سلاااااام. وای که چقدر خوشحال شدم از اینکه جلد دوم ای رمان ادامه پیدا کرد. اصلا فکرشو نمیکردم تبریک و تشکر به خاطر تایپ این رمان زیبا
در دو سه روز گذشته جلد یک و از ابتدا تا اخرین پست را خوندم.... پس نشون میده که چقدر جذابه این رمان:aiwan_light_give_rose: تازه کلی تشکر هم زدما...
یه نکته ای را بگم... فامیل کامیار فرخی بود پس چرا در پست های جلد دوم و پست اخر مجد گفته شده؟
و یک نکته دیگه احساس کردم زمان ها یکم استباه تایپ شدن مثلا اینکه مریم بعد از 3 سال ارشو حامله شده و دوسالم هست که کامیار نابینا شده ولی مهیار هنوز میگه چهارساله رفتی؟
سلام به روی ماه پریبانو ی عزیز رمانتو خوندم و خیلی خوشم اومد ولی به نظرم اگر مبهم تر بنویسید و بغضی قضایا رو بذارید خود خواننده بفهمه و در موردش توضیحی ندید بهتره چون رمان کشش بیشتری خواهد داشت مثل توضیحه نسبت ها و شخصیت ها خود خواننده اگر در طی رمان اونها رو کشف کنه دلپذیر تره یا اینکه گفتید مریم زندگی عاشقانه ای داشت و بی خبر از اتفاق هایه آینده بهتره بذارید خواننده فکر کنه تا اخر خوش خواهد بود که یه کم از اتفاق بد متعجب بشه بازم میگم داستان خیلی قویی داری و همینطور قلم خیلی قوی موفق باشید
پریبانو جان فامیل کامیار فرخی بود چون من جلد اول و تازه خوندم یادم مونده ولی فک کنم در جلد دو به نام مجد یاد کردید شایدم من اشتباه میکنم مجد فامیلی کیه
نه حواسم به زمان هست...چون روای دانای کل پس می تونم زمان ها را جلو عقب کنم زمانی که فصل پنج می خونید مربوط میشه به مهیار که چهار سال زمان گذشت ...یعنی الان ساینا چهار سالش بوده وروز های اول نابینایی کامیار
ممنون که فامیل کامیارو گفتی:aiwan_light_give_rose:
سلام عزیزم
بابت نقدت خیلی خیلی ممنون
راستش خودم هم می دونم شخصیت ها دچار روزمره گی شدن،جلد اول دستم باز تر بود می تونستم افراد زیادی وارد داستان کنم اما جلد دوم مخصوصا قسمت مریم که توی کشور غریب و تنها زندگی می کنه نمی تونم کسی وارد زندگیش کنم،نمی تونم به مهمونی بفرستمش، نمی تونم به تفریح وگردش بفرستمش،می خوام اینجوری تنهاییش و غم هاش و بهتر نشون بدم...
و معذرت می خوام از اینکه رمان برای شما جذابیت نداره...
واقعا تمام سعیمو دارم می کنم که با وجود تند تایپ کردن یه چیز خوب از آب در بیاد
اگر پیشنهادی برای داستان دارید بهم بگید،البته به جز اشنایی مریم با یک مرد دیگه:aiffwan_light_blum:
بازم ممنون
قصد جسارت نداشتم عزیزم در اینکه این داستان در ذهن شما شکل گرفته و کسی نباید تو روال داستان دخالت کنه شکی نیست ولی منظورم یه اتفاق جدیده که داستان از روز مرگی دربیاد یا واسه خواننده کسل کننده نباشهo_O:aiwan_light_dirol: