آنقدر سعادتمندم، که آنرا زندگی می کنم و این خجسته گی را سختِ مدیونِ شما عزیزان هستم.
    شادمانم از اینکه قصۀ حماسه ای که در ده برپا شد، قادر گردید اشکِ شوق را برانگیزاند. آنچه مردمِ ده ما کردند، می تواند بارها و بارها در سطحی وسیع تر اتفاق اُفتد. فقط باید مردم را به آنچه در ذاتشان، بسیار مقدس و انسانی و بصورتِ یک موهبتِ الهی به ودیعه نهاده شده آگاه کرد و با بـ..وسـ..ـه ای بر گونه های این زیبای خفته، تلسمِ اهریمنی را از آن زدود و چون آینه سیقل داد. بر ماست که این مسئولیت را برعهده گیریم و آنچنان که در خور است بکوشیم و از پا ننشینیم. حتی اگر فقط بر یک نفر اثر بنهیم.
    متشکرم از شما و حمایت هایتان و مفتخرم که همیشه در کنارم هستید.
     

    ع ر محبوب نیا

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/03
    ارسالی ها
    364
    امتیاز واکنش
    5,375
    امتیاز
    441
    سن
    60
    محل سکونت
    رشت


    سلام و شبتون بخیر.
    باور کنین منم برای حسین خیلی ناراحتم. اما اگر همه چیز بر وفقِ مراد باشه، و همه در عافیت بمونن، داستانِ غیرواقعی میشه و برای اینکه این اتفاق نیفته، من حتی خوشبختی قهرمان رو در چند سالِ بعد، به چالش کشیدم. در صورتی که می تونستم، اونو بعنوانِ یه آدمِ خوش و خرم که دغدغه ای نداره و داره قدیم ها رو بیاد میاره، در نظر بگیرم. به هر صورت از اینکه باعثِ ناراحتی شما شدم پوزش می طلبم.
    در موردی حاجی گلاب، کاملاً با شما موافقم و امیدوارم هیچوقت وجودِ این آدمها به انتها نرسه و همیشه اینطور ریش سفیدا در اطرافمون باشن.
    از تعریفتون متشکرم وخوشحالم که نسبت به قلمم این حس رو دارین.
    زنده باشین دوستِ خوب و عزیزم.
     

    گیسو3

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/04
    ارسالی ها
    543
    امتیاز واکنش
    2,946
    امتیاز
    561
    محل سکونت
    تهران
    سلام استاد گرانقدر خسته نباشید چقدر زیبا توصیف کردید شالیزاررو به اندازه ای که احساس میکردم الان خودم اونجا هستم و از نزدیک نظاره گر شالیزارها خب این حسین اقای عزیز اینقدر دست دست کرد که پروانه خانم پرزدو رفت بالاخره همه که به عشقشون نمیرسن برای رسیدن حرکت میخوادکه متاسفانه حسین دیر بفکر افتاد و از طرفیهم مرتضی فوت شد و خب به مراد دلش نرسید ومش عبدالله بالاخره خدا جای حقه قرار نیست که جواب بدی رو نگرفته دنیارو ترک کنی دنیا دار مکافاته بهشت و جهنمو خودمون میسازیم با کارهامون جهنم عبدالله تو این دنیا شروع شده و بهشت مرتضی هم تو همین دنیا تموم شد و حالا بعد از مدتها زندگی روی خوشش رو به محمودو مریم نشون میده چه حیف که حاج گلاب بچه هایی به این بی معرفتی داره ولی خب از اونجایی که خودش مرد خداست خداهم براش میسازه و کسایی مثله محمودو حسین و بقیه اهالی این مرد خدارو روچشم میذارن این دوتا پست بقدری زیبا بود که واقعا لـ*ـذت بردم از حرمتی که یک پدر برای بچه هاش قائل میشه از مهربونی که محمود ذاتن از مرتضی به ارث بـرده از همدلی که برای درو شالیزار حاج گلاب انجام دادند از تشبیهاتی که شما عرضه داشتید و وقتی فکر میکنیم میبینیم چقدر زحمت میخواد که نون سر سفرهامون میاد یا برنجی تو سفرهامون باشه چقدر این قشر کشاورز زحمت میکشن تا محصولی به بار بیاد برای استفاده مردم واقعا ستودنیه مرسی استاد مرسی نمیدونم چطور و با چه زبانی تشکر کنم موفق و کامروا باشید
     

    ع ر محبوب نیا

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/03
    ارسالی ها
    364
    امتیاز واکنش
    5,375
    امتیاز
    441
    سن
    60
    محل سکونت
    رشت


    سلام و شب تون زیبا.
    متشکرم از ابرازِ علاقه و محبت تون به داستان، و ممنونم از لطفی که به بنده دارید. متأسفانه این داستان بپایان رسید و امشب، آخرین قسمتش رو تایپ کردم. در مدتی که پستها نوشته می شد، شما آنچنان به من لطف کردید که خاطره ش رو هرگز فراموش نمی کنم. امیدوارم این حمایت رو همچنان نسبت به من داشته باشید و در رمانِ بعدیم، ((ای عشق )) هم حضوری فعال داشته باشید. ممنونم، ممنونم و ممنونم.
     

    لیلی تکلیمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/30
    ارسالی ها
    785
    امتیاز واکنش
    20,382
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    تهران
    سلام ۰۰۰۰ و چه تلخه خداحافظی!
    شرمنده م که بخاطر مشکلات فعلی سایت قدری دیر رسیدم به بدرقه ی داستانی که با خط به خطش زندگی کردم و هربار که پست به انتها می رسید ناگهان از وسط شالیزارها و اون هوای گرم و گزنده و دلچسب به وسط آلودگی و شلوغی شهر پرت می شدم۰ امروز با مرگ حاج گلاب عزادار شدم و وقتی چراغ خونه ی پدری خاموش شد و علفهای هرز قد کشید افسرده شدم و روح زندگی در من مرد۰۰۰۰۰ به یاد تمام گذشته های تلخ و شیرینی که برنمی گرده۰ در سوگ عزیزانی که فقط خاطره ای غم انگیز از اونها در دلهامون سوسو می زنه۰ در انتها با فریاد محمود در کنار رودخانه ای که از نامهربونیها بی نصیب نمونده روح زندگی بار دیگه در من دمیده شد۰ حاج گلاب اگرچه خیر از فرزند ندید ولی محمود و مریم دستمزد مهربونی هاش بودن۰ اونها دست در دست هم جواب خوبی هاشون رو دیدند و گرمای محبت رو درکنار هم حس کردند و مثل آینه ای بودند دربرابر خوبیهای هم که نور محبت رو به روی هم انعکاس می دادند۰
    نوستالژی های این رمان فوق العاده و بی نظیر بودند و فضاسازی شما مخاطب رو تا اعماق داستان فرو برد۰ هرچی از این داستان بگم کم گفتم و ناگفته ها گویاتر از زبان قاصر من هستند۰
    اگرچه دلتنگ محمود و مریم و مرتضی و هاجر و حسین و حاج گلاب و۰۰۰ خواهیم شد ولی خوشحالم که رمان دیگری رو شروع کردید و یقین بدونید در کنارشما خواهم بود با نوشته های بی نقص و بی نظیر و ارزنده ی شما۰
    موفق باشید و در پناه حق
     

    ع ر محبوب نیا

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/03
    ارسالی ها
    364
    امتیاز واکنش
    5,375
    امتیاز
    441
    سن
    60
    محل سکونت
    رشت


    متشکرم از محبت تان. البته شماد بمن لطف دارید، اگر نه بنده بعنوانِ شاگرد باید در محضرتان درس پس بدهم.
    بی نهایت خوشحالم که بالا خره به پایانِ داستان رسیدید. داستان با همۀ یارانِ خوب و خوش سخنش، غریبانه خاتمه یافت. در روزهایی که فکر می کنم، تهرانیها دستشان از سایت کوتاه بود و من هر شب، چشم براه و نگران، بی آنکه دوست و عزیزی را در هوای غبارآلودِ سایت، ملاقات کنم، قسمتهای پایانی را ارسال می کردم و با دلتنگی فوق العاده ای، دل می کندم، تا شاید فردا وجودِ دوستی را حس کنم. اما نشد که نشد و دامنۀ خموشی سایت بالا گرفت، و من هم دیگر راهی به آن نیافتم، تا روز دوارده فروردین.
    اینک یکبارِ دیگر از شما بانوی عزیز، و دوستِ گرامیم، تشکر می کنم که منت گذاشتید و آخرین نظراتِ زیبا و نیرو بخشتان را در دفتر نقدِ به رنج ثبت کردید، تا کلامِ پرمهر و مؤثرتان بر قلبم حک شود و بخود ببالم که قلمم توانسته چنین بانوی فرهیخته ای را تحتِ تأثیر قرار دهد.
    دلم می خواست در این رمان، محبت ها و عشق و روابطِ نیکِ مردمانِ سرزمینم را باز گویم و باغرور و افتخار از خاطراتِ گلریزان ها و ایثارها که ما هنوز در خاطرمان زنده نگه داشته ایم، سخن بگویم. امیدوارم که مخاطبینم، لـ*ـذت بـرده باشند و بر رفتار و روزمرگیشان اندکی تأثیر نهاده باشم.
    اینجا بیانِ یک مطلب را ضروری می دانم و آن تقدیر و تشکرِ عمیقی ست که بابتِ پیشنهادِ ویژۀ شما در امضای پایانِ پست های شماست. باور کنید با دیدنش بسیار بوجد می آیم و سپاسگزارانه، لبخند می زنم.
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا