[HIDE-THANKS]
از صورتش فاصله گرفت اما هنوز هم به هم نزدیک بودند. رافائل گفت:"عاشقتم سین من. من همیشه بهت احتیاج دارم، پس هیچ وقت تو این مورد شک نکن!"
سین سر روی سـ*ـینه راف قرار داد و اشک چشمانش را تر کرد."تو دیوونه ای... "
رافائل لبخندی زد."اسلحه ات رو آماده کن چون قراره به زودی برای سوال پرسیدن بریم."
"سوفیا که فعلا نمیتونه بیاد اینجا." سوفیا به حمام برگشت، برای پاک کردن رد اشک ها، آب دوباره ای به صورتش زد.
رافائل دنبالش کرد، کنار در ایستاد و از آینه به چهره او خیره شد.
"نه ولی تیم جورو خیلی هم طولش نمیدند. میدونی که خون آشام ها سریع حرکت میکنند."
"وقتی که ما منتظریم، من به حرف های وی چن و خبرهای تیم جورو درباره دوتا سرنخ قتل گوش میدم چون اونها شب اول به اونجا رسیدند و خونه رو بررسی کردن."
از سمت میز عبور کرد و اسلحه اش را داخل پوشش چرمی اش قرار داد.آن را در قسمت مخصوص ژاکتش و به دور از دید هر فردی قرار داد. مطمئنن خون آشام ها نیازی به دیدن یه سلاح نداشتند.
تنها رد آن سلاح میتوانست به راحتی برای آنها مشخص شود. سین تمام اینها را میدانست اما سالها بود که اینگونه رفت و آمد میکرد و رافائل هم میدانست و میدید که چیزی قابل تغییر نیست.
سین از بالای شانه های رافائل به نگاه خیره اش چشم دوخت، چشمانی که پر از انتظار بودند.
"خب... ما این بچه رو که از کانادا داره میاد رو ملاقات میکنیم بعدش مشغول پیگیری جریان اون افراد میشیم.درسته؟"
"کار سختی نیست عشقم.بهت قول میدم."
سین نفس عمیقی گرفت و پیش از قدم برداشتن، رافائل او را میان بازوانش گرفت و شروع به ب*و*س*ی*د*ن*ش کرد.
سرش را بلند کرد و گفت:"خیلی زودتر از هرچیزی ما اونها رو میگیریم سین من!"
*فصل ده*
سوفیا همزمان که پشت دروازه های مرز سیاتل قرار داشت، آنجا را مورد بررسی قرار داد، سکوت بخش زیادی را فرا گرفته بود.(همه جا ساکت بود.) او به شدت توسط دو محافظ خون آشام غربی تحت حفاظت قرار گرفته بود، آنها به دقت او را همراهی میکردند تا از دروازه ها رد شود.
لوسیان هیچ وقت چنین کاری در قلمرو و خانه خود انجام نداده بود و سوفیا همیشه نگران حفاظت خودشان بود. البته شاید به این خاطر بود که لوسیان خیلی زیاد در خانه خود حضور نداشت. مطمئنا اگر اربـاب آنها در آنجا حضور داشت، محافظان هم بیشتر مواظب میشدند؟! از طرفی اگر آنها کار خود را به موقع و به جا انجام میدادند، لوسیان هیچ وقت در موقعیت اول گم نمیشد.
البته بعد از خواندن نامه او، بیشتر به نظرش رسید که لوسیان بجای گم شدن، جایی مخفی شده باشد.
این کامیون _صرف نظر از اسمی که سازنده آن بر رویش قرار داده، ماشینی بود که به هرچیزی شباهت داشت الا کامیون_ به سمت پاتوق گروه رانده میشد. درخت ها و ساختمان های بتنی به سرعت در حال تغییر بودند.
صداهای زمزمه وار قوی ای از داخل ساختمان به گوش میرسید و سوفیا متعجب بود که مگر چند خون آشام داخل هستند.
کامیون ایستاد اما او هنوز داخلش قرار داشت و منتظر علامتی از طرف محافظان بود. خون آشام آسیایی که هیکل بزرگی هم داشت، در کل سفر تا به این جا حرفی نزده بود، به خون آشام سیاه پوست دیگر نگاه کرد، لهجه کارائیب داشت و صدایش روان و گوش نواز بود.
سوفیا صدای زمزمه او را که در صندلی جلویش نشسته بود را میشنید و فهمید که او دستگاه خاص ارتباطی به دستش بسته و از طریق آن با کل دنیا ارتباط برقرار میکند آن دستگاه مخصوص پرسنل امنیتی بود. تصور میکرد که این دستگاه موثر باشد. اگر آنها برای یک ملاقات اینقدر احتیاط میکردند، تصور کنید که باید برای همان ملاقات با رافائل، ترتیب مبارزه هم داده اند.
دو نفر از خون آشام ها از ساختمان بیرون آمدند و از پله ها به سمت پایین قدم برداشتند و به وضوح او را به سمت راه هدایت کردند. بین نور داخلی ساختمان و نور محوطه توانست چهره های آن ها را ببیند اما آنهارا نتوانست بشناسد.
از این کار آنها شگفت زده نشد. خون آشام ها هیچگاه ترتیب برنامه شان، به هم نمیریخت مخصوصا در قسمت مرزی به شدت محتاط عمل میکردند.
لاریسا چند عکس درباره ی سیاتل نشانش داده بود اما سوفیا بغیر از آن عکس ها، اطلاعاتی هم از اینجا و افرادش بدست آورده بود. دارِن، کسی که با لوسیان در جلسات شورا شرکت میکرد، میتوانست اطلاعاتی درباره ی اعضاء و پادشاه شورا توضیح دهد اما سوفیا هرگز باور نمیکرد روزی به سیاتل بپیوند برای همین هیچگاه سوالی نپرسیده بود.
[/HIDE-THANKS]
از صورتش فاصله گرفت اما هنوز هم به هم نزدیک بودند. رافائل گفت:"عاشقتم سین من. من همیشه بهت احتیاج دارم، پس هیچ وقت تو این مورد شک نکن!"
سین سر روی سـ*ـینه راف قرار داد و اشک چشمانش را تر کرد."تو دیوونه ای... "
رافائل لبخندی زد."اسلحه ات رو آماده کن چون قراره به زودی برای سوال پرسیدن بریم."
"سوفیا که فعلا نمیتونه بیاد اینجا." سوفیا به حمام برگشت، برای پاک کردن رد اشک ها، آب دوباره ای به صورتش زد.
رافائل دنبالش کرد، کنار در ایستاد و از آینه به چهره او خیره شد.
"نه ولی تیم جورو خیلی هم طولش نمیدند. میدونی که خون آشام ها سریع حرکت میکنند."
"وقتی که ما منتظریم، من به حرف های وی چن و خبرهای تیم جورو درباره دوتا سرنخ قتل گوش میدم چون اونها شب اول به اونجا رسیدند و خونه رو بررسی کردن."
از سمت میز عبور کرد و اسلحه اش را داخل پوشش چرمی اش قرار داد.آن را در قسمت مخصوص ژاکتش و به دور از دید هر فردی قرار داد. مطمئنن خون آشام ها نیازی به دیدن یه سلاح نداشتند.
تنها رد آن سلاح میتوانست به راحتی برای آنها مشخص شود. سین تمام اینها را میدانست اما سالها بود که اینگونه رفت و آمد میکرد و رافائل هم میدانست و میدید که چیزی قابل تغییر نیست.
سین از بالای شانه های رافائل به نگاه خیره اش چشم دوخت، چشمانی که پر از انتظار بودند.
"خب... ما این بچه رو که از کانادا داره میاد رو ملاقات میکنیم بعدش مشغول پیگیری جریان اون افراد میشیم.درسته؟"
"کار سختی نیست عشقم.بهت قول میدم."
سین نفس عمیقی گرفت و پیش از قدم برداشتن، رافائل او را میان بازوانش گرفت و شروع به ب*و*س*ی*د*ن*ش کرد.
سرش را بلند کرد و گفت:"خیلی زودتر از هرچیزی ما اونها رو میگیریم سین من!"
*فصل ده*
سوفیا همزمان که پشت دروازه های مرز سیاتل قرار داشت، آنجا را مورد بررسی قرار داد، سکوت بخش زیادی را فرا گرفته بود.(همه جا ساکت بود.) او به شدت توسط دو محافظ خون آشام غربی تحت حفاظت قرار گرفته بود، آنها به دقت او را همراهی میکردند تا از دروازه ها رد شود.
لوسیان هیچ وقت چنین کاری در قلمرو و خانه خود انجام نداده بود و سوفیا همیشه نگران حفاظت خودشان بود. البته شاید به این خاطر بود که لوسیان خیلی زیاد در خانه خود حضور نداشت. مطمئنا اگر اربـاب آنها در آنجا حضور داشت، محافظان هم بیشتر مواظب میشدند؟! از طرفی اگر آنها کار خود را به موقع و به جا انجام میدادند، لوسیان هیچ وقت در موقعیت اول گم نمیشد.
البته بعد از خواندن نامه او، بیشتر به نظرش رسید که لوسیان بجای گم شدن، جایی مخفی شده باشد.
این کامیون _صرف نظر از اسمی که سازنده آن بر رویش قرار داده، ماشینی بود که به هرچیزی شباهت داشت الا کامیون_ به سمت پاتوق گروه رانده میشد. درخت ها و ساختمان های بتنی به سرعت در حال تغییر بودند.
صداهای زمزمه وار قوی ای از داخل ساختمان به گوش میرسید و سوفیا متعجب بود که مگر چند خون آشام داخل هستند.
کامیون ایستاد اما او هنوز داخلش قرار داشت و منتظر علامتی از طرف محافظان بود. خون آشام آسیایی که هیکل بزرگی هم داشت، در کل سفر تا به این جا حرفی نزده بود، به خون آشام سیاه پوست دیگر نگاه کرد، لهجه کارائیب داشت و صدایش روان و گوش نواز بود.
سوفیا صدای زمزمه او را که در صندلی جلویش نشسته بود را میشنید و فهمید که او دستگاه خاص ارتباطی به دستش بسته و از طریق آن با کل دنیا ارتباط برقرار میکند آن دستگاه مخصوص پرسنل امنیتی بود. تصور میکرد که این دستگاه موثر باشد. اگر آنها برای یک ملاقات اینقدر احتیاط میکردند، تصور کنید که باید برای همان ملاقات با رافائل، ترتیب مبارزه هم داده اند.
دو نفر از خون آشام ها از ساختمان بیرون آمدند و از پله ها به سمت پایین قدم برداشتند و به وضوح او را به سمت راه هدایت کردند. بین نور داخلی ساختمان و نور محوطه توانست چهره های آن ها را ببیند اما آنهارا نتوانست بشناسد.
از این کار آنها شگفت زده نشد. خون آشام ها هیچگاه ترتیب برنامه شان، به هم نمیریخت مخصوصا در قسمت مرزی به شدت محتاط عمل میکردند.
لاریسا چند عکس درباره ی سیاتل نشانش داده بود اما سوفیا بغیر از آن عکس ها، اطلاعاتی هم از اینجا و افرادش بدست آورده بود. دارِن، کسی که با لوسیان در جلسات شورا شرکت میکرد، میتوانست اطلاعاتی درباره ی اعضاء و پادشاه شورا توضیح دهد اما سوفیا هرگز باور نمیکرد روزی به سیاتل بپیوند برای همین هیچگاه سوالی نپرسیده بود.
[/HIDE-THANKS]